نقدی بر کتاب [پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی، نوشته خسرو شاکری] (توجه تمام تأکیدها در این نوشته از نگارنده این سطور میباشد.)
کمتر کسی اهل کتاب و مطالعه پیدا خواهد شد که خسرو شاکری (زندیه) را به عنوان یکی از مورخین ومؤلفین جنبش کارگری ایران نشناسد. او با پشتکار و توانایی قابل ستایشی در راه جمع آوری اسناد تاریخی بدرد بخوری همت گماشت و در این راه اوقات زیادی را باید صرف کرده باشد. شهرت او شاید بیشتر مدیون یک سری تألیف بوده باشد به نام [اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران]. نگارنده تا جلد ۱۹ این مجموعه را دیده است و هنوز هم برای کاری که خسرو شاکری انجام داده است ارزش قایل هستم و به آن ارج مینهم.
اخیرا رفیقی کتابی به نام [پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی – چاپ اول ۱۳۸۴] نوشته خسرو شاکری را به من داد. با اشتها و ولع خاصی همان روز شروع کردم به مطالعه کتاب مذکور. با کمال تعجب هم در مقدمه و هم در در سایر فصلهای کتاب با اظهاراتی از نویسنده کتاب بر خوردم که کاملا مایه تعجبم شد. بارها و بارها این موضوع را با خودم حلاجی کردم، تا شاید علت بیان چنین مطالبی از جانب خسرو شاکری مورخ و مولف چپ کارگری و چرخش او به سوی اسلام، آن هم به “رهبری[امام] خمینی” در چیست که اگر ایشان بر حق هستند ما هم راه ایشان را پیش بگیریم.
از آنجاییکه مطالعه و یادگیری پارهای از اطلاعات و اسناد در این کتاب برای من ضرورت داشت من تا به آخر کتاب را ادامه دادم. در اینجا تذکر این نکته نیز ضروری است که باز خسرو شاکری همت خوبی به خرج داده است و در ارائه پارهای از اطلاعات و اسناد کمیاب در شفافیت دادن به ذهن خوانندگان این کتاب در مورد جنبش مشروطیت کمک کرده است. اما چیزی که چند سطر جلوتر به آن اشاره کردم و مایه تعجبم شده بود در سرتاسر کتاب ذهن مرا به خود مشغول داشته بود و مانع فهم و درک کامل کتاب میشد. برای همین منظور از اینجا به نقد آن بیانات میپردازم، تا باری از دوشم بر داشته شده باشد.
در مقدمه این کتاب نویسنده به طور فشرده (چون بعدها در متن کتاب به آنها میپردازد) اشاره میکند که “سوسیال دمکراسی به عنوان تعیین کننده در انقلاب مشروطیت ایران مورد بررسی دقیق و نقادانه قرار نگرفته است“. او همچنین به اهمیت تاریخ مشروطیت پرداخته و این انقلاب را “الهام بخش” برای خیلی از انقلابات مردمی در سایر کشورها معرفی میکند. فکر میکنم این امر درست است و من هم به عنوان یک کارگر کمونیست آن را تأیید میکنم. اما احساس من اینست که در پس این عبارتها نظر نویسنده “ایران اسلامی” باشد. بله من معتقدم که منظور نویسنده ایرانی میباشد که در آن چندین دین و کیش و آئین مختلف وجود دارد، اما بنا به اقتضای زمانه باید ما آنها را نا دیده بگیریم و آن را “ایران اسلامی” بنامیم و “مورد بررسی دقیق و نقادانه قرار” قرار دهیم. کاری که او از پس آن در این کتاب بخوبی بر آمده است.
نویسنده در ادامه بر شماری اهمیتهای انقلاب مشروطیت سر انجام به یک نیتجه گیری تاریخی مهم میرسد! او میگوید “باید پذیرفت که نمونهی ایران به مصریان تحت رهبری ناصر و سایر جنبشهای ملی عرب تا الجزایر الهام بخشید و نیروهای ضد امپریالیستی بسیاری را در منطقه بر انگیخت و سرانجام جنش نو- اسلامی به رهبری [امام] خمینی و تأسیس جمهوری ایران تأثیر گذارترین نمونهی یک جنبش اجتماعی- سیاسی از پایان جنگ جهانی دوم به بعد بوده است.” (مقدمه کتاب مذکور صفحههای ۳۹ و ۴۰).
زمانی که خواننده تازه آغاز به خواندن این کتاب کرده است، با برخوردش به چنین پاراگرافی بلافاصله این ذهنیت به او دست خواهد داد (کما اینکه در مورد خود من چنین بود)، ‘نویسنده برای اینکه کتابش چاپ شود دست به چنین تاکتیکی هشیارانه زده است’. اما زمانی که به خواندن کتاب ادامه میدهید متوجه میشوید که موضوع گول زدن دستگاه سانسور نیست بلکه این بخشی از تفکر نویسنده (اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران) است.
شاید کسی پیدا شد و بگوید (چه اشکالی دارد که یک تاریخ نگار راجع به جنبش کمونیستی تحقیق کرده باشد اما دارای اعتقادات کمونیستی نبوده بلکه مسلمان و ضد کمونیست هم باشد.) کسی بر چنین باوری ایراد نخواهد گرفت. بسیار هستند مورخینی که هیچگونه اعتقاد به اسلام، کمونیزم، مسحیت، و… نداشتهاند اما در مورد اینها تحقیق کردهاند و تحقیقات آنها نیز مانند تحقیقات خسرو شاکری با ارزش بوده است.
اما تعجب در اینجا است که خسرو شاکری تا چند سال پس از مرگ خمینی باز به عنوان نویسنده چپ شناخته شده است. او در خیلی از آثارش مستقیم و غیر مستقیم از اینکه یک سوسیالیست است ابای نداشته و آن را اظهار کرده است. او برای جلد دوم (اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران- آثار آوتیس سلطانزاد) در آمدی نوشته است که چنین آغاز میشود. “با انتشار این جلد از اسناد تاریخی، خواننده علاقمند به تاریخ ایران معاصر به طور عموم، و تاریخ جنبش ترقیخواهانه، چپ به طور خصوص، با اسنادی آشنا میشود که سالهای سال در کتابخانهها، روزنامهها و بایگانیهای خصوصی از دیدگان مانده بودند، اما از دیدگان کسانی که تنها به قدرت چشم دوخته بودند و در پی آن دوان دوان به هر تخته پارهی فرصتی چنگ انداختند، که آخرین آنها همان ملایی بود که ایران را به گورستان، گورستان آزادی، آرزو، شادی و بهروزی بدل کرد” (جلد دوم اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران- درآمد ص ۵ به امضای خسرو شاکری). اما فراموش نکنیم که این عباراتها مربوط به چند سال پیش است نه اکنون.
نقد به مقدمه دو صفحهای کتاب مذکور در اینجا تمام شد. اما همانطور که اشاره شد، فصل اول این کتاب بحث دیگری ارائه میدهد که بسیار قابل توجه است. نویسنده به حقانیتهای در مورد “شیوه تولید آسیایی” اشاره میکند. در ادامه تحقیقات و مراجعه به “تاریخ پژوهان” اروپایی علت عدم پیدایش فئودالیزم و “یک طبقه اشرافیت” را “مساوات” و “قوانین وراثت” در اسلام معرفی میکند.
عنوان فصل اول کتاب مورد بحث هست “استعمار و نظام اجتماعی-سیاسی ایران“. در آغاز این فصل میخوانیم ” ‘انکشاف’ ویژهی سازمانهای گوناگون چپ ایران، که از آغاز انقلاب مشروطیت رو به فزونی گذاشت پیوند نزدیکی با تغییرات اقتصادیای داشت” (پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی- خسرو شاکری- ص ۴۵).
اگر نویسنده در مقدمه کتاب معتقد است که حاصل و ادامه انقلاب مشروطه به یک “جنبش نو-اسلامی به رهبری امام خمینی” منجر میشود، در فصل اول کتاب با معرفی “انکشاف ویژهی” در مورد چپ ایران میخواهد این را به خواننده بفهماند که او تاکنون در خواب غفلت بوده است و هماکنون علم تاریخ اسلامی را یاد گرفته است و در سرتاسر کتاب آنچه ما مدیونش هستیم اسلام بوده است که ملتهای ایران را بر ضد جور، ستم، استثمار و استعمار بر انگیخته است.
تاریخ نگار قدیم ما و طلبه درس خارج آیات عظام کنونی، فصل اول را با بحث پیرامون دخالتهای بیگانگان و “ظهور قاجاریه و جنگ با روسیه” و “برقراری مجدد موازنه از سوی انگلیسیان” شروع میکند. چون او، تاریخ نگار زبردستی است و تمام تاریخ را از بر است حقا که موارد بالا را به خوبی به خواننده معرفی میکند.
سپس نویسنده به درستی اشاره میکند “بر خلاف آن چه همهی تاریخ پژوهان شوروی به صورت روشمند در مورد ایران اظهار داشتهاندو تقریبا همهی تاریخ پژوهان و اقتصاد دانان غربی در مورد این کشورادعا کردهاند، نظام اجارهداری زمین در ایران هیچگاه فئودالی نبود از آن گذشته هیچگاه یک نظام واحد اجارهداری زمین نداشت.“
برای بعضیها در مورد بالا هنوز این سوال مطرح است، به چه علت اجتماعی-سیاسی چنین بود؟ یک تاریخ نگار زمانی به موردی مانند سیستم “اجارهداری زمین” و رد یک دوران تاریخی نظرات عدهای زیادی تاریخ نگار شرقی و غربی را رد میکند حتما جواب چنین سوالی را در سر دارد. خسرو شاکری جواب این سوال را سالیانی پیش از نوشتن کتاب حاضر، اوایل استقرار جمهوری اسلامی حاضر و آماده در سر داشت. او در این مورد با اشاره به عقاید آوتیس سلطانزاده در مورد مسئله شیوه تولید آسیایی چنین مینویسد”او (منظور سلطانزاده است- توضیح از من میباشد) نخستین مارکسیستی است که بر مسئله ‘شیوه تولید آسیاای’ یعنی تفاوت اصلی مناسبات ارضی، و پس سازماندهی قدرت در کشورهای خاور زمین و اروپایی انگشت تأکید نهاد” به طور یقین آن روزها خسرو شاکری نیز چنین نظری را تأیید میکرد. زیرا در همان گفتار و دو پاراگراف پایینتر از قول آوتیس سلطانزاده چنین مینویسد “در ششم ژوئن ۱۸۵۰ انگلس به مارکس نوشت: ‘نبود مالکیت ارضی براستی کلید [فهم] کل خاور زمین است. تاریخ سیاسی و مذهبی شرق بر همین اساس استوار است. این از کجاست که شرقیان به مالکیت ارضی، حتا به ریخت (فرم) فئودالی آن نمیرسند…’ “. (جلد دوم اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران- درآمد ص ۸ به امضای خسرو شاکری).
اما تاریخ نگار دیروزی ما، امروز از برکت اسلام به کشف جدیدی در این مورد دست یافته که اگر مارکس و انگلس زنده بودند پایهی تئوریهای خود در مورد آسیا قرار میدادند. شاکری مینویسد “نظریهی مساوات طلبانهی اسلام، فتوحات مکرر، و قوانین وراثت در اسلام به نحو مؤثری از پیدایش یک طبقه اشرافیت مورثی جلوگیری کرد.” (پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی- خسرو شاکری- ص ۵۲).
این است جواب “روشمند” منطقی منطبق با وضعیت اجتماعی و سیاسی وجود یک دوران دراز مدت به نام “شیوه تولید آسیایی” از شاکری نو مسلمان به انگلس!
البته شاکری با گذاشتن شمارهای ۲۳ خواننده را به پینوشتها میفرستد و به ما میفهماند که نظریه ان لمبتون است. ولی این گریزی نیست برای اینکه او به خواننده بفهماند که چنین نظریهای را قبول ندارد بلکه تنها برای حفظ امانت داری است که چنین کاری را میکند وگرنه خود ایشان هم صد در صد به این نظریه گرویده است. میگوید نه، نگاه کنید به “همانطور که لمبتون در جایی دیگر به نحو سنجیدهای تأکید میکند، در اسلام دست کم به لحاظ نظری، هیچ تمایزی میان اعضای جامعه (امت) به لحاظ رتبه و مقام وجود ندارد، مگر تنها تمایز در کارکرد و وظایف.” (همان منبع و همان صفحه)
او برای اینکه به خواننده تفهیم و تلقین کند که درست میاندیشد، خواننده را به تاریخ نگاران دیگری که دارای چنین نظری نیز بودهاند رجوع میدهد و مینویسد “ردنسون با بازبینی اصلاحات طبقه، صنف، زمره، مرتبه، یا درجه، نتیجه میگیرد که: ‘بنا بر این میتوان گفت که جامعهی مسلمان قرون وسطی جامعهای بی طبقه است.’ ” (همان منبع و همان صفحه)
من در همین جا در رد چنین نظری چه از آن شاکری، ان لمبتون و ردنسون باشد میگویم در اسلام تنها چیزی که عدم “مساوات“، و عدالت را در اسلام بی خوبی و واضحی اثبات میکند همین “قوانین وراثت” است. لزومی ندارد که در مورد قانون ارث بری زنان در اسلام را که تا چه اندازه نا عادلانه است چیزی بگویم، چون فکر نمیکنم هیچ زنی باشد که به چنین ستمی آگاهی نداشته باشد. لزومی ندارد، راجع به ” صنف، زمره، مرتبه، یا درجه” و مقام در اسلام صحبتی بکنیم، چون امروز حتا یک بچهی دبستانی ۶ ساله در “ایران اسلامی” سلسله مراتب مختص اسلام را که به ولایت فقیه ختم میشود و مضرات آن را که دیکتاتوری عنان گسسته اسلامی است به خوبی میداند.
اما چون بحث بر سر شیوه تولید آسیایی است. و به قول این “این تاریخ پژوهان” علت اینکه در ایران سیستم فئودالی به وجود نیامد، وجود “مساوات” اسلامی و عدالت “قوانین وراثت” بوده است، باید در این مورد خاص کمی به تاریخ بر گردیم و سپس دید که “قوانین وراثت” تا چه حدودی مانع به وجود آمدن “یک طبقه اشرافیت” در ایران بوده است!
لازم نیست که یاد آور شویم قبل از حمله اسلام به ایران حتا یکنفر مسلمان در ایران وجود نداشت. پس مردم ایران بعد از حمله اسلام از نظر دینی به شیوههای مختلفی مسلمان شدند و یا دین خود را حفظ کردند. عدهای از ترس شمشیر مسلمانان اسلام آوردند. عده که در نقاط دورتری بوند و چند سالی طول کشید که اسلام به آنجا برود با شرایط اجازه داشتند که دین خود را حفظ نمایند. و عدهای هم در خفا دین خود را داشتند و در ظاهر مسلمان بودند. اخص کلام بعد از حمله اسلام ایرانیان یکدست و یکپارچه به دین اسلام نگرویدند، جمعیت زیادی از دهقانان و شهر نشینان که بار اصلی اقتصاد بر دوش آنان بود کافر باقی ماندند.
در بعضی جاها آمار جمعیت کافران حتا بیشتر از مسلمانان بوده است. ان لمبتون مینویسد “ابن فندق مینویسد که در زمان عبدالله بن طاهر (۴۴- ۸۲۸ / ۳۰-۲۱۳) در بیهق ۳۲۱ ده خراجی و ۷۴ ده عشری وجود داشت“. (تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران- ص ۲۰۶) میدانیم منظور از روستاهای خراجی روستاهای بوده که ساکنین آنها مسلمان نشده بودن و با تسلیم به ارتش اسلام توانسته بودند به شرط پرداخت خراج دین خود را حفظ کنند.
لازم است که فرق بین خراج و عشر را هم بدانیم. خراج مالیات بر در آمد ومحصول کشاورزان، پیشهورانی و تجاری بود که مسلمان نشده بودند و مقدار آن بر عکس عشر که همیشه یک دهم بود، هیچگاه ثابت نبوده است. حاکم منطقه ، که نایب خلیفه یا امام بوده و گاهی حاکم شرع مقدار خراج را تعین میکردهاند و حتما این مقدار میبایست چند برابر عشر باشد که مسلمانان میپرداختند. مراجعه کنید به (تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران- ان لمبتون)
اما چرا من وارد این بحث شدم زیرا شاکری معتقد است که “قوانین وارثت” در اسلام مانع پیدایش “اشرافیت” و سیستم فئودالی در ایران بودهاند. حال ببینم اگر در همان ۳۲۱ آبادی در بیهق کافری بمیرد که دارای چهار فرزند کافر است، و یک فرزند مسلمان قانون “وراثت” در اسلام که باید سرشار از “مساوات” نیز باشد اموال این مرده را چگونه بین فرزندان متوفی تقسیم میکند؟ خوب است که به “امام خمینی” به عنوان یک مجتهد و “رهبر” مراجعه کنیم.
خمینی در کتاب تحریر الوسیله جلد چهار در کتاب ارث، در توضیح یکی از عواملی که مانع ارث بردن است چنین چهار فرزند آن کافر مرده را به خاک سیاه مینشاند و یکی را به علت اینکه مسلمان است به “اشرافیت” میرساند: “اگر یکی از اهل ذمه فوت کند و وراث مسلمان و غیر مسلمان داشته باشد ارث متوفی فقط به وارث مسلمان میرسد.” اگر فرض کنیم که چهار فرزند کافر آن مرده همه صغیر هستند و آن که مسلمان شده است، کبیر، آیا باز میتوانیم بگویم “مساوات” و ‘قوانین وراثت” مانع پیدایش اشرافیت بودهاند؟ “نعودباالله، حاشا و کلا! حتما آن چهار تای کافر باید بروند و غلام شوند و آن فرزند مسلمان با پرداخت عشریه خود زندگی مرفهی را داشته باشد.
تاریخ نگار معاصر شاکری در بحث “ساز و کارهای تضعیف قدرت مطلقه شاه” (البته منظور نویسنده همهی شاهان است) چنین مینویسد: “بر اساس اصول اسلامی مساوات و ارتباط هماهنگ میان اعضای جامعه، معمولا روح دوستی و همدلی در جوامع کارگردی، یعنی اصناف، فرقههای مذهبی، جوامع روستایی و گروهای ایلاتی، وجود داشت.” (پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی- خسرو شاکری- ص ۶۱).
اگر این “روح”مقدس تنها به خاطر “اساس اصول اسلامی” به وجود آمده است پس قریب ۱۵۰۰ سال قبل از اسلام مردم ایران که تاریخشان سرشار است از دوستی، برادری، هماهنگی، همکاری، مهمان نوازی، اتحاد و صمیمت بر مبنای کدام “اساس” بوده است؟ یا اینکه ما باید اعتقاد پیدا کنیم که قبل از اسلام چنین “روح”ی وجود نداشته است و هماکنون هم در کشورهای غیر از اسلامی مردم از چنین روحیهای بر خورد نیستند!
در بحث دگرگونی نظام اقتصادی با این نظریه جدیدی از آقای شاکری مواجه میشویم: “تفاوت اساسی بین دو نظام این بود که در اروپا، بر اساس قانون روم، حق مالکیت سلب ناشدنی و بدون چون و چرا وجود داشت، در حالیکه در ایران اسلامی و ایلاتی چنین حقی هیچگاه وجود نداشت. در جایی زمانی که مالکیت خصوصی وجود داشت، حداکثر یک امتیاز به حساب میآمد نه حق. نبود حق مالکیت خصوصی واقعی از این واقعیت ناشی میشد که در قانون اسلامی خدا مالک هر آنچه در روی زمین وجود داشت به حساب میآمد.” (پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی- خسرو شاکری- ص ۶۶).
البته باید به نویسنده این تذکر را داد که این تنها در اسلام نیست که “خداوند مالک هر آنچه در روی زمین جود داشت به حساب میآمد” بلکه در تمام ادیان “اهل کتاب” چنین حقی را برای خدا قایل هستند. اما اصل مطلب این نیست، تحقیقات و آثار علمای اسلام در مورد مالکیت خصوصی کم نیستند. همه آنان به مالکیت خصوصی اعتقاد دارند. بعضی از علمای اسلامی از انواع مالکیت خدا – مالکیت حقیقی – مالکیت اعتباری – و مالکیت توحیدی بحث کردهاند. اما در مورد مسلمانان بر دو نوع مالکیت مالکیت – مختلط و مالکیت خصوصی تأکید و نتیجه گیری کردهاند که در دین اسلام احترام به مالکیت خصوصی تا حدی است که اگر کسی به قصد دزدی دست به سوی اموال دیگری دراز کند دستش باید قطع گردد. برای اطلاعات بیشتر در مورد مالکیت خصوصی رجوع کنید به ( فصلنامه اقتصاد اسلامی شماره ۱۲ – علی اصغر هادوی نیا)
باز مسئله تنها در این نیست! ما از ابتدایی حمله اسلام به ایران تا استقرار جمهوری اسلامی شاهد بر اینیم که مالکیت خصوصی همیشه و در همه جای ایران وجود داشته است. گیرم که در اسلام اعتقادی به مالکیت خصوصی نباشد، اما عملکرد و اجرای واقعی آن از جانب “خلفای راشدین” و امامان و خلفای بنی امیه و عباسی و صفوی در کجا عملی شده است و مالکیت عمومی را بر قرار کردهاند؟ حتا در صدر اسلام در عربستان خبری از مالکیت عمومی وجود ندارد. اگر مالکیت خصوصی فقط و فقط از ان خدا است، پس ادعای فاطمه دختر پیغمبر از عمر که جانشین پدرش بود برای تکه باغی چه بود؟ مگر نه اینکه فاطمه ادعا میکرد که آن باغ جزو اموال محمد است و به فاطمه تنها باز مانده او میرسد و عمر معتقد بود که باغ ملک محمد نبوده و جزو بیتالمال میباشد؟ فاطمه که دست پرورده محمد و علی بود بهتر از هر تاریخ نگاری میتواند بداند که در اسلام مالکیت خصوصی هست و باید باشد، وگرنه برای چنین امری محسن او سقط که نمیشد.
بر عکس این ادعا، در ایران قبل از اسلام بسیاری از خاک ایران مانند مراتع و چرا گاهها و زمینهای کشاورزی و کاریز و قناتها بین ایرانیان مشاع بود و همه به یک اندازه از آنها استفاده میکردند. این حکمای اسلام بودند که تمام ایران را بین خلفا و امامان و جانشیان آنان تقسیم کردند و بسیاری از دست نشاندگان اسلام در قبل داشتن چند پارچه آبادی و یا یکی از بازارهای شهر منطقه را برای خلفای اسلامی کنترل میکردند. در اسلام آن سیستم “اجاره داری زمین” تبدیل شد به زمینداری بزرگ، من چون تاریخ بلد نیستم نمیتوانم بگویم این فئودالی بوده است یا نه، اما همه ما شاهدیم که در عصر حاضر در تمام کشورهای اسلامی مالکیت خصوصی سرمایهداری، جان انسانها را میگیرد و تجاوز به حریم آن برابر اسلام قصاص است.
انقلاب سال ۱۳۵۷ زمینههای ویژه خود را دارد، که یکی از آنها میتواند انقلاب مشروطه و اهمیت آن باشد. اما این انقلاب بر خلاف ادعای تاریخ نگار معاصر آقای خسرو شاکری تا مقطع قیام هیچگاه شیوه و منش اسلامی نداشت. هیچکس نمیتواند کتمان کند که مردم مسلمان ایران نه به خاطر عقایدشان به اسلام بلکه به خاطر استثمار، فشارهای اقتصادی، نبودن انواع آزادی، اختناق و دیکتاتوری و دخالت مستقیم امپریالیزم جهانی در امور داخلی ایران، همگام با سایر اقلیتهای دینی و ملی، کارگران، کمونیستها، روشنفکران بی دین، سیاستمدارن و مسلمانان لایک جهت بر قراری یک حکومت مردمی، و علیه مالکیت خصوصی قیام کردند. در پروسه یکساله مبارزات مردم، هیچگاه مردم ایران اعم از مسلمان و غیر مسلمان خواهان جمهوری اسلامی نبودند. جمله جمهوری اسلامی در اواخر اسفند ۱۳۵۷ مطرح و در فروردین ماه با زور به کرسی نشانده شد و مردم هنوز با آن مخالفت میکنند.
خمینی توسط امپریالیستها و تنها از ترس کمونیزم به “رهبری” این قیام سوار گردید و انقلاب را به همان شیوه مرسوم خلفا و امامان از مردم غصب کرد و مردم بابت حفظ آن بهای سنگینی پرداختند. کشتارها سالهای ۶۰، جنگ هشت ساله، اعدامهای تکی و دسته جمعی جوانان انقلابی و روشنفکر در ملا عام به جرم مخالفت با اسلام. سنگسار و حلق آویز کردن زنان تنها به جرم “مؤنث” بودن و هزارن جنایت دیگر رژیم اسلامی به هیچ نویسنده و تاریخ نگاری اجازه نخواهند داد که چنین انقلاب را به منجلاب بکشند و به اسلام و خمینی نسنبتش دهند.
در امر مساوات خسرو شاکری معتقد است که “اهمیت ‘مساوات طلبی’ در ایران اسلامی و سیلان اجتماعی عملی ناشی از آن، نه در امکان فایق آمدن بر ‘موانع طبقاتی’ که بیشتر در این نهفته است که در جامعه پویایی توانمندی ایجاد میکرد که کارکرد سلسله مراتب را تحتالشعاع قرار میداد و جامعه را برای دگرگونیهای بنیادی و انتقال قدرت، بویژه در دورههای بحرانی که مرکز نمیتوانست اقتدار خود را حفظ کند، مستعدتر میساخت” (پیشینههای اقتصادی-اجتماعی جنبش مشروطیت و انکشاف سوسیال دموکراسی- خسرو شاکری- ص ۵۴).
آیا این خط بطلانی نیست بر مبارزات تمام مردم ایران؟ آیا شورشهای مردمی که بر ضد حاکمیت اسلام، خلفای اسلام و شاهان مسلمان و سایه خدا را به “مساوات اسلام” نسبت دادن گناهی تاریخی نیست؟
نویسنده کتاب که هنوز تاریخ نگار خوبی است، متأسفانه دچار توهم و یا فراموشکاری شده است، زیرا او فراموش کرده است چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، شورشهای مردمی، در مخالفت با کل سیستم و با هدف بر اندازی انجام میشد. حال سیستم موجود اسلامی بوده است و یا زردتشتی. برای زحمتکشان شهر و روستا فرقی نداشت. مردم حتا مسلمین با ایمانی راسخ و با باوری که ناشی از اصول دینشان بوده هیچگاه خلیفه و شاه را سایه خدا ندانستهاند. بلکه این تبلیغات سیستم موجود بوده با توصل به روحانیت عوام فریبی کرده و شاههان را سایه خدا معرفی میکردند.
در دوره خلفای بنی امیه مگر جز کسانی که برای خلیفه پاچه خواری میکردند تنها فرد مسلمانی پیدا میشد که خلیفه اهل لهو لعب را سایه خدا و جانشین پیغمبر بداند. اما اینکه همه جمعهها در مساجد توسط آخوندی برای سلامتی خلیفه، شاه و یا امیری دعا خوانده میشد و آنان را ظلالالله، به مردم معرفی میکردند دلیل نمیشود که قیامهای مردمی را ناشی از “اهمیت مساوات طلبی در ایران اسلامی” بدانیم.