انقلاب ایران و تغییر پارادایم جهانی , در دفاع از حقانیت انقلاب

مقدمه

اولین سالگرد انقلابی که در خرداد ٨٨ شروع شد را پشت سر گذاشتیم. انقلابی که هنوز در حال تکوین است. نه پیروز شده است و نه شکست خورده است اما تا همیجا تاثیرات تکان دهنده ای در صفحه سیاسی ایران و  جهان گذاشته است. انقلابی که مثل همه انقلابها، پیروزی یا شکستش یک مسئله حیاتی، هم برای طبقه حاکم و هم برای صف انقلاب است.

 

انقلابی که در ماه خرداد ٨٨ آغاز شده است، یک خیزش عظیم اجتماعی و سیاسی برای تغییرات بنیادی بوده و هست. در فاصله خرداد سال ۸۸ تا کنون، خیزش انقلابی مردم، در شعارها، در مطالبات، در روشهای خود نشان داده است که این خیزشی برای جابجایی ساده مهره های سیاسی، انتقال قدرت از این جناح به آن جناح سیاسی، وصله پینه زدن به پیکره فاسد و پوسیده نظام حاکم نیست. برعکس حرکتی است با آرزوی نفی کامل مبانی نظام ضد انسانی حاکم. حرکتی است برای جارو کردن همه جوانب  اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژیک، ارزشی، اخلاقی این نظام. این یک تکان اجتماعی شدید و عمیق و بنیان کن است. 

 

فرجام این انقلاب، زندگی نه یک نسل بلکه نسلهایی از انسانها در ایران و منطقه و جهان را رقم خواهد زد. به همین دلیل، انقلاب ایران نیروهای وسیعی را نه تنها در ایران بلکه در جهان، یا در صف خود و یا در صف مقابل به تحرک جدی واداشته است. به همراه پیشروی انقلاب، روایت از این رویداد سیاسی تکان دهنده، همچنانکه انتظار میرفت از هر دو سو فعالانه در جریان است. میتوان گفت که  تبیین و بازتاب رویدادهای انقلاب، خود بخشی مهم از  تقابل دو نیروی سیاسی ای است که برای پیروزی یا شکست انقلاب تلاش میکنند.  اگر انعکاس وارونه و تحریف شده از رویدادهای انقلاب توسط ایدئولوگهای مدافع نظم موجود – چه آنها که مستقمیا حکومت میکنند و چه آنها که فعلا صندلیهایشان در حاکمیت را از دست داده اند –  جزئی جدانشدنی از تلاش برای به شکست کشاندن انقلاب است؛ در مقابل روایت حقیقی از آن، خود بخشی مهم از تکوین آن و به پیروزی رساندنش است. بی دلیل نیست که معمولا در انقلابها، فعالیت “ادبی” ایدئولوگها و صاحبنظران مخالف دگرگونی انقلابی، از همان لحظه ای که شبح انقلاب نمایان میشود آغاز میشود، در جریان انقلاب به اوج میرسد و با پایان انقلاب همچنان ادامه پیدا میکند. دو انقلاب اکتبر و انقلاب ۵۷، در این میان نمونه های بسیار روشنی هستند. علاوه بر سازماندهی سرکوب خونین علیه این انقلابها و به عنوان مکمل این تخاصم خونین، دهها هزار مقاله و کتاب و فیلم و تئاتر در باره شان تولید شده اند که عمدتا روایتهای تحریف شده بورژوازی جهانی و محلی از این دو انقلاب بوده اند. انقلاب جاری ایران هم از این سرنوشت مستثنی نیست. از همان لحظه آغازش، فعالیت تبلیغی سیاسی علیه این انقلاب، تصویر وارونه دادن از اهداف و آمال و روشهای آن آغار شده است، همچنان ادامه دارد و با پیروزی آن هم ادامه خواهد داشت. به عبارتی، در حالیکه حاکمین با توحشی خونین به استقبال این انقلاب آمده اند، اپوزیسیون بورژوایی، لشکری از ژورنالیستها و مفسرین و طنزنویسان و ادبا و شعرا و پروفسورها را بسیج کرده است تا انقلاب را با پبنه سر ببرند.

 

انقلاب جاری تا همین حالا، سرشار از لحظات شور انگیز، اعمال تحسین برانگیز، خلاقیتهای شگفت انگیز و به یاد ماندنی بوده است که جا دارد در باره تک تکشان نوشت. باید در باره این انقلاب و ابعاد تکاندهنده اش نوشت. باید روایت صف انقلاب از آن را در مقابل روایت ضد انقلاب گذاشت. باید تاریخ این انقلاب را با جزئیاتش نوشت. قصد این مطلب پرداختن به تک تک رویدادهای انقلاب ایران نیست اگر چه جا دارد لحظه به لحظه اتفاق به این عظمت ثبت شود. [i] قصد من از این سطور، برجسته کردن فرازهایی از این رویداد، نشان دادن لحظات مهمی از کشمکش انقلاب و ضد انقلاب،  نقش اپوزیسیون بورژوائی، جایگاه پیروزیش در رهایی مردم ایران و نقش جهانی آن است.

 

کوتاه در باره خود “کلمه” انقلاب

 

در تاریخ جوامع بشری، کمتر “کلمه ای” را میتوان پیداکرد که به اندازه “کلمه انقلاب” مخدوش و تحریف شده باشد. اگر در جریان هر انقلابی علیه نظم طبقاتی موجود، طبقات حاکم با بیرحمی و خشونت تمام در مقابل انقلاب ایستاده اند و در صورت پیروزی، خود انقلاب و انقلابیون را به مسلخ برده اند؛ تازه نوبت به مسلخ بردن خود “کلمه” انقلاب رسیده است. انقلاب را با هر چیزی تداعی کرده اند به غیر از آن چیزی که به خاطرش رخ میدهد.

 

بجرئت میتوان گفت که تجربه شکست انقلاب ۵۷، و استقرار  پدیده سیاسی شومی به نام حکومت اسلامی به مثابه حاصل آن شکست، بیشترین ضربه را به آرمان انسانی انقلاب زده است. امروز دیگر این یک دانسته عمومی است که جمهوری اسلامی،  با به خون کشیدن انقلابی عظیم، و با معاملات کثیف سیاسی جهانی از بطن کنفرانس گوادولوپ متولد شد. اما در عین حال این موجود وحشی را، آگاهانه و شیادانه فرزند آن انقلاب نامیدند. واقعیت این بود که این موجود مشمئز کننده روی شانه شکسته و خونین یک انقلاب عروج کرد؛ به نام انقلاب، آن  را  شکست داد؛ به نام انقلاب حاکم شد؛ به نام انقلاب هشت سال جنگ خونین راه انداخت؛ به نام انقلاب قتل عام کرد؛ به نام انقلاب اسید پاشید، شلاق زد، دست برید، چشم در آورد، اعدام کرد، سنگسار کرد؛ و در یک کلام، به نام انقلاب در مقابل انقلاب ایستاد و یک ضد انقلاب تمام عیار را حاکم کرد. با اتکا و مراجعه به این حقیقت وارونه، ۳۰ سال تمام است که بازماندگان سلطنت و کل ایدوئولوگهای بورژوایی بی آنکه ذره ای شرم احساس کنند، آگاهانه این حکومت را به پای انقلاب نوشتند. این تصویر وارونه از انقلاب، بخشی مهم از کمپین دائمی این جماعت علیه آرمان انقلاب، آرمان آزادیخواهی و برابری طلبی بوده است و با شروع انقلابی دیگر شدت بیشتری گرفته است.  

 

از چه زوایایی معمولا به آرمان انقلاب تعرض میکنند که کارساز باشد؟  انقلاب نظم جا معه را بر هم میریزد و آنارشی و هرج و مرج بوجود می آورد! و چه کسی نظم را دوست ندارد و طرفدار هرج و مرج است؟ انقلاب امنیت جامعه را بر هم میریزد! چه کسی خواهان نا امنی است؟ انقلاب حاکمیت قانون را بر هم میریزد! چه کسی خواهان یک جامعه  بی قانون است؟انقلاب به “حریم خصوصی” مردم تجاوز میکند! چه کسی خواهان تجاوز به حریم خصوصی اش است؟ انقلاب خشونت میزاید! چه کسی طالب خشونت است؟

 

در جایی از این مطلب به تفاوت انقلابها اشاره کوتاهی خواهیم کرد. در این بحث اساسا انقلابی مورد نظر من است که برای زیر و رو کردن مناسبات نابرابر و سراپا تبعیض راه افتاده است. انقلاب جاری ایران مصداق بارز چنین انقلابی است. با در نظر گرفتن این، با کمی دقت می بینید که اغلب این اوصافی که به انقلاب الصاق میکنند یا اساسا متعلق به صف مقابل انقلاب است: صف طبقه حاکم. و یا اینکه معنا و محتوای سیاسی این کلمات برای صف انقلاب و ضد انقلاب عمیقات متفاوت و متضاد است. اجازه دهید به هرکدام این این اوصاف در چند جمله نگاه کنیم.

 

هرج و مرج؟ مگر نه این است که مافیای حاکم مرکب از هزاران مفتخور و صدها باند و دسته است که هر کدام تیول خودشان را دارند و بسته اینکه پشتشان به کدام باند قدرت حکومتی گرم است  در گوشه ای یکه تازی میکنند؟ انقلاب اتفاقا برای برچیدن نظامی است  که دست طبقات دارا و باندها و دسته های متعلق به نظام را برای هر جنایت و هر رذالت و هر توحشی در باره هر کسی باز گذاشته است؟

 

نظم جامعه؟ این یکی از اتهاماتی است که انقلاب اتفاقا باید با افتخار تمام بپذیرد که متهم ردیف اولش هست؛ چرا که انقلاب دقیقا و اساسا طغیانی علیه نظم است. برای برهم زدن نظم است. نظم موجود. نظم حاکم. نظمی که طبقات حاکم بر سر میلیونها انسان حاکم کرده اند. اما انقلاب در عین حال خواهان نظم است. خواهان نظم خود است. نظمی که دست حافظان نظم موجود را از چپاول کوتاه میکند. نظمی که به چپاولگران دسترنج طبقه کارگر اجازه  نمیدهد دیگر به چپاولشان ادامه دهند. نظمی که در آن طبقات دارا، روی  دوش فلاکت و  تیره روزی و گرسنگی طبقات ندار و محکوم از امتیازات ویژه ای برخوردار نیستند. نظمی که روی یک محور میچرخد: محور انسان.

 

امنیت؟ میگویند انقلاب امنیت را بر هم میزند. درست است. انقلاب علیه امنیت است. اما علیه امنیتی که طبقات حاکم تعریف کرده اند. امنیتی که زندگی را برای توده های مردم ناامن میکند؛ امنیت طبقه حاکم در مقابل حق طلبی جامعه ای تحت ستم، امنیت طبقات دارا برای چپاول و دزدی طبقاتی، امنیت دستگاه سرکوب؛ امنیت سازمانها و نهادهای سرکوب و امنیت ارتش و پلیس و سپاه و اطلاعات و دهها ارگان و نهاد امنیتی که شغلشان دست درازی به امنیت مردم است، امنیت زندانها و بازجویان و شکنجه گران و تواب سازان نظام حاکم. آری انقلاب حرکتی است برای پایان دادن به نا امنی گسترده ای که در یک جامعه طبقاتی بر همه وجوه و زوایای زندگی انسانها حاکم است. انقلاب حرکتی است در مقابل امنیت حاکم  برای بازگرداندن امنیت به زندگی مردم. 

 

حاکمیت قانون؟ میگویند انقلاب قانون و قانون مداری و قانونگرایی را به هم میریزد. شیادی سیاسی در هر سلول این سانتیمانتالیسم قانونگرایانه طبقات حاکم و دهانهای ایدئولوژیکشان موج میزند. ظاهرا حضرات محترم قانون مدار نگران رخت بر بستن قانون از زندگی مردم هستند! ظاهرا اینها به خاطر بی قانون شدن زندگی مردم، علیه انقلاب صف کشیده اند. اما مگر قانون چیزی جز توازن قوای طبقاتی است که به زبان قانون ترجمه شده است؟ چیزی جز نیازهای طبقه حاکم است که به صورت قوانین در آمده است؟ چیزی جز رشته ای از ضوابط برای سربزیر نگه داشتن جامعه است؟ چیز جز مقرراتی برای اسیر نگه داشتن جامعه است؟ به این معنا، انقلاب علیه قانون است. علیه همین ضوابط و مقررات حاکم است برای در انقیاد نگه داشتن توده مردم تدوین کرده اند. انقلاب علیه نظم موجود بازتاب قانونی همان نظم است. اما انقلاب در عین حال حرکتی برای قانونمند و قانونمدار کردن جامعه هم هست. قوانینی که بازتاب آرمانهای انسانی انقلاب است. قوانینی که در آن  مبنا انسان و رفاه و سعادت و خوشبختی و امنیت و آرامش انسان است.

 

حریم خصوصی؟ این اسم عامه پسندی برای مقابله با تعرض انقلاب به یکی از پایه ای ترین مقدسات نظام طبقاتی حاکم است: مالکیت خصوصی بر وسایل تولید اجتماعی توسط اقلیت حاکم. وقتی به انقلاب از این سر حمله میشود ابدا حریم خصوصی مردم موضوع نگرانی اینها نیست. منظورشان از حریم خصوصی مردم، مالکیت خصوصی طبقات دارا بر وسایل تولید است. روشن ترین دلیل بر این مدعی این است که اتفاقا، حکومت اسلامی که رکورد تجاوز به حریم خصوصی مردم را در جهان و شاید حتی در تاریخ شکسته است با کمک  مستقیم طبقات و دولتها و احزاب و شخصیتهای و نظریه پردازان و مفسرین و تحلیگران و مبلغینی سرکار آمد که امروز میخواهند بنام همان حریم خصوصی مانع انقلاب مردم شوند. اصلا بخشی از این سلحشوران دفاع از حریم خصوصی مردم در مقابل انقلاب، سازندگان و سازماندهندگان و عناصر فعال حکومت اسلامی بوده اند که امروز در جلد “اپوزیسیون” به “حریم خصوصی” آویزان شده اند تا مردم را از حرکت انقلابیشان بازدارند. 

انقلاب به حریم خصوصی “جامعه” یعنی توده مردم دست درازی نمیکند. انقلاب دست اقلیتی مفتخور را از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید اجتماعی کوتاه میکند تا نتوانند به نام این مالکیت و بر اساس این مالکیت، زندگی دیروز و امروز و فردایشان را به یغما ببرند. انقلاب، صاف و ساده، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید اجتماعی را بر میچنید. انقلاب همه مردم را بر وسایل تولیدشان مالک میکند و به این طریق، همه انسانهای جامعه را در این امر مهم سهیم میکند که چه چیزی تولید شود، چگونه تولید شود، چگونه توزیع شود. انقلاب همه انسانهای جامعه را صاحب اختیار محصول خلاقیت اجتماعی جامعه میکند. انقلاب چپاول محصول اجتماعی توسط اقلیتی حاکم را بر هم میزند. می بینید که انقلاب “حریم خصوصی” طبقه حاکم را بر هم میزند تا حریم خصوصی همه انسانها را نجات دهد. همین. انقلاب اگر پیروز شود، روی خرابه های “حریم خصوصی” طبقه حاکم، حرمت فردی و خصوصی و انسانی همه افراد را به جامعه باز میگرداند.

 

خشونت؟ تداعی کردن انقلاب با خشونت شغل دائمی طبقات و جنبشها و احزاب و شخصیتها و تئوریسینها و ایدوئولگها و شخصیتا و مروجین و مبلغین و ژورنالیستها و گزارشگران و ستون نویسها و پامنبریهایهای طبقات حاکم در اپوزیسیون بوده است. در انقلاب جاری، این یکی از مهمترین کمپینهای اپوزیسیون بورژوایی علیه انقلاب است. و البته مثل همیشه، در میان این لشکر تحریف علیه انقلاب مردم، لشکر به اصطلاح “عدم خشونت”، میتوان به وفور چهره کسانی را شناخت که زمانی نه چندان دور خود از آمرین و عاملین و سازماندهندگان خشونت علیه مردم بوده اند و کارنامه ننگینی از خشونت در مقابل تلاش آزادیخواهانه و برابری طلبانه مردم را زیر بغل دارند. همین حضرات، در سه دهه اخیر بزرگترین تعرض تبلیغی علیه آرمان انقلاب را با تداعی کردن انقلاب ۵۷ با جمهوری اسلامی انجام داده اند. هم خود جمهوری اسلامی و هم دستگاه تبلیغاتی بورژوازی جهانی و هم اپوزیسیون بورژوایی از این شیادی تبلیغاتی علیه انقلاب لحظه ای دست برنداشته اند که این تجسم سیاسی خشونت سازمان یافته را محصول مستقیم آن انقلاب معرفی کنند.

 

خشونت همزاد جمهوری اسلامی است. جزو تعریف این حکومت است. حکومتی که برای شکست یک انقلاب و با شکست آن انقلاب بر سرکار آمده است فقط با خشونت میتواند سرکار بماند. انقلاب جاری علیه این حکومت با تمام پدیده های همزادش از جمله خشونت است. انقلابی برای جارو کردن خشونت در تمام ابعادش از جامعه است. تا همینجا، مردم جهان شاهد صحنه های بیاد ماندنی روحیه  انسانی مردم در قبال اوباش سراپا مسلح خشن اسلامی بوده اند. حضرات اپوزیسیون هم این صحنه ها را مشاهده کرده اند اما از تداعی کردن انقلاب با خشونت خسته نمیشوند. مسئله این مباشران  سیاسی صف مقابل مردم این نیست که حقیقت را نمی بینند، مسئله شان دقیقا وارونه جلوه دادن همین حقیقت آشکار است. ابلهانه تصور میکنند با این کار میتوانند سدی در مقابل پیشروی انقلاب مردم برپا کنند.

 

علیرغم تحریف گسترده و تعطیل ناپذیز علیه انقلاب، انقلاب دوباره با قدرتی به مراتب عظیم ترسربلند کرده است.  علیرغم تصویر وارونه از انقلاب، علیرغم فضای تیره ای که حول اندیشه و  مقوله و عبارت و واژه و کلمه و هیجان انقلاب بوجود آورده اند، مردم دست به انقلاب زده اند. چون انقلاب یک اندیشه نیست؛ یک مقوله نیست؛ یک عبارت نیست؛ یک واژه نیست؛ یک کلمه نیست؛ یک هیجان زود گذر نیست. انقلاب حتی یک انتخاب نیست. اتفاقی نیست که مردم آنرا انتخاب کرده باشند. انقلاب رخ میدهد چون اسارت و بندگی و تبعیض حاکم راهی در مقابل توده ستمکش نمیگذارد. انقلاب رخ میدهد چون تلاش برای آزاد شدن از اسارت و تبعیض و فلاکت نمیتواند تعطیل شود. حتی احزاب انقلابی هم انقلاب را خلق نمیکنند. انقلاب علیرغم میل و اراده احزاب سیاسی رخ میدهد و احزاب سیاسی یا در صف انقلاب قرار میگیرند یا در مقابل آن. احزاب سیاسی یا در رهبری انقلاب قرار میگیرند یا در رهبری ضد انقلاب علیه انقلاب.

 

شاید به خاطر همین وقوف به اعتبار انقلاب است که خود طبقات حاکم گاها تحرکات سیاسی و حتی تحرکات علنا ضد انقلابی خودشان را به پسوند انقلاب مزین میکنند: انقلاب سفید، انقلاب شاه و مردم، انقلاب اسلامی، انقلاب دوم (تسخیر سفارت)، انقلاب مخملی، انقلاب نارنجی، انقلاب گل رز، انقلاب …  و در اغلب این موارد تحت نام انقلاب، با خود انقلاب جاری یا انقلابی در چشم انداز مقابله شده است. “انقلاب اسلامی”، روشنترین مصداق این حقیقت است. به شوخی شبیه است اما واقعیت انقلاب گاها ایدئولوگهای بورژوا را به اعترافاتی مضحک وامیدارد. برای مثال: داریوش همایون فقط یک بار از  طوفان سیاسی جاری به نام انقلاب یاد کرد. آنهم برای خود فریبی. برای القاء این تصور که این انقلابی است برای رهایی از انقلاب: “جنبش گفتمان تازه محصول انقلاب اسلامی نیست. انقلاب بعدی هم از روی انقلاب فرانسه و روسیه نخواهد بود. انقلاب امروز لیبرال دمکرات است و آینده ما را از اینکه  مرتب انقلاب کنیم نجات خواهد داد.”

 

مناظره قاتلان، افشاگری دزدان، جرقه انقلاب

 

طنز تلخ انقلاب جاری برای حکومت این است که ادای انتخابات جرقه انقلاب را زد. کمدی انتخابات به “تراژدی” انقلاب بدل شد. چنین تصوری ابدا نه به ذهن جناح حاکم و نه به ذهن اپوزیسیون درباریش خطور نمیکرد که ممکن است مضحکه انتخابات تونلی به مخصمه انقلاب بزند.

هدف هر دو جناح این بود که با مضحکه ای به نام مناظره، مضحکه ای بزرگتر به نام انتخابات را داغ کنند و با آن، کل حکومت را از انقلابی در چشم انداز نجات دهند. اما همه چیز برعکس شد. اولین بار، سران اصلی دیروز و امروز حکومت اسلامی، کسانی که ٣٠ سال تمام ارکان اصلی حکومت بوده اند، چشم در چشم هم و هردو چشم در چشم میلیونها مردم در کمین، یکدیگر را به فساد و دزدی و جنایت متهم کردند. یا بهتر است بگویم دزدی و فساد همدیگر را رو کردند. این بار میلیونها انسانی که در پای تلویزیون نشسته بودند از زبان دانه درشتهای خود حکومت، از زبان سران حکومت های سابق و فعلی شنیدند که کل این دولتها و سرانشان اعضا شبکه وسیع دزدی و چپاول و غارت دسترنج میلیونها نفر بوده اند و هستند. شنیدند که این نمایندگان کرامت و عدالت و پرهیزکاری خدایی در زمین، تا خرخره در گنداب فساد غرقند. به زبان خودشان معلوم شد مرد همیشه در صحنه حکومت عدل علی، هاشمی رفسنجانی خود در راس یک امپراطوری مالی مافیایی قرار داد و رئیس “دولت مستضعفین” هم پرونده قطوری از غیب شدن میلیاردها دلار را زیر بغل دارد.

 

“مناظره انتخاباتی” در بالا به افشای دزدی متقابل تبدیل شد و چون هر دو سوی این تقابل از ارکان سی ساله حکومت اسلامی بوده اند لاجرم کل این ماجرا به افشای کل حکومت توسط خود حکومتیان بدل شد و در نتیجه فضا برای ابراز نفرت فشرده مردم آماده تر شد. در این مناظره، حکومت که قرار بود انتخابات را داغ کند، یکباره زیر پای خود را داغ کرد. این مناظره به جای اینکه زیر پای حکومت را سفت کند، زیر پایش را خالی تر کرد. این مناظره مسیر ورود مردم به خیابان را آب و جارو کرد. تحلیگران سیاسی نزدیک به موسوی گفته بودند که این مناظره “در ردیف رویدادهای ماندگار تاریخ معاصر ایران ثبت خواهد شد.” واقعا که رویدادی ماندگار شد. نه تنها در تاریخ سیاسی ایران ثبت شد بلکه “تاریخ ساز” هم شد. جرقه انقلابی را زد که  میرود تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی را رقم بزند.

مناظره “انتخاباتی”تمام شد. “انتخابات” داغ شد. نفرت انقلابی آماده انفجار شد. دزدان انتخابات کردند. یکی از دزدان برنده اعلام شد. در میان حیرت مردم،  ٢۴ میلیون رای به نام یکی از منفورترین چهره های نظام اسلامی اعلام شد. و طنز این است که اعلام رسمی پیروزی او، کسی که وعده داده بود پول نفت را به سفره “مستضعفین” خواهد رساند، به عهده وزیر رفاه مولتی میلیاردر افتاد. وزیری که توانسته بود در فاصله ای کوتاه، در پناه همین رئیس جمهور “مستضعف دوست”، ۲۰۰ میلیارد تومان ثروت بالا بکشد.

در واکنش اولیه به این خبر، جامعه منفجر شد. تهران و شهرهای بزرگ به میدان اعتراض میلیونی مردم تبدیل شد. ظاهر قضیه این بود که مردم به تقلب در انتخابات اعتراض میکنند.  دلیل؟ شعار “موسوی موسوی رای مرا پس بگیر” که در ابعاد وسیع به گوش میرسید. تا همینجا جای نگرانی برای نظام نیست. فوقش مردم احمدی نژاد را نمیخواهند. این هنوز خبر هراسناکی برای حکومت نیست. جناح مغضوب حکومت هم که باید از این رویداد خوشحال باشد. و خوشحال هم شد. امیدی بزرگ در دل طیف اصلاح طلب حکومتی و غیر حکومتی، کل اپوزیسیون بورژوایی برق زد که انشاالله گربه است. نه تنها انقلابی در کار نیست بلکه این جنبش دوم خرداد بازگشته است. اما بسرعت همه چیز زیر و رو شد. معلوم شد این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. معلوم شد تصور بازگشت دوم خرداد، تصور راه افتادن دکان شیره مالی بر سر مردم، پوچ و بی پایه است. معلوم شد که ٢۵ خرداد، تکرار دوم خرداد نیست. طلیعه یک انقلاب زیر و رو کننده است. یک باره و با فاصله ای بسیار کوتاه از زبان همان مردمی که شعار “موسوی موسوی رای مرا پس بگیر” داده بودند، شعار دیگری فریاد زده شد که بهت و تعجب در میان اصلاح طلبان و ترس و وحشت در دل کل نظام انداخت: “موسوی بهانه است، کل رژیم نشانه است”! با این شعار دیگر تردیدی نماند که آنگاه که در مناظره دزدان دو جناح به نام مردم دزدی مقابل را افشا میکردند، نفرت مردم از دو جناح متراکم تر میشد. معلوم شد که مناظره داغ دو جناح، آتشی بر زیر دیگ نفرت مردم از هر دو جناح بود. معلوم شد که مردم در جریان مناظره ها و افشاگریها و تقلبها و شیادیهای انتخاباتی، خود را آماده میکردند پا در شکاف حکومت بگذراند. 

یک چیز روشن است. دستور کار سیاسی مردم از  یکطرف و جناح مغلوب از طرف دیگر دو چیز متفاوت بود اگر چه تلاش زیادی شد امر مردم را با امر موسوی یکی اعلام کنند. موسوی، نخست وزیر محبوب امام، میخواست در ٢۵ خرداد ٨٨ نقش ٢ خرداد ٧۶ را بازی کند. غافل از اینکه اگر مردم در سال ٧۶ از خاتمی به مثابه پله ای برای جهش سیاسی به خاطر خواسته های پایه ایشان استفاده کردند این بار به نحوی اولی از موسوی به مثابه پله ای جدید برای خواسته های رادیکالترشان استفاده خواهند کرد. موسوی  میخواست روی دوش مردم نظام اسلامی را نجات دهد و مردم هم میخواستند روی دوش موسوی این نظام را نابود کنند. موسوی میخواست نظام را نجات دهد و مردم میخواستند خودشان را نجات دهند. موسوی میخواست نفرت مردم از احمدی نژاد و خامنه ای را سکوی بازگرداندن مردم به دوران امام قرار دهد و مردم هم میخواستند با اتکا به موسوی کل نظام  اسلامی همراه با دوره امام را به زباله دان جارو کنند. موسوی با شعار “جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش” این حقیقت را اعلام کرد. مردم با شعار “موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است” هدف خود را اعلام کردند.

 

هر چه زمان پیش رفت بیشتر معلوم شد که آری به موسوی نه به احمدی نژاد بوده است؛ نه به احمدی نژاد نه به خامنه ای بوده است که علنا از او حمایت میکرد؛  نه به خامنه ای نه به اصل ولایت فقه بوده است و نه به اصل ولایت فقیه نه به حکومت اسلامی و نه به کل نظام اسلامی بوده است. بسرعت معلوم شد که مسئله مردم جابجایی مهره های حکومتی نیست. زیر و رو کرن نظام اسلامی است. قیام  ۶ دی، همه چیز را روشن کرد.

 

قیام ۶ دی، یک نقطه عطف

 

اگر انقلاب جاری نقطه عطفی در تاریخ سی ساله کشاکش میان مردم و حکومت اسلامی است، ۶ دی اما خود نقطه عطفی در انقلاب جاری است. همه روزها و همه لحظات و همه رویدادهای این انقلاب مهم هستند و روزها و لحظاتی از کل تکوین انقلاب هستند و باید به تک تک این روزها و لحظه ها پرداخت. اما در ۶ دی، کشمکش انقلاب و ضدانقلاب (از حاکمیت گرفته تا اپوزیسیون درباری اش)، چه از لحاظ مضمون و چه از لحاظ شکل وارد فاز جدیدی شد. به ۶ دی باید به طور ویژه پرداخت.

۶ دی، همچون خود انقلاب جاری، غرشی در آسمان بی ابر نبود. اگر مقدمات انقلاب جاری در لابلای ۳۰ سال کشمکش آشکار و نهان میان نظام اسلامی و مردم شکل گرفته بود، ۶ دی هم در لابلای ۷ ماه کشمکش انقلاب و نظام اسلامی آماده شده بود. انقلاب مردم قبل از ۶ دی، ۱۳ آبان و روز قدس و ۱۶ آذر را از سرگذرانده بود. روزهایی که شاهد مصاف علنی و توده ای و گاها میلیونی مردم با کل حکومت بود. روزهایی که در آنها، فریاد “مرگ بر دیکتاتور”، “خامنه ای قاتله، ولایتش باطله”، “مرگ برخامنه ای”، “مرگ بر اصل ولایت فقیه” و “خامنه ای قاتله، نظامش هم باطله”، در خیابانهای تهران و شهرهای بزرگ طنین انداخته بود. همچنین قبل از ۶ دی، مردم عکس احمدی نژاد را به مثابه چهره سیاسی منفور حکومت، عکس خامنه ای را به مثابه چهره معنوی منفور حکومت و عکس خمینی را به مثابه بنیانگذار منفور این حکومت همزمان زیر پا لگدمال کرده بودند و به آتش کشیده بودند.  به این معنا، قبل از ۶ دی، مردم بارها از روی مقدسات سیاسی و مذهبی حکومت رد شده بودند. بارها از خط قرمزهای نظام را عبور کرده بودند. اما با تمام اینها ۶  دی تظاهراتی دیگر در کنار روز قدس و  ١٣ آبان و ١۶ آذر و غیره نبود. در ۶ دی فاکتورهای جدیدی وارد توازن سیاسی جامعه شد:

۶ دی مصادف با روز عاشورا بود. روز مقدس اسلامی و ظاهر روزی برای یکه  تازی لمپنیسم اسلامی، روزی که گویا همه باید نطقها را بکشند و به حرمت خرافات متعلق به ۱۴۰۰ سال پیش خفه خون بگیرند! روزی که باید با سکوت نظاره گر واحسین واحسین دستجاتی بود که حکومت برای نمایش توحشی به خیابانها میریزد. این تصور، همچنانکه انتظار میرفت، ابلهانه و پوچ از آب در آمد.  مقدس ترین روز مذهبی، به شجاعانه ترین عملیات علیه مقدسات سیاسی تبدیل شد. جایی که مذهب و حکومت یک تن واحدند، مذهب و حکومت به مثابه یک تن واحدمورد تعرض مردم قرار گرفتند. انقلابی که با دهن کجی به همه مقدسات نظام پیشروی کرده بود در ۶ دی لحظه ای را سراغ کرد که این دهن کجی را به مقدسترین روز نظام توسعه دهد. شرکت کنندگان قیام ۶ دی گزارش داده اند که در صبحگاه ۶ دی، جوانان با شیک ترین لباسها و زنان با بهترین آرایشها به خیابان ریخته بودند. تهران به صحنه تماشایی صف آرایی لشکری وسیع از نیروهای عبوس و هراسناک سرکوب از یکطرف و مردم سرشار از زندگی و آماده اعتراض از طرف دیگر تبدیل شده بود. اگر در این روز هیچ اتفاق دیگری هم رخ نمیداد،  همین نوع  حضور در خیابانها یک اعلام جنگ علنی علیه حکومت و مقدساتش بود. مردم، بویژه دختران و پسران جوان، با اولین بروز توحش نیروهای سرکوب، با شجاعت کم نظیری مقابله به مثل کرده و در مقابل نیروهای سرکوب سنگر بندی کردند و به نبردی شور انگیز در مقابل حکومت دست زدند. در کنار شعارهای تاکنونی، شعار دیگری فریاد زده شد: “دیکتاتور بدونه، بزودی سرنگونه”. مردم با این شعار، هم بر عزمشان برای سرنگونی تاکید کردند و هم بر عزمشان به سرنگونی هر چه زودتر حکومت. به این ترتیب بود که ۶ دی به قیامی برای سرنگونی تبدیل شد. قیامی که فاصله اش با بیت رهبری و صدا و سیما و زندان اوین و ارگانهای حکومتی فقط یک قدم بود. فرمانده نیروهای انتظامی تهران بعدا چنین تصویری از ۶ دی داد: “اگر ۶ منطقه تهران که از کنترل نیروها انتظامی خارج شده بود به هم می پیوستند، تهران سقوط میکرد”. و روشن است که سقوط تهران یعنی  سقوط جمهوری اسلامی. من اضافه میکنم که اگر ۶ دی رهبری داشت میتوانست طومار ١٠ حکومت اسلامی با ١٠ برابر نیروی سرکوب این حکومت را در هم بپیچد. بیدلیل نبود که در ۶  دی، و بعدا در انتقام از ۶ دی، حکومت به عملیات تمام عیار “شوک و وحشت” در مقابل مردم دست زد. 

۶ دی یک فاکتور دیگر را هم در خودآگاهی جامعه ثبت کرد: اینکه آخرین حربه حکومت در مقابل انقلاب یعنی دستگاه سرکوب دیگر قادر نیست وظیفه اش را انجام دهد که به خاطرش بوجود آمده است. یعنی وظیفه سرکوب. این اولین بار نبود که مردم را وحشیانه سرکوب میکردند. قبلا حکومت به همه امکانات و ظرفیت سرکوبش دست برده بود تا مانع پیشروی انقلاب مردم شود. زندان و شکنجه و حبس انفرادی و شوهای  تلویزیونی و دستگیریهای شبانه توسط افرداد “ناشناس” و زندانهای مخفی و ناپدید شدنها و حملات دسته های فاشیستی بسیجی و … اما نتوانسته بود مانع انقلاب شود. ۶ دی نشان داد که نه تنها این سطح توحش مردم را به خانه باز نگردانده است بلکه برعکس مقابله فعال با دستگاه سرکوب را در دستور مردم قرار داده است. در ۶ دی، مردم مستقمیا همین دستگاه سرکوب را به مصاف طلبیدند.

 

 مردم ایران و مردم جهان در ۶ دی به چشم خود دیدند که نه تنها مردم در مقابل توحش نیروهای سرکوب شعار دادند: توپ تانک بسیجی دیگر اثر ندارد، شکنجه تجاوز دیگر اثر ندارد، حسین حسین شعارشان، تجاوز  افتخارشان (طنزی  در قالب شعار در روز  عاشورا هم علیه اسلام و هم علیه حکومت اسلامی)، بلکه عملا علیرغم توحش عنان گسیخته، همین دستگاه سرکوب را فلج کردند.  در این روز، مردم در مقابل دستگاه سرکوب فقط از خود دفاع نکردند. به تعرض متقابل دست زدند. جایی به محاصره انداختند، جایی فراری دادند، جای خلع سلاح کردند و جاهایی به معنای واقع کلمه تارومار کردند. تعداد زیادی از اراذل دستگاه سرکوب به بیمارستانها روانه شدند. در ۶ دی، مردم نوک کوه آتشفشانی را نشان دادند که اگر سربرکشد همه ارگانهای سرکوب حکومت اسلامی را در یک چشم بهم زدن ذوب میکند.

 

اتفاقات بعد از ۶ دی بیشتر نشان داد که دستگاه سرکوب رژیم فلج شده است. تظاهرات فرمایشی-حکومتی ٩ دی اولین رویدادی بود که این ادعا را ثابت کرد. ۹ دی قرار بود انتقامی از ۶ دی باشد. اگر در ۶ دی، اوباش حکومت در قالب نیروهای نظامی و انتظامی و سپاه و بسیج به همراه شخصی پوشها جواب دندان شکن گرفته بودند، در ۹ دی قرار بر این بود همین اوباش این بار در لباس “مردم” جواب مردمی را بدهند که ۶ دی را خلق کردند. ۹ دی قرار بود رویای ابلهانه هجوم دسته های لمپن-فاشیستی سازمان یافته اوایل بعد از انقلاب ۵٧ را زنده کند. اما این رویا در همان قدم اول یعنی روز ٩ دی به کابوس تبدیل شد. آماتی ٣ روز تمام ارعاب و تطمیع و اجبار حکومتی فقط توانست چند ده هزار نفر را به خیابان بیاورد که بخش اعظم آن همان نیروهای سرکوبگر نظامی و انتظامی و سپاهی بودند که آن روز یونیفورمها را در آورده و در قالب “مردم” به خیابان آمده بودند.  خطبه های امامان جمعه دهن کف کرده و طرحهای دوفوریتی جلادان اسلامی در مجلس اسلامی به رهبری سایکوپتهایی مثل روح الله حسینیان برای کاهش زمان صدور احکام اعدام از ٢٠ روز به ۵ روز، که میخواست به موازات قمه چرخانی دستگاه سرکوب در لباس مردم، ۶ دی را به کابوسی برای قیام کنندگان تبدیل کند، عملا به کابوسی برای خود حکومت تبدیل شد. مردم باز هم نترسیدند.  چهارشنبه سوری از راه رسید و دختران و پسران جوان با همان عزم و شجاعت ۶ دی، به نبرد با نیروهای سرکوب دست زدند. و کمی بعد اول مه از راه رسید و این بار کارگران، همراه سایر معترضین، و علیرغم تمهیدات گسترده دستگاه سرکوب، در مقیاسی وسیع به اعتراض دست زدند.

 

واکنش متناقض و پریشان سران رژیم به ۶ دی نشان جدی ای از این حقیقت بود که سرکوب کارایی خودش را از دست داده است.  هنوز مرکب خونین طرح دوفوریتی “نمایندگان مردم” برای سرعد دادن به اعدام خشک نشده بود که  روح الله حسینیان، سردسته این طرح استعفا داد. هنوز کف دهان امامان جمعه ها از نعره های اعدام اعدام “ساختارشکنان” خشک نشده بود؛ هنوز سرمقاله های کیهان در باره نیاز قلع و قمع حرمت شکنان عاشورا و رهبر عظیم  الشان بدست لمپنهای حکومت تحت نام “مردم همیشه در صحنه” خشک نشده بود که خود رهبر عظیم الشان در ١٩دی، به عجز و لابه افتاد که “من برحذر میدارم جوانهاى عزیز را، فرزندان عزیز انقلابىِ خودم را از اینکه یک حرکتى را خودسرانه انجام بدهند؛ نه، همه چیز بر روال قانون.” این یک اعتراف از طرف سردسته لمپنیسم اسلامی بود بر اینکه دیگر با لشگر لمپنها نمیتوان کاری از پیش برد.

 

۱ – ۶ دی و قدرت سرکوب

 

همینجا باید یک نکته را هم روشن شود. وقتی میگوییم ۶ دی دستگاه سرکوب حکومتی را فلج کرد، به این معنا نیست که سرکوب از دستور خارج شده است.  نه خیر، سرکوب تا لحظه سرنگونی کامل حکومت اسلامی در دستور خواهد بود. سرکوب، هنوز هم از نقطه نظر حکومت، تنها ابراز حفظ نظام در مقابل موج فزاینده انقلاب است و با پیشروی انقلاب ممکن است اشکال وحشیانه تری هم به خود بگیرد. اما، حکومت اسلامی تنها ممکن است با یک سرکوب گسترده، سرکوبی در مقیاس دهه شصت، برای دوره ای مردم را به خانه برگرداند اما اولا آنهم برای دوره ای و ثانیا برای  چنین سطحی از سرکوب با موانع مهمی روبروست. این موانع کدامها هستند:

 

اولا سرکوب در این سطح برگ آخر است که باید به زمین زده شود. اما برگ آخر را فقط یک بار و در همان آخر میتوان بر زمین زد. اگر با این برگ، برنده بازی نشوی، به طور قطع بازنده هستی. اینجا دیگر میدان باخت-باخت یا برد-برد نیست. این جا یک طرف میبازد و طرف دیگر میبرد. در چنین وضعیتی اگر سرکوب در ابعاد وسیع کارساز نشود کار رژیم به طور قطع تمام است. به نظر میرسد خود رژیم متوجه این حقیقت شده است. متوجه شده است که اگر این برگ آخر را هم به زمین بزند ممکن است این آخرین بازی اش با دم شیر باشد.

 

ثانیا، علیرغم اینکه حکومت تلاش کرده همه روزنه های اطلاع رسانی را مسدود کند نه میتواند هیچ گوشه ای از جنایاتش را از چشم مردم ایران و جهان پنهان کند و نه میتواند حقایق مربوط به سرکوبش را وارونه منعکس کند. مردم جهان فورا از کم و کیف جنایات رژیم با جزئیاتش مطلع میشوند. معنای این چیست؟ این است که حکومتی که با یک اعدام همه جهان را در مقابل خود می بیند باید قتل عامش را در مقابل چشم جهانیان انجام دهد آنهم جهانیانی که همین الان انقلاب ایران در قلبشان جای گرفته است. گذشت آن دوران “طلایی” امام خمینی (دوران مورد علاقه موسوی) که در آن کرور کرور اعدام میکردند و آب از آب تکان نمیخورد! گذشت آن دورانی که زندانیان سیاسی در سکوت و بی پناهی مطلق بر زمین می افتادند و بعدا با افتخار و با آب و تاب اسامی اعدام شدگان را با توضیح و توجیه حکومتی در روزنامه رسمی کشور به اطلاع مردم میرسید. 

 

امروز، وضع فرق میکند. زندانی تحت اعدام با مردم جهان حرف میزند. امروز نامه های فرزاد کمانگر را مردم میخوانند و از عظمت و انسانیت و شجاعت قربانی اعدام و حقارت و توحش اعدام کنندگان باخبر میشوند. امروز، مردم در مقابل اوین – همان جایی که زمانی شنیدن اسمش وحشت می آفرید – تجمع میکنند و برای آزادی زندانی سیاسی شعار میدهند. امروز مردم، اعدامی را از بالای چوبه دار به پایین میکشند و مخفی میکنند. امروز داستان غم انگیز زنی در آستانه سنگسار فورا به داستان زندگی مردم، به مسئله میلیونها مردم در جهان تبدیل میشود، قلبشان را بدرد می آورد، احساس همبستگیشان به قربانی و نفرتشان و اعتراضشان به جلاد را بر می انگیزد. امروز جمهوری اسلامی با هر اعدام تعداد وسیعی را به صف مخالفینش اضافه میکند.

 

و ثالثا، سرکوب کننده دیگر حکومت منسجم دهه شصت نیست. پیکره ای پوسیده است که از هر گوشه و هر کنارش  ترک برداشته است. حکومتی که دست راست و چپش با هم هماهنگی ندارند، از قدرت دفاع و قدرت تعرض در ابعاد دهه ۶۰ برخوردار نیست.

 

و در آخر باید تاکید کرد که خود فاکتور انقلاب در همه وجوه قدرت سیاسی تاثیر گذاشته است از جمله قدرت سرکوب و روحیه سرکوب کنندگان. مردمی که یکبار در ابعاد عظیم به خیابان آمده اند، قدرت عظیم خود را به دستگاه سرکوب رژیم نشان داده اند، با دستگاه سرکوب حکومت مصاف کرده اند، روحیه سرکوب کنندگان را قطعا متزلزل کرده اند.

 

۲ – ۶ دی، از “آشتی ملی” تا “دعوای ملی”!

 

انقلاب در ایران با پا گذاشتن بر شکاف در صف حاکمیت سربلند کرد اما متقابلا با هر پیشرویش این شکاف را عمیقتر و وسیعتر و متنوعتر کرد و مجددا از هر شکاف جدید به مثابه فرجه ای تازه برای پیشروی بیشتر استفاده کرد. انتظار رایج این است که هر چقدر تهدید سرنگونی بیشتر میشود و انقلاب بیشتر پیشروی میکند، حکومت باید منسجمتر و متحدتر و یکپارچه تر ظاهر شود. اما واقعیت مسیری کاملا برعکس پیموده است و خواهد پیمود. ۶ دی یک نمونه بارز دال بر صحت این ادعاست. وقتی در ۶ دی، سرنگونی حکومت از بیخ گوشش رد شد و به قولی حکومت از این روز قسر در رفت، شکاف در میان بالاییها بازتر شد. نه تنها شکاف ما بین جناح حاکم و جناح مغضوب بلکه شکاف در صفوف خود همین جناحها و مخصوصا و مشخصا در صف جناح حاکم ابعاد تازه تری گرفت.

 

در وهله اول، در فضای سرگیجگی بلافاصله بعد از ۶ دی، هر دو طرف به صرافت “آشتی ملی” (یعنی آشتی دو جناح)  افتادند. به یاد هم انداختند که این طوفان اگر به بار بنشیند این یا آن جناح نخواهد شناخت. همه را درو خواهد کرد. این هشدار را صریحا در افاضاتشان به کار بردند و دست “برادری” به سوی هم دراز کردند. سیل هشدار و نصحیت از سوی جناح مغضوب به سوی جناح حام روان شد که  اوضاع “بحرانی” است و بحران” را برسمیت بشناسید تا راه خروجی از “بحران” هم پیدا شود. نام “مرد بحرانها” مجددا به میان آمد. غافل از اینکه ایشان “مرد بحران” دوره ای بود که بحران در دایره محافل و باندهای خودی دور میزد. “مرد بحران” دوره ای بود که کشمکش میان جناحها فاکتور اصلی بحران بود، اگر چه خود همین کشمکش هم زیر فشار اعتراض مردم و خطر انقلاب شکل گرفته بود. دوره ای که هنوز انقلاب به میدان نیامده بود. اما امروز برعکس، فاکتور اصلی بحران سیاسی کشمکش میان مردم و حکومت است. این بحران سرنگونی است. بحران انقلابی است. “مرد بحرانها” خود یکی از موضوعات بحران است. یکی از شخصیتهای کلیدی بحران زده است. خود یکی از کسانی است که برای حل بحران سیاسی جاری، باید همراه نظام و همه سران حکومتی از  سر راه برداشته شود.

 

همچنانکه گفتم تلاش “آشتی ملی”، در دستور هر دو جناح قرار گر فت چون دیگر ۶ دی نشان داده بود که اوضاع شوخی بردار نیست. انصافا باید گفت که موسوی و کروبی و خاتمی و رفسنجانی، قدمهای جدی ای برای رفع “بحران” از طریق آشتی ملی برداشتند! آنها که گفته بودند “ملت” را تنها نخواهند گذاشت یکباره بیانیه دادند و سرکرده تقلب در آرایشان یعنی احمدی نژاد را به عنوان رئیس دولت برسمیت شناختند اگر چه برای خالی نبودن عریضه ایشان را در مقابل “مجلس و قوه قضاییه” پاسخگو اعلام کردند! معلوم شد آشتی ملی مورد نظر اینها آشتی قوه اجرایی فاسد با قوه مقننه و قضاییه فاسدتر از خود است. به مثابه پشتوانه صداقتشان در دلسوزی برای نظام، علنا در این بیانیه ها و اظهارات، حسابشان را  از “ساختار شکنان” ۶ دی، ساختار شکنان روز “مقدس” عاشورا جدا کردند. یکی از مهمترین لحظات این ساختار شکنی، شعار “مرگ بر اصل ولایت فقیه”  بود. خاتمی، همان شخصیتی که در هشت سال ریاست جمهوری اش مردم را با عبارت پردازیهای گنگ در باره کرامت انسان سرکار گذاشته بود و استاد لفاظی و زبان چرخانی به خاطر اجتناب از صراحت شده بود اینبار خیلی صریح حرف زد: “اصل ولایت فقیه که در قانون اساسی است مورد قبول و احترام ماست”.

 

ولی فقیه، همان کسی که در نماز جمعه بعد از ٢٢ خرداد شمشیر را از رو بسته بود در ١٩ دی شمشیرش را غلاف کرد و قمه چرخانان کرایه ای بیت رهبری را به آرامش در فضای “غبار آلود” دعوت کرد که بگذراند همه چیز “بر روال قانون” پیش رود! زمزمه اتهام برعلیه دادستان خون آشام تهران، قاضی مرتضوی بیشتر شد. و همچنانکه بالاتر گفتم روح الله حسینیان که همین چند روز پیش، طرح دوفوریتی اعدام را به مجلس برده بود و در نشئه زنان و مردان بر بالای دار شب را به روز میرساند یکباره  “مظلومانه” استعفا داد و نمایندگان تشنه خونریزی مجلس اسلامی امضاهایشان از طرح دوفوریتی اعدام را پس گرفتند. علی مطهری از فراکسیون اصولگرای مجلس، یکباره نخود مجالس انتقاد از احمدی نژاد شد و او را متهم کرد که اصلا یک پای “فتنه” بوده است و بهتر است چند ماهی به مرخصی برود تا مثلا بحران فروکش کند.

 

اما در اوج این هیجان برای آشتی ملی، حتی در میان خود جناح حاکم – جناحی که عناصرش در چنین مواقعی باید بی چون و چرا در ولایت امر “ذوب” شوند،  سگ صاحبش را نمیشناخت. دسته ای رهبر را برای قتل بیشتر و علی وار ترغیب میکردند. (امامان جمعه و کیهان). دسته ای توجه رهبر را به چراغ سبز موسوی جلب میکردند (محسن رضایی و دار و دسته اش). و خود رهبر هم مثل همه دیکتاتورهایی که پشم و پیله شان ریخته سرگردان بود و نمیدانست حسینی عمل کند یا حسنی.

 

۶ دی، به کل حکومت تعرض کرد و توانست کل حکومت را به تشتت، پریشانی، سردرگمی بیندازد. ۶ دی، به این ترتیب، با برهم زدن انسجام رژیم، گام دیگری در پیشروی انقلاب برداشت. قابل پیش بینی بود که ماه عسل “آشتی ملی” قلابی از کار درآید و بسیار گذرا باشد. و دیدیم که چگونه این ادای “آشتی ملی” بسرعت جایش را به شکافهای جدی تر در صف بالاییها داد. و هرچقدر زمان گذشته است این شکافتها وسیعتر و عمیقتر شده اند. هم شکاف میان جناح عمیقتر و وسیعتر شده است و هم دسته بندیهای تازه در درون هر دو جناح شکل گرفته است. و مهمتر از همه صف جناح  حاکم در هم ریخته تر شده است. اصولگرایان خود ۷۲ ملت شده اند. بخشی به رئیس جمهور وفادارند. بخشی از استیضاح رئیس جمهور صحبت میکنند، رئیس جمهور راه میرود به همین قوه ریشخند میزند و در این میان وضع ولی فقیه تماشایی است. در مجلس اسلامی، نزدیکترین اوباش به بیت ولی فقیه، رئیس جمهور منتخب  را “گردنکش” خطاب میکنند. هر چقدر انقلاب قدرتمندتر شود همانقدر انسجام صف مقابلش را بیشتر در هم خواهد شکست. و هر چقدر صف حاکمیت در بیشتر در هم بریزد همانقدر انقلاب میدان مانور بیشتری برای تعرض پیدا خواهد کرد.

 

اگرچه قیام ۶ دی به آخرین تعرض انقلاب ٨٨ تبدیل نشد و انقلاب را به پیروزی نرساند اما  این حقیقت را در خودآگاهی جامعه در حال انقلاب حک کرد که انقلاب مردم قصد از پای نشستن ندارد و و این انقلاب تا کلیت نظام اسلامی را با تمام جناحهایش جارو نکند از پا نخواهد نشست. همچنین با ۶ دی، دیگر این حقیقت سیاسی صاف و پوست کنده در مقابل حکومت اسلامی، همه جناحهایش و اپوزیسیون “حافظ نظام” قرار گرفت که در ایران انقلابی در جریان است. بعدا به اپوزیسیون خواهیم پرداخت اما همینجا در یک جلمه باید گفت که ۶ دی فقط هشداری به حکومت نبود.  هشداری به اپوزیسیون بورژوایی هم بود.

 

ابعاد جهانی انقلاب

ابعاد و آثار انقلاب ایران در همان روزهای اولش از مرزهای ایران گذشت و جغرافیایی به وسعت جهان را در بر گرفت.  زمین لرزه ای که در خرداد ۸۸ ایران را لرزاند، در فاصله ای کوتاه پس لرزه هایش در کل جهان احساس شد. تا همینجا با همین سطح پیشروی اش، انقلاب ایران تاثیرات مهمی در افکار عمومی جهانی، در تصویر مردم جهان از جنبش اسلامی و موقعیت خود جنبش اسلامی، در موقعیت حکومت اسلامی در میان مردم و افکار جهانی و در معادلات و محاسبات سیاسی دولتها گذاشته است. فرجام پیروزمند انقلاب در ایران، بی تردید تاثیرات عمیقتر و وسیعتر و ماندگارتری در سطح جهانی خواهد داشت.  در یک جمله، با پیروزی انقلاب در ایران، فقط سرنوشت جمهوری اسلامی در ایران و ٧٠ میلیون انسان در ایران نیست که رقم میخورد؛ بلکه سرنوشت جنبش اسلامی در منطقه و جهان و همچنین سرنوشت انسانهای زیادی در منطقه و حتی جهان تاثیرات تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.

 

اجازه بدهید اینجا به جنبه هایی مهم از تاثیرات و ابعاد جهانی انقلاب ایران بپردازیم: 

 

انقلاب اساسا حرکتی برای وارونه کردن دنیای وارونه، برروی قائده قرار دادن جهان وارونه است. و انقلاب این کار را در ابعادی وسیع انجام میدهد. یکی  از آثار مهم انقلاب ایران، بر هم ریختن تصویر وارونه ای بود که از مردم ایران در جهان شکل داده بودند.

 

طراحان شکست دادن انقلاب ۵۷ و مهندسین جهانی انتقال قدرت از سلطنت به جمهوری اسلامی در سی سال گذشته ساکت ننشته بودند.۳۰  سال تمام به هر دروغ و نیرنگ تبلیغاتی و سانسور و سوء اطلاعات دست برده بودند تا پدیده شوم جمهوری اسلامی، این مخلوق دست خودشان را محصول تمایلات سیاسی مردم ایران جا بزنند. به درجات زیادی به افکار عمومی جهان قبولانده بودند که گویا مردم ایران با انقلاب ۵۷ حکومت اسلامی را خود بر سر کار آورده اند؛ که با هر “انتخابات” دیگری همین مردم جناحی و یا شخصیتی از همین حکومت را واقعا انتخاب میکنند؛ که خمینی و خامنه ای و رفسنجانی و احمدی نژاد، انتخاب خود مردم اند. و به همین سیاق، حجاب و سنگسار و اعدام  و در کل ارتجاع اسلامی محصول فرهنگ اجتماعی و سیاسی خود مردم ایران است. ارکستری از نظریه پردازان و ژورنالسیستها و مفسرین و سرمقاله نویسان و ستون نویسان با سفاهت کم نظیری تزی ارتجاعی به نام نسبیت فرهنگی را قورت داده بودند و برای توضیح هر جنایتی در این منطقه از جهان این تز را از آستینشان بیرون میکشیدند. برای مدت طولانی توانسته بودند بخش اعظم مردم شریف جهان را در قبال جنایات جنبش اسلامی علی العموم و حکومت ا سلامی از جمله  زنانی که سنگسار میشدند، نویسندگانی که قتل زنجیره ای میشدند، رهبران کارگری ای که زندانی و شکنجه میشدند، دانشجویانی که لت و پار میشدند خنثی نگه دارند. جهان در یک بی تفاوتی نسبت به سرنوشت میلیونها انسان له شده در ایران بسر میبرد. انقلاب، این تصویر وارونه را یک شبه در هم ریخت.

 

در سالهای اخیر، به این تصویر وارونه سی ساله از ایران، تصویر سیاسی عراق و افغانستان هم اضافه شده بود. بعد از اینکه در جریان کشمکس تروریسم دولتی غرب با تروریسم اسلامی، “دولت” های مذهبی-قومی-عشیره ای در افغانستان و عراق مستقر شدند، تلاش عظیمی براه افتاد تا این دولتهای قومی- مذهبی را محصول تمایلات و فرهنگ سیاسی خود مردم قلمداد کنند. تلاش  زیادی به خرج دادند تا مردم جهان را قانع کنند که “دموکراسی” در عراق و افغانستان و ایران، الزاما و بنا بر روحیات و ویژگیهای سیاسی مردم منطقه، خصلت و ماهیت و شکل مذهبی قومی دارد.؛ که شهروند به معنای غرب در این منطقه جایی ندارد؛ که در این منطقه از جهان، مردم اصولا خود را شهروند تلقی نمیکنند و نیستند؛ که مردم خود را عرب و فارس و ترک و کرد و ترکمن و پشتون و هزاره و مسلمان و مسیحی و شیعه و سنی و دهها فرقه و قوم دیگر قلمداد میکنند؛ که در “دمکراسی” این مناطق، به جای احزاب سیاسی باید سران قبایل و عشایر و مذاهب و اقوام و فرقه های مذهبی رقابت کنند؛ که در این مناطق شخصیتهای سیاسی، طبقات و منافع طبقاتی را نمایندگی نمیکنند، منافع قبایل و عشایر و اقوام و فرقه های مذهبی را نمایندگی میکنند. انقلاب ایران، این تصویر شیادانه را بر هم زد. تصویر عمیقا متفاوتی از آمالها و فرهنگ سیاسی مردم ایران  و منطقه در اذهان مردم جهان حک کرد.

 

اولین چیزی که با دیدن ویدیو کلیپهای انقلاب توجه جهانیان را به خود جلب کرد این بود که این مردم که اغلبشان  جوان و  زن هستند با آن عبا و عمامه پوشهای عبوس و خشن و عقب مانده متفاوتند.  نه تنها این بلکه در مقابل همانها شورش کرده اند. انسانهایی مدرن و آزادیخواه آشنا به حقوق خود که دنیای مورد دلخواهشان بسیار فراتر از حتی شهروندان خود دنیای غرب است. زنان و مردانی که در همان کشور به اصطلاح مذاهب و عشایر و قبایل و … به خیابان ریخته اند، خواهان آزادی و عدالت و جدایی دین  از نهادهای عمومی و سکولاریسم و حقوق شهروندی و لغو اعدام و آزادی زندانیان سیاسی هستند و نه تنها این بلکه با شجاعت کم نظیری برای متحقق کردن این خواسته ها حاضر شده اند در مقابل سران مذهبی و قومی همین جامعه به نبردی خیابانی بپردازند و بساطشان را جمع کنند. به این ترتیب بود که یکباره حس احترام و تحسین و همبستگی جهانی نسبت به انقلاب مردم در جهان موج زد. ندا، زنی جوان که با  بیرحمی تمام در مقابل چشم مردم جهان به خون غلطید، به سمبل انقلاب ایران تبدیل شد. صحنه  غم انگیز مرگ ندا میتوانست ثبت نشود و به خانه مردم در جهان راه نیابد. اما وقتی این اتفاق افتاد، تبدیل شدنش به سمبل انقلاب دیگر اتفاق نبود. بلکه انعکاسی از یک حقیقت پایه ای سیاسی بود. کسی به سمبل انقلاب تبدیل شد که زن و جوان و ضد حجاب و سرنگونی طلب بودن و انساندوستی اش، با مشخصات و نیروها و محتوای انقلاب ایران انطباق داشت. مردم در چهره خونین این زن جوان، چهره مصمم انقلابی برای زندگی انسانی را دیدند. دقیقا به همین دلیل هم انقلاب ایران منشا شور و شعف جهانی و موضوع ترانه ها و سرودها و کنسرتهای جهانی شد. حیرت و تحسین جهانیان را برانگیخت. در قلب جنبشها و جریانات معترض جای گرفت. دست ترانه سرای دهه شصت را در دست خواننده رپ امروز قرار داد و دست هر دو را در دست انقلاب ایران. دست دهها اتحادیه کارگری را در دست فعالین کارگری ای گذاشت که در حال مبارزه ای دائم با حکومت اسلامی سرمایه هستند. به نحوی سمبلیک، دست مادران میدان مه آرژانتین را در دست مادران عزادار در ایران گذاشت که هر دو برای دفاع آزادی و عدالت برخاسته اند. انقلاب ایران آنچنان در جهان محبوب شد، و در نقطه مقابل، حکومت اسلامی در افکار عمومی جهان آنچنان بی آبرو و منفور شد که اعتراض به این حکومت حتی به کریدورهای پارلمانها و نهادهای دولتی غربی هم راه یافت. مجبور شدند با عکس ندا در مقابل وزیر خارجه  رژیم اسلامی پیکت کنند. اگر مردم جهان از سر انسانیت به انقلاب مردم تحسین گفتند، دول غرب هم مجبور شدند از سر مصلحت سیاسی روی شرط بندی بر سر اسب بازنده دو بار فکر کنند.

 

یک وجه دیگری که حس احترام و سمپاتی مردم جهان را بر انگیخت، این بود که این مردم یکباره در خود مرکز تروریسم اسلامی، نیرویی قدرتمند در مقابل این تروریسم سراغ کرده بودند.  شهروندان غرب که خود برای دوره ای طولانی در چنگال کشمکش خونین دو قطب تروریسم اسیر بوده اند، بدست تروریسم اسلامی قربانی شده اند و برایشان راه خروجی از این تسلسل قتل و جنایت متقابل متصور نبود، یکباره متوجه شدند که نیرویی در ایران سر بلند کرده است که یکی از مراکز و منابع اصلی ترویسم  جهانی، یک قطب تروریسم جهانی را مستقیما هدف قرار داده است. انقلاب در ایران از این نظر، امیدی در دل شهروندان غرب برای پایان دادن به تقابل خونین جهانی بوجود آورد. 

 

در اینجا به طور خیلی خلاصه باید روی دو فاکتور تا کید کرد که مستقیما به ابعاد جهانی انقلاب مربوطند: اینترنت و انسانیت.

 

اینترنت، ژورنالیسم را از انحصار رسانه های رسمی و دولتی در آورد. اینترنت امکان داد که انقلابیون راوی انقلاب خودشان باشند. محتوا و شکل انقلابشان را آنچنان که بود و هست روایت کنند. نه تنها روایت کنند بلکه انقلابشان را در مقابل چشم مردم جهان پیش ببرند. نه تنها امکان سانسور انقلاب نبود بلکه روایت وارونه و تحریف انقلاب هم ممکن نبود. بی بی سی و سی ان ان و صدای آمریکا و صدها ژورنال و ژورنالیست نان به نرخ روز مجبور بودند به گزارش مستقیم خود انقلابیون متکی شوند.  تاکیدات مسخره بی بی سی و سی ان ان و صدای آمریکا بر شعار  الله اکبر و درز گرفتن شعارهای رایج انقلاب مثل مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر اصل ولایت نه توانست دوام بیاورد و نه توانست دکان سیاسی کسی را گرم کند.

 

اما اینترنت برای جلب تحسین و همبستگی کافی نبود. این تلفیق اینترنت و محتوای انسانی و پیشرو انقلاب بود که این چنین منشا توجه سمپاتیک جهان شد. ژورنالیسم مستقم انقلابیون، چشم مردم جهان را به یک حرکت عیمقا انسانی باز کرده بود. مردم جهان از دریچه دوربین تلفنهای دستی جوانان در سنگرهای انقلاب، جنبشی با محتوای پیشرو، سکولار، آزادیخواهانه، برابری طلبانه و در یک کلام انسانی را میدیدند. به یمن همین تکنولوژی اینترنتی، صحنه دلخراش جنگهای فرقه ای باندهای اسلامی و قومی هم به جهان مخابره شده بود؛ صحنه سربریدن اسلامی توسط زرقاوی و صحنه های انتحار اسلامی و  لت و پار شدن کودکان هم به خانه ها راه پیدا  کرده بود؛ اما فقط تنفر جهانیان را برانگیخته بود.

 

 انقلابی انسانی!

 

انقلاب ایران، عمیقا انسانی است.[ii] این انقلابی است برای زدودن هر چیزی که مغایر با شان و حرمت انسان است. و به این اعتبار، این انقلابی است با بالاترین پتانسیل تبدیل شدن به یک انقلاب پیروزمند سوسیالیستی. به این برمیگردیم. اما اینجا فقط به چند نکته و یک مثال در باره محتوای انسانی انقلاب میپردازیم.

 

اولین سئوال این است که مگر همه انقلابها محتوای انسانی ندارند؟ مگر انقلابها، با هدف دفاع از انسانیت رخ نمیدهند؟ مگر در همه انقلابها این انسانیت نیست که قرار است متحقق شود؟ مگر همه انقلابها برای تغییرات بنیادی اتفاق نمی افتند؟ مگر کسی انقلاب میکند تا انسانیت را به عقب برگرداند؟ مگر برای تحقق ارتجاع انقلاب میشود؟ همه انقلابها برای تغییرات پایه ای رخ میدهند اما همه انقلابها الزاما محتوای انسانی و مشخصا محتوای سوسیالیستی ندارند. تاریخ بشر شاهد دهها انقلاب بوده است که نه قصد اولیه انقلاب کنندگان و نه فرجام انقلابشان شان، حرمت و خوشبختی و سعادتها همه انسانها نبوده است و نمیتوانست باشد. رتوریک سیاسی انقلابها البته همیشه مردم و انسان و انسانیت بوده اما محتوایشان با رتورتیکشان ۱۸۰ درجه متفاوت بوده است. به فاصله میان انقلاب کبیر فرانسه از یکطرف و انقلاب جاری در ایران نگاه کنید. در این میان انقلابهای متعددی رخ داده اند. همه این انقلابها معمولا یک وجه مشترک داشته اند. قدرت سیاسی و تغییر در قدرت سیاسی موضوع همه این انقلابها بوده است. خیلی از این انقلابها به تغییر در قدرت سیاسی منجر شده اند اما در عین حال خیلی از این انقلابها نه خواسته اند و نه توانسته اند مناسبات انسانی را به جای مناسبات طبقاتی و غیر انسانی موجود مستقر کنند.

 

در اغلب این انقلابها، یا در عین تغییر در قدرت سیاسی، مناسبات طبقاتی موجود دست نخورده باقی مانده است و به این اعتبار، انسانها همچنان در تبعیض و تحقیر و اسارت و فلاکت به زندگی ادامه داده اند و یا با تغییر قدرت سیاسی، مناسبات طبقاتی موجود زیر و رو شده است اما  به جایش مناسبات طبقاتی جدید مستقر شده است. انقلاب کبیر فرانسه نمونه برجسته چنین انقلابی بود. انقلابی به رهبری طبقه بورژوا علیه نظام فئودالی، طبقه فئودال و مناسبات حقوقی و سیاسی فئودالی. انقلاب بورژوایی علیه فئودالیسم. انقلابی برای رفع موانع مقابل سرمایه و طبقه سرمایه دار. چنین انقلابی، علیرغم دست آوردهای ارزنده اش، نمیتوانست انقلابی انسانی برای دنیایی انسانی باشد به این دلیل ساده که  هدفش و دستاورد واقعی پیروزیش مناسباتی مبتنی بر طبقات و تضاد طبقاتی جدید بوده است.  به تعبیر مانیفست، “جامعه بورژوایی امروزین که با فنای جامعه فئودالی حیات یافته، تضادهای طبقاتی را برنیانداخته، بلکه فقط طبقات تازه، شرایط تازه ستمگری و اشکال تازه مبارزه را جایگزین کهنه ها ساخته است.”

 

روشنتر بگویم. تنها یک انقلاب میتواند انقلابی انسانی برای جامعه انسانی باشد: انقلاب سوسیالیستی. به این دلیل که تنها چنین انقلابی است که نه تنها، تغییر قدرت سیاسی (امر همه انقلابها)، تغییر در مناسبات طبقاتی حاکم (امر بخشی از انقلابها)  را مد نظر دارد بلکه همچنین تغییر در آخرین شکل مناسبات طبقاتی و پایان دادن به جامعه ای مبتنی بر هر نوع مناسبات طبقاتی را مد نظر دارد. تنها انقلاب سوسیالیستی است که محتوایش “برانداختن مالکیت به طور اعم نیست” بلکه “برانداختن مالکیت بورژوایی است”. مالکیتی که به تعبیر مارکس، “آخرین و کاملترین مظهر آنچنان شیوه تولید و تصاحب محصول است که بر تضادهای طبقاتی و استثمار انسانها بدست انسانهای دیگر استوار است.” تنها با چنین انقلابی است که جامعه طبقاتی با همه طبقات و تضادهایش زیر و رو میشود؛ انسانها، همه انسانها نه طبقات معینی، رها میشوند؛ صاحب اختیار زندگی خود میشوند؛ و وارد مناسباتی میشوند که در آن “رشد آزاد هر انسان شرط رشد آزاد همگان است.”

 

با توجه به همه این مباحث، باز هم این سئوال پیش می آید که انقلاب جاری چرا انقلابی انسانی برای جامعه ای انسانی است؟ مگر این یک انقلاب سوسیالیستی است؟ مگر جنبش کمونیسم کارگری نیروی اصلی و جهت دهنده آن است که خواهان تغییرات ریشه و استقرار مناسبات انسانی است؟  مگر منسجمترین حزب این جنبش، یعنی حزب کمونیست کارگری در رهبری اش قرار دارد که نه فقط در تئوری و تبیین اش از انقلاب بلکه در پراتیک سیاسی اش هر روزه اش نشان داده است که حزبی است برای تغییرات پایه ای. حزبی است برای سرنگونی کامل کل این حکومت و زیر و رو کردن کامل کل این نظام طبقاتی.

 

این انقلابی است انسانی چون برای نه گفتن به تمام وجوه ضد انسانی نظام حاکم براه افتاده است. برای برانداختن تبعیض و اعدام و سنگسار و توحش علیه زنان و خرافه و فقر و نابرابری و خفقان سیاسی و اسارت فرهنگی براه افتاده است. اینها آرمانهای انسانی هستند که به صراحت خود را در شعارهای این انقلاب نشان میدهند. این انقلاب انسانی است چون برای زدودن همه این وجوه ضد انسانی از جامعه، مستقمیا و در وهله اول یک حکومت ضد انسانی را هدف گرفته است. اما این انقلاب با تمام عظمتش و با تمام شاخصها و اهداف انسانی اش؛ با بزیر کشیدن جمهوری اسلامی فقط گام اول اما گامی مهم و حیاتی برای رسیدن به جامعه انسانی را برخواهد داشت. انقلاب، برای رسیدن به فرجام انسانیش، برای استقرار مناسبات انسانی همه جانبه، ناگزیر است از این گام فراتر رود و کل مناسبات طبقاتی حاکم را هم زیر و رو کند. این امر فقط در یک صورت امکانپذیر است: تبدیل شدن جنبش کمونیسم کارگری به جنبش هژمونیک در انقلاب و تبدیل شدن مطرحترین و منسجمترین حزب این جنبش، یعنی حزب کمونیست کارگری  به رهبر انقلاب. حزب، با تمام قوا برای تحقق چنین شرایطی مبارزه میکند.

 

مضمون انسانی انقلاب خود را در خیلی جاها نشان داده است. اینجا به یک مورد جالب اشاره میکنم: کشمکش تصویر محدود از حقوق بشر از یکطرف و تصویر همه جانبه و ماکسیمالیست از حقوق انسان از طرف دیگر. از یکطرف، تصاویر و مطالبات محدود و نازل از حقوق انسان،  تحت نام “حقوق بشر” توسط جریانات متنوع اپوزیسیون بورژوایی به مثابه کف حقوق انسان ارائه میشود. از طرف دیگر، در سنگرهای خیابانی، در شعارهای رایج انقلاب، در قطعنامه و بیانیه های تشکلهای کارگری، در بیانیه ها و قطعنامه ها و شعارها و پراتیک هر روزه حزب انقلاب، حزب کمونیست کارگری، انسانیت و حرمت و آزادی و حقوق انسان در عالیترین سطح آن، در ماکسیمالیست ترین شکل آن مورد دفاع قرار میگیرد. اینجا هم البته یک جدال واقعی در جریان است. انقلاب، فورا و با قدرت هر گونه تشبثات و تمایلات و تلاشها برای دسته بندی حقوق انسانها بنا بر جنسیت و مذهب و قومیت و هر دسته بندی دیگری را پس می زند.

 

برای مثال، وقتی فرزاد کمانگر و چهار اسیر سیاسی دیگر در انتقام از اول مه قدرتمند سال ۸۹، بدست آدمخواران اسلامی بالای طناب دار رفتند؛ وقتی در اعتراض به این جنایت، یک جنبش اعتراض انسانی علیه اعدام شکل گرفت؛ تازه نوبت لاشخورهای قوم پرست رسید که بر روی جنازه این انسانها، در پای جنازه فرزاد کمانگر، یک معلم شریف و انسانگرا و چپ، شیپور قوم پرستی بزنند. چه تلاشهای تهوع آوری راه انداختند تا نفرت و اعتراض مردم علیه نفس اعدام عموما، و علیه اعدام یک انسان چپ مشخصا را به امری قوم پرستانه تبدیل کنند. اعتراض علیه اعدام را به دکان سیاسی قوم پرستی تبدیل کنند. به ادبیات سیاسی این جریانات در رابطه با این جنایت نگاه کنید: “اعدام کردها”، “اعتراض کردها علیه اعدام کردها” یک لحظه از سر زبانشان نمی افتاد. بی بی سی و صدای آمریکا و ژورنالها و ژورنالیستهای قومپرست هم تقلاهای مضحکی راه انداختند تا این معرکه قوم پرستانه در مقابل مخالفت انسانی با اعدام را گرم کنند!

 

اما این تشبثات نگرفت. همراه با مردم کردستان که به دعوت سازمانهای کمونیست به یک اعتصاب عمومی دست زدند همه کشورهای جهان به محل اعتراض به اعدام این معلم شریف و چهار زندانی دیگر و نفس اعدام تبدیل شد. و در این میان یکی از زیباترین صحنه های همبستگی جهانی در دفاع  از حرمت انسان در نیم قرن اخیر رخ داد. جلال آباد افغانستان، به صحنه ای شورانگیز از اعتراض به اعدام فرزاد و حمایت از انقلاب ایران تبدیل شد. در سرزمینی که بیش از دو دهه زیر پای مجاهدین و طالبان اسیر بوده اند و همین امروز در منگنه جنگسالاران اسلامی فشرده میشود، مردم، بخصوص زنان و جوانان با عکس فرزاد و چهار اعدامی دیگر، با پوسترهایی از انقلاب پرشکوه یک سال اخیر مردم ایران، با شعارههای صریحی علیه اعدام به سفارت جمهوری اسلامی حمله کردند؛ عکسهای خامنه ای و احمدی نژاد را به آتش کشیدند و فریاد زدند: “مرگ بر استبداد، چه در کابل چه تهران”، “فرزاد بمب گذار نبوده ، اما با شهادتش بمبی در قلب رژیم جنایتکار ایران گذاشته است”، “فرزاد من نمرده”، “ما همه فرزاد کمانگریم”، “خامنه ای ، قاتل مردم ایران”، “اعدام + شکنجه+تجاوز = احمدی نژاد، “. “درود بر مردم آزادیخواه ایران”، و یکی از زنان شرکت کننده به خبرنگاران گفت: “مردم ایران برای آزادی مملکت خود و آزادی تمام جهان مبارزه میکردند”.آگا

آن چه رشته ای است که اینچنین قدرتمند، مردم، مخصوصا زنان و جوانان در افغانستان – افغانستانی که صحنه آزمایش خونین دموکراسی نظم نوینی مبتنی بر کشمکش باندهای قومی و مذهبی است – را به فرزادی که در کردستان متولد شده است پیوند میدهد و در این پیوند فقط انسانیت و دفاع از حرمت انسان موج میزند. پاسخ این سئوال را فقط و فقط میتوان در محتوای انسانی انقلاب ایران، در تمایل مشترک و عمیق انسانها در افغانستان و ایران و اقصی نقاط  جهان به انسان و انسانیت و آزادی و رهایی و برابری انسانها پیدا کرد. همین تمایل و تلاش است که دست جوانی در افغانستان را در دست فرزاد کمانگر میگذراد. همین تمایل است که دست زنی در جلال آباد را در دست مادر فرزاد قرار میدهد.

بگذارید این بخش را با فرازی کوتاه از میان نامه های فرزاد و جملاتی از بیانات مادر فرزاد به اتمام برسانم که مضمون انسانی انقلاب ایران، زمینه برانگیختن احساس سمپاتیک مردم جهان در قبال این انقلاب را به عباراتی روشن، صمیمانه و بی غل و غش روشن میکند:

“اما امروز که قرار است زندگی را از من بگیرند با عشق به همنوعانم تصمیم گرفتهام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همهی عشق و مهری که در آن است به کودکی هدیه نمایم. فرقی نمیکند که کجا باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیهی کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره مینشیند. فقط قلب یاغی و بیقرارم در سینه کودکی بتپد که یاغیتر از من آرزوهای کودکیش را شبها با ماه و ستاره در میان بگذارد و آنها را چون شاهدی بگیرد تا در بزرگسالی به رویاهای کودکیاش خیانت نکند. قلبم در سینه کسی بتپد که بیقرار کودکانی باشد که شب سر گرسنه بر بالین نهاده اند و یاد “حامد” دانشآموز شانزده ساله شهر من را در قلبم زنده نگهدارد که نوشت: “کوچکترین آرزویم هم در این زندگی برآورده نمیشود”، و خود را حلق آویز کرد. بگذارید قلبم در سینه کسی بتپد، مهم نیست با چه زبانی صحبت کند یا رنگ پوستش چه باشد فقط کودک کارگری باشد تا زبری دستان پینه بسته پدرش شرارهی طغیانی دوباره در برابر نابرابریها را در قلبم زنده نگهدارد. قلبم در سینه کودکی بتپد تا فردایی نه چندان دور معلم روستایی کوچک شود و هرروز صبح بچهها با لبخندی زیبا به پیشوازش بیایند و او را شریک همهی شادیها و بازیهای خود بنمایند. شاید آن زمان کودکان طعم فقر و گرسنگی را ندانند و در دنیای آنان واژههای “زندان، شکنجه، ستم و نابرابری” معنایی نداشته باشد. بگذارید قلبم در گوشهای از این جهان پهناور تان بتپد فقط مواظبش باشید قلب انسانی است که ناگفتههای بسیاری از مردم و سرزمینش به همراه دارد – از مردمی که تاریخ شان سراسر رنج و اندوه و درد بوده است. بگذارید قلبم در سینهی کودکی بتپد تا صبحگاهی از گلوی با زبان مادریم فریاد برارم: “من ده مه وی ببمه باییه خوشه ویستی مروف به رم بو گشت سوچی ئه م دنیاییه” ( می خواهم نسیمی شوم و پیام عشق به انسانها را به همه جای این زمین پهناور ببرم).”                                                                             فرزاد کمانگر، بند بیماران عفونی، زندان رجائی شهر کرج

به عنوان مادر فرزاد از مردم میخواهم راه انسانیت را رها نکنند .من فرزاد را برای جامعه پرورش دادم و او را به جامعه انسانی تقدیم میکنم.”                                                                                        مادر فرزاد کمانگر

و براستی در مقابل این درجه از انساندوستی، شیپور بی بی سی و صدای آمریکا و عبدالله مهتدی و داریوش همایون و غیره بر طبل کرد و کردستان براحتی رنگ میبازد.

انقلاب ایران و تغییر پارادایمها

انقلاب در ایران، تا همینجا آثار سیاسی مهمی در روندهای سیاسی جهان بر جای گذاشته است. قبلا به جوانبی از این آثار اشاره شد. اما تاثیر انقلاب جاری در ایران فراتر و ماندگارتر از این آثار است. انقلاب جاری، به تغییر در پارادایمها منجر شده است.

منظورم از پارادایم سیاسی، یک چهارچوب فکری و تئوریک، یک الگو و متد تبیین، یک مجموعه از فرضیات، تصورات، مفاهیم، گفتمانها و ارزشها که نحوه برخورد به واقعیات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را مشروط میکند و در یک کلام، یک نگاه سیاسی مشخص و متمایز و متفاوت از نگاه تاکنونی به جهان و مناسبات سیاسی تاکنونی است.

انقلاب جاری در ایران، از جنبه های مختلفی، پارادایمهایی که  با شکست انقلاب ۵۷ و به قدرت رسیدن جنبش اسلامی در ایران شکل گرفته بود را تغییر داده است. در این باره باید در فرصتی دیگر مفصلتر صحبت کرد. اینجا به جنبه هایی از آن اشاره میکنیم.

با شکست انقلاب ۵۷، جنبش اسلامی بر دوش انقلاب و به عنوان نماینده انقلاب قدرت گرفت. خطاب به مردم محروم و تحت ستم و فقر زده در منطقه به عنوان نماینده “مستضعفین” ظاهر شد. خطاب به مردمی که در زیر خفقان پلیسی و حکومتهای فاسد منطقه رنج میببرند به مثابه امیدی برای رهایی ظاهر شد. خطاب به بحرانهای حکومتی که اغلب کشورهای منطقه را در برگرفته  بود به مثابه آلترناتیوی برای رهایی از بحرانهای حکومتی ظاهر شد. و به این ترتیب، برای مدت طولانی، جنبش اسلامی در قدرت توانست منبع الهام معنوی و همچنین منبع مادی برای جنبشهای مشابه در خاورمیانه و شمال افریقا باشد. این جنبش در کشورهایی به قدرت رسید. در کشورهایی نیروی مطرح شریک قدرت شد. در کشورهایی هم به مثابه اپوزیسیون قوی و مطرح ظاهر شد. دامنه این جنبش مرزهای خاورمیانه و شمال آفریقا را درنوردید و به کشورهای باقیمانده از روسیه و بلوک شرق هم گسترش پیدا کرد. در همیجا هم محدود نماند به کشورهای اروپا و آمریکای شمالی گسترده شد. در این کشورها در جاهایی حتی تلاش کرد مناسبات حقوقی جا افتاده جامعه را به مصاف بکشد و اگر نتوانست قوانین را عوض کند حداقل تلاش مذبوحانه ای کرد تا حقوق اسلامی موازی با حقوق استاندارد این جوامع را شکل بدهد. یک نمونه، تلاش اسلامیها در کانادا بود که تا مرز راه انداختن دادگاههای شرع در تورنتو پیش رفتند که با کمپین قدرتمند حزب کمونیست کارگری سرجایشان نشستند.

ده سال بعد، بلوک شرق که تا آن لحظه، در تبلغات سیاسی غرب، به عنوان امپراطوری شر جهانی نقش ایفا میکرد فرو پاشید و نیاز به خلق امپراطوری شر جدید در دستور غرب قرار گرفت. جنبش اسلامی، به عنوان شایسته ترین کاندید به میدان آمد. به این ترتیب، جهان به صحنه خونین تقابل تروریستی دو قطب جدید تبدیل شد: تروریسم دولتی غرب و تروریسم اسلامی. از یکطرف، دول غرب و در راسشان آمریکا، به بهانه مقابله با شر جدید جهانی، جهان را به آزمایشگاه خونین ابراز قدرت نظامی تبدیل کرد و از طرف دیگر، جنبش اسلامی، به بهانه مقابله با جنایات آمریکا در منطقه، به تروریسم عنان گسیخته ای متوسل شد که هیچ مرزی را نمیشناخت.

و اینجا باید این را هم اضافه کرد که در عین کشمکش خونین تروریسم دولتی غرب و تروریسم اسلامی، مماشات این دو قطب در عرصه های متنوعی پا برجا بود. غرب به جنبش اسلامی از دو سر نیاز داشت. هم برای مشروعیت دادن به جنایاتش مثلا در عراق و افغانستان و هم به مثابه جنبشی با ظرفیت بالایی از ضدیت با چپ و ترقیخواهی در مقابل نیروهای چپ. دنیای چند دهه گذشته شاهد این بوده است که چگونه غرب در عین توجیه تروریسم دولتی اش با مراجعه به تروریسم جنبش اسلامی، زیر بال شاخه هایی از همین جنبش اسلامی را گرفته است و از آن حمایت کرده است؛ چگونه در اوج تقابل خونین این دو قطب، در خود کشورهای غرب، بر متن نظریه ارتجاعی نسبیتی فرهنگی، جنبش اسلامی میدانداری کرده است. در مرکز لندن نماز جمعه برگزار کرده است؛ در وسط آمستردام یک فیلمساز را به قتل رسانده است؛ در پایتختهای کشورهای غرب، دختران را قتل ناموسی کرده است؛ و همه این جنایات با نظریه ارتجاعی نسبیت فرهنگی توجیه شده است و قاتلین حتی به عنوان قربانیان راسیسم طلبکار هم شده اند. 

تصویر مردم جهان از این تقابل تروریستی خونین چه بود؟ مردم جهان عمیقا تحت تاثیر رسانه هایی بودند که روایت راست محافظه کار حاکم در آمریکا و غرب را به جهان پمپاژ میکردند. روایتی عمیقا وارونه از تقابل دو قطب تروریستی جهانی. روایتی که در آن، بن لادن و ملاعمر و خامنه ای و احمدی نژاد و حسن نصرالله و مقتدی صدر و دهها آدمکش مرتجع مشابه، پرسوناژهایی برخاسته از فرهنگ و کاراکتر سیاسی این جوامع تلقی میشدند!

به طور خلاصه، در فرهنگ سیاسی جهان، این تصاویر رایج شده بود: دو قطب تروریسم، به مثابه دو قطب مقابله با تروریسم ظاهر میشدند. جنبشی تا مغز استخوان مرتجع و اسارت بار، به مثابه جنبشی برای رهایی ابراز وجود میکرد. جنبشی که تبعیض میان انسانها، بیحقوق دانستن نصف جمعیت جهان یعنی زنان از هر سلولش موج میزد، به مثابه قربانی تبعیض و راسیسم ظاهر میشد. بخش اعظم مردمی با فرهنگ انسانی در غرب، در منجلابی به نام نسبیت فرهنگی گیر کرده بودند و در قبال رنج انسانهای دیگر در مناطق دیگر بی حس شده بودند. انسانهایی اسیر در منگنه حکومتی ارتجاعی، هم سنخ و هم جنس همان حکومت تلقی میشدند. اینها جنبه هایی از یک پارادایم سیاسی و اجتماعی است که در ۳۰ سال گذشته در جهان حاکم شده بود. اگر چه، در تمام این سی سال و خصوصا در سالهای اخیر، تلاشهای زیادی برای زیر و رو کردن این تصویر راه افتاده بود؛ اگر چه انسانهای شریف زیادی در جهان و در پیشاپیش آنها حزب کمونیست کارگری و شخصیتهایش به مبارزه ای جانانه برای برهم زدن این تصویر دروغین دست زده بودند و موجب تغییرات زیادی در این ذهینت سیاسی شده بودند اما این انقلاب جاری بود که “یک شبه” کل این تصویر وارونه را روی قاعده اش قرار داد. پارادایم جاری را با پارادایمی نوین جایگزین کرد. 

قبل از هر چیز و مهتر از همه چیز، انقلاب در تکنولوژی رسانه ای، بر امپراطوری رسانه ای حاکم نقطه پایان گذاشت. ژورنالیسم انقلابی شهروندان، بر یکه تازی ژورنالیسم رسمی و حاکم  و سر به دولتها نقطه پایان گذاشت. مهندسی افکار عمومی توسط مدیای رسمی به تاریخ سپرده شد. اینترنت، در سال ۸۸ متولد نشده است. اما استفاده قدرتمند از اینترنت به مثابه یک ابزار تاثیرگذار سیاسی در صف انقلاب، با انقلاب ایران در چنین ابعادی متولد شد. واقعیت این است که در دنیای حاکمیت سانسور، در دنیایی که صف انسانیت و عدالت و آزادی از اشاعه تصویر خود محروم هستند، تصویر طبقات حاکم، به تصویر حاکم تبدیل میشود. با انقلاب ایران در عصر اینترنت، این واقعیت اساسا دگرگون شد.

به یمن انقلاب در تکنولوژی رسانه ای اینترنتی، انقلاب مردم در ایران مستقیما به جهان گزارش شد و انقلابی در تصویر مردم جهان از مردم ایران و به تبع آن مردم منطقه رخ داد. در خود اگاهی وارونه تا کنونی مردم جهان نسبت به ایران و خاورمیانه، انقلاب شد. در تصویر سیاسی مردم جهان از ایران انقلاب شد. معلوم شد که نمیتوان و نباید مردم را در کنار قوم پرستی و مذهب و استبداد و حکومتهای فاسد این منطقه در یک سبد ریخت. معلوم شد که زیر پوسته حکومتهای فاسد اسلامی و قومی بورژوازی، مردمی با در صد بالایی از نسل جوان، در صد بالایی از زنان مدرن آزادیخواه و انساندوست و سکولار و همساز و هماهنگ با فرهنگ مدرن غرب و حتی فراتر از آن زندگی و مبارزه میکنند که  عمیقا مخالف و در تضاد با مرتجعینی هستند که بر سرشان حاکم هستند. مردمی زندگی میکنند که  سرشار از انرژی و علاقه برای تغییر و مصمم برای زیرو رو کردن وضع حاضر هستند و هر لحظه زندگیشان مبارزه با این وضع است. احساس سیاسی مردم جهان نسبت جوامع خاورمیانه و مشخصا ایران عمیقا دگرگون شد. نفرت به این “جوامع عقب مانده  و ترور زده و تروریست پرور” جای خود را به نفرت از حکامی مثل خامنه ای و احمدی نژاد و سمپاتی به جوانانی پرشور و آزادیخواه و پیشرو که در مقابل این جانوران هستند داد.

صحبت فقط بر سر یک سمپاتی عاطفی ساده و پاسیو نیست. صحبت بر سر یک احساس انسانی عمیق و فعال در قبال سرنوشت مردمی است که تا کنون در سبد مرتجعین حاکم جا گرفته بودند. مردم در غرب، به صف اعراض فعال علیه ارتجاع حاکم در ایران پیوستند. گذشت زمانی که مردم در قبال وضع همنوعانشان در ایران و خاورمیانه یا خنثی بودند و یا فریب خورده تصاویر دورغین رسانه های رسمی بودند. گذشت زمانی که که یک آخوند مرتجع در ایران، زمین لرزه را با سینه لرزه توضیح دهد و  بلافاصه موضوع مزاح و  جوک و فراتر از آن اعتراض جهانی و حتی تظاهرات خیابانی در پایتختهای جهان نشود.  آنچنانکه بر پای درخواست یک دختر دانشجو برای مقابله با این اراجیف، در فاصله کوتاهی ٢٠٠ هزار انسان در جهان امضا گذاشت. گذشت آن زمانی که معلمی در بی پناهی و سکوت جهانی پای چوبه دار برود. اعدام فرزاد کمانگر، نفرت جهانی و اعتراض جهانی علیه اسلام و حکومت اسلامی را به ارمغان آورد. گذشت زمانی که انسانها را چال کنند و در سکوت مطلق مردم جهان با سنگ اسلام خونین و مالین کنند. امروز دیگر سکینه موضوع اعتراض فقط فرزندانش و فقط مردم ایران نیست. موضوع اعتراض مردم جهان است.

همیجا باید این را اضافه کرد که به یمن انقلاب جاری در ایران، آن نیروی سومی که در جریان حمله آمریکا به عراق و در اعتراض به این حمله به خیابانهای جهان سرازیر شدند، متحد قدرتمندی در بطن یکی از این دو قطب پیدا کرده است.  نیروی سوم در مقابل تقابل تروریستی جهانی قدرتمندتر شده است. امید مردم جهان به نیروی خود برای رهایی از این کشمکش خونین  بالاتر رفته است.

موقعیت جهانی جنبش اسلامی چگونه است؟ جنبشی که بعد از شکست انقلاب ۵۷ داعیه نجات “مستضعفین” جهان و مردم فلسطین را داشت به چه وضعی افتاده است؟ به یمن انقلاب جاری، چشم مردم خاورمیانه به این حقیقت باز شده است که آن جنبشی که با داعیه آزادی و عدالت و رهایی “مستضفین” به میدان آمده بود، جنبشی است با پرونده ۳۰ سال اختناق و بی عدالتی. دستاوردش جامعه ای که در آن فقر و فحشا و اعتیاد بیداد میکند؛ در یک طرف میلیونها کارگر زیر خط فقر به مرگ تدریجی محکوم شده اند؛  و در طرف دیگر اقلیتی مولتی میلیاردر اسلامی همه ثروت جامعه را در چنگ خود دارند.  

آن حکومتی که به یمن پیروزی جنبش اسلامی قرار بود به عنوان الگوی حکومتی ظاهر شود و آلترناتیو بحرانهای حکومتی منطقه باشد خود غرق بحران است و مورد تعرض جنبش عظیم سرنگونی طلبانه. حکومت اسلامی دیگر نه تنها آلترناتیو بحرانهای حکومتی نیست بلکه خود تجسم بحران حکومتی است.

این هنوز فقط نصف تصویر است که به یمن انقلاب جاری، حکومت اسلامی و جنبش اسلامی، در چشم کارگران و جوانان و زنان، سمبل ضدیت با کارگر و جوان و زن شده است. نصف دیگر تصویر این است که انقلاب در ایران، جوانان و زنان و کارگران و مردم خواهان آزادی و عدالت در منطقه را به قدرت خودشان به مثابه نیروی اصلی سعادت و خوشبختی و رهایی متوجه کرده است. انقلاب در ایران، باور به انقلاب، باور به نیروی قدرتمند خود مردم را به ذهنیت سیاسی نسلهای سرکوب شده و تحقیر شده و ستم کش در منطقه را اشاعه داده است.

در یک کلام،  انقلاب در ایران تا همینجا، منشاء یک شیفت عظیم جهانی شده است. جهان پیش از انقلاب جاری و جهان بعد از آن ابدا شبیه هم نیستند. تصویر مردم جهان نسبت به مردم ایران و خاورمیانه دگرگون شده است. نگاه مردم جهان به جنبش اسلامی عمیقا دگرگون شده است. نظریه ارتجاعی نسبیت فرهنگی، دیگر نمیتواند فکر و احساس مردم شریف جهان را قالب بزند. مدیای رسمی، دیگر نمیتواند افکار و احساس مردم جهان در قبال کشمکش جنبش اسلامی از یکطرف و مردم از طرف دیگر را مهندسی کند. جنبش  اسلامی منفورتر شده است و جنبش انقلابی در مقابلش محبوب تر شده است. تصویر غالب از اینکه دنیا محل کشمکش دو نیروی تروریستی است و دیگر هیچ،  زیر و رو شده است. جنبش اسلامی، از پشت دنیای مه آلود تصویر سازان حاکم بیرون آمده است و چهره واقعی خود را نشان داده است. این جنبش، از موقعیت  آلترناتیو بحرانهای حکومتی به “مقام” جنبشی که خود در بحران است سقوط کرده است.  نیروی سومی در یکی از مهمترین مراکز جغرافیای سیاسی جهان یعنی ایران عروج کرده است و نقطه امیدی برای صف اعتراض به وضع موجود و صف مبارزه برای حرمت و آزادی و انسانیت شده است. الگوها و تصویرها و تبیینها و ارزیابیها و احساسات و امیدها دگرگون شده است. پارادایم حاکم جهانی عمیقا لطمه خورده است و پارادایم نوین جهانی سربلند کرده است. و تصور کنید که با پیروزی انقلاب در ایران، پارادایم حاکم جهانی در چه موقعیتی خواهد بود.

اپوزیسیون حافظ نظام در مقابل انقلاب

 

وقتی از اپوزیسیون حافظ نظام صحبت میکنیم منظورمان اشاره به چه پدیده ای است؟ مشخصات پایه ای این پدیده چیست؟ مستقل از اینکه اشخاص و احزاب متعلق به این پدیده، خود را چپ یا راست بنامند، ملی یا اسلامی بنامند، اصلاح طلب یا سرنگونی طلب بنامند، سوسیالیست یا لیبرال بنامند، جمهوریخواه یا سلطنت طلب بدانند، مشمول خصوصیات مشترکی هستند. اینها همه، در مقابل انقلاب علی العموم و مشخصا ا نقلابی هستند که مضمونش زیر و رو کردن نظام طبقاتی حاکم یعنی انقلابی با مضمون سوسیالیستی است.

 

با انقلاب علی العموم مخالفت میکنند چون انقلاب، توده مردم را به خیابان میکشد؛ با دخالت فعال توده مردم، با حضور مردم در خیابان تکلیف قدرت سیاسی را یکسره میکند؛ و حضور مردم در خیابان از نقطه نظر چنین اپوزیسیونی سم است. سم است چون همراه خودش توقعات بالایی را  در دستور جامعه میگذارد و میدان را برای دلالیهای سیاسی پشت صحنه و دست بدست شدن قدرت از بالای سر مردم تنگ میکند.

 

با انقلاب سوسیالیستی به نحوی اولی ضدیت دارند چون، علاوه  بر حضور مردم در خیابان، چنین انقلابی در محدوده تغییر قدرت سیاسی باقی نمیماند؛ فراتر میرود و بنیانهای اقتصادی و اجتماعی نظام موجود را برهم میریزد؛ طبقات و مناسبات طبقاتی را زیر رو میکند، به مقدسترین مقدسات این نظم، یعنی مالکیت اقلیتی بر وسایل تولید اجتماعی دست دراز میکند و به این ترتیب آن بینادی را زیر و رو میکند  که به این اقلیت امکان بهره کشی از اکثریت جامعه را میدهد.

 

احزاب سیاسی بسته به این که به چه چیزی نقد دارند و چه چیزی را میخواهند تغییر بدهند به سراغ تحولات سیاسی میروند. موضع و روش و تاکتیک این احزاب در قبال مسئله قدرت سیاسی هم اساسا تحت تاثیر همین فاکتور شکل میگیرد.

 

این یک تصویر عمومی است و در مورد همه انقلابها و همه دوره های انقلابی و همه احزاب سیاسی صادق است. در دوره های انقلابی و در جریان انقلاب و زمانی که پای قدرت سیاسی به میان آمده است و تکلیف قدرت سیاسی در حال تعیین شدن است، این شاخصها به نحوی بسیار فشرده و صریح در شعارها و تاکتیکها و روشهای سیاسی احزاب خودنمایی میکنند.

 

 بسته به این فاکتور پایه ای است که پاسخ احزاب در قبال این سئوالات معلوم میشود: چه سطحی از تغییرات در مناسبات سیاسی ضروری است؟ چه فونکسیونها و چه  ارگانهایی از قدرت سیاسی حاکم باید بماند و چه فونکسیونها و ارگانهایی باید برود؟ آیا یک جابجایی اشخاص و احزاب در قدرت کافی است یا لازم است کل حکومت جای خود را به یک حکومت جدید بدهد؟ حکومت باید سرنگون شود یا اصلاح؟ و البته به همین اعتبار، کدام روش مبارزه مطلوب است؟ پاسخ همه این سئوالات با هزار رشته به این فاکتور گره میخورد که احزاب میخواهند

 

 

موضع و رفتارشان در قبال انقلاب هم از این مبنای هویتی نشات میگیرد. از این مبنای مشترک و هویتی است که صف کشی  این طیف علیه تلاش آزادیخواهانه و برابری طلبانه مردم، علیه تلاش مردم مخصوصا وقتی بوی انقلاب از آن به مشام میرسد شکل میگیرد. اینها به یک اندازه از انقلاب علیه نظام حاکم متنفرند. به یک اندازه علیه انقلاب خصومت دارند و به یک اندازه در مقابل انقلاب مردم وقیح و خشن و افراطی هستند. مخالفت با انقلاب، نه تنها مخالفت بلکه مقابله فعال با انقلاب مردم وجه مشترک فعالیت همه اینهاست. روشن است که شکل و شمایل و ابزارهای مخالفت و مقابله این طیف با انقلاب بسته به موقعیتشان، بسته به اینکه در پوزیسیون هستند یا در اپوزیسیون متفاوت است. در پوزیسیون، با انقلاب مردم همان کاری را میکردند و خواهند کرد که  همین اکنون حکومت اسلامی انجام میدهد. و در اپوزیسیون در قالب نقد اصلاح طلبانه و “متمدنانه” و اعتدالی حکومت ظاهر میشوند و در مقابل انقلاب مردم به پایین ترین درجه وقاحت و رذالت سیاسی سقوط میکنند. اگر رژیم در مقابل انقلاب مردم با ابزارهای سرکوب ظاهر میشود اینها در مقابل انقلاب مردم با ابزارهای تحریف و دروغ و تخطئه و شماتت ظاهر میشوند. به این معنا انقلاب همیشه با دو دشمن در عین حال روبروست. دشمنی که در قالب هیئت حاکمه انقلاب را به خون میکشد و دشمنی که در قالب اپوزیسیون زیر پای انقلاب را خالی میکند. این طیف در انتخاب میان انقلاب مردم و ضدانقلاب حاکم، به اندازه آن خر مشهور هم شک به خود راه نمیدهد که آنقدر در انتخاب میان  دو دسته علف سرگردان ماند که دست آخر جان به جان آفرین تسلیم کرد! اینها بی تردید با سر به صف ضدیت با انقلاب سقوط میکنند. اینها اپوزیسیون انقلاب هستند.

 

در تحلیل برخورد این اپوزیسیون به جمهوری اسلامی و انقلاب مردم، علاوه بر مبانی فوق، ملاحظات و محاسبات تاکتیکی تر هم دخالت میکند. از جمله:  توازن قوا از چه قرار است؟ طبقه  کارگر در چه وضعیت سیاسی بسر میبرد؟ نیروهای اصلی خواهان سرنگونی کامل حکومت، اینجا زنان و جوانان و کارگران در چه وضعیتی هستند؟ آلترناتیو چپ در چه موقعیتی است؟ حزب سیاسی مطرح چپ، در چه موقعیتی است؟ در یک جمله، محتملترین جایگزین برای  حکومت در بحران چیست؟ چپ یا راست؟

 

اگر قرار است سرنگونی حکومت اسلامی با روش انقلابی و با حضور و دخالت وسیع توده مردم فیصله یابد – و این یعنی توده مردم با توقعات انقلاب در کل نظام وارد صحنه شده اند – آنگاه باید به هر قیمتی در مقابل پیشروی انقلاب ایستاد. در “رادیکالترین” حالت، یعنی در صورتی که دیگر اوضاع از کنترل خارج شده است و انقلاب به یک امر قطعی تبدیل شده است، میتوان به سرنگونی جمهوری اسلامی تن داد اما باید تلاش کرد این سرنگونی به هر روشن ممکن انجام گیرد جز به روش انقلابی. از حمله نظامی دول غرب گرفته تا کودتای درون حکومتی تا انتقال قدرت به روش “مسالمت آمیز” با میانجیگری و دلالی سیاسی و غیره را میتوان روی میز این اپوزیسیون پیدا کرد اگر بتواند  جمهوری اسلامی را بدون انقلاب و از بغل انقلاب کنار بزند و انقلاب را از دستور فعال جامعه خارج کند. رادیکالترین بخش اپوزیسیون مورد بحث در حال حاضر در چنین موقعیتی قرار دارد. 

 

با این حساب قابل فهم است که چرا در طول انقلاب جاری، هر چقدر اعتراض مردم محتوی و شکل رادیکالتری میگرفت، هر چقدر شعارها کل جمهوری اسلامی را هدف میگرفت، هر چقدر مضمون چپ انقلاب بیشتر رخ نشان میداد، هر چقدر مقاومت مردم توده ای تر و تعرضی تر میشد همانقدر این طیف بی ملاحظه تر و صریحتر علیه مردم و شعارها و روشهایشان جدی تر موضع میگرفتند و در باب حفظ نظام تبلیغ میکردند. و البته همه این تشبثات را در زرورق دموکراسی، جامعه مدنی، عدم خشونت، تساهل و تسامح و غیره میپیچیدند.  این طیف فقط یک پرنسیب جا افتاده دارد: ضدیت با انقلاب. در ورای این پرنسیب، از لحاظ آرمانی و آرمانخواهی بسیار حقیر و ذلیل و از لحاظ تاکتیکهای سیاسی بسیار بی پرنسیپ است. تا بخواهی فرصت طلب، نان به نرخ روز و بوقلمون صفت است. اینها با گرگ دنبه میخورند و با چوپان گریه میکنند. با چوپان گریه میکنند تا گرگ را نجات دهند. تمام بیوگرافی سیاسی این طیف در طول ٣٠ سال حکومت اسلامی، مصداق کامل این مثل است. جای تعجب نیست که در انقلاب جاری، همه شخصیتهای این طیف از سیاستمدارشان گرفته تا تحلیلگر و مفسر و ادیب و شاعر و طنزپردازشان، با همدلی و هم سنخی قابل مشاهده ای به هر شیوه ای متوسل شدند تا مانع پیشروی انقلاب مردم شوند. این همدلی  ناشی از این است که اینها به یک جنبش و یک خانواده بزرگ به نام جنبش و خانواده ملی-اسلامی تعلق دارند. خانواده ای که برخی از اعضایش بیشتر ملی هستند و کمتر اسلامی و برخی بیشتر اسلامی هستند و کمتر ملی و برخی هم ملی هستند و هم اسلامی. 

 

رفتار این طیفهای مختلف این اپوزیسیون در قبال انقلاب جاری، به اندازه دهها سال درس و تجربه و آموزش برای طبقه کارگر و جنبش انقلابی به همراه دارد. به اندازه دهها سال و صدها کتاب و هزاران مقاله چهره و ماهیت واقعی اپوزیسیون بورژوایی را برملا میکند. در این بخش فقط به فرازهایی از تکوین انقلاب و واکنش اپوزیسیون بورژوایی در مقابلش میپردازیم.

 

۱ – دنیای کوچک و شمعهای کم سویش!

 

بعد از گذر سی سال از عمر جمهوری اسلامی دیگر باید برای عقب مانده ترین مفسرین سیاسی هم روشن شده باشد که انتخابات در جمهوری اسلامی یک بازی سیاسی درون حکومتی است. ابزاری است که ظاهرا قرار است به یک دیکتاتوری سیاسی مشروعیت دموکراتیک بدهد. در بهترین حالت، در جمهوری اسلامی انتخابات ابزاری برای جابجایی ارکانهای قدرت میان باندهای مختلف جمهوری  اسلامی است. میگویم در بهترین حالت، چون در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی قدرت در دست باندهایی است که ابزارها و ارکان ایدئولوژیک و سرکوب را در دست دارند. در این ساختار جایی برای شهروند و رای شهروند وجود ندارد. چون کل این ساختار سیاسی روی پایمال کردن سیستماتیک حقوق شهروندی استوار است.

 

در نقطه  مقابل، مردم همیشه با هشیاری سیاسی بالای، این ابزار حکومتی را علیه خود همان حکومت بکار گرفته اند. هم در دوم خرداد ۷۶ و هم در ۲۲ خرداد ۸۸، مردم با دخالت فعالشان، این بازی سیاسی درون حکومتی را به میدانی برای ابراز وجود سیاسی در مقابل کل حکومت تبدیل کردند.

 

اما دستور سیاسی اپوزیسیون حافظ نظام در قبال “انتخابات”، کاملا متفاوت و متضاد با دستور سیاسی مردم بوده است و هست. “انتخابات” جمهوری اسلامی برای این اپوزیسیون، بساط تکدی سیاسی است. امکانی برای پهن کردن سفره گدایی سهم از قدرت است. امکانی برای مشغول کردن و مشغول نگه داشتن مردم و دور نگه داشتن مردم از افتادن به “دام” رادیکالیسم سیاسی است. یکی از بهترین امکانات کل طبقه  بورژوا برای دور کردن شبح انقلاب است. روشی برای گرم نگه داشتن بازار “اصلاحات” و دور کردن مردم از انقلاب علیه کل نظام است. رفتار اپوزیسیون حافظ نظام در قبال “انتخابات” ۸۸، هم دقیقا با همین ذهنیت سیاسی شکل گرفت.

 

اینجا فقط به چند نمونه از اظهارات این طیف در قبال بازی سیاسی میان موسوی و احمدی نژاد توجه کنید که به خوبی دنیای حقیر سیاسی این اپوزیسیون را نشان میدهد. بی بی سی، لابد برای ایفای سهم  خود در داغ کردن انتخابات، در صفحه ای ویژه به نام “من و انتخابات” به سراغ تعدادی از شخصیتهای این طیف رفت تا نظر و احساسشان را در قبال آن بیان کنند. و این هم نظر و احساس فقط چند نفر از این طیف:

 

مسعود بهنود: “رای می دهم چون شب که شد معتقدم آدمی باید شمعی بیفروزد. نفرین به تاریکیها حاصلی ندارد. …رای می دهم چون به قول پوپر باران که آمد چتر باید برداشت. …دیری است که دیگر باور ندارم همه تغییر ها بستگی به تغییر حکومت دارد. حکومت برایم کوچک شده است، آن قدر کوچک که مطمئن هستم اگر اکثریتی بخواهند هیچ کار از دستش برای جلوگیری برنمی آید.”

 

چه زیبا! چه رمانتیک! چه سانتیمانتال! چه فیلسوفانه! شب و شمع و تاریکی و پوپر و حکومتهای کوچک و اکثریت و همه تغییرها و همه حکومتها و … آخ چقدر زندگی زیباست! باور کنید من دیگر از فرط پوشاندن حقه بازی سیاسی در زرورق شمع و پوپر و چتر که از دهان ژورنالیستهای مجیزگوی ترشح میشود حالت تهوع بهم دست میدهد! چه کسی نمیداند که هر کدام از شمعهایی که این جماعت در طول شب سی ساله جمهوری اسلامی روشن کرده اند مساوی بوده با یک دوره تازه کلاهبرداری سیاسی. شمع خاتمی، ۸ سال لفاظی در باره کرامت انسان به ارمغان آورد. و شمع موسوی هم قرار بود چشم مردم را به دوران “طلایی” امام خمینی روشن کند که در مقابل طوفان قدرتمند انقلاب مردم قرار گر فت و نتوانست حتی چند روز هم که شده دکان این جماعت را روشن کند.

 

عباس میلانی: “چهارسال پیش من هم در زمره کسانی بودم که می گفتم با نظارت استصوابی شورای نگهبان شرکت در انتخابات گره برباد زدنی بیش نیست. …اما به گمانم تاریخ چهارسال اخیر نشان داد که گزینه من خود در واقع گره برباد زدن نگاهی کمال طلب بود. نگاهی که می گفت اگر انتخابات صد در صد آزاد نباشد نباید در آن شرکت کرد.” صد در صد آزاد؟! نگاه کمال طلب؟ شوخی نفرمایید. انتخابات جمهوری اسلامی حتی یک درصد هم آزاد نبود و نیست و نخواهد بود. این انتخابی میان ارازل قدیم و جدید یک حکومت تماما فاسد بود که کاندیداهای رقیبش روسای طراز اول قدیم و جدید همین نظام بودند. اینکه شما ادبا و نویسندگان و پرفسورهای از خود راضی از دیدن این حقیقت ساده عاجز هستید ابدا ناشی از خرفتی سیاسی شما نیست. ناشی از این است که شما در جهان واقعی مبارزه طبقات و صف بندی سیاسی، شما در صفی قرار گرفته اید که چنین افاضاتی را الزامی میکند. شما به این نتیجه رسیده اید که شاید بتوان با تقویت موسوی گرهی از گرههای نظم طبقاتی را از هم گشود.

 

فرخ نگهدار: ایشان که به قول خودش در طی مسیر استحاله از رهبری فداییان خلق به مشاور بی جیره و مواجب جناحی از حکومت هزینه های سنگینی پرداخته است و استراتژی خود را فعلا تقویت “جنبش مطالبه محور” برای تغییر دادن  “اندازه سوراخ فیلترهای شورای نگهبان” اعلام کرده با شور و شعف فراوا  به استقبال مضحکه سال ٨٨ رفت و بزعم خودش، نسبت به مواضعش در دوم خرداد یک قدم دیگر “پیشرفت” کرد: “شرکت من در انتخابات ٢٢ خرداد ٨٨، بر خلاف ٢ خرداد ٧۶، نه به ولایت فقیه نیست، نه به بسط سلطه نظامی امنیتی هاست.”

 

تا دلتان بخواهد در میان این صف از این اظهارات سخیف میتوان پیدا کرد. همه اینها نشان میدهد که اولا توقعات و دنیای سیاسی این جماعت چقدر حقیر است. و ثانیا، حاضرند در مقابل انقلاب مردم به چه منجلابی سقوط کنند. 

 

۲ –  تاکتیکهای عاقلانه!

 

همچنانکه در طول این مطلب تاکید شده است، از نظر اپوزیسیون بورژوایی انقلاب امری خطرناکر است و باید در مقابلش، به هر قیمتی ایستاد. از پراتیک سیاسی نیروهای اپوزیسیون بوژوایی میتوان مثالهای زیادی شاهد آورد که نشان میدهند این اپوزیسیون حاضر است در مقابل عروج انقلاب به هر منجلابی سقوط کند حتی اگر در ته این منجلاب خامنه ای حضور داشته باشد.

 

این فقط فرخ نگهدار نبود که در مقابل خطر انقلاب، تا بیت خود خامنه ای هم “پیشرفت” کرد. همرزمان دیگرش در گوشه های دیگر اپوزیسیون بورژایی هم از به این تاکتیک “عاقلانه” و “واقعگرایانه” روی آوردند. داریوش همایون به عنوان ایدئولوگ طیف مشروطه خواهان، همان کسی که در دعوای درونی “اصولگرایان” قبلا از  مردم دعوت کرده بود تا “به آنان که می خواهند با کنار زدن عناصر تبهکار به حکومت رنگ بهتری بدهند” کمک کنند، یک نمونه دیگر است.  همین شخص با دیدن اینکه نفرت مردم به سمت ستون نظام اسلامی متمرکز میشود و به این معنا واقعا دیگر نظام در خطر است،  برای جا انداختن این تاکتیک “عاقلانه” کلی منبر رفت: “شکست احمدی نژاد اولویت این مرحله جنبش است”.  چرا چنین تاکتیکی عاقلانه است؟ چون “حفظ نظام در مرحله کنونی گزینه ای واقعگرایانه است.” ( داریوش همایون در مصاحبه با نشریه تلاش در ٢٩ مرداد ٨٨) همین “عقلانیت” تاکتیکی را عینا در افاضات اگبر گنجی میبنیم: “جنبش دموکراسی خواهی باید بتواند با رهبری نظام سرکوبگر وارد گفت و گو به منظور گذار مسالمت آمیز به دموکراسی شود” (تاملاتی پیرامون استراتژی و تاکتیک ها ١١ دی).

 

همچنانکه قبلا تاکید شده است همه این تقلاهای تاکتیکی برای ایجاد سد در مقابل انقلاب است. ابراهیم یزدی بسیار گویا این وحشت از انقلاب مردم و چاره سازی در مقابل آنرا بیان میکند:  

 

“اگر نیروهای درونی متعهد به منافع و مصالح ملی در فرایند تحولات تاثیر گذار نباشند، این خطر وجود دارد که نیروهای بیرونی نقش کلیدی اثر گذار پیدا کنند. عامل محدود کننده این است که حذف اصلاح طلبان منجر به سقوط و حذف همه می گردد. ویژگی بحران کنونی در همین است. بسیاری از نیرو های درون حاکمیت این خطر را احساس کرده اند و  می کوشند از ادامه این روند مخرب جلوگیری کنند. این کشمکش ها و تعامل ها آرام آرام ما را به جایی می برد که همه  یاد می گیرند و می فهمند که تنها راه بقا برای  هر نیرویی تحمل حضور نیروهای دیگر است. قاعده و قانون متروک شده “همه یا هیچ” به کلی مردود است.

 

“ما باید با حضور خودمان در صحنه نه با غیبت خودمان، دائماً روی این مسیر اثرگذار باشیم. با ادامه وضع کنونی یک زایمان جدید صورت می گیرد و آن زمانی است که همه به این نتیجه برسند که برای همدیگر حق حیات قائل شوند و فرصت ها نیز بطور مساوی برای همه وجود داشته باشد. هم حزب موتلفه اسلامی حق حیات دارد، هم حزب اسلامی کار، هم جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و هم نهضت آزادی ایران باید حق حیات داشته باشد.” “[iii] 

 

خوب در اسامی سازمانهایی که قرار است در این سفره شریک شوند دقت کنید. از حزب موتلفه اسلامی، یعنی باند میلیونرهای مرتجع که همین امروز روی قسمت بزرگی از سفره چپاول چمپاتمه زده است یک طرف این معادله است و جبهه مشارک و مجاهدین انقلاب اسلامی و نهضت آزادی در سوی دیگر آن است که اصلا به همراه همین موتلفه به رهبری امام خمینی و البته با به خون کشیدن کارگران و کمونیستها این سفره خونین را پهن کرده اند. می بینید که جوانان و زنان و کارگران و کمونیست ها و و آزادیخواهان و آته ئیستها  در لیست بهره مندان از “فرصتهایی مساوی” دنیای بعد از این “زایمان” جدید نیستند. معلوم است که نباید باشند. اصولا این فرصتهای مساوی قرار است با به خون کشیدن تلاش عظیم همین نسل  و بر دوش همین انسانها که در خرداد امسال به اوج رسید بدست بیاید.

 

یزدی در همین گفتگو، نیاز به اتخاذ چنین تاکتیک “عاقلانه” را اینچنین فرموله میکند:

“مناسبات جهانی و بحران های منطقه ای به گونه ای شکل گرفته اند که اگر نیروهای درونی متعهد به منافع و مصالح ملی در فرایند تحولات تاثیر گذار نباشند، این خطر وجود دارد که نیروهای بیرونی نقش کلیدی اثر گذار پیدا کنند. جریان راست و محافظه کار هم علی الاصول باید از همگرائی نیرو های اصلاح طلب، به خاطر حفظ منافع ملی و کیان کشوراستقبال کند.”

 

حفظ منافع ملی و کیان کشور؟ کیان کشور همان منافع مشترک  حزب موتلفه اسلامی و حزب اسلامی کار و جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و نهضت آزادی البته در کنار باند حاکم فعلی است.

 

بی دلیل نیست که بیانیه ۱۷موسوی، یعنی همان بیانه ای که در مقابل قیام ۶ دی صادر شد و با “درایت” تمام اعلام کرد که مبادا کسی نخست وزیر محبوب اما را با صف قیام کنندگان ۶ دی اشتباه بگیرند، اینچنین مایه انبساط خاطر این جماعت شد. فورا مراسم چاپلوسی راه انداختند و در مدح این بیانیه از روی همدیگر رد شدند. معلوم شد که این بیانیه، “در کوران هیجانات ناشی از پیکارهای خیابانی”، “از منظر رشد مبارزاتی، گسستی بنیادی با روش تحولات انقلابی قرن گذشته محسوب می‌شود”؛ که  “بیانیه‌ی به موقع موسوی، گامی ضروری و اساسی است که در چنین زمانه‌ی پر التهابی، می‌تواند از خشم مردم ستمدیده بکاهد و آن را به مطالبات معقول و قابل مذاکره تبدیل کند”؛ که “همه جناح‌های حکومتی را نیز با یک چوب نباید راند و باید یقین داشت که هنوز عقلایی در آنجا هستند که در زمان مناسب دست صلح طلب را بفشارند… لذا نیازی جدی به یک حرکت سیاسی، به طرح گفتگوی اصولی برای خروج از بن بست وجود داشت که میر حسین موسوی، خرد ورزیده، دلیری نمود و آن را به موقع منتشر کرد”؛ که میر حسین با این بیانیه، ” اصلاح طلبی را اصلاح کرد”!

 

کاملا قابل فهم بود که چرا وقتی مردم در شعارهایشان احمدی نژاد و فراتر از او خود خامنه ای را گرفتند، این طیف بشدت نگران شد. به قول یحیی صفوی، مشاور ارشد ولی فقیه، “ولایت فقیه جانشین امام زمان(عج) است و این مساله شوخی‌بردار نیست”. مردم هم با این مسئله شوخی نکرده بودند. اپوزیسیون هم دقیقا میدانست که این دیگر شوخی نیست. میدانست که جنبشی که شعار علیه خامنه ای را در دستور میگذارد، به ستون خیمه نظام اسلامی دست برده است، اعلان جنگ علنی با کلن نظام کرده است و چنین جنبشی را دیگر نمیتوان براحتی با لفاظی در باره تسامح و تساهل و جامعه مدنی و غیره ساکت کرد. چنین جنبشی به اپوزیسیون حافظ نظام که شغلش معامله و مماشات با نظام است تره هم خرد نمیکند. به این ترتیب بود که تلاش برای ترمز زدن به این زیاده رویهای جنبش مرد به راس دستور این اپوزیسیون رانده شد. از هر گوشه اش، مردم را در باره مضرات چنین شعارهایی نصیحت کردند. عزت الله سحابی مستقیما و مستاصلانه از “فرزندانش” در خارج و داخل خواست که علیه خامنه ای شعار ندهند غافل از اینکه چه آنهایی که در باریکادهای خیابانی علیه نظام میجنگیدند و چه آنهایی که خیابانهای خارج کشور با طنین این شعار پر میکردند، فرزندان ایشان نبودند. فرزندان انقلاب ۵۷ و انقلابیون ۵٧ بودند که انقلابشان بدست خمینی، البته در معیت همین یزدی ها در هم شکسته شده بود.

 

۳- تمثال خمینی در آتش انقلاب

وقتی، جنبش انقلابی مردم به سراغ خود خمینی رفت، تمثال مبارکش را در کنار وارث دیکتاتورش زیر پا انداخت و آن را به آتش نفرت و خشم ۳۰ ساله اش کشید، نه تنها زیر پای حاکمیت اسلامی، بلکه زیر پای اپوزیسیون حافظ نظام هم دیگر واقعا داغ شد. با مشاهده تمثال خمینی در میان شعله های آتش، میشد به راحتی کل نظام اسلامی با تمام دم و دستگاه ایدئولوژیک و سیاسی و سرکوبش را در میان شعله های آتش مجسم کرد. انقلاب با این حرکتش، موسوی و تصور مالیخولیایی بازگرداندن مردم به دوران طلایی خمینی را در خیابانها به ریشخند گرفت. و همزمان، اپوزیسیونی را به ریشخند گرفت که شبانه روز عرق میریختند تا از صاحب این آرزوی بیمارگونه، یعنی نخست وزیر محبوب امام برای مردم رهبر بسازد! با این حرکت انقلاب، هم موسوی و هم مالیخولیای بازگشت به دوران طلایی خمینی و هم اپوزیسیون که زیر پای موسوی رینگ گرفته بودند دود شد و به هوا رفت.

قابل تصور بود که این اپوزیسیون ساختار دوست در مقابل این حرکت “ساختار شکن” قیافه بسیار مضحکی بخود بگیرد و حرفهای مضحکتری بزند. و اینچنین هم شد. ارکستر قدیمی به صحنه آمد.  قیافه هایی آشنا کنار هم نشستند. سازهای کهنه شان را کوک کردند و سمفونی ملالت باری اندر باب فواید موکراسی و تعقل و تسامح و تحمل اندیشه ها و تاکتیکهای عاقلانه و آینده نگری و اجتناب از خشونت براه انداختندد که تماشایی بود. فقط به گوشه هایی از این سمفونی تامل کنید.

 

منتظری:

مرحوم آیت الله خمینی واقعا به این کشور خدمت کردند، انقلاب کار ایشان‏ ‏بود و ایشان رهبر انقلاب بودند؛ البته معصوم نبودند و اشتباه هم داشتند؛ و‏ ‏نوع مردم قدردان ایشان هستند؛ ولو این که مردم با من و امثال شما مخالف‏ ‏باشند ولی مرحوم امام را مردم قبول دارند. حالا یک کسی در یک جایی کار‏ ‏خلافی کرد و عکس ایشان را پاره کرد، این را ما بیاییم در بوق و کرنا کنیم کار‏ ‏صحیحی نیست . چرا که با این کار دارید آبروی ایشان را میبرید و‏ ‏میفهمانید که ملت ایران این گونه اند که عکس امام خمینی را هم پاره‏ ‏میکنند. اصلا نباید سر و صدای آن را بلند میکردید.

محسن سازگارا: اصلا “آقای خمینی” به گذشته تعلق دارد و ما یاد گرفتیم که در موردش “هر نظری” داشته باشیم کنار هم باشیم. هر نظری؟ در مورد بنیانگذار هولوکاست اسلامی هر نظری؟ آخ که اینها چه موجودات متمدن و دموکراتی هستند! واقعا که این همه سعه صدر را در کجای دنیا میتوان سراغ گرفت؟ درست است. “آقای خمینی” به گذشته تعلق دارد. گذشته ای که در آن با چرخش یک قلم همین “آقای خمینی”، ماشین قتل عام اسلامی با قساوت و خونسردی تمام، اوین و گوهردشت و دهها زندان دیگر را در دریای خون هزاران انسان شریف غرق کرد. گذشته ای که در آن، موسوی نخست وزیر محبوب بود. گذشته ای که در آن محسن سازگارا، سپاه آدمکشی به نام سپاه پاسداران را سازمان میداد. قابل فهم است که چرا این اپوزیسیون اینچنین تقلا میکند تا این گذشته به همان گذشته سپرده شود و با این کار پرونده همکاری تعداد زیادی از همین اپوزیسیون هم در همان گذشته دفن شود. یعنی این سعه صدر در قبال “آقای خمینی”، قابل فهم است.

 

سایت ایران امروز منعکس کننده مواضع سازمان خط امامی اکثریت:

پاره کردن یا آتش زدن عکس کسی که دیگر زنده نیست، به معنی تلاش برای حذف اندیشه اوست و سبزها نشان داده اند که اهل تکثر هستند و هیچ وقت به دنبال حذف یک عقیده نیستند، بلکه کاملا برعکس به دنبال ایجاد چارچوبی دموکراتیک برای زندگی مسالمت آمیز و حقوق برابر پیروان همه عقاید هستند.”

واقعا که اگر کسی میخواهد در سفسطه گری و حقه بازی سیاسی به مقام استادی نایل شود باید فورا در مکتب سفسطه اپوزیسیون بورژوایی ایران ثبت نام کند. این اهل تکثرهایی که امروز نگران حذف “اندیشه” خمینی مرده هستند، همان کسانی اند که که در هنگام زنده بودن خمینی، هنگامی که خمینی نه تنها هر اندیشه مخالفی را حذف میکرد بلکه صاحبان آن اندیشه را هم حذف خونین میکرد، برای توضیح و توجیه جنایاتش پامنبری میکردند. تصور نکنید که اینها واقعا از لحاظ سیاسی اینقدر مشنگ هستند که نمیدانند معنای سیاسی به آتش کشیدن عکس بنیانگذار حکومتی شوم چیست! نمیدانند که مردم با این کارشان کل تاریخ جمهوری اسلامی را با بنیانگذارش به مصاف می طلبند! نه خیر، دقیقا چون به این حقیقت سیاسی واقفند، به چنین استدلالهای سیاسی مضحکی دست میبرند. این مرثیه چرکین برای عکس یک مرده در گذشته، تماما مربوط به واقعیات زنده امروز است. براستی، کسانی که میخواهند از عاشق سینه چاک آن مرده برای مردم رهبر بسازند، چه واکنشی جز این میتوانند داشته باشند. مگر معلوم نیست که اینجا فقط عکس مرده ای نیست که در آتش میسوزد، میراث زنده همان مرده هم به آتش کشیده میشود. از جمله رهبر سازی از یکی از ورثه های محبوبش! و همین حقیقت را از زبان یکی دیگر از این ارکستر فرسوده بشنوید:

 

شعارهایی که ناظر بر تغییر نظام است و حرکاتی چون پاره کردن و لگدمال کردن تصویر رهبر جمهوری اسلامی که همین معنا را تداعی میکند، در چارچوب رهبریهرچند بگوییم نمادین – موسوی، خاتمی و کروبی قرار نمیگیرد. سخن بر سر تحمیل خواست های جنبش به حاکمیت است نه بزیر کشیدن حاکمان. (بیژن حکمت از جمهوریخواهان ملی ایران).

 

 

۴-  ساختار شکنی ۶ دی

 

۶ دی نقطه اوجی مهم در انقلاب جاری بود. یک تعرض ساختار شکنانه به کل رژیم. یک مقاومت شجاعانه در مقابل دستگاه سرکوب رژیم که فورا به تعرضی شورانگیز به همین دستگاه سرکوب تبدیل شد. ۶ دی آخرین تردیدها را از میان برداشت و مسلم کرد که ایران صحنه یک انقلاب است. انقلابی که اگر به همین منوال پیش برود کل جمهوری اسلامی را جارو میکند. و آنگاه  که جمهوری اسلامی وجود خارجی ندارد، نیاز به اصلاحش هم از بین میرود و به این ترتیب مغازه های دو نبش اصلاح جمهوری اسلامی هم تعطیل میشود و اپوزیسیون اصلاح طلب هم بیکار و بی وظیفه میماند و و این یعنی پایان عمر سیاسی اصلاح طلبان. پایان عمر سیاسی اپوزیسیون حافظ نظام. 

 

قابل انتظار بود که اپوزیسیون حافظ نظام نتواند در قبال ۶ دی ساکت بماند و ساکت هم نماند. باید سریعا و صریحا دامن مقدس اپوزیسیون حافظ نظام (درون و بیرون حکومت) را از “قباحت” ۶ دی پاک کرد. موسوی بیانیه ١٧ اش را صادر کرد و در پیشگاه کل نظام و اپوزیسیون حافظ نظام اعلام کرد که این ساختار شکنی و ساختار شکنانش ربطی به او ندارند: “برای مراسم عاشورای حسینی علیرغم درخواستهای فراوان، نه جناب حجت الاسلام والمسلمین کروبی اطلاعیه دادند و نه حجت الاسلام و المسلمین خاتمی اطلاعیه صادر کردند و نه بنده و دوستانم.” ۶ دی آنچنان مایه وحشت شده بود که حتی موسوی مجبور شد ریاست جمهوری احمدی نژاد را به طور ضمنی تایید کند. خاتمی، احترامش را به “اصل ولایت فقیه که در قانون اساسی است ” اعلام کرد. پیشروی انقلاب شیخ شجاع را هم به وحشت انداخت: “چون آقای خامنه ای حکم آقای احمدی نژاد را تنفیذ کردند به همین خاطر وی را رئیس دولت این نظام می دانم.” و برای محکم کاری بیشتر خیال نظام را راحت کرد که “نیروهای دو جناح جمهوری اسلامی که دغدغه نظام اسلامی را دارند، به محض اینکه متوجه شوند، خدای نکرده، انقلاب (منظور همان ضدانقلاب اسلامی)، نظام و جمهوری اسلامی در خطر است، با هم متحد خواهند شد” (در مصاحبه با فاینانشیال تایمز). و این سه عزیز کرده اپوزیسیون حافظ نظام با رفسنجانی دم گرفتند که اصلا “بهترین کسی که می‌تواند موجب حل مشکلات شود، رهبر انقلاب هستند”! رفسنجانی ولی فقیه را مطمئن کرده بود “سکوتش” به خاطر مصالح نظام بوده است، اینجا دیگر سکوتش را شکست: مقام ولایت فقیه  “صالحترین فرد برای حل مشکلات فعلی جمهوری اسلامی است.”

 

جالب است که نبض اپوزیسیون خارج از نظام با نبض همین شخصیتهای مغضوب و ناراضی داخل نظام میزد. مثل همیشه، دست به سینه پای منبر این چهار شخصیت شخیص نظام اسلامی ایستادند و برای این اعلام علنی وفاداری به نظام اسلام در مقابل انقلاب مردم توضیحات و توجیهات مضحک تراشیدند: اطمینان دادند که بیانیه ۱۷ موسوی نشانه ای از مدیر و مدبر و مسئول بودن میرحسین است. یکی این بیانیه را “سندی در راستای گفتمان لیبرال” دانست. دیگری آن را “گسستی بنیادی با روش تحولات انقلابی قرن گذشته” اعلام کرد. و … اینجا هم مثل اغلب موارد، اوج دنائت سیاسی نصیب فرخ نگهدار شد که با این جملات سخیف علیه شورش شورانگیز ۶ دی به این صف پیوست: “بیچارگانی که از سر بلاهت و یا دنائت نعره میزنند”!

 

همانقدر که ۶ دی عظیم جلوه کرد، اپوزیسیون حافظ نظام، حقیر ظاهر شد. ۶ دی نه تنها خشم و نفرت این اپوزیسیون را متمرکز کرد، نه تنها این اپوزیسیون را در مقابله با انقلاب مصمم تر کرد، نه تنها ظرفیت این اپوزیسیون در تخطئه و تحریف  انقلاب مردم را نشان داد بلکه این اپوزیسیون را در عین حال به استیصال انداخت. قدرت انقلاب برای زیر و رو ساختن نظام  و ضعف اصلاح طلبی حافظ نظام را برملا کرد. ۶ دی مجبورشان کرد به شکستشان در مقابل انقلاب اعتراف کنند : “ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تسامح شکست خوردند، طایفه سمحه و سهله شکست خوردند. …” (مسعود بهنود)

 

آری آنها شکست خوردند چون ۶ دی اعلام کرد این سفره چپاول را از مقابل همه تان جمع خواهیم کرد. نخواهیم گذاشت با القاب و عناوین متفاوت بر سرنوشت ما چیره شوید؛ نخواهیم گذاشت یک روز به نام حزب الله، یک روز به نام خط امام، یک روز به نام اصولگرا، یک روز به نام سازندگی، یک روز به نام دوم خرداد، یک روز به نام سبز، یک روز به نام تساهل و تسامح و مدارا و سمحه و سهله بر دوش ما سوار شوید و چپاول کنید. آنها شکست خوردند چون ۶ دی بر پیروزی به معنایی که طایفه سمحه و سهله مد نظر داشتند، پیروز به همان معنایی که در مرثیه بهنود آمده است نقطه پایان گذاشت: “ما اهل مدارا و تسامح وقتی پیروز بودیم که پوپولیست صبح بعد از انتخابات می رفت به در خانه آقای کروبی و با هم می رفتند به دیدار مهندس موسوی و هر سه می رفتند به خانه خاتمی و هاشمی. همه شان شال سبز می انداختند، کشور جشن می گرفت، مردم رقصی چنان میانه میدان می کردند که در این چند انتخابات معمول شده است. …” آری ۶ دی جایی برای این رویاهای بیمارگونه نگذاشت.

 

۵- منتظری و دنیای کوچک اپوزیسیون حافظ نظام!

فاصله عظیم میان آرمانهای بزرگ انقلاب و دنیا کوچک اپوزیسیون حافظ نظام در لحظه به لحظه انقلاب جاری بازتاب پیدا میکند. مرگ منتظری یکی از این لحظات بود.

انقلاب استاد فرصت سازی است. اپوزیسیون حافظ نظام استاد فرصت طلبی است. در مراسم تشییع جنازه منتظری، انقلاب فریاد زد: دیکتاتور بدونه بزودی سرنگونه. خامنه ای حیا کن، مملکت را رها کن. اپوزیسیون حافظ نظام چکار کرد؟ زیر تابوت منتظری خزید تا شاید بتواند با مرگ او نفسی به جنبش از نفس افتاده ملی-اسلامی اصلاح طلب بدهد.

 

بی بی سی در سوگ از دست دادن  “مظهر تقوای قرن بیستم و بیست و یکم”! اشک بر چشمانش جاری شد. شیرین عبادی، با مرگ این “پدر حقوق بشر” به خودزنی مشغول شد که تازه فهمیده در زمان شاه “ابله و جاهل” (کلمات خود شیرین عبادی) بوده که به دست بوس منتظری نرفته است و چقدر شکرگزار خداست که در آخرین روز حیات “پدر” از ایشان “استفتا” کرده است.! فرخ نگهدار با مرگ منتظری، “امید و ا عتماد” به حیاتش برگشت و فهمید که نه خیر، این دروغ است که “عشقها از این خاک گریخته است”، این دروغ است که “انسانیت و صفا از دلها رخت بربسته است”، این دروغ است که ” منفعت طلبی و خود خواهی و حق کشی و ستم همه جا گیر شده است”، بالاخره معلوم شد که ایشان هویتی دارند: “من، فرخ نگهدار، از شاگردان مشتاق آیت الله منتظری هستم”. فراموش نکنید که این شاگر مشتاق منتظری زمانی نه چندان دور شاگرد مشتاق خمینی بود. شاگردی پست که از خمینی خواسته بود که اجازه دهد  “خون پاسدار و فدائی در هم آمیزد و پاسدار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی” گردد. و بالاخره سخنان محمد رضا شالگونی نمونه دیگری از افلاس “چپ” متعلق به طیف جنبش ملی اسلامی است. با مرگ منتظری، ایشان یکباره در مقابل این سئوال قرار گرفت که “آیا یک کمونیست می تواند در مرگ یک “فقیه عالیقدر” آهی بکشد؟” و به این ترتیب به صف عزاداری جنبش ملی اسلامی پیوست. و در این میان، محسن سازگارا، وسط دعوا نرخ تعیین کرد و برای منتظری جانشین هم اعلام کرد: “در صحن حضرت معصومه از ورود آیت الله صانعی جلوگیری کردند احتمالا به دلیل اینکه میدونند ایشون بعد از آیت الله منتظری بیشترین اقبال را از طرف مردم خواهد داشت.” در طیف ناسیونالیسم راست، داریوش همایون هم به احترام منتظری کلاه از سر برداشت: “حضور دلیرانه و روشنگرانه او برای مبارزه مردم ایران، برای نگهداری آبروی دین در جامعه‌ای که با واقعیت زشت حکومت دینی روبرو شده است و برای همان انسانیتی که آماده بود زندگی خود را در پای آن بگذارد اهمیت بسیار داشت و اکنون زنده نگه داشتن نام بلندش همچنان به پیشبرد آرمان‌های او کمک خواهد کرد.” داریوش همایون که در سالهای اخیر هر لحظه خطر انقلاب عروج کرده است صریحا اعلام کرده است حاضر است پوتین بپا کند و در کنار جمهوری اسلامی قرار گیرد؛ به این خاطر سوگوار است که با مرگ منتظری، آیت اللهی از صف ضد انقلاب را از دست داده است، آیت اللهی که میتوانست نقشی جدی در جلوگیری از انقلاب مردم ایفا کند. و بالاخره مسئول دفتر اروپایی نشریه شهروند خیال همه این اپوزیسیون را برای همیشه  راحت کرد و پیش بینی کرد که مزار منتظری “روزی تنها زیارتگاه واقعی خواهد بود که از سی سال حاکمیت جهل و جنون جمهوری اسلامی به یادگار می‌ماند”. چنین آرزوی مالیخولیایی از عوارض جانبی موج قدرتمند ضد مذهبی نسل جوان است. همین و بس.

 

۶ – بازی سیاسی ای به نام “عدم خشونت”!

 

تداعی کردن انقلاب با خشونت، جزو دائمی تاکتیک تبلیغاتی اپوزیسیون بورژوایی علیه انقلاب مردم است. وقتی به تبلیغات سیاسی یکسال اخیر اپوزیسیون بورژوایی دقت میکنید متوجه میشود که حجم عظیمی از این تبلیغات به نحوی با مسئله خشونت مربوط است. خشونت نکنید، جنبش خشونت طلب نیست، جنبش مسالمت آمیز است و عباراتی از این قبیل بخش مهمی از ادبیات سیاسی این اپوزیسیون را پر میکند.

 

 مسئله چیست؟ موضوع از چه قرار است؟ چه اتفاقی افتاده است که این همه نصیحت و موعظه در باره عدم خشونت ضروری شده است؟ مگر  مسئول خشونت در خیابانها مردم هستند؟ مگر مردم با چماق و زنجیر و بوکس و قمه به جان پاسداران اسلام افتاده اند؟ مگر مردم از روی معترضین با ماشین رد شده اند؟ مگر مردم بسیج و نیروهای ویژه را از روی پل پرت کرده اند؟ مگر مردم به نیروهای سرکوب تجاوز کرده اند؟ مگر مردم اوین و گوهر دشت را راه انداخته اند؟ مگر اردوگاه مرگ و تجاوز کهریزک را راه انداخته اند؟  مگر مردم به دختری تجاوزه کرده و جنازه اش را به آتش کشیده اند؟ مگر مردم مسئول دو دور قتل عام خونسردانه زندانیان سیاسی بوده اند؟ اگر جواب همه این سئوالات  منفی است، اگر روشن است که همه این جنایات و خشونتها مستقیما مربوط به حکومت اسلامی وابزارهای سرکوب این حکومت هستند، پس این همه ارشاد و نصیحت و تبلیغات، آنهم توسط کسانی که یا خود مستقیما در راس دستگاه سرکوب و خشونت اسلامی بوده اند (موسوی و شرکا)، یا زمانی نه چندان دور در همین حکومت اسلامی جزوی از دستگاه سرکوب بوده اند (سازگارا و گنجی و …) و یا در راه انداختن و تدام حکومت خشونت مستقیما نقش داشته اند (ابراهیم یزدی و ابراهیم نبوی و …) و یا پیش از انتقال قدرت از حکومت سلطنتی به حکومت اسلامی، خود جزو دستگاه سلطنت بوده اند که ساواکش معرف حضور همه است (داریوش همایون و …). این همه ارشاد  در باره عدم خشونت خطاب به مردم و انقلابشان چه مسئله ای را میخواهد حل کند؟

 

جالب است که مخاطب این انسانهای نازنین و مودب و لطیف اهل تسامح و تساهل که اغلبشان مستقیما در راه انداختن دستگاه مخوف خشونت اسلامی نقش مستقیم داشته اند، جوانانی است که  در مقابل شکنجه، اعدام، سنگسار، تجاوز سنگر بندی کرده اند؟ زنان و مردانی است که علیرغم خشونت و درندگی اسلامی، علیرغم به خون کشیدن نداها و سهرابها و اشکانها و ترانه ها و فرزادها، عیلرغم تقابل هر روزه با لشکری از وحوش مجهز مسلسل و طپانچه و قمه و پنجه بوکس و باتوم و زنجیر وچاقو، هنوز انسانی ترین برخورد را با اسرای خود در روز ۶ دی کردند و از همدیگر خواستن: “ولش کنید، ولش کنید، ما مثل اونها نیستیم!” همه اینها برای این شیادان حافظ نظام و مخالف انقلاب مردم روشن است. مسئله اینها نادانی از خشونت نظام علیه مردم و روحیه انسانی مردمی که نیروی فعال انقلاب جاری هستند نیست. اینها به این حقیقت واقفند اما علیرغم این حقیقت مسلم، از تداعی کردن انقلاب مردم با خشونت خسته نمیشوند.

 

اگر یک فرد بی خبر از ایران، ادبیات سیاسی وتبلیغی این جماعت را مبنای قضاوتش در باره خشونت در اوضاع جاری ایران قرار دهد، در بهترین حالت به این نتیجه خواهد رسید که  خشونت در ایران دو طرف دارد. رژیم و مردم. میگویم در بهترین حالت. چون اینها به هزار زبان، تقلا میکنند اساسا انقلاب را با خشونت تداعی کنند. بازماندگان نوستالژیک سلطنت طلب که  چه پیش از انقلاب ۵٧ و چه در جریان سرکوب آن سازماندهنگان خشونت بوده اند معمولا انقلاب را با خشونت تداعی میکنند. مثالشان هم همین نکبت خشونت بار اسلامی است که با شکست انقلاب بر سرنوشت مردم حاکم شد. میگویند انقلاب همین را نتیجه میدهد که مردم همین الان اسیرش هستند. ملی اسلامیهای مغضوب نظام که خود از بانیان خشونت علیه مردم بوده اند، با هر مقاومت مردم در مقابل توحش اسلامی یک منبر مفصل  در باب مقاومت غیر خشونت آمیز میروند. نخست وزیر محبوب امام جلاد، یک نمونه است. یکی از آرشیتکت های سازمان سرشار از خشونت سپاه پاسداران نمونه دیگر است که  از آمریکا برای مردم درس عدم خشونت میدهد! و “چپ” های توده ای اکثریتی هم که داستان زندگی شان ملال آور است. 

 

پس دوباره باید پرسید مسئله چیست؟ این همه ظرافت طبع از طرف کسانی که مستقیم و غیر مستقیم در راه انداختن و تدام ۳۰ سال خشونت سازمانیافته نقش داشته اند میخواهد چه مسئله ای را حل کند؟

 

“عدم خشونت”، زرورق این جماعت برای مقابله با رادیکالیسم انقلاب مردم است. “عدم خشونت”، ابزار مردم پسند  برای دور کردن مردم از “افراط” و “زیاده روی” و “ساختار شکنی”، یعنی تعرض به کل نظام است. در  فرهنگ سیاسی این جماعت، شعار علیه کل نظام، مقاومت و تعرض متقابل در مقابل دستگاه سرکوب، خطرناک است. پای توده مردم را به میان میکشد. راه مماشات و دلالی و دست به دست شدن قدرت از بالای سر  مردم را سخت و احتمالا غیر ممکن میکند. موعظه در باب “عدم خشونت” برای مردم، تلاشی برای زدودن خشونت از جامعه نیست. تلاشی برای خفه کردن مبارزه رادیکال مردم است.

 

به خاطر بیاورید که این منادیان “عدم خشونت”، همانهایی هستند که ششدانگ حواسشان بر روی لحظات رادیکال اعتراش مردم متمرکز بوده و هست. اینها همانهایی هستند که در داخل و خارج، به نحوی مضحک تقلا کردند خشم و نفرت و اعتراض و فریاد مردم علیه حکومت اسلامی را با دعوت “تظاهرات سکوت” خفه کنند. همانهایی هستند که شعارهای “مرگ بر دیکتاتور”  و “مرگ بر اصل ولایت فقیه” را با تعزیه ای مزوروانه  در باب مذموم بودن هرگونه شعاری که کلمه مرگ … را همراه دارد  خفه کنند. همانهایی هستند که با دیدن عکس خمینی در آتش، احساس ظریفشان در باب “عدم خشونت” گل کرد. اینها مسئله شان خشونت و عدم خشونت نیست. اینها مسئله شان  انقلاب زیر و رو کننده مردم است.

 

ابراهیم نبوی، طنز نویس این صف نازنین “عدم خشونت”، کسی که هنوز عکسش با لاجوردی در سایتها در دسترس است، در مقابل سئوالی راجع به اعدام مبارزان کمونیست در دهه ۶۰ و در دوره موسوی گفت: “انها در سال ۶٠ یک مشت کمونیست بودند و باید می مردند و شما هم حقتون همینه”! کسی که با این درجه از وقاحت از کشتار دسته جمعی انسانها دفاع میکند معلوم است که با لفاظی در باب عدم خشونت چه دستور سیاسی را دنبال میکند.  

 

 

طبقه کارگر و انقلاب جاری

 

زیر سایه حکومت عدل علی، در نظامی که گویا پیغمبرش بر دستان پینه بسته کارگر بوسه زده است؛ در نظامی که بنا بر اراجیف بنیانگذارش خدا هم کارگر بود ه است اما د رعین حال نمایندگان خدا بر دوش فلاکت کارگر مکنت پارو میکنند؛ درچنین  نظامی، کارگران فقط قربانی زن ستیزی و جوان ستیزی و تمدن ستیزی نیستند؛ فقط قربانی خفقان و بی حقوقی سیاسی نیستند؛ فقط قربانی استثمار که در هر نظام سرمایه داری معمول است نیستند. این نظام رسما و علنا بخش اعظم کارگران را به زندگی زیر خط فقر مطلق محکوم کرده است. در نظام اسلامی سرمایه، روز روشن دستمزد زیر خطر فقر کارگر را  نمیپردازند. در این نظام، کارگر محکوم به نابودی فیزیکی و روحی تدریجی است. اما همزمان،  در این نظام، کارگر از ابتدایی ترین حقوق سیاسی، حق تشکل، حق اعتصاب، حق ابراز وجود سیاسی، حق ابراز نظر، و حتی حق ابراز وجود “صنفی” هم محروم است. سرمایه داری اسلامی، همه  ظرفیتهای یک نظام سرمایه داری علیه طبقه کارگر را یکجا در خود دارد. این نظام، در طول ۳۰ سال حاکمیتش، همه جانبه و سیستماتیک به روح و جسم طبقه کارگر تعرض کرده است. در سرمایه داری اسلامی، طبقه کارگر به معنای واقعی عبارت، “بیانگر گمگشتگی کامل انسان است”.

 

اما، علیرغم این وضعیت تیره حاکم بر زندگی اقتصادی کارگر، کشمکش طبقاتی میان کارگران و حکومت اسلامی سرمایه، یکدم از تحرک باز نایستاده است و نمیتوانست باز ایستد. این کشمکش، پنهان و آشکار، در ابعاد کوچک و وسیع، با افت و خیز اما به طور دائم در جریان بوده است. [iv]

 

نقش کارگران در انقلاب جاری چیست؟ چه باید باشد؟ این سئوالی است که هر چقدر انقلاب پیشروی کرده است همانقدر بیشتر در فضای سیاسی جامعه چرخ زده است. و جالب است که پاسخ این سئوال برای همه طبقات و همه جنبشها مهم است. ذهن همه اینها را، البته با انگیزه ها و دلایل متفاوت به خود مشغول کرده است. تا مقطع اول مه ۸۹، اپوزیسیون بورژوا خوشحال از این بود که انشاء الله  طبقه کارگر در قامت طبقاتی اش به میدان نیامده است. اپوزیسیون “چپ” خرده بورژوا که از همان روز اول انقلاب مارش سیاسی عظیم طبقه کارگر را در خود خیابانها مشاهده نکرده بود، اصلا از دنیا و مافیها قهر کرده بود و کل این جنبش انقلابی علیه جمهوری اسلامی را دو دستی به سبد این یا آن جناح خود همین حکومت ریخته بود. [v]

 

در آستانه عروج انقلاب جاری، اتفاقاتی رخ دادند که به نحوی سمبلیک حاکی از این بودند که طبقه کارگر، علیرغم موقعیت سرکوب شده اش، علیرغم محروم بودنش از تشکل سراسری توده ای، علیرغم  درگیری شبانه روزی اش با تامین معیشت، نه تنها از همان اول بخشی از جنبش انقلابی جاری بوده است بلکه خود را برای حضور در راس این جنبش آماده میکند.  از جریانات راست بورژوایی بگذریم که بهترین رویا برایشان رویای “خواب” طبقه کارگر است. اما، همان لحظاتی که “چپ” در دنیای هپروتی اش جنبش انقلابی را دعوای جناحها قلمداد میکرد و یک روز در میان نسخه خانه نشینی برای کارگران صادر میکرد؛ کارگران در سفرهای “انتخاباتی” موسوی، چشم در چشم او دوختند و اعلام کردند که شما همه از یک قماش هستید. اعلام کردند که کارگران هیچ توهمی به لفاظی در باره جامعه مدنی و اصلاحات توسط اپوزیسیون درون حکومتی ندارند. همان زمانی که چشم این “چپ” نمیتوانست دینامیسمهای پایه ای تری را در ماورا کشمکش جناحی ببیند؛ کارگران سندیکای اتوبوسرانی واحد، همان کارگرانی که چهار سال پیش از عروج انقلاب جاری، با اعتصاب قدرتمندشان، حکومت اسلامی سرمایه را به مصاف طلبیده بودند، با بیانیه شان در قبال مضحکه انتخاباتی رژیم اسلامی، اعلام کردند که این  انتخابات ما نیست و به هیچکس رای نخواهیم داد. نه تنها خواستهای کارگری مستقیشان مثل حق تشکل و امنیت شغلی شان و حداقل دستمزد را اعلام کردند اما از آن فراتر رفتند و حقوق کودکان و زنان را مورد تاکید قرار دادند. جای تردید نگذاشتند که ذره ای توهم به بازی سیاسی تحت نام انتخابات ندارند و صریحا اعلام کردند که، وقتی آزادی تشکل و انتخاب وجود ندارد نمیتوان از هیچ گونه آزادی اجتماعی صحبت کرد.

 

هنوز جنبش انقلابی عروج نکرده بود که  که کارگران و رژیم در اول مه ٨٨ رو درروی هم ایستادند. حکومت، در آستانه اول مه، و دقیقا از ترس به میدان آمدن طبقه کارگر، فضای امنیتی گسترده ای راه انداخت. با اعدام دلارا دارابی در سحرگاه اول مه طناب دار را نشان طبقه کارگر داد. اما کارگران از طریق ده تشکل کارگری، فراخوان برگزاری روز جهانی اش در پارک لاله را اعلام کردند و به این ترتیب ، تقلاهای مضحک “نهادهای کارگری” سرمایه داری اسلامی برای تبدیل کردن کارگران به سیاهی لشکر جناحی از حکومت را نقش بر آب کرد. بیانیه همین تشکلهای کارگری، یک ماه و نیم پیش از عروج انقلاب مردم، یک کیفر خواست سیاسی روشن علیه نظام سرمایه داری و حکومتش بود:

 

 “ما کارگران در مقابل این وضعیت بغایت ضد انسانی و گسترش  عمق و دامنه آن سکوت نخواهیم کرد و اجازه نخواهیم داد  بیش از این حق حیات و هستی ما را به تباهی بکشانند . ما تولید کنندگان اصلی ثروت و نعمت در جامعه هستیم و حق مسلم خود می دانیم تا با بالاترین استاندارد های حیات بشر امروز در آسایش و رفاه زندگی کنیم. داشتن یک زندگی انسانی حق مسلم ماست و ما برای تحقق آن تمامی موانع پیش روی خود را با برپایی تشکل های مستقل از دولت و کارفرما و با اتکا به قدرت همبستگی مان از سر راه خویش بر خواهیم داشت.”

 

همچنانکه انتظار میرفت، حکومت اسلامی، این جسارت کارگری را  با سرکوب خشن، با دستگیری وسیع فعالین کارگری پاسخ داد. اما ارعاب حکومتی، کارگران را از مقاومت سیاسی و ادامه مبارزه باز نداشت. “اتحادیه آزاد کارگران ایران” این سرکوب را محکوم کرد. بر آزادی فوری دستگیر شدگان و فراتر از این آزادی زندانیان سیاسی پای فشرد و مهمتر از همه روی این خواسته ها تاکید کرد: اعلام مستقلانه خواستهای کارگری و پیش بردن آنها با نیروی  متحد خود و همراه دیگر بخشهای جامعه.  در همین سال، در اوج تقابل انقلاب و حکومت، همزمان با “دهه فجر” حکومتی، چهار تشکل شناخته شده کارگری با انتشار یک منشور سیاسی، مطالبات حداقلی کارگران ایران را اعلام کردند که در آن، به نام جامعه از لغو مجازات اعدام،  برابری زن و مرد،  آزادی بی قید و شرط سیاسی، حقوق کودکان، لغو تبعیض  صحبت کردند. در مقابل جهنم مرگ و تجاوز و فقر و تباهی اسلامی اعلام کردند که “زندگی ادامه دارد و مردم ایران هنوز و به حق در حال و هوای تغییر اند و امیدشان را برای دست یابی به یک زندگی انسانی و شاد و مرفه و آزاد از دست نداده اند”. [vi]

 

آیا این تحرک سیاسی کارگری، یکباره و در  آسمان بی ابر سیاسی ظاهر شد؟  سه سال پیش از عروج جنبش انقلابی، در اول مه ٨۵،  کارگران با صف هزاران نفره خود به میدان آمده بودند و تقلاهای دولت برای راه انداختن تظاهرات فرمایشی به نام کارگران را نقش بر آب کرده بودند و تلاشهای  نهادهای دولتی مثل خانه کارگر و شوراهای اسلامی سکه یک پول کرده بودند به عوامفریبیهای ناسیونالیستی احمدی نژاد آشکارا دهن کجی کرده بودند. در مقابل شعار فرمایشی دولتی “انرژی اتمی حق مسلم ماست”، شعار”معیشت، منزلت، حق مسلم ماست”، “آزادی برابری حق مسلم ماست” را گذاشته بودند. در مراسم دولتی ورزشگاه شیرودی، با قدرت تمام در مقابل رفسنجانی ، این تجسم اختناق و نابرابری اسلامی، پلاکار “آزادی برابری اینست شعار مردمی” را علم کرده بودند. در مقابل این مظهر چپاول دسترنج کارگران، شعار “ما کار میکنیم که زندگی کنیم، زندگی نمیکنیم که کار کنیم” را بر دست گرفته بودند و بالاخره با اعتراض قدرتمندشان، این مظهر سمبل حکومتی ضدیت با کارگران را دست از پا درازتر به لانه فسادش بازگردانده بودند. کارگران در مقابل هر دو جناح سرمایه داری اسلامی، بی هیچ توهمی به میدان آمده بودند. 

 

جنبش انقلابی مردم در خرداد ٨٨ در متن چنین سابقه ای از تحرک کارگری شروع شد. در طول قریب یکسال بعد یعنی تا اول مه ٨٩، میتوان به وضوح یک حالت خوشحالی در میان جناح حاکم و مغضوب حکومت و اپوزیسیون حافظ نظام خارج از حکومت دید که گویا خوشبختانه از طبقه کارگر خبری نیست. از “کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما” خبری نیست. به عبارت دیگر احساس خوشحالی از اینکه گویا اوضاع در دست جنبشها و جریانات و سازمانهای متعلق به طبقات دیگر است در فضای سیاسی اپوزیسیون بورژوایی حافظ نظام موج میزد. کسی از طبقه کارگر حرف نمیزند. وقتی هم به این طبقه اشاره ای میشد بیشتر به منظور تخطئه نقش این طبقه در جبنش انقلابی و آزادیخواهانه مردم بود. یکی طبقه کارگر را در بست به کیسه احمدی نژاد ضد کارگر ریخت: پاسدار سابق خمینی، اکبر گنجی وقتی جایزه فریدمن – همان ایدوئولوگ جهانی سرمایه داری که تمام عمرش را برای به خاک سیاه نشاندن کارگران صرف کرده بود – را تحویل میگرفت، با وقاحتی که فقط در این قشر سیاسی میتوان سراغ گرفت، دولت احمدی نژاد را متکی به حمایت طبقه کارگر اعلام کرد:  “احمدی نژاد با تکیه بر عدالت اجتماعی، اقتصاد و احیای حقوق اجتماعی موفق به جذب آرای طبقه کارگر و مردم تهیدست شد.” و این همان کسی است که در همان مصاحبه علنا میگوید: “به نفع ما نیست که الان جمهوری اسلامی سرنگون شود.” دیگری، طبقه  کارگر را در بست به کیسه موسوی و رفسنجانی ریخت و در اوج تقابل سیاسی و طبقاتی جامعه، طبقه کارگر را به نشستن در خانه دعوت کرد. و با این حساب قابل فهم است که چرا همه این جریانات از راست و “چپ” یک حمله سیستماتیک به حزب کمونیست کارگری را در دستور گذاشتند که به مثابه متشکل ترین، پیشروترین، صریحترین، مطرحترین سازمان سیاسی متعلق به طبقه کارگر، متشکل ترین بخش جنبش کمونیسم کارگری در جامعه ایران بود و با صراحت و روشنی ارتقا و پیروزی انقلاب را در دستور گذاشته بود. حزبی که در “مانیفست انقلاب ایران” اعلام کرده بود که این انقلابی علیه بربریت و برای سوسیالیسم است و باید تا سرنگونی کامل نظام اسلامی پیش برود. [vii]

 

در آستانه سالگرد انقلاب مردم، طبقه کارگر، همچنان مصمم ، با بیانیه و شعارها و مطالباتی روشنتر و رادیکالتر، با قدرتی بیشتر و سازمانیافته تر پا به صحنه گذاشت. اول مه ٨٩، با فراخوان و قطعنامه ده تشکل کارگری شروع شد. این بیانیه وجدان آگاه طبقه کارگر بود. اعلام موجودیت علنی طبقه کارگر در انقلاب بود. بیانیه ای در مقابل همه بیانیه های اپوزیسیون بورژوایی بود که آن روزها یک روز در میان منتشر میشد. کارگران با این قطعنامه اعلام کردند که “اول ماه مه روز همبستگی بین المللی طبقه کارگر و روز اعتراض جهانی کارگران به فقر و فلاکت و نابرابری است. در این روز میلیونها کارگر در سراسر جهان دست از کار می کشند، خیابانها را به تسخیر خود در می آورند  و با اعلام خشم و انزجار از مصائب بی شماری که نظام سرمایه داری بر بشریت تحمیل کرده است،  رهائی از ستم و استثمار و بر پائی دنیائی بهتر را فریاد میزنند.” اما کارگران فقط بیانیه ندادند. علیرغم حکومت نظامی دو فاکتو در تهران و علیرغم حضور سنگین نیروهای نظامی در شهرها، در تهران و قزوین و سایر شهرها به خیابان ریختند و علیه نظام اسلامی اعتراض کردند. کارگران، این بار با فریاد “:مرگ بر دیکتاتور” در صحنه سیاسی ایران ظاهر شدند.

 

این دیگر پرچم علنی طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه اش بود که از میان جنبش انقلابی مردم چهره نشان میداد. پرچمی که مشاهده صرفش، کل حکومت را مرعوب کرد. جناح مغضوب را به نگرانی انداخت. هر دو را به همراه  اپوزیسیون حافظ نظام به چاپلوسی انداخت. اما این پرچم بسیار ترسناک است. باید آنرا به پایین کشید.  جناح حاکم، که نتوانسته بود با توحش افسارگسیخته در خیابان، از اهتزاز این پرچم جلوگیری کند، دست به انتقام از طبقه کارگر زد: با اعدام مخفیانه و خونسردانه فرزاد کمانگر و ۴ اسیر سیاسی دیگر انتقام بالا رفتن این پرچم در اول مه را گرفت. اما چه اشتباه محاسبه بزرگی. این جنایت وحشیانه با اعتصاب عمومی قدرتمند در کردستان در ٢٣ اردیبهشت پاسخ گرفت. اعتصاب عمومی ای که به ابتکار کمونیستها انجام گرفت. و این اتفاق آنچنان برای طبقه بورژوا و نمایندگان سیاسی و رسانه ای اش هراسناک بود که مجبور شدند به یک کمپین سازمان یافته علیه آن دست بزنند. تلاش بی بی سی و صدای آمریکا برای رنگ ناسیونالیسی و قوم پرستانه زدن به این حرکت طبقاتی و انسانی مردم کردستان نمونه روشنی است که در بالا به آن اشاره شد. تلاشی که البته نتیجه نداد.  دم گرفتن در باره کردستان غیور و کردهای عزیز و اعدام زندانیان کرد نتوانست ذره ای این حرکت اعتراضی و انسانی مردم کردستان را مخدوش کند. این حرکت به مثابه یک نقطه درخشان بر تارک جنبش انقلابی مردم ایران درخشید و خواهد درخشید. 

 

حزب کمونیست کارگری، حزب انقلاب برای رهایی انسانی

 

در صفحات پیشین، از واکنش اپوزیسیون بورژوایی، اپوزیسیون حافظ نظام، در قبال مناظره دزدان و انتخابات قاتلان صحبت کردیم. دیدیم که چگونه رقابت شخصیتهای دیروز و امروز مافیای اسلامی عقل از کله این سفهای سیاسی ربود. دیدیم که چگونه دور شمع موسوی گرد آمدند و زیر چتر موسوی حضور به هم رساندند. دیدیم که چگونه برای داغ کردن و داغ نگه داشتن تنور این معرکه مشمئز کننده سیاسی عرق ریختند. 

 

اما، صحنه سیاسی “اپوزیسیون” در ایران،  فقط میدان شمع افروزی و شمعهای کم سوی اپوزیسیون حقیر دست به سینه چاپلوس نبود که تمام دنیای سیاسی اش همین معرکه هاست و دیگر هیچ. اپوزیسیون را داخل گیومه میگذرام به این دلیل که اینها اپوزیسیون نظام نیستند. اینها اپوزیسیون حافظ نظامند. اینها اپوزیسیون نظام نیستند، اپوزیسیون در مقابل جنبشی هستند که میخواهد نظام را زیر و رو کند. اپوزیسیون واقعی، نسل جوان مدرنی است که نمیخواهد به هیچ چیزی جز پیشروترین مناسبات فرهنگی تن دهد و میخواهند بساط هرگونه خرافه و عقب ماندگی را جمع کنند. اپوزیسیون واقعی، زنانی هستند که نمیخواهند به هیچ چیزی جز برخورداری از آزادی و برابری کامل تن دهند و میخواهند نظام سراپا تبعیض را به زبال دان روانه کنند. اپوزیسیون واقعی کارگرانی هستند که در قطعنامه ها و بیانیه هاشان “معیشت و منزلت” را حق مسلم خود و همه انسانها اعلام کرده اند و میخواهند بنیادی را برافکنند که انسانها را از معیشت و منزلت محروم کرده است. و دقیقا به همین خاطر اپوزیسیون واقعی تجسم تشکیلاتی این آرمانها و این تلاشهای والای انسانی، یعنی حزب کمونیست کارگری است.

 

 آنگاه که مناظره دزدان و قاتلان در جریان بود و تنور “انتخابات” داغ بود و اپوزیسیون بورژوایی در نشئه بازگشت دوم خرداد شکست خورده سر از پا نمیشناخت؛ حزب کمونیست کارگری، آنچنانکه از یک حزب انقلابی کمونیست مسئول انتظار میرفت، با عنوان “مضحکه انتخابات” به سراغ این معرکه رفت و در آن طلیعه یک انقلاب را دید. اعلام کرد که این اتفاقات نه  ” تب و تاب انتخابات” بلکه “تب و تاب سرنگونی” است؛ “نه انتخابات و جابجائی یک جانی با جنایتکار دیگر، بلکه گام تازه ای در پیشروی جنبش انقلابی مردم برای سرنگونی حکومت اسلامی” است. [viii]  و آنگاه که ۲۲ خرداد، مردم دزدی یک جناح علیه جناح دیگر را به مثابه فرصتی برای آغاز انقلابشان در هوا قاپیدند، حزب کمونیست کارگری اعلام کرد که  “٢٢خرداد باید قاتلان و دزدان اسلامی حاکم بر ایران آشکارتر از همیشه ببینند که صف میلیونی و مصمم برای پایان دادن به ٣٠ سال حکومت اعدام و استثمار و نکبت اسلامی براه افتاده است.” و چند روز بعدتر، وقتی مردم در سطح میلیونی به خیابانها سرازیر شدند و در قالب شعار “موسوی موسوی رای مرا پس بگیر”، انزجار و اعتراضشان به کل حکومت را علنا اعلام کردند و شعار “مرگ بر دیکتاتور” را برای اولین بار در مقیاس میلیونی فریاد زدند؛ اپوزیسیون حافظ نظام، شعار دوم را نشنیده  گرفت و تلاش کرد شعار اول را بر سینه جنبش اعتراضی مردم حک کند. این اپوزیسیون، در این حرکت صریح سرنگونی طلبانه، دوم خرداد جدیدی را کشف کرد! در مقابل، حزب کمونیست کارگری بیانیه “زنده باد انقلاب علیه جمهوری اسلامی” را داد و با درایت یک حزب سیاسی انقلابی، تشخیص داد که “این مبارزات در قالب اعتراض به مضحکه انتخابات و نتایج مضحک تر آن شکل گرفت ولی بسرعت فراتر میرود و به یورش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی بدل میشود.” در حالیکه این اپوزیسیون حافظ نظام از سرو کول هم بالا میرفت تا ثابت کند موسوی برنده این”انتخابات” است، حزب کمونیست کارگری اعلام کرد “برنده این “انتخابات” نه  احمدی نژاد، نه خامنه ای و یا هر دار و دسته دیگر حکومتی، بلکه جنبش انقلابی و سرنگونی طلبانه مردم است. مردم دارند با پاهای خود به جمع شدن بساط این حکومت منحوس رای میدهند.” آنگاه که این اپوزیسیون حافظ نظام در هراس از شروع یک انقلاب زیر چتر موسوی خزید و دور شمع موسوی گرد آمد و برای طرد جن انقلاب بسم الله بسم الله ورد کرد و به اطراف فوت کرد؛ حزب کمونیست کارگری، از شروع انقلاب، حقانیت انقلاب، ضرورت انقلاب و مطلوبیت انقلاب سخن گفت.

 

جز این هم نمیتوانست باشد. به این دلیل که حزب کمونیست کارگری، حزب انتقاد ریشه ای و رادیکال کارگری از تمامیت این نظام است و در مقابل احزابی است که به انتقاد آبکی از این گوشه یا آن گوشه این نظام سراپا متعفن مشغولند. حزبی ای است متعلق به جنبش کمونیسم کارگری که برای رهایی همه انسانها تلاش میکند. و به این اعتبار حزبی در مقابل احزاب متعلق به جنبشهای رنگارنگ خود طبقات بورژواست. حزبی برای زیر و رو کردن کل قدرت سیاسی حاکم است. حزبی است برای لایروبی کردن جامعه از تمامیت جمهوری اسلامی همراه با همه امعاء و احشاء سیاسی و ایدئولوژیک و فرهنگیش. حزبی است در مقابل هر گونه تعدیل و تعبییه و وصله پینه کردن همین قدرت سیاسی با هدف حفظ نظام طبقاتی سرمایه داری.*

 

 

 


[i] در این مورد به سری مقالات مصطفی صابر تحت عنوان “یادداشتهایی بر یک انقلاب”مراجعه کنید. این یادداشتها در سایت روزنه، نشریه جوانان کمونیست قابل دسترسی است.

[ii]  در این مورد به مقاله و سخنرانیها و مصاحبه های حمید تقوایی مراجعه کنید که در آنها مفصلا محتوای انسانی انقلاب تشریح شده اند. این مطالب در سایت حزب، سایت روزنه و نشریه انترناسیونال قابل دسترسی هستند.

 

[iii]  از گفتگوی ابراهیم یزدی با محمد حسن غفوری، خبرنگار اعتماد که در سایت اعتماد منتشر شده است.

 

 

[iv]  مقاله شهلا دانشفر تحت عنوان “سال ٨٨ و جایگاه جنبش کارگری”، که در همین شماره آمده است، از این کشمکش تصویر روشنی میدهد.

 

 [v] انصافا باید مدال طلای این مالیخولیای سیاسی را به حزب کورش مدرسی تقدیم کرد که در این مورد گوی سبقت را از همه رقبا ربودند! 

 

[vi]  برای اطلاع دقیقتر از مضمون این منشور، به “منشور مطالبات حد اقلی کارگران ایران” که در ۲۱ بهمن ۸۸ منتشر شد مراجع کنید. سندیکای کارگران شرکت واحد، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، اتحادیه آزاد کارگران ایران و انجمن کارگران فلز و مکانیک کرمانشاه پای این منشور را امضا کرده اند.

 

[vii]  خوانندگان را به مطالعه  این مانیفست که در  کنگره هفتم حزب کمونیست کارگری ایران تصویب شد دعوت میکنم. متن این مانیفست درسایت روزنه و حزب کمونیست کارگری قابل دسترسی است.

 

[viii]  به پیام حمید تقوائی به مناسبت این “انتخابات” مراجعه کنید. این پیام در سایت حزب کمونیست کارگری و روزنه و نشریه انترناسیونال قابل دسترسی است.