حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ٩

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۹
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
قسمت نهم
 نیروها به همین سادگی وارد سازمان می شوند و در همان مراحل نخستین که هنوز همه چیز برایشان نا آشنا و مبهم است انبوهی امضاها را از آنها می گیرند. تا اینکه یک روز بر اثر یک برخورد یا یک بحث ، به خودشان می آیند. اما دیگر دیر شده است. اگر در طول آن روند، بدون هیچ تنشی با دستگاه و تفکر رهبر عقیدتی سازگاری یافته باشند و از سازمان خوششان امده باشد که مشکلی ندارند و گرنه در افتادن و پرسشگری و به چالش کشیدن دستگاه بهای سنگینی برایشان دارد. راه سوم هم این است که تظاهر کنی که از همه چیز راضی هستی. در دنیای مجاهدین ، تظاهر به قبول داشتن اندیشه ی مجاهد خلق و یا به قول خودشان فرمالیستی تنظیم کردن ، علناٌ تبلیغ و ترویج می شد و به نیروها می گفتند هیچ مهم نیست که نمی فهمند یا قبول ندارند؛ مهم این است که امضا کنند و در هر جمعی فقط نشان بدهند که همه چیز رادرظاهر قبول دارند!
   در فروردین ۱۳۸۰ مریم رجوی در یک نشست چند روزه در قرارگاه باقر زاده با عده ای از اعضای قدیمی سازمان شرکت کرد. وجه مشترک آن عده در فراوانی تناقضها و یا به اصطلاح مساله دار بودنشان بود. شمار نفرات در آن نشست به ۷۰ تا ۱۰۰ نفر می رسید. و تعداد انگشت شماری از اعضای قابل اعتماد سازمان هم نشست را اداره می کردند. از بحثهای مطرح شده در نشست که بگذریم، هدف اصلی از آن نشست این بود که همه ی آن نفرات مساله دار به هر شکلی که شده جلوی دوربین یا میکروفون رفته و ضمن گفتگو با مریم رجوی، بحثهای انقلاب ایدئولوژیک را هم تایید کنند!  چندین و چند بار هم تاکید کردند که شما فرمالیستی وارد بحث شوید و تظاهر کنید که قبول دارید، همین کافی است. رضا که یکی از کادرهای قدیمی سازمان بود به فرمالیستی تنظیم کردن  اعتقادی نداشت و چندین بار هم به مسولان مربوطه گفت که هنگامی که بحثی را قبول ندارد چرا باید ظاهر سازی کند؟
   رضا  گفت: “طی چند روزی که نشست ادامه داشت، تقریباٌ همه نفرات حاضر در آن نشست به آن فرمول تن دادند اما من قانع نبودم و هیچ موضعی نگرفتم و آنطور که آنان می خواستند پشت میکرفون نرفتم. تا اینکه در آخرین روز نشست یکی از چماقداران نوین به نام ابراهیم حسینی (برادر مسول اول سازمان صدیقه حسینی) آمد و آرام در گوشم گفت که : اگر از جانت سیر نشده ای و جانت را دوست داری بهتر است بروی و بحثها را تایید کنی  و به خواهر مریم تعهد بدهی. این اولین بار بود که در طول ۱۸ سال با صراحت چنین چیزی را می شنیدم و بالاخره من هم رفتم و همه چیز را تایید کردم. اما در درون خودم احساس می کردم که من تنها به صورت فرمالیستی تسلیم شده بودم و نسبت به تناقضات ذهنم ایمان بیشتری یافته بودم. به این ترتیب هر گونه پرسش و اما و اگری ، بهای سنگینی داشت.
    در پروژه ی رفع ابهام سال ۷۳، انبوهی از نیروهای سازمان را با بهانه کشف نفوذی های رژیم بازداشت کردند. ظاهر قضیه این بود که نفوذی های رژیم باید شناسایی شوند. اما شمار ۴۰۰ نفر بازداشتی در دور نخست و شیوه های بازجویی و تلفات آن پروژه، که از آن به نام ۲ درصد حق رهبری یاد می شد، همه و همه نشانه ها و شواهد تردید ناپذیری از بی ارتباط بودن آن پروژه با کشف نفوذی بود. هدف اصلی تثبیت داستان انقلاب ایدئولوژیک در ذهن همه ی نفراتی بود که تا آن روز در داستان انقلاب ایدئولوژیک کمترین تردیدی کرده بودند و پرسشی داشتند یا به آن اعتقاد نداشتند. همه کسانی که احتمال جداشدنشان از سازمان بود بازداشت شده و به عنوان نفوذی رژیم وارد کارخانه انسان سازی مجاهدین شدند. یکی از نفرات بازداشتی، هنگامی که به رفتار تند و کتک زدن مجاهدین اعتراض کرده بود این پاسخ را شنیده بود که: “تو امضای خون و نفس به رهبری داده ای، پس حرف نزن. هیچ اشکالی هم ندارد که کشته شوی. چون بر پایه آن امضا وجود تو دیگر متعلق به خودت نیست و نباید برایت فرقی داشته باشد که از خون تو چگونه استفاده می شود. تشخیص آن با رهبر عقیدتی است. اگر لازم باشد باید عملیات انتحاری انجام دهی و اگر لازم باشد در همین زندان از خون تو استفاده می کنیم. تو تنها ساکت باش و مطیع. مگر نه اینکه خودت به رهبر امضای خون و نفس داده ای”!
    پس در بدو ورود و جذب نیرو هیچ کلام و نکته ای از شرایط مسیر یا اهداف آن گفته نمی شود. تنها یک امضا برای طلاق می گیرند که قرار است به سرنگونی راه ببرد. برای آشنایی با رهبر عقیدتی و شیوه های نوین آن در این مسیر باید سازمان را از درون دید. یکی از نیروها هنگام حمله ی آمریکا به عراق و در روزهای به هم ریخته ی مجاهدین از فرماندهش پرسیده بود که مگر قرار نبود به سمت خاک ایران برویم و رژیم ولایت فقیه را سرنگون کنیم؟ اما اکنون ۲ روز است که بدون آب و غذا حتی نمی توانیم تکان بخوریم! روز اول گفته بودید که یک سال دیگر در میدان آزادی تهران رژه خواهیم رفت؛ داستان چیست؟  فرمانده اش هم با پوز خندی گفته بود: “فعلا دراین فکر باش که برویم و از آن نخلستان کمی خرما بیاوریم تا از گرسنگی نمیریم، وقت برای حرف زدن از سرنگونی بسیار است”!
 پس از جنگ و سرنگونی صدام هم آقایان با سربلندی در خارج از کشور گفته بودند که حاضر بودند تا ۹۰ درصد از نیروها قتل عام شوند! پرسش اینجاست که پس سرنگونی چه شد؟ آمادگی برای کشته شدن ۹۰ درصد از نیروها که هنر نیست. مجاهدین به قول خودشان سالهاست که از این فاز عبور کرده اند و راهکارهای عاشورایی را پشت سر گذاشته اند و همیشه تاکید کرده اند که حرکت آخر، صحنه ی قتل عام یا عاشورایی نیست؛ سرنگونی  وپیروزی حتمی است! آن جنابی که از فرسنگها دورتر برای فدا کردن نیروها اعلام آمادگی کرده بود، کاش هنگام جنگ هم خودش در عراق می بود و چهره ی کسانی را که به عشق سرنگونی رژیم ۱۵ سال با وعده و دروغ وسراب در انتظار مانده بودند، در بیابانهای عراق می دید. در عزم و صداقت نیروها برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه شکی نبود. به گونه ای که بیشتر آنها بدون خستگی حتی هنگام آغاز جنگ و پراکندگی در بیابانها، دغدغه ی نخست شان غذا و جیره ی جنگی نبود.
    مایلم قدری درباره ی آمادگی حضرات درباره ی قتل عام نیروهای بدنه بگویم. استفاده از چنین ادبیاتی در دنیای مجاهدین ناشی از یک اشتباه موردی نبوده است. اگر آنطور که به راستی در انتظارش بودند، ۹۰ درصد از نیروهای کادر مجاهدین در جریان جنگ آمریکا و عراق قتل عام می شدند چه اتفاقی می افتاد؟ از نظر مجاهدین این یک تراژدی هولناک و سوزناک نیست. بلکه حربه ای است برای اثبات حقانیت و مظلوم نمایی خود. در تاریخ جنبشها و اصلاٌ کل تاریخ بشر، چند نمونه می توان یافت که سازمان یا نهادی از اینکه بخشی از خون در گردش در شریانهای تشکیلاتی اش را از دست بدهد، زنده تر و سر حال تر گردد؟ چنین سازمانی بدون تردید بیمار است. باید از زندانیان سابقه دار زمان خمینی پرسید که تز “حداکثر تهاجم” را در دهه ی ۶۰ چه کسانی و با چه هدفی به درون زندانها فرستادند؟
 خط و شعار حداکثر تهاجم ، در زندان خمینی معنای آشکاری داشت. اینکه یک  زندانی حتی اگر لازم باشد به خاطر یک شعار مرگ بر خمینی اعدام شود، از نظر عقیدتی کاملاٌ درست و مشروع است و آنان که کوتاه آمده اند و چنین نکرده اند خیانتکارند
 
 
اسماعیل هوشیار
ادامه دارد……
 
www.tipf.info