حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ٨

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۸
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
قسمت هشتم
 
با یک نگاه تاریخی به زندگانی علی، پیداست که علی سیاستمدار نبوده و با کمک شمشیر تضادهای جامعه را حل می کرده. به سخن دیگر، درد علی درد دین بوده و بس. در این صورت کار خمینی و رجوی درست است زیرا درد هر دوشان درد دین است. فراموش نباید کرد که رجوی در سخنرانی سال ۵۸ درا مجدیه گفت: “اگر دین محمد جز با ریخته شدن خون ما راست و مستقیم نمی شود، پس ای گلوله ها مرا بگیرید .”
 بنا براین ادعای درد مردم داشتن و آزادی و دموکراسی از سوی رهبر عقیدتی گزافه ای بیش نیست و درد اصلی همان درد دین است تا بتوانند از مردم سواری بگیرند. منظورشان از آزادی هم تنها در کادر و محدوده تفکر خودشان است و بیرون از آن چیزی را به رسمیت نمی شناسند. حتی یک بارمسعود رجوی درنشستی به صراحت گفت: ” منظور ما از آزادی آن چیزی نیست که در غرب است. منظور ما آزاد شدن از قید افکار باطل و ناحق است و پیوند خوردن با تفکر اسلام انقلابی!!!”.
    خمینی در آغاز کارش و بدون تعارف سخن از ولایت فقیه گفت و خودش را نایب امام زمان نامید و با همین توجیهات هر کار و عمل و جنایتی را از جانب خداوند مجاز دانست و به این شکل حقانیت جایگاه خودش را تثبیت کرد. همه اختلافات جامعه ایران با خمینی ناشی از آن نبود که چرا به ولایت فقیه اعتقاد دارد یا درباره آن باره کتاب نوشته است. بلکه اختلافات از آنجا ریشه می گرفت که خمینی خودش را ولی فقیه می دانست و دیگران را ملزم به اطاعت از خود! و سپس بر همین پایه همه ی ساختار سیاسی، اجتماعی، اعتقادی جامعه را بنا نهاد؛ با اولویت حفظ اسلام. همه کسانی که به ولایت فقیه و حکومت اسلامی اعتقاد نداشتند سرکوب ومجبور به هجرت شدند و همه پس مانده ها که یا از معتقدان بودند و یا از انگلهای جامعه ، که اعتقادی هم نداشتند اما نان را به نرخ روز می خوردند؛ ماندند و در راس امور تخصصی و مدیریت کلان کشور قرار گرفتند و اکنون پس از گذشت سه دهه آن را که عیان است چه حاجت به بیان است!
 مجاهدین اما، به آن صراحت که خمینی عمل کرد وارد بحث اثبات حقانت خود نشدند. ابتدا سخن از انتخاب آگاهانه و آزادانه در مسیر جامعه بی طبقه توحیدی به میان آوردند. حتی زمانی که رهبر عقیدتی LNA را پایه گذاری کرد گفتند: “ملاک اصلی جنگ با رژیم ولایت فقیه است و هر کس با هر مرام واندیشه ایی می تواند به ما بپیوندد”. اما در گذر زمان و به تدریج ماهیت اصلی رهبری عقیدتی ( یا همان ولایت فقیه) رنگ و شکل راستین خودش را گرفت.
    در مناسبات مجاهدین در دهه ی ۷۰ خورشیدی، هر کس که نمی خواست مجاهد خلق باشد بی گمان نفوذی رژیم خوانده می شد! افرادی با اندیشه های مارکسیستی هنوز از پیش از اتش بس در سازمان مانده بودند. رجوی در نشستی قاطعانه اعلام کرد که اگر هنوز آنان را در میان خود تحمل می کند به خاطر ان است که نشان دهد ،سازمان دموکراتیک است و گرنه آن افراد سربار و مزاحم هستند.
    در مورد انقلاب ایدئولوزیک هم به همین شکل عمل می کردند. در ابتدا فقط به افراد تازه وارد گفته می شد که مبارزه همراه با خانواده شدنی نیست و به این شکل افراد متقاعد می شدند که به خاطر سرنگونی رژیم و تا سرنگونی رژیم باید “طلاق” دهند. اما مدتی که می گذشت تازه متوجه می شدند که سخن از طلاق اندیشه و ذهن است و خداحافظی با هر آنچه که در دنیای مجاهد خلق باطل و ناحق معرفی شده است که معنی اش تمام جهانی است که مجاهدین در آن زندگی می کردند. یعنی همه چیز باطل و ناحق است به جز اندیشه مجاهد خلق!
    پس از مدتی برای همگان از مجرد و متاهل، سخن از طلاق ابدی به میان آوردند و موضوع طلاق تا سرنگونی که در بدو ورود به قرارگاه برای همگان الزامی است، ناکارآمد معرفی می شود و البته توضیح می دهند که: ” هنگامی که شما اندیشه های ناحق را طلاق می دهید و می پذیرید که به جز اندیشه ی مجاهد خلق یا رهبر عقیدتی، باقی جهان باطل و ناحق است، باید تا ابد با افکار و اندیشه های ناحق یا باطل خداحافظی کنید و منطقی نیست که بخواهید پس از سرنگونی دوباره به جبهه ی باطل بپیوندید”.
 اگر مجاهدین می گویند که هر کس از سازمان جدا شد، مزدور و خائن و پاسدار رژیم است، در سیستم فکری خودشان بی ربط نگفته اند و بنا به تصریح رهبر عقیدتی، حتی اگر امام جعفر صادق هم باشد، حقانیتش هنگامی ثابت می شود که در دستگاه فکری مجاهد خلق نفس بکشند!
    در این مسیر هرگونه عاملی که به آن عاطفه و حساسیت داشته باشند در زمره ی افکار باطل و استثماری قرار می گیرد. پس باید قاطعانه فراموشش کرد و به ان لعنت فرستاد. از ان جمله پدر، مادر، همسر، فرزند، خواهر، برادر، گربه، سگ و حتی هر جسمی که به آن علاقه نشان دهی. تمامی عواطف باید روی به سوی رهبر عقیدتی باشد. همه افراد باید عشق به رهبر عقیدتی را در ذهن خود صیقل بزنند و رهبر عقیدتی تنها مرجعی است که می تواند بار سنگین عاطفه ی یک ملت را به دوش بکشد.!!!
    بیشتر نفرات تازه وارد پس از مدتی اعتراض می کردند که: “شما از روز نخست فقط یک امضا برای سرنگونی و طلاق تا سرنگونی خواستید. دیگر حرفها، جدید هستند. هر حرف و بحثی هم که از انقلاب ایدئولوژیک تشریح می کنید فهمیده یا نفهمیده تنها امضا می گیرید با این استدلال که باید از آن عبور کنی و این امضا ها به خودت کمک می کند تا دستگاه ایدئولوژیک در اذهان عمیق تر شود…”. حال اگر کسی امضا نمی کرد، چنان در پیچ و خم مناسبات تشکیلاتی و نشستهای مختلف و فریادهای همان جمع به اصطلاح معحزه گر گیر می کرد و دچار چنان جنگ اعصابی می شد که سرانجام خسته و درمانده می گفت: ” بیایید این هم یک امضای دیگر”!
   حتی به افراد گفته می شد که مهم نیست که معنای چیزی را که امضا می کنند نمی دانند و پس از امضا کردن معنایش را خواهند فهمید و اینکه کلید فهم در میدان عمل است. پس از مدتی نفرات به خودشان  می آمدند و می دیدند انبوهی امضاهای مختلف داده اند و دیگر نمی توانند بگویند که نمی خواهند یا نمی توانند. بی درنگ امضاها را جلوی نفرات می گذاشتند و یادآوری می کردند که باید تا آخرش بمانی! و تازه همین یادآوری را با لحن روز نخست نمی گفتند. فرهنگ انقلاب ایدئولوژیک حکم می کند که بگویند: “تو به رهبر عقیدتی امضای خون و نفس داده ای و تا ابد خون و نفس تو در اختیار رهبر عقیدتی است”.
 در فرهنگ انقلاب درونی مجاهدین ، امضاء خون یعنی اینکه رهبر عقیدتی تصمیم می گیرد که فرد در چه زمانی و چگونه باید کشته شود ! و امضاء نفس یعنی اینکه رهبر عقیدتی تصمیم می گیرد که هر فرد در کجا و چگونه زندگی و فکر و استراحت کند.  بنابراین بر پایه آن امضاء نخستین تنها حقی که هر کس دارد ، حق فدا شدن در راه آرمان رهبر عقیدتی است و هیچ تصمیمی بدون اراده رهبر مجاز نیست. افراد باید تنها آن چیزی را که به آنها گفته می شود بدون چون و چرا اجرا کند. به سخن دیگر آن امضاء اول برای سرنگونی و تا سرنگونی، ابدی می شود و سپس به امضای خون و نفس تا ابد یت گره می خورد. به قول یکی از دوستان پرسابقه کم و بیش همه ی نفراتی که وارد سازمان می شوند هیچ تصویر واقعی از اینجا ندارند. آنها یک دوره ی آموزش نظامی در ذهن دارند و بعد هم جنگ و گریز با نیروهای رژیم!
 
اسماعیل هوشیار
ادامه دارد……
 
www.tipf.info