علیه نسل کشى افغانستانیها در ایران

آنروزى که انسانیت طبقاتى کارگرى در ایران جان بگیرد و پا روى زمین سفت بگذارد٬ آنروزى که پرونده حقایق چند دهه سرگذشت مهاجران افغانستانى در ایران  گوش شنوا پیدا کند٬ وجدان انسانى آن جامعه تا دهها سال نخواهد توانست زیر بار حقایق ادعانامه میلیونها  زحمتکش افغانستانى٬ کمر راست کند.
بنا به اخبار منتشر شده در هفته قبل٬ تعداد چهار صد هزار کودک افغانستانى در تهران  سرگردان هستند. این آمار در بحث بر سر کودکان خانواده هاى افغانستانى مقیم ایران پیش کشیده شده است که در نتیجه سیاستهاى بازگشت اجبارى پناهندگان از حق مدرسه محروم مانده اند.  این آمار ابدا دقیق نیست٬ چرا که نه کسى آمار والدین آنها را میگیرد٬ و نه کسى به تولد کودک تازه ترى از این والدین اهمیت قائل میشود. اینها٬ جزو همان یکى دو سه میلیون٬ کمتر یا بیشتر٬ جمعیتى هستند که باید و بهر قیمتى از ایران اخراج شوند. رد پاى این جمعیت را اساسا در اخبارى مشاهده میکنید که “نیروهاى انتظامى در عملیاتهایشان٬ افاغنه ساکن غیر قانونى را شناسایى و دستگیر میکنند تا بزور اخراج شوند.. ” مابقى کسانى هستند که عجالتا از اینگونه عملیاتها جان سالم بدر برده اند! هر از چندگاهى مسئولان “دلسوز” دولت محترم جلوى صحنه ظاهر میشوند و به ایرانیان عزیز اطمینان خاطر میدهند که چگونه سیاستهاى موثرى را براى اخراج افغانستانیها در دستور دارند. سرنوشت  چهار صد هزار کودک در چهارچوب این سیاستها بسیار گویا است.
 از اوایل سال ١٣٨٠ یکى پس از دیگرى سیاستهاى ضد انسانى از طرف دولت جمهورى اسلامى در پیش گرفته شد که بموجب آن استخدام کارگران افغانستانى٬ اجاره منازل به آنها٬ ازدواج و تشکیل خانواده به آنها و هرگونه امکان زندگى عادى را از آنها سلب کند. یکى از مهمترین این قوانین ممنوعیت ثبت نام کودکان افغانستانى در مدارس بود که رسما با هدف اعمال فشار به خانواده ها باجرا درآمد. از چهار سال پیش و با تعیین مبلغ معادل ۵٠ تا صد هزار تومان شهریه عملا حتى امکان مدرسه بر روى پناهندگان افغانستانى داراى کارت قانونى اقامت بسته شد. بنا به قیمت جارى اجناس مبلغ شهریه مدنظر کفایت چند کیلو گوشت را هم نمیکند. اما همینقدر هم کافى است که کودک زبان بسته را از پشت میز مدرسه به “دنیاى سرگردان” شهر تهران و شهرهاى مشابه پرتاب کند. مدارس در ایران هرگز امید و آینده چندان دندان گیر و حسرت انگیزى را براى آنها ببار نیاورده است. اما سرنوشت بعدى هستى آنها را مستقیما با تباهى گره زده است.
سرگردانى این کودکان بیشتر از هر چیز از آنجا ناشى میگردد که والدینشان از سرپناه قابل اعتنایى برخوردار نیستند. سرگردانى این کودکان از جانب مقامات و ماموران به آنجایى باز میگردد که تعداد هر چه بیشترى از این کودکان به جمع متکدیان و فروشندگان سمج خرده ریز در معابر عمومى رانده شده اند. اما خارج از اینگونه عبارات و دسته بندى هاى وقیحانه٬ بخش عظیم این کودکان حتى بمعناى دقیق کلمه “سرگردان” نیستند. همان گزارش و دهها گزارش دیگر گویاى موج هر چه گسترده تر از این کودکان در کارگاهها و کارهاى طاقت فرساست. در کوره پزخانه ها٬ در پستوى پنهان دخمه هایى بنام کارگاههاى کفش سازى٬ لباس  دوزى٬ تولید محصولات پلاستیکى٬ و انواع بنگاههاى تولیدى و رستورانها و دباغى ها و غیره تعداد هر چه بیشترى از این کودکان را میتوان سراغ گرفت. بکار گیرى کلمه دستمزد٬ تازه اگر دستمزدى در کار باشد٬ بمعناى متعارفى که حداقلى از زحمت و جان کندن را بپوشاند٬ براى این کارگران از هرگونه معنایى خالى است. بیشمارند گزارشات و روایتها و شواهدى که کار و کارگاه و کارفرما براى این کودکان سرمنشا تلنبارى از انواع سوء استفاده٬ کار شدید٬ مخاطرات٬ سوء تغذیه٬ فرسودگى و انواع بیمارى بوده است. مرور سرگذشت این کودکان مثل کارد بر قلب انسان مینشیند.
براى نزدیک شدن به همه واقعیت هولناک هنوز باید بیاد بیاورید که حتى بزرگسالان و والدین این کودکان مشمول همان قانون کار و حمایتهاى مسخره کارگرى نمیشوند. قانونى در کار نیست٬ حقى در کار نیست. باید بیاد آورد که این کودکان و خانواده شان از هیچگونه بیمه درمانى برخوردار نیستند. قد کوتاه٬ بلوغ زودرس دختران و انواع بیماریهاى ویژه بر اثر سوء تغذیه و شرایط نامناسب زندگى در میان کودکان افغانستانى به سرفصلهاى ویژه اى در کتب پزشکى ایران تبدیل گشته است. راستى از دید دخترک این خانواده ها زندگى و آن جامعه چه هیولایى باید باشد که عارى از هرگونه ترحم٬ منطق٬ وجدان و عدالت همه هستى کوچک و بزرگ این خانواده را نشانه گرفته اند.
بانى اصلى و مقصر جهنم زندگى افغانستانیها در ایران را باید بپاى سرمایه داران و رژیم حاکمشان نوشت. در تمام این سالها میلیونها پناهنده افغانستانى٬ زن و مرد و کودک٬ سرمنشا نیروى کار عظیمى بوده است که تا قطره آخر جان و روحشان بکار گرفته شده اند. رد پاى افغانستانى بخت برگشته در ایران را باید در سخیفترین شرایط کار و استثمار جستجو کرد. دولت جمهورى اسلامى٬ حکومت سرمایه داران و حکومت ضد کارگر است. رفتار این حکومت با افغانستانیها آینه تمام قد از موفقیت پر افتخار رژیم در این راه است. توحش به معناى واقعى٬ هرگز کلمه گویایى از رفتار برنامه ریزى شده و مداوم این حکومت و طبقه سرمایه دار ایرانى علیه میلیونها انسان٬ تنها و تنها بجرم نیاز و دربدرى شان٬ نیست. به قوانین کار در ایران نگاه کنید٬ به تعقیب و گریز دایمى ماموران٬ به تبلیغات روزمره دستگاههاى دولتى و مدیا٬ به مقررات تبعیض آمیز شرعى در باب ازدواج و حقوق زن و کودک نگاهى بیاندازید… و به این هنوز باید ناسیونالیسم ایرانى را نیز اضافه کرد.
هنر و تردستى طبقات حاکم٬ همه جا٬ در این بوده است که با لباس ناسیونالیسم گناه بهره کشى و تبعیض علیه مهاجرین و غیر خودى ها را بگردن “مردم” انداخته است. ناسیونالیسم چشم مردم را کور میکند٬ خرافات را بجاى واقعیت مینشاند. اما هنوز به سختى میتوان هضم کرد که چگونه رژیمى مثل جمهورى اسلامى بتواند در مقابل واقعیت دردناک و جنایت محرومیت صدها هزار کودک از امکان حقیرانه مدارس موجود٬ با خونسردى رد شود و در عوض تصویر کودکان متکدى مزاحم در معابر عمومى را بجاى آن بنشاند!
طبقه کارگر در ایران شرایط دشوارى را پشت سر میگذارد. کمر این طبقه زیر سرکوب و زیر فقر و بیکارى شکسته شده است.  طبقه کارگر در سنگر دفاع از موجودیت٬ دفاع از هویت خود و دفاع از زندگى پایه شمشیر میزند. درست در همین سنگر است که طبقه کارگر در ایران باید در دفاع از هم طبقه اى هاى افغانستانى خود پاى بر زمین بکوبد. طبقه کارگر نمیتواند استثمار شانه به شانه همکار افغانستانى را ندیده بگیرد و در عوض حب خزعبلات دولت و کارفرماى خودى در دفاع از بازار کار را قورت بدهد.  طبقه کارگر نمیتواند چشم بر قوانین کار رژیم٬ قوانین کار قراردادى٬ و بیحقوقى کارگر ببندد و در عوض کارگر افغانستانى را موجب بیکارى خود قلمداد کند. کارگر ایرانى نمیتواند چشم بر سود جویى و ثروت و دزدى نجومى دولت و کارفرما ببندد و در عوض دستمزد و حاصل رنج کارگر افغانستانى را  مبناى کمبود خزانه دولتى در پرداخت دستمزد مکفى براى خود بداند.  کارگر ایرانى تنها گواه وجدان بیدار جامعه میتواند باشد که کارگر افغانستانى٬ در موقعیتى دشوارتر از خود او٬ در ایجاد ثروت و رفاه در آن جامعه مایه گذاشته است و چگونه سهم دریافتى او چقدر کمتر بوده است.
تاریخچه پناهجویان افغانستانى قدمتى معادل سه دهه را پشت سر میگذارد. نسل دوم و سوم این جمعیت در همه جاى جامعه ایران و بیش از هر جا در عمق طبقه کارگر ریشه میدوانند. جمهورى اسلامى با گذشت هر سال و هر ماه حلقه تبعیض رسمى٬ راسیسم و نژاد پرستى را بدور این مردم تنگتر میکند. ادعاى طبقه کارگر ایران در عرصه عدالت٬ انسانیت٬ حقوق انسانى و مطالبات کارگرى٬ قبل از هر چیز به موضع و رفتار او با هم طبقه اى هاى افغانستانى اش گره میخورد. وضعیت دردناک چهارصد هزار کودک و دفاع از حق بى چون و چرا و فورى این کودکان در برخوردارى از همه امکانات بهداشتى و درمانى و آموزشى نمیتواند از لیست خواستهاى فورى هر تجمع و تشکل کارگرى بیافتد.
مصطفى رشیدى
١۴ جولاى ٢٠١٠
گفتار رادیو پرتو