حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ٧

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۷

اسلام دموکراتیک = دموکراسی اسلامی

قسمت هفتم

صدام سرنگون شد و در شرایط  نوین منطقه ایی، مجاهدین همه تلاششان بر این استوار شد که از فهرست گروههای تروریستی به درآیند. همه امیدشان به ریخت و پاش غرب است و اکنون دیگر به جای صدام به ایالات متحده تکیه کرده اند تا در زد و بندهای جهانی و راه پر رمز و راز سیاست از کاروان عقب نمانند و به قول خودشان یک چیزی هم دست آنان را بگیرد. واین تنها امید باقیمانده رهبر عقیدتی برای سهیم شدن در قدرت سیاسی است. چندان نباید به شعار “استقلال از دیگران” که سر می دهند توجه کرد. جای تردید نیست که مجاهدین با هر گونه خوش رقصی هم که در برابر غرب نشان دهد باز هم از فهرست تروریستی خارج نخواهند شد. جایگاه کنونی مجاهدین محصول مواضع آگاهانه خودشان است و نه ظلم و بیداد آمریکا یا صدام یا رژیم یا کوتاهی خلق و نیروها.سازمانی با اندیشه ارتجاعی و خط مشی منحرف و واپسگرا شایسته ی فرجامی بهتر از این نیست. اگر مجاهدین یا هر کس دیگر به قانونمند بودن داستان و خط سیر رویدادهای تاریخ ایمان دارند ، باید بپذیرند که چنین ساختار کهنه و قدیمی و اصرارهای مشمئز کننده بر حقانیت آسمانی مجاهدین هرگز آنان را به یک حاکمییت  آرمانی نخواهد رساند.

    و اما در باره رابطه ی مجاهدین با دولت پیشین عراق (صدام) باید گفت مجاهدین به عنوان نیروی خارجی در خاک عراق از همان آغاز به قول خودشان استقلال کامل سیاسی و ایدئولوژیک داشتند و هرگونه عملی علیه ماشین جنگی رژیم ولایت فقیه را در شکاف جنگ ایران و عراق به پیش می بردند. پس از آتش بس، مجاهدین همچنان با هدف سرنگونی رژیم ایران در عراق ماندگار شدند. برای آن هدف هم مجاهدین تنها به دو چیز نیاز داشتند: جنگ و مرز. زیرا برای سرنگونی به هر حال مرز را باید در کنترل داشت وطبیعتاٌ سرنگونی روی سطح زمین رخ خواهد داد!

 البته مجاهدین ادعا می کردند که مرز را باید خودشان باز کنند. در نگاه نخست معنای دقیق این سخن برای کسی روشن نبود. اما هنگامی که رژیم ایران خاک عراق را در بهار ۸۰ به موشک بست تازه روشن شد که منظور مجاهدین از همه عملیاتهای نظامی در شهرهای بزرگ این بوده است که رژیم را وادار به واکنش و در نهایت وارد شدن به یک جنگ تمام عیار در طول مرزها کنند و آنگاه با استفاده از شکاف ایجاد شده در جنگ ، راه LNA باز شود! اما نشد و شدنی هم نبود. حتی اگر رژیم ایران کارهای بزرگتری از شلیک ۷۷ موشک به عراق هم انجام می داد باز هم چنان نبردی در نمی گرفت. صدام هم پس از یورش ۱۹۹۰ به کویت کاملاٌ اسیر و در قفس بود. حتی پاسخ موشکباران رژیم را هم نداد. به مجاهدین هم اجازه هیچ تحرک محدودی را در مرزها نداد چه رسد به حرکت زرهی! و البته زمان باید می گذشت تا ما صدای عباس داوری و رجوی را خطاب به دولت عراق می شنیدیم که گفتند: “ما بخشی از ماشین جنگی عراق هستیم و شما هرچه بگویید ما برایتان انجام می دهیم!!”.

     در فروردین سال ۸۰ یک واحد ۹ نفره از مجاهدین برای انجام ماموریتی به درون خاک ایران رفتند. فرماندهی این واحد با مسعود محمد خانی بود که از ارتش نهم و قرارگاه انزلی اعزام شده بودند تا یک تیم عملیاتی را از مرز عبور داده و روانه تهران کند. ناگهان با بیسیم خبر رسید که همه ی نفرات واحد در کمین افتاده و درگیر شده اند. بلافاصله واحدهای کمکی از ارتشهای نهم و دوم به فرماندهی مژگان پارسایی برای کمک به نیروی محاصره شده به مرز فرستاده شدند. یکی از نفرات کمکی، صحنه را به این شکل بازگو کرد: “زمانی که ما به مرز رسیدیم، درگیری هنوز ادامه داشت و هلیکوپترهای رژیم از نزدیک دیده می شدند که از بالا نیروها را زیر آتش گرفته بودند. ما همگی سلاحها را اماده کرده بودیم و من باید با موشک سام ۷ هلیکوپترها را می زدم. اما هنوز فرمان آتش داده نشده بود که فرماندهان ارشد ارتش عراق بالای سر ما آمدند و دستور دادند که حق شلیک به آن سوی مرز را نداریم و اصلاٌ چه کسی به شما اجازه داده تا اینجا بیایید؟”

 بنابراین هیچ چشم اندازی برای باز شدن راه و استفاده مجاهدین از مرز ، پیش رو نبود.

    و اما مجاهدین همچنان درعراق زندگی می کردند. آنها آزاد بودند که چه بپوشند، چه بخورند، چه زمانی ازدواج کنند، کی طلاق بگیرند، چقدر بخوابند، انواع غذاها را بپزند، گل و درخت بکارند و انواع قرارگاههای گوناگون را داشته باشند. حتی نفوذی که مجاهدین در زندان ابوغریب داشتند گاهی نیروهای امنیتی صدام را هم شگفت زده می کرد. اما از مرز خبری نبود. نه رژِیم ایران و نه رژیم عراق، هیچکدام تمایلی برای یک جنگ دیگر را نداشتند. به سخن دیگر، تنها الزام سرنگون کردن رژیم به دست مجاهدین باید فراموش می شد. اما شعار سرنگونی نباید فراموش می شدو رهبر عقیدتی هم تنها دلیل ماندن در عراق را سرنگون ساختن رژیم ایران در عملیات فروغ ۲ عنوان می کرد! حرفهای رهبر عقیدتی دراین باره واضح و روشن نبود و به صراحت نمی گفت که در عراق ماندگار شوم! همه نیروها به مانند یک جماعت سیاهی لشکر ، تنها باید تمکین می کردند. رهبر عقیدتی برای حفظ نیروها  دست به روشها و شگردهای نوین و سرکوبگرانه زد و در انتظار سرنگونی رژیم به دست مردم ایران به کمین نشسته بود.

    مجاهدین همیشه و همه جا شعار سرنگونی را قاطعانه فریاد می زدند. اگر هم کسی از بیرون پرسشی را درباره سرنگونی و چگونگی آن می کرد مجاهدین پاسخ می دادند که به جای حرف و پرسش وارد میدان عمل شود و به مجاهدین بپیوندد تا سرنگونی محقق شود. در واقع فرد پرسشگر را بدهکار هم می کردند و به این ترتیب از پاسخ دادن می گریختند. برای نیروهای درونی هم دلایل بسیار سنگین عقیدتی و بحث های پیچیده پیش می کشیدند که چنانچه رژیم تاکنون سرنگون نشده و مسعود و مریم  به تهران و حاکمیت سیاسی نرسیده اند، کوتاهی از نیروهای بدنه بوده است!

 جالب است! اصلاٌ مگر قرار بوده که رژیم ولایت فقیه با یک مشت تئوری و سخنرانی و صدور بیانیه ساقط شود!؟رهبر عقیدتی بدهکار صدام بود چون زیر چتر امنیتی صدام توانسته بود حاکمیت در سایه و هژمونی تشکیلاتی خود را حفظ کند و از سوی دیگر صدام هم از حضور مجاهدین در عراق به خوبی استفاده میکرد!. می توان گفت در مقایسه منافع دو طرف، صدام ۹۹ درصد و سازمان مجاهدین تنها ۱ درصد سود می برد. صدام همه چیز در اختیار مجاهدین می گذاشت: اکسیژن، آب، برق، ماست، دوغ، قرارگاه و تابوتهای پر از دلار و …… تنها چیزی که هرگز در اختیار مجاهدین نبود مرز بود که قرار نبود باز شود تا استراتژی به بار بنشیند. مسعود رجوی هم این را به خوبی می دانست و در  توهم  باز شدن مرزها و آغاز جنگ نبود. تنها امید رهبر عقیدتی این بود که در نزدیکی مرزهای ایران گوش به زنگ بنشیند تا هرگاه رژیم به دست خلق ایران سرنگون شد، رهبر عقیدتی در بزنگاه حاضر و ظاهر شود و حقانیت علی را که مدعی آن بود دوباره زنده کند تا راه تکامل بسته نشود.

    خوب بودن یا ارتجاعی بودن اندیشه مجاهد خلق، در جهان سیاست چندان اهمیت ندارد! حتی اگر به قدرت هم می رسیدند شعار که جرم محسوب نمی شود. بر فرض اینکه شعار “پیش به سوی جامعه  بی طبقه توحیدی” زیبا و دلچسب هم باشد چگونه است که باید آن را به زور زندان و چماق به خورد دیگران داد و هم زمان لاف دموکراسی و آزادی هم داد؟ حرف از همین جا آغاز می شود که اسلام رجوی خودش را چپ مارکسیسم معرفی می کند ومدعی است که سیاست قرن بیست و یکم را با پیروی از علی و حسین و دیگر بزرگان شیعه می توان پیش برد

 

ادامه دارد

اسماعیل هوشیار