حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۴

هرفرد یا جریان و تفکری همیشه درمعرض و در حال انتخاب است . انتخابی آزادانه و آگاهانه که هرواکنشی به نتیجه جبری آن توجیه است !
 
اسلام دموکراتیک = دموکراسی اسلامی
قسمت چهارم
بقیه حرفها و شعارها، فریبی بیش نبود. حقانیت مجاهدین و باطل بودن خمینی یا برعکس؛ چیزهایی بود که برای عوام و نیروها کارایی داشت. اگر خمینی هژمونی مجاهدین را در سالهای فاز سیاسی می پذیرفت یا اگر مجاهدین هزمونی خمینی را می پذیرفتند دیگر دعوای حق و باطل هم مطرح نبود.
خلاصه اینکه برای رسیدن به حاکمیت سیاسی، از همان آغاز هر تلاشی از سوی رهبری مجاهدین کاملاٌ آگاهانه صورت گرفته است. فراموش نکنیم که خمینی بعدها بد و منفور شد. در آغاز از نظر مجاهدین هم همان امام بود! صدام هم تنها هنگامی که به کویت یورش برد به باور مجاهدین بد عمل کرد نه به خاطر تجاوز به یک کشور دیگر! آمریکا هم از زمان سرنگونی صدام ناگهان خوب و مامانی شد!! اما همه میدانند که پس از پایان این دوران گذار و افتادن آب تحولات از آسیاب زمانه، باز هم رهبر عقیدتی به دیگران اشاره خواهد کرد و خواهد گفت که مقصر فلان بود و کوتاهی از بهمان و گناهکاردیگرانند!
مجاهدین بیش از آنکه قربانی سیاستها و صف بندیهای جهانی شده یاشند، قربانی سیا ستهای خوشان هستند. همان سیاستی که از اندیشه ارتجاعی بیرون آمده بود: سیاست چانه زنی در بالا، نادیده گرفتن عنصر اجتماعی، نداشتن پایگاه اجتماعی، سرکوب نیروهای درون¬سازمانی، بسته تر شدن هرچه بیشتر تشکیلات به مرور زمان، دیگری را در حوزه سیاست قبول نداشتن یا به حساب نیاوردن، مقدس شدن و مقدسی کردن و مقدس بازی درآوردن و …
رمز ماندگاری مجاهدین در این سی سال، به حقانیت و دعای امام زمان و دیگر امامان ربطی نداشت. این چرندجات را رجوی برای من و تو میگفت.
  
    از مقطع فاز سیاسی ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۷ و عملیات فروغ جاویدان، به مدت ۱۰ سال سازمان مجاهدین به گواهی رهبر عقیدتی، در حال ساختن و اندوختن استراتژی و سیاست بود تا در لحظه ی شلیک سرنوشت ساز که همه ی اندوخته ها را باید خرج می کرد. اما آن شلیک در عملیات فروغ جاویدان به هدف نخورد و تئوری جنگ آزادی بخش به نام یک استراتژی عملی و مستقل، در آن نقطه بدون تردید مهر پایان خورده بود. مجاهدین پس از یک جمع بندی ، به همگان چنین اعلام کردند که به وظیفه ی خودشان عمل کردند و بر اساس تحلیلهای مشخص و درستی که از شرایط تا آن هنگام داشتند، پیش آمده بودند و از آن پس با تشریح شرایط جدید، ادامه ی مسیر اعلام خواهد شد.
آن استراتژی که بعد از آتش بس به آن تکیه کرد، اکنون دیگر مشروط و وابسته به یک عنصر بیرونی شده بود:
“اگر صدام جنگی دیگر را با رژیم ایران آغاز کند آنگاه می توانیم در شکاف جنگ، عملیات فروغ جاویدان ۲ را انجام دهیم و رژیم سرنگون خواهد شد”.
 اکنون باید در انتظار آغاز جنگ و باز شدن آن شکاف می ماندند. هرچند این تابلو سرابی بیش نبود، اما حتی چنانچه شدنی هم بود، آنگاه دیگر داستان استراتژی مستقل را که همواره رهبر عقیدتی ادعای داشتن آن را می کرد (کس نخارد پشت من..) باید تنها یک فریب معرفی کرد، زیرا متکی به صدام شده بود و از خودش مایه ای نداشت. به عبارت دیگر، راه مجاهدین برای سرنگونی رژیم ایران، بستگی به خواست یا کرامت صدام داشت و چنانچه او نمی خواست به ایران حمله کند استراتژی زنده نمیشد! آنچه بر جای مانده بود، مشتی شعارهای فربکارانه و سراب گونه بود که رهبر عقیدتی همگان را ملزم به تکرار آن کرده بود.
    به همین خاطر هم، هنگامی که صدام به جای ولی فقیه سرنگون شد همه ی آن تحلیلها و وعده ها و سوگندها، بر سر نیروهای بدنه آوار شد؛ همراه با شوک و ناباوری. کاش آن همه شعار و دروغ را دست کم برای نیروهای خودشان سر نمی دادند. کاش سر سوزنی از واقعیت ها را برای نیروهای خودشان توضیح می دادند و به راستی چه نیازی به آن همه دروغ و فضاسازی بود؟
    دوستی برایم تعریف می کرد: “زمانی که ما در بیابانهای عراق سرگردان بودیم و جنگ هنوز ادامه داشت، من از رادیوی کوچکی که مخفیانه آن را گوش می کردم، خبر سرنگونی بغداد و اشغال آن از سوی نیروهای آمریکایی را شنیدم. از خانم مسئولی به نام مینا خیابانی پرسیدم که آیا بغداد سقوط کرده و او در پاسخ گفت نه و خبر را تکذیب کرد و افزود که آمریکا هنوز حتی یک شهر عراق را هم نگرفته است زیرا مقاومت مردم و ارتش عراق بالاست و صدام پیروز می شود. او همچنین گفت که ارتش آمریکا ۷۰۰ چتر باز را به فرودگاه بغداد هلی برد کرده بود که همه ی آنها به دست نیروهای عراقی سر بریده شدند؛ نگران نباشید!”.
    این تنها یک نمونه از دروغ پردازی و فضاسازی دروغین سازمان بود برای اینکه تنها خودشان را حفظ کنند و بسیار طبیعی بود که توضیح دقیق و مو به موی رویدادها و تحلیل شرایط از هیچ  مجاهدی ساخته نبود. بنابراین رهبر عقیدتی باید به غیبت کبرا می رفت که البته رفت. به راستی ۱۵ سال اندوختن و ساختن دوباره پس از فروغ جاویدان چه شد؟ با آن همه بهای سنگینی که در هر زمینه ای و از هر کسی گرفتند! از فریبهایی که بیرون از سازمان و محیط تشکیلات  نشان می دادند تا زندگی در شرایط دشوار تحریم و داستان انقلاب درونی و طلاقها و جنایتهای درون تشکیلاتی پس از سال ۷۰ که عادی ومشروع شد!!. همه و همه با توجیه حفظ انقلاب ایدئولوژیک و سرنگونی رژیم!
    در سال ۹۰ میلادی و جنگ نخست خلیج فارس، با از میان رفتن احتمال یورش صدام به ایران، آن تنها روزنه ی امیدی که رهبر عقیدتی جهت استفاده از شکاف پدید آمده در چنان جنگی و اجرای عملیات فروغ جاویدان ۲ در آرزویش بود، برای همیشه بسته شد. آنجا شاید، دومین ایستگاهی بود که می توانستند در رفتارشان بازنگری کنند. اما باز هم متاسفانه به پیمودن همان راه انحرافی ادامه دادند؛ با شعار فریبنده ی سرنگونی، سرنگونی ، سرنگونی!
 به خیالشان با زرهی کردن ارتش و سپس انقلاب ایدئولوژیک و طلاق ابدی، همه کار کرده بودند و به رمز موفقیت دست یافته بودند. در این مسیر هر گونه سوال و ابهامی، رفتار نا مناسب و ناسالم قلمداد می شد. لازمه ی ادامه ی حیات سیاسی شان فقط سرکوبهای تشکیلاتی شده بود و در گذر زمان تنها سرکوبها را شدیدتر می کردند. و اکنون این پرسش در ذهنها هست که چرا در سرفصل آتش بس در سال ۶۷ تحلیل درستی از شرایط ارائه نشد و در تدوین یک استراتژی کارآمد کوتاهی شد؟ رهبر عقیدتی نگران چه چیزی بود که حاضر به پذیرش واقعیت های نوین منطقه ای و جهانی نبود و رفتن از عراق را حتی پس از سرنگونی صدام به سرکشیدن جام زهر تعبیر کرد؟
 آیا به راستی همه ی افراد رده بالای مجاهدین باید به این کار خودشان که در سال ۶۴ مسعود رجوی را به عنوان رهبر عقیدتی برگزیده بودندافتخارکنند؟ امروز این پرسشها وجود دارد واگر تا پیش از خلع سلاح مجاهدین مطرح کردنشان خیانت خوانده می شد، اکنون دیگر چنین نیست، بلکه مطرح نکردنشان و عدم موضع گیری خیانت به تاریخ و مردم ایران است.
    اگر هنوز هم مجاهدین اصرار دارند که هر پرسش یا نقدی درهر زمینه ی ، از وزارت اطلاعات رژیم آمده است، باید به آنان گفت که عملکرد گذشته ی خودشان را نقد و بررسی کنند. اگر رهبر عقیدتی هنوز هم استدلال می کند که تا رژیم هست باید سکوت کرد تا وی هر کاری که می خواست باز هم انجام دهد، می توان نتیجه گرفت که غیبت وی از صحنه ها به این زودیها پایان نخواهد یافت.
    پس از عملیات فروغ جاویدان، مجاهدین با افتخار جار می زدند که دشمن نتوانست ما را زائده ی جنگ معرفی کند! به راستی چه کسی چنین می اندیشد که مجاهدین به این دلیل در عراق ماندند که زائده ی جنگ خوانده نشوند؟ پس از سرفصل آتش بس و عملیات فروغ جاویدان در سال ۶۷، چه رازی در ماندن بدون چشم انداز در عراق و تبدیل شدن به یک برگ بازی در دست این و آن وجود داشته است؟
ادامه دارد
اسماعیل هوشیار
www.tipf.info