به رفیق محسن مومنی ٬ در دفاع از تاکتیک آنتریزم

شما می گویید:
«رفقا بیانی و سینا اصرار عجیبی در منطبق کردن شرایط و خصوصیات تشکل های کارگری با سازمان های دانشجویی دارند و با این وجود هنوز جواب درستی به این سئوال که چرا کمیته اقدام کارگری تک نفره را رها نکردید و به آگاه گری در خانه کارگر و شوراهای اسلامی کار نپرداخته اید نداده اند. باشد ، کمیته اقدام را نگاه می داشتید و هم در شورای همکاری حاضر می شدید هم در جلسات دارالقران خانه کارگر. آن وقت دیدنی می شد برخوردی که رفقای شورا با این موضع شما داشتند».

در این بخش از صحبت شما متاسفانه نمیتوان روش بحث فردی کمونیست یا حتی “چپی روشنفکر” را پیدا کرد. کاملاً واضح است که شما با حرص تلنبار شده ای وارد این بحث شده اید تا چیزی را تلافی کنید! اما بحث یک مارکسیست انقلابی برای ارتقا سطح نظری چنین نخواهد بود که موضوعی را به روش کودکانه ای لوث کرده و سپس به کار ساده نقد آن بپردازد. روش بحث شما در این قسمت نظیر عرض و اندام “بچه زرنگ محله” است که سر چهار راه ایستاده و می گوید “اگه راست میگی ایندفعه از این جا رد شو تا نشونت بدم چیکارت میکنم”!!
اولاً شورای همکاری ظرف اتحاد عمل بود و طبق مباحثات اولیه به کسی نمی توانست ربطی داشته باشد که حوضه فعالیت های محافل یا افرادی که وارد شورای همکاری میشوند، در خارج از این شورا کجاست. ثالثاً شورای همکاری در فرخوان های خانه کارگر نظیر مراسم روز جهانی کارگری شرکت می کرد.
درست همینجا کمی مکث میکنم تا با یکسری از تناقضات شما بیشتر آشنا شویم.

شورای همکاری دارای توان و امکانات بسیج کارگری در حدی که بتواند مراسمی مستقل برگزار کند نبود. در نتیجه در درون خود این بحث را داشت که آیا باید در مراسم خانه کارگر به منظور پیش بردن شعارها و مطالبات مستقل شرکت کرد یا خیر. در میان همه گروه ها در آنموقع، تنها گرایشی که با آن مخالفت می کرد ( اتفاقاً با دلایل مشابه شما) گرایش “لغو کار مزدی” بود. بقیه گرایشاتی که یا در شورای همکاری و یا در خارج از آن بودند وارد تظاهراتی می شدند که خانه کارگر سازمان داده بود. تازه با این احتمال که برایشان خطر دستگیری، زندان و شکنجه “در دوره فعلی ارتجاعی و…” فراهم بود.
وقتی نشریه کارو کارگر را میتوان در پانل دیواری کارخانجاتی نظیر ایران خودرو دید که مقاله اعتصاب لنین در آن منتشر شده است ( ۵ مهر ۱۳۸۵، چیزی که در نشریات فعالین کارگری دیده نشد) به این معنی است که نظاره گر ناشی به این موضوعات، یا ساعاتی پیش پس از مطالعه کتابی که برایش جالب بوده وارد حوضه فعالیت اینگونه و بلافاصله دست به دخالت گری زده است و یا از مدتها پیش در این عرصه بوده اما ندانم کاری های سانتریستی اجازه فهم الفباهای ساده را به او نداده است.
اکنون سوال این است که چرا در جایی که کارگران در تجمع تحت کنترل خانه کارگر و زیر محافظت های محکم پلیسی و اطلاعاتی و با وجود خطرات زیاد میتوانستند شرکت کنند ( که کردند) و تاثیر مشخص گذارده و در یک مورد حتی تمام ابتکار عمل را نیز به دست بگیرند( اول ماه مه در شیرودی) اما دخالت گری در خانه کارگر به یکباره شامل همه قوانینی می شود که از روی بدفهمی شما و طیف مشابه تان در کلاف سردرگم متنقاض پیچانده می شود. درست به همین دلیل است که شما عامدانه تلاش می کنید دخالت گری در این این موارد را تا سطح شرکت در “دارالقرآن خانه کارگر” کاهش دهید تا با لوث کردن موضوع، دیگر امر نقد و نفی این آن مانند آب خوردن شود! پریسا نصر آبادی هم بدون سر مویی اختلاف در سبک برخورد، همین موضوع را با این عناوین مطرح میکند: «بفرمایید که پس شما چرا در تمام این سال ها به جای شرکت در اردوهای تشکیلاتی و غیر تشکیلاتی انجمن های اسلامی…»
چرا محفل های “چپ” در دانشگاه، از نظر شما و با اتکا به تحریف از برداشت نظر تروتسکی که کاملاً بی ربط به مفهوم “آنتریزم” است، خود را مجاز می دانستند که در تجمعات دفتر تحکیم شرکت کنند و شعار های “آزادی برابری” خود را در دست بگیرند و در سطح دانشگاه راپیمایی کنند اما در مورد بحث برای دخالت گری در میان بدنه و پایه های آنها ناگهان همه چیز دگرگون  می شود!؟ پاسخ این سوال برای من روشن است و به بخش هایی از آن در اینجا اشاره می کنم.

علت اصلی همه ندانم کاری های این است که طیف های فعالین “چپ” و (بخش های از فعالین کارگری) تحت تاثیر گرایشاتی هستند که ماهیت سانتریستی دارند. آنها مطلقا ًدارای نظر و بحثی از خود نیستند. با بسیاری مسائل به کلی نا آشنا و در مواجه با آن شدیداً گیج میزنند. با هوش ترین فرد این طیف منصور حکمت بود که بخشی از ترجمه تجربیات گذشته جهانی را به صورت دفرمه شده با نام خود به خورد کسانی می داد که در آن مقطع هیچ آشنایی با این مسائل نداشتند. اما از آنجائیکه تمام این ناخنک زدن های نظری در ادامه تکامل سیستماتیک نظری نبود، طبعاً دارای انسجام نظری نیز نخواهد بود. به همین دلیل یکسره با تناقضات سیستماتیک مواجه می شود. مثلاً در نقد به بحث عابد توسط پریسا بخش قابل توجهی از بحث به نقد منصور حکمت و سناریو سفید و سیاه پرداخته شده و در ادامه به موضوع عمده شدن شعار “نه به جنگ” پرداخته میشود. این موضوع پس از دو سال و نیم ( و آنهم به کلی ناقص) در نقد به طیف دانشجویی “داب” طرح می شود. اگر از شما سوال شود که چرا شعار “نه به جنگ” شعار اشتباهی بود، و چرا چنین اشتباهی بلافاصله در همان موقع در نقد به گرایش “داب”، توسط شما یا گرایش و طیف “چپ” شما نقد نشد ( اگر شده لطفاً لینک و آدرس آن را معرفی کنید) باید منتظر ماند ودید چه جوابی خواهید داشت.

اما با اطمینان به شما خواهم گفت که حتی اکنون هم دلایل اصلی انحرافی بودن این شعار را نمی دانید، فقط میدانید این چیزی است که میتوان اکنون در نقد به “داب” از آن استفاده کرد چون دیگر پس از این سالها کاملاً بر همگان معلوم است که جنگی درنگرفت. یعنی بر اساس یک واقعه نگاری ژورنالیستی، یک پیش بینی اشتباه نقد می شود، اما اساس چنین اشتباهی نه در سناریو سیاه و سفید و نه مسائل اینگونه است. گرایش میلیتانت در نقد به این تاکتیک “داب” یعنی نقد به “نه به جنگ”، درست در همان مقطع که مطرح شد، کلی بحث مکتوب و شفاهی داشت. (لطفاً اگر چنین بحث هایی را در جایی دیگر سراغ دارید معرفی کنید)

علت این امر این است که شما خود دارای گرایشی نیستید که انسجام نظری در یک پیوند جهانی داشته باشد و در نتیجه با هر یک از این موارد به ناچار به صورت آزمون و خطا و مزه مزه کردن آن نزدیک و دور می شود. از بارزترین خصیه های این روش سانتریستی، واکنشات پس از طی زمان طولانی به موضوع و بدتر از همه به روشی فرصت طلبانه که تو گویی گوینده خود از اول صاحب این بحث ها و نظرات است می باشد
من از این نوع مثال ها به قدری زیاد دارم که نه در حوصله اینجا و نه حتی مقاله ای جداگانه است، اکنون فقط ناچار شدم به این موارد و در متن موضوع بحث اشاره کنم تا به شما نشان دهم رجوع گزینه ای و ناخنک زدن به مباحث مهم کلاسیکرهای مارکسیست چه وضع مضحکی برای فرد و گرایشی ناشی ایجاد خواهد کرد. در اینجا فقط با اشاره به چند نمونه اکتفا کرده و از این بخش عبور میکنم.
مثلاً گرایشاتی که در آن هنگام با اتحاد عمل مخالفت می کردند چه شد که بعد ها موافق شدند و پروسه این تحول در کجا و چگونه قابل مشاهده است. مثلاً اگر نظریه ایجاد بلوک یا قطب سوسیالیستی در مقابل طیف لیبرال در سطح دانشگاه های سراسر کشور به جای گروه و محفل سازی های گُله گُله اینجا و آنجا اشتباه بوده اولاً بفرمائید پس چه چیز درست بوده و نقد شما یا هر گرایش مدعی در آنزمان در کجا منتشر و ثبت شده است. و ثانیاً کدام اقدام عملی در هر آنچیزی که تصور می کردید درست بوده صورت گرفته است و چگونه قابل مشاهده میباشد. و یا اینکه در تقابل با ادعای همه احزاب خود ساخته به جای حزب طبقه کارگر، شما یا گرایش شما کدام نقد کمونیستی به این موضوع را داشته اید و در کجا قابل دسترسی است. توجه داشته باشید که نقد به این یا آن کلمه و جمله فلان حزب و حتی این یا آن عملکرد احزاب نیست، سوال این است که آیا طبقه کارگر ایران دارای حزب تاریخی خود بوده یا هست و اگر نه نقد شما به همه احزاب با این ادعا، اعم از طیف حککا و طیف کومله و نظایر آنها کی صورت گرفته و در کجا قابل مشاهده است؟ این مسائل را درست به این دلیل طرح میکنم که به شما نشان دهم تا چه میزان در مرکز نشسته و در موقع لازم به چپ یا راست میل نشان خواهید داد.
در نتیجه برای یک گرایش مدعی، این هنر نیست که اکنون پس از خرابی های بصره و بغداد به نقد نظریه «آنتریزم» بپردازد تا با کمک آن از یکسو امکان گریز از تناقضات را فراهم کند و از سوی دیگر خود را در مرکز دخالت گری ها نمایان کند. شما حتی یک مورد نمیتوانید مثال بیآورید ( حتی یک مورد) که شخص شما یا گرایش مورد علاقه شما در موقع نیاز و ضرورت واکنش به آن، به موقع و به طور صحیح با آن برخورد کرده است.

و اما در مورد “جواب صحیح” به سوال ناصحیح و بدتر از آن، نادقیق شما در مورد رها کردن کمیته اقدام و …؛ باید بگویم که به این موارد به مراتب دقیق تر از سطح درک شما در کامنت های بالا اشاره شده بود که دوباره در اینجا آن را کپی میکنم و اگر مایل به مطالعه کامل آن هستید، به قسمت چهارم در کامنت های بالای من رجوع کنید. قسمت مربوط به سوال شما (و البته قبل از سوال شما) این بود:
«چنین دخالتگری های به عنوان تاکتیک کمونیستی به معنی صرفنظر کردن از حزب و تشکل کمونیستی که باید ساخته شود یا اصلاً وجود دارد نیست. بنا بر این من قطعاً به هر ترتیب شده وارد خانه کارگر می شدم و اتفاقاً تنها زمانی چنین می کردم که اولاً پایه های کارگری این تشکل قابل مشاهده وقابل دسترسی باشد و ثانیاً خود عضوی از یک گرایش متشکل و منضبط کمونیستی ( و نه “چپی”) باشم»

اما طرح اینگونه سوالات که دارای بافت مباحثات “مذهبی- “حوضوی” است، دارای این اشکال نیز هست که اجازه آشنا شدن با نظر مستقل پرسش کننده را فراهم نمیکند. چنین روش سانتریستی در مباحثات، اصل موضوع را وابسته به عملکرد فرد یا گرایشی میکند که آن را ادعا کرده است؛ یعنی قبل از واکنش به اصل ادعا که آیا درست است یا خیر میخواهد بداند چرا طرف بحث اش خود چنین نکرده است! هرچند اشاره به این موضوع لازم و صحیح است اما نه با جایگزینی و به روش فرصت طلبانه ای که طی آن روشن نشود نظر نقد کننده به آن چیست؛ بلکه در نقد و بحث پیرامون خود اصل موضوع که در اینجا «آنتریزم» است ضروری میشود. به عبارت دیگر اگر ما کمیته “یک نفره” اقدام کارگری را منحل می کردیم و می رفتیم در “جلسات دارلقرآن” خانه کارگر شرکت می کردیم ( که نفهمیدم شما از کجا متوجه شدید خانه کارگر اصلاً چنین جلساتی دارد!) در اینصورت شما نظریه « آنتریزم» را می پذیرفتید و چون ما چنین نکردیم؛ معلوم نیست این وسط تکلیف «آنتریزم» چه میشود. البته شما تنها اشاره ای به شرایط برای آنتریزم کرده اید که به قدر زیادی خام و ناقص است و چیزی بیشتر از این به ذهن متبادر نمیکند که خواسته اید به سردرگمی های خود جنبه نظری و “تئوریک” دهید.
شما نوشته اید:
« و ثانیا هیچ حزب طبقه کارگری با یک انسجام نظری و استراتژی معین و پراتیک انقلابی در کنار ندارد، چگونه می توانیم از تاکتیک هایی دم بزنیم که ناظر بر شرایط مشخصی اتخاذ شده اند؟»
من بیهوده به این اشاره نکردم که شما این بحث را که در جایی با آشنا شدید و به طور گزینه ای در اینجا به کار برده اید، بیشتر میزان سردرگمی تان را نشان میدهد تا تسلط نظری بر آنچیزی که فکر میکنید به آن اعتقاد دارید.
اما طرح این بحث علاوه بر یک سری دردسرهای نظری که شما را در آن قرار خواهد داد، دردسر هایی در رابطه با مبحث ” تشکل مستقل، علاوه بر استقلال از دولت و کارفرما، مستقل از احزاب” نیز ایجاد خواهد کرد که حتی با پاسخ مناسب شما به آن نیز از قبل به شما اطمینان میدهم دردسرهای جدید تری برایتان ایجاد می شود!( ریشه اصلی این دردسر ها از عدم شکلگیری یک گرایش بر اساس تکامل نظری و روشن نبودن پروسه تکامل آن است که برای پنهان کردن آن تصور می شود به پشت یک عکس رفتن، یعنی اعتقاد به بین المللی بودن یک گرایش و به همین ترتیب، اشاره به مواردی که پروسه شکلگیری و تکوین آن روشن نیست، یعنی تحول نظری!)

اکنون به اصل موضوع باز می گردم و وضعیتی را در نظر می گیرم که حزب طبقه کارگر وجود ندارد؛ و مثلاً در ایران سازمان جهانی کار با کمک خانه کارگر یک تشکیلات اتحادیه ای بزرگ ایجاد کرده که هزاران کارگر در آن دواطلبانه عضو شده اند و هزاران نفر غیر دواطلبانه به دلیل شرط استخدامی در این نهاد عضو شده اند ( مانند کارگرانی که در تجمعات خانه کارگر شرکت می کردند تا کارتشان مهر خورده یا حتی اضافه کاری دریافت کنند). در این شرایط بورژوازی باید قبل از هرچیز دسته گل قدر دانی برای گرایشات سانتریستی و گیج ارسال کند که خود اتوماتیک مایل به ورود در این نهاد جهت دخالتگری نیستند و در ضمن تا زمانی که “حزب طبقه کارگر” تشکیل نشده خیالش راحت باشد که بخش دیگری از سانتریست ها نه قصد ورود و دخالتگری خواهند داشت و نه اگروارد شوند میدانند چه باید بکنند.
خوب حالا با این وضع مدعیان “چپی” که به جای طبقه کارگر حزب ساخته اند همانجا مانده و معلوم نیست بر روی چه کسانی باید تاثیرات کمونیستی بگذارند و چگونه و کجا، اما آندسته از “چپی هایی” که هنوز افتخار ساختن حزب یا معرفی یکی از همین احزاب به عنوان حزب طبقه کارگر را نداشته اند هم می بایست به طور منفرد به دور خود چرخیده و به انتظار کارگری باشند که نزد آنها آمده و درخواست انتقال آگاهی سوسیالیستی میکند! در اینصورت مشکل اساسی دیگر «آنتریزم» نیست بلکه خود «حزب» است که پس با چه نیرویی و از کجا و در چه شرایطی باید ساخته شود!

شبیه به این برداشت سردرگم را گرایشات دیگر سانتریستی نیز در مورد مفهوم «کنترل کارگری» دارند که آن را منوط میدانند به استقرار دولت کارگری و تحت نظارت آن وگرنه با آن مخالف اند!
نه آنها و نه شما درک درستی از دیالکتیک مبارزه انقلابی ندارید و نمیدانید که در ادامه مبارزات کارگری که بخشی از آن همین موضوع کنترل کارگری است که روزی دولت کارگران مستقر میشود و نه دولتی کارگری پرواز کرده از آسمان بر روی زمین برای نظارت بر کنترل کارگری. و همینطور در ادامه دخالت گری کمونیست ها در نهاد های کارگری است که عناصر کارگر تشکیل دهنده حزب دوره هم جمع میشوند و حزب را میسازند و نه حزبی ساخته شده در خلاء وبعد دخالت آن در این مسائل.
آنچه که شما در مورد « آنتریزم» در جایی شنیده و خوانده اید و در آنجا با چنین موردی روبرو شده اید بخشی از یک نظریه است ونه همه آن. مثلاً شما بفرمائید اکنون که متحدین بین المللی شما ( از روی عکس آی دی شما حدس میزنم باید چنین متحدین داشته باشید وگرنه عکس گرفتن در کنار یک بین الملل هم در ادامه همان روش های سانتریستی است که بالاتر بحث شد) در این یا آن کشور در اتحادیه های کارگری زرد و رفرمیستی فعالیت میکنند آیا نقداً در درون حزب طبقه کارگر کشور خودشان متشکل هستند، آنها از چه فرمولی استفاده میکنند که میتوانند نظریه “آنتریزم” را برداشته و منطبق با آن بدون عضویت در حزب عمل کنند اما در ایران به ناگهان این موضوع کاملاً منتفی می شود.
در این رابطه باید بگویم این درست است که نباید و نمیتوان به طور منفرد و بی ارتباط با یک تشکیلات کمونیستی وارد این نهادها شد و نتیجه دلخواه به دست آورد. چه بسیار عالی که این تشکیلات حزب طبقه کارگر باشد اما اگر نبود، نباید با نظریه آنتریزم خداحافظی کرد و همچنان لنیینیست یا تروتسکیست بود. حتی پنج نفر نیز می توانند در یک هسته انقلابی و منظبط، شرایط رشد و گسترش خود را از طریق کار بر روی بدنه این نهاد ها و به همین ترتیب امکان ایجاد پایه های حزب را فراهم کنند.

به این ترتیب با سبک برداشت های سرتیتری شما برای شبیه سازی کردن خود به یک گرایش کمونیستی بین المللی، خود موجب دردسرهای پیاپی نظری خواهید شد؛ و به خصوص وقتی با همان بافت مجادله “حوضوی” به سراغ بریده ای از بحث تروتسکی می روید و آن را بی ربط از متن بحث؛ و جالب اینکه به کسانی ارائه میدهید که خود سالها مبتنی بر همین مباحث گرایش خود را تکامل داده اند!
سندی که شما از تروتسکی ارائه می کنید برای صرفنظر کردن از نظریه «آنتریزم» نیست بلکه موضوع انحطاط دولت کارگری را در نظر دارد که پرسش اساسی نیاز به انقلاب سیاسی ( ونه اقتصادی) در شوروی استالینیستی را طرح میکند و برای فردی کپی کار جهت ساختن پازل نظری این دردسر را فراهم میکند که اگر آن بحث مورد پذیرش است و به آن اتکا میکند دیگر نمیتواند در جایی دیگری به دنبال نظریه ” سرمایه داری دولتی” باشد و اگر بود، دیگر مبحث ” انقلاب سیاسی” منتفی است و یک انقلاب اجتماعی در دوره حاکمیت استالینیستی در دستور کار قرار میگیرد.

یک گرایش اگر نتواند از اجزاء خُرد و کلان نظریات و در پروسه تکامل آن؛ و آنهم قطعاً در یک پیوستار جهانی به شکل گیری گرایش کمونیستی خود برسد؛ و به جای آن با قطعه برش هایی از آنچه که دیگر نمیتواند با آنها مخالفت کند؛ و تبدیل همان به شکلگیری گرایش جدید خود، قبل از هرچیز به کاریکاتوری تبدیل میشود که بارز ترین نمونه نتیجه آن همه روند تکامل گرایش منصور حکمت است. اکنون نمیتوان همان سبک را مو به مو اما حتی در نقد به هم او پیش برد و به بن بست و بحران بر نخورد.

شما میگوئید:
«گسست جنبش دانشجویی از اصلاحات دوم خردادی و مشاهده عملکرد تیم اصلاح طلبان حکومتی در دفتر تحکیم وحدت ، حاصلی نداشت جز تشکیل دو قطبی اصلی لیبرال ها و کمونیست ها که اتفاقا توانستند خیلی از نیروهای انجمن اسلامی را وارد جبهه های خود کنند»
این یک تحلیل وارونه و کاملاً ناقص از تحولات پس از دو خرداد و تاثیر آن بر تمایلات روشنفکری در سطح دانشگاه ها است. وقتی از ” گسست جنبش دانشجویی از اصلاحات دوم خردادی” صحبت می شود لابد باید به این معنی که حاصل گسست از بین رفتن “قطب لیبرالیسم” و پدیدار شدن قطبی دیگر ( که شما آن را “کمونیستها” عنوان کرده اید) باشد؛ اما در اینجا لیبرالیسم همچنان به عنوان یک “قطب” مفروض است!
شکست پروژه اصلاحاتی دوم خرداد باعث ریزش های زیادی از نهاد های اطراف این پروژه شد. همواره و اکنون نیز همینگونه است. اما رها کردن این موضوع در اینجا طرح ناقص و گزارشی از یک واقعه است و نه تحلیل مشخص از شرایط مشخص گسست از اصلاحات که پرسش تیپیک چه باید کرد را مطرح میکند.

مسئله با اهمیت در اینجا این است؛ گسست جنبش دانشجویی از اصلاحات دوم خرداد به دلیل نبودن قطب کمونیستی موجب سرگردانی های فعالین دانشجویی می شد که یا دمورآلیزه و منزوی می شدند و یا در بهترین وضعیت جذب تمایلات روشنفکری “چپ” می شدند. اما بحث شما به این دلیل وارونه است که این تمایلات را همان “قطب کمونیستی” ذکر کرده و به این ترتیب به کشف دو قطبی بودن کمونیسم و لیبرالیسم می رسید!
خیر، به هیچ وجه این چنین نبود. هیچ قطب کمونیستی نه در آن دوره و نه بعد از آن هرگز در سطح جنبش دانشجویی به وجود نیآمد. عده ای از دانشجویان بسیار فعال و پر شور درست بر سر دوراهی گسست از اصلاح طلبی با گرایشاتی روبرو می شدند که نه مارکسیستی و نه اصلاح طلب دوم خردادی بودند. این همان گرایش سانتریستی است که بالاتر از آن صحبت شد. مهمترین آنها ( و فکر میکنم تنها) گرایش سانتریستی که توانسته بود در نقطه عبور از اصلاح طلبی و به جای گرایش مارکسیستی بنشیند حزب کمونیست کارگری بود که به زودی پس از انشعابات آن، فقط بخشی از آن همچنان در همین نقطه نشسته و مانع ورود گسست کردگان از اصلاحات به حوضه فعالیت مارکسیستی می شد. عناصر باهوشی در آنها بر اساس پایه های نظری خود مبتنی بر “حزب و جامعه” به دنبال افزایش تعداد و رشد در عرض گروه خود بودند و در نتیجه نه قادر بودند فعالین برش کرده از اصلاح طلبی را به کادر انقلابی تبدیل کنند و نه مایل به چنین کاری بودند و نه نیازی به آن داشتند. آنها یک رشد فوری کمّی لازم داشتند و در نتیجه می بایست بیشتر از هر چیز به مباحث و مواردی اشاره کرده و آنها را عمده می کردند که برای یک گسست کرده از اصلاحات جاذبه هایی داشته باشد. بحث هایی پیرامون سکس آزاد، موسیقی و هنر و امثالهم در این مقطع عمده ترین بحث های این گرایش برای جلب بیشترین نیرو بود و کم و بیش موفق هم می شد. افرادی که تصور می کردند دیگر پا به گرایش سوسیالیستی گذاشته اند، نه تنها خود را “سوسیالیست ترین” تصور می کردند بلکه گرایش مارکسیستی را تا سطح رفرمیسم ترجمه شده از برنامه سوسیال دمکراسی اروپا کاهش می دادند. از درون این نیروها هرچه بیرون میآمد کادر انقلابی نبود
به زودی گرایشاتی که با این طیف همخوانی پیدا نکرده بود و یا از سر رقابت های فرقه گرایانه، مثلاً به این دلیل که در آن بخش امتیازی نصیبش نشده بود و یا کم و بیش به دلیل نزدیکی و آشنایی با مارکسیسم، به نقد آنها پرداخته و خود را در محافل دیگری متشکل کردند. اما هیچ یک این گرایشات هرگز به حول محور سوسیالیستی که در بیان شسته رفته شعاری خود را متجلی کند ظاهر نشدند تا برای اولین بار فعالینی از پلی تکنیک به جای محوری کردن شعار بورژوا دمکراتیک “آزادی برابری” شعار زنده باد سوسیالیسم را عمده کردند که البته متاسفانه همزمان شد با یورش پلیس به رشد رادیکالیسم در دانشگا هها و این پروژه نیز ناتمام باقی ماند.
شما زمانی میتوانید یا حق دارید از آنچه که در مقابل “قطب لیبرالیسم” به عنوان “قطب کمونیستی” نام ببرید که قادر باشید شعار و پرچم این قطب را به عنوان سند تاریخی ارائه دهید. این شعار نمی تواست شعار بورژوا دمکراتیک “آزادی برابری باشد”، شعار دیگری هم به جز این که به گرایش مسلط حرکت عده ای از فعالین تبدیل شود وجود نداشت. آنچه باقی می ماند اسامی گروهایی است که تحت نام های “چپ کارگری، چپ رادیکال، چپ نو” و مواردی اینگونه اعلام موجودیت می کرد. تنها درکی تقلیل گرایانه مورد نیاز است که اولاً تعدادی از گرو های فعال دانشجویی با تمایلات “چپ” را به جای بخشی از «جنبش دانشجویی» معرفی کند و قادر نباشد بین پیشرو و بدنه دانشجویی تمایزی ایجاد کند؛ و ثانیاً با همین تعداد و یک پرچم بورژوا دمکراتیک به نتیجه قطب کمونیستی در سطح دانشگاهها برسد!
در یک تحلیل مشخص از آن شرایط مشخص که نه حزب طبقه کارگر در سطح جامعه وجود دارد و نه یکپارچگی در میان فعالین دانشجویی با تمایلات “چپ”، ایده ایجاد قطب سوسیالیستی مطرح شد. اگر چنین حزبی وجود می داشت، شاید این ایده دیگر منتفی شده و می بایست تلاش می شد هر میل به “چپ” توسط کادر های انقلابی این حزب که در دانشگاه ها فعال می بودند به سطح مارکسیسم انقلابی رشد داده شده و در پیوند با همین حزب قرار می گرفت. در این صورت این حزبه طبقه کارگر بود که اولاً وظیفه پیوند جنبش دانشجویی با جنبش طبقه کارگر را به خوبی ایفا می کرد و ثانیاً به هیمن دلیل در قطب بندی طبقاتی، قطب کمونیستی را با همین حزب تداعی می کرد.
اکنون در نقد به این دوره نباید به وقایع نگاری ژورنالیستی و نوستالژیک پرداخت بلکه می بایست همین موضوعات را طرح و نقد کرد که چرا طرفداران حزب کمونیست کارگری با ایده ایجاد قطب سوسیالیستی که اولین بار از سوی گرایش مارکسیسم انقلابی در نشریه میلیتانت منعکس شد ( اگر گرایش دیگری در آن زمان یا حتی اکنون میشناسید که چنین کرده باشد لطفاً با قید لینک و سند رفرنس دهید) مخالفت می کردند.

منطق آنان این بود که چنین قطبی وجود دارد و آنهم خودشان هستند. تا جائیکه یک حزب واقعی کمونیستی وجود داشته باشد میتوان به طرفدارانش حق داد که چنین ادعای داشته باشند اما آنها نه تنها به این دلیل با این امر مخالفت می کردند بلکه با این مخالفت ضمناً در تلاش بودند نشان دهند که خود واقعاً حزب طبقه کارگر ایران را در اختیار دارند. اما سایر گرایشات “چپ” که یا با این ایده مخالفت می کردند و یا هرگز به پای احیاء آن نیامدند نیز اکنون با این پرسش مورد نقد می باشند که اگر معتقد به وجود حزب طبقه کارگر نبودند و حزب مدعی مذکور را نیز نفی می کردند، آیا تصمیم داشتند با یک محفل کوچک دانشجویی به مقابله با “قطب لیبرالی” دانشگاه رفته و عرض و اندام کنند!؟
شما در ادامه یکسری سوالات بغایت بی ربط و رو به هوا پرسیده اید:
«آیا اعضای سازمان پیکار نباید به انجمن مبارزه با بهایی گری بدیده احترام بنگرند چون پایه ای شد برای پیدایش سازمان مجاهدین خلق و پس از آن مجاهدین میم. لام و در آخر سازمان مطبوعشان ؟»
برای این سوال که جوابی ندارم اما نمیدانم چگونه میتوانم بگویم از آن خوشم آمد تا شما را خوشحال کرده باشم!

در باره قسمت آخر بحث شما باید بگویم متاسفم که نتواستید فرق دخالت گری در تشکلاتی با پایه های توده ای و “پیوستن” به آنها را متوجه شوید. بعضی به عمد و بعضی ها سهواً این دو موضوع را با هم ترکیب میکنند و نتیجه دلخواه می گیرند. میدانم در مورد شما اشتباه سهواً صورت می گیرد، در هر حال با این ادراکات است که در بحث اتان پر از تناقضات اساسی دیده میشود. تناقض بین، با اظهارات شما، ورود عده زیادی از فعالین چپ در همین نهاد ها و اینکه در شرایط سرکوب جامعه ما نمیتوان “آنتریزم” کرد و…!!
فهم این موارد نیاز به پیشرو کمونیست بودن ندارد؛ و شما اگر با این مقدار شوق در دخالت در این مباحث نمیتوانید مواردی به این سادگی را از یکدیگر تفکیک و به هرکدام در جای خودش واکنش نشان دهید؛ نه برای شما بلکه باید برای گرایشی تاسف خورد که قادر به ارتقا و ساختن کاردهای انقلابی آینده از میان کسانی مانند شما نیست که هیچ؛ آرزو میکنم بلایی که بر سر فعالین علاقه مند وابسته به حککا آمد بر سر شما نیآورند.
با تشکر از توجه شما

علیرضا بیانی