در مورد آنتریزم و جنبش دانشجویی ٬ به بهانه بحث های شکل گرفته در نتیجه مصاحبه عابد توانچه

در مورد آنتریزم  و جنبش دانشجویی
به بهانه بحث های شکل گرفته در نتیجه مصاحبه عابد توانچه با دانشجو نیوز و انتقادات طرح شده به آن

در سایت فیس بوک، پس از انتشار نوشته پریسا نصرآبادی در انتقاد از برخی نکات طرح شده در مصاحبه عابد توانچه با سایت دانشجونیوز، بحث هایی انجام شد، که درست یا اشتباه، اشاره ای به مسئله انتریزم و ورود به سازمان های توده، دانشجویی، ولو دولتی و ارتجاعی مطرح شده است که مرا ترغیب کرد تا در این مورد مطلبی بنویسم. لازم به اشاره است که منظور من از آوردن نام “دانشجویان سوسیالیست” نه اشاره به تشکلی به این نام، و نه تشکل دیگری است، مراد از استفاده از این نام، اشاره به دانشجویان سوسیالیست نوعی است.
سنت و تاکتیک انتریزم، یعنی دخالت و حضور در پارلمان های بورژوازی، اتحادیه های دولتی و زرد و حتی به شدت ارتجاعی، به دوران حیات و رهبری لنین در حرب بولشویک بر می گیردد. این تاکتیک بولشویکی بعد ها وسیعا از سوی تروتسکیست ها در کشور ها و سازمان های مختلف مورد استفاده قرار گرفت، تا حدی که بسیاری تروتسکیست ها را با انتریزم، و انتریزم را با سازمان های تروتسکیستی می شناسند. معروف ترین ریشه تئوریک این تاکتیک، در کتاب لنین تحت عنوان بیماری” چپ روی کودکانه” به رشته تحریر در آمد، و با این کار، فرمول لنینیستی ای برای کمونیست ها در سرتاسر جهان ارائه شد. شاید بتوان چکیده این تاکتیک را در متن کوتاهی تحت عنوان “تز هایی برای کنگره ی دوم کمینترن” به قلم لنین یافت. لنین در این متن کوتاه این تاکتیک را چنین توضیح می دهد ” گروه ها یا هسته های کمونیست ها باید در تمامی سازمان ها، اتحادیه ها و انجمن ها، بدون استثنا، و بیش و پیش از همه، در سازمان های پرولتری، و همینطور سازمان های توده های تحت ستم و استثمار غیر پلوتری (سیاسی، اتحادیه ای، نظامی، تعاونی، آموزشی ورزشی و غیره) نیز شکل بگیرد. ترجیحا بهتر است این گروه ها علنی باشند، اما گروه های مخفی نیز کاربرد دارند. گروه ها و هسته های مخفی زمانی حیاتی و مهم می شوند که سرکوب و اخراج اعضای آنها از سوی بورژوازی محتمل است. این هسته ها که باید در تماسی نزدیک با یکدیگر و مرکزیت حزبی باشند، باید با به دست آوردن تجربیات، انجام کار آژیتاسیون،  و نیز تبلیغ و سازماندهی، خود را با تمامی شرایط زندگی روزمره توده ای وفق دهند و با گروه های و قشر های مختلف توده های تحت ستم آشنا شوند، خود، حزب، طبقه و توده های تحت استثمار را با این کار متنوع خود آموزش دهند.” (مجموعه آثار لنین، جلد سی و یکم، صفحه ۱۹۱)
لنین تاکتیک فوق را به چند هدف ارائه داد و در جدل تئوریک با مخالفان اولترا چپ خود موفق شد در روسیه آنها را به اثبات برساند:
۱- دسترسی به توده ها (و همنیطور توده های دانشجویی) که تا حدودی درگیر کار اتحادیه ایی و صنفی شده اند، اما به دلیل نفوذ بالای رفورمیست ها و ایدئولوژی سرمایه داری، در قالب ها و چارچوب های این سیستم محبوس شده اند، و با هیچ آلترناتیو دیگری نیز آشنایی ندارند، یا اگر انها را میشناسند، شناخت آنها تحریفی و اشتباه است.

۲- افشای سیاست های دست راستی و رفورمیستی رهبران اتحادیه ها و سازمان های سوسیال دموکرات، زرد و یا ارتجاعی در عمل و تئوری. تنها در خانه نشستن و تئوری جدا از مبارزه توده ای دادن آن هم بدون دخالت روزمره در مبارزات آنها، عامل جذب توده ها به عقاید انقلابی نمی شود.  در کنار آنها جنگیدن، و عمل انقلابی ِ سوسیالیست هایست که توده را به خود جذب می کند و رهبران ِ فعلی شان را پیش چشم شان افشا می سازد.

۳- پیوند خوردن با توده ها (و توده های دانشجویی) و شرکت در زندگی روزمره سیاسی آنها، و جذب آنان به عملکرد انقلابی خود.

۴- آموزش دیدن کادر های مارکسیست در جریان مبارزه روزمره سیاسی .

۵- استفاده از امکانات اتحادیه ها و سازمان ها، در صورتی که ممکن بود.

لنین این تز ها را، نه تنها برای اروپای غربی با دموکراسی نیم بند بورژوازی اش، بلکه برای تمامی کمونیست ها طرح و ارائه کرد. به همین دلیل هم بود که آنرا در قالب تز هایی برای تصویب به دومین کنگره کمینترن فرستاد. نمونه اقدامات بولشویک ها بر اساس همین تاکتیک انقلابی و لنینیستی در خود ِ روسیه هم کم نیست، دخالت بولشویک ها در دوما، حضور فعال آنها در اتحادیه ها و سازمان های کارگری و شرکتشان در مبارزه روتین کارگران از این دسته هستند. دخالت بولشویک ها در اتحادیه حتی به حدی پیشرفت داشت، که پیش از تسخیر قدرت در اکتبر ۱۹۱۷، و قبل از آنکه رهبری شوراهای کارگری به دست بولشویک ها بیفتد، اتحادیه اصلی کارگری در دست بولشیک ها بود و لنین قصد داشت با استفاده از اتحادیه ها کار تسخیر قدرت را یک سره کند، اما طی مدت کمی پیشرفت ها آنان در شوراها، او را از این کار منصرف ساخت.
عده ای مانند یکی از افراد شرکت کننده در بحث، به نام پیمان وزیری، با گذشت چندین دهه از دفاع لنین از این تاکتیک، و پس دادن آزمون های فراوان در این دوره، به گفته خود معتقدند “ولی من هم در مقابل بر این باورم که این تشکلها مانند خانهُ کارگر دست ساخته و کنترل شده و از بالا توسط ارگانهای زیربط رژیم مورد بهره برداری هستند و باید در خارج از آنها و بطور مستقل و سازمانیافته در کار ایجاد نهادها و تشکلاتی از جنس “داب”و…ه بود.” این توجیهات و دلایل، نه متعلق به امروز است، نه برای اولین بار مطرح می شود و چیز جدیدی نیست. اگر قرار بود خانه کارگر نه یک سازمان ارتجاعی، دولتی و ترمزی برای کارگران عضو و درگیر در آن نباشد، که دیگر نیازی به کمونیست ها نبود که حزب بسازند و نقشه تسخیر قدرت داشته باشند و یا در همین اتحادیه ها به دخالت گری مشغول شوند. اصلا ساده لوحانه است که فکر کنیم اتحادیه های بدون دخالت خود ِ بورژوازی و نوکرانشان در لباس رفورمیزم و سوسیال دموکراسی در کشور های مختلف می توانند مستقلا فعالیت کنند و قدرت هم به دست آورند. استدلالات این چنینی را کمونیست های انگلیسی نیز در برابر دعوت آنها به ورود به حزب کارگر و دخالت گری در آن از آستین بیرون می کشیدند. در واقع آنها، از شدت چپ روی خود، سر از “راست” در آورده بودند، و به حزبی با چندین میلیون عضو ِ کارگر پشت می کردند تا حزب انقلابی و موعود خود را، جدا از آنها و به دور از این کارگران  و ایزوله از مبارزه روزمره آنها بسازند. نمونه آنها کم نبوده. تقریبا هر چند وقت یک بار یک گروه چپ اعلام می کند که کار در حزب کارگر دیگر بی فایده است و برای ساخت یک حزب جدا، راه خود را جدا می کند، اما پس از مدتی به در بسته می خورد. خلاف این استدلالات، عملکرد تد گرانت در دوره ی اوج قدرت “گرایش میلیتانت” در انگلستان بود، که با آنتریزم در حزب کارگر و دخالت و مبارزه در این حزب، موفق شد یکی از بزرگترین گروه های مارکسیستی، با پایه های قوی کارگری در آن دوره این کشور را تشکیل دهد.
استدلال دیگری که علیه به کار بستن این تاکتیک می شود، سرکوب، اخراج و عدم اجازه فعالیت مارکسیست ها در چنین سازمان ها و اتحادیه هایی از سوی رهبران و بورژوازی است. به عنوان مثال “رها مسعود” می گوید “فعالیت در انجمن گر چه به قول شما قدرت بسیج توده ای بالایی را داشت اما اولا فعالیت با تابلوی انجمن بود و چپ به عنوان یک نیرو نمی توانست خود را با تابلوی چپ معرفی کند … ثانیا نیرویی که در حال شکل گرفتن بود چگونه می توانست در فضای محدود و پر قید و بند انجمن اسلامی نضج بگیرد و استقلال فکری و مالی داشته باشد؟” و این چنین ادامه می دهد که “اما این راه به عنوان یک استراتژی برای گروهی از فعالان چپ غیر قابل توصیه بود و تبعات بی شماری داشت. تمام عوامل جمهوری اسلامی با تمام گرایشات موجود بر سر سرکوب چپ ها در ایران با هم توافق دارند. حال با هجوم فعالان چپ به مردار انجمن اسلامی ها چه چیز عاید خیز نوین می کرد؟”
در ابتدا باید حتما به این مسئله اشاره کنم که این روش کار یک “تاکتیک” است، نه استراتژی. اشتباه است که این روش ِ کار، یعنی جوش خوردن با توده دانشجویان از طریق تاکتیک آنتریزم، و دخالت گری در سازمان ها و انجمن های زرد، دولتی و ارتجاعی، را یک استراتژی بدانیم.
اشتباه است که فکر کنیم تنها فضا در انجمن اسلامی یا تحکیم بسته و بوروکراتیک است و مارکسیست ها فقط در این تشکل ها و فقط در ایران حذف می شوند. حتی در کشور های توسعه یافته و اروپای غربی هم این اتفاقات به وفور رخ می دهد. مشخص است که بورژوازی به این راحتی اجازه نمی دهد که انقلابیون وارد سازمان های آن شده و اهداف خودشان را به پیش ببرند. اما این کار دخالت گری، هنر یک انقلابی و مارکسیست است. انجام این کار هم در کتاب ها و جزوات اموزش داده نمی شود، بلکه در خود انجام کار است که روش های کار فرا گرفته می شود و تجربیات به دست می آید. هدف از این کار، افشای رهبران رفورمیست، بوروکراسی درونی آنها و بالا بردن آگاهی توده های درگیر در این سازمان ها و حذب آنهاست. حتی اخراج تعدادی مارکسیست از یک اتحادیه و تشکیلات زرد هم، می تواند عامل افشای رهبران این اتحادیه پیش چشم پایه های توده ای شان باشد.
 مسلما انقلابیون نمی توانند در هر جا که وارد شدند رهبری را به سرعت در دست بگیرند و به گشایش ها و دستاورد های شگرف برسند. از مهمترین اصول و پایه های به کار گیری این تاکتیک، آموزش دیدن کادر های انقلابی، همزمان با آموزش دادن به توده ها و اقشار عقب افتاده تر از خودش است. در همین روند و پروسه است که کادر های حقیقی انقلابی شکل می گیرند، نه پای کتاب و نشریه و جدا از توده ها و مبارزات روزمره شان. به محض آنکه شیوه کار دانشجویی، از روش متدوال و قبلی، به تاکتیک لنینی چرخش کند، روش ها، تشکیلات و ساختار های کار دانشحویان انقلابی تغییر خواهد کرد. اصل تلفیق کار مخفی و علنی در این دوره لازم الاجراست.  مسلما با ساز و کار های دوره پیش و روش های به کار گرفته شده در آن زمان، که شکل کار علنی گل و گشاد فرد گرایی و تمایل شدید به چهره شدن وجود داشت، فعالیت در هیچ انجمن و سازمان دولتی و زردی ممکن نبود.
همانطور که چند خط بالا  تر هم گفتم، دانشجویان سوسیالیست با چند هدف این تاکتیک را اتخاذ می کنند، و حتی در صورت حضور کوتاه مدت در انجمه ها و سازمان های دانشجویی زرد هم می تواند حداقل به تعداد کمی از آنها برسند. گفتم که انتظار نمی رود در اولین تجربه ها و آزمون ها دانشجویان چپ همه تشکلات دانشجویی را از آن خود کنند و رهبری آنها را بقاپند. اما شاید کم ترین و حداقل دستاوردش می تواند جدا کردن قسمتی از بدنه این تشکلات و جذب تعدادی فعالین دانشجو به سمت گرایشات سوسیالیستی باشد.
اگر در قبال اتخاذ این تاکتیک، روش فعالیت همچنان همان روش های چند سال ِ گذشته باقی بماند، مسلما بی نتیجه خواهد بود، زیرا اصلا آن روش کار قرار نیست نتیجه داشته باشد. اما با اتخاذ این تاکتیک، روش کار هم باید تغییر کند و از فاز باقی مانده دو خردادی اش که با وجود گسست نظری دانشجویان چپ از این جریان، هنوز در دوره قبل شاهد حضور روش فعالیتی دو خردادی میان آنها بودیم، گذر کند و به فاز سوسیالیستی و انقلابی خود برسد.
پریسا نصرآبادی در انتقاد از دفاع علیرضا بیانی از این تاکتیک لنینی، ظاهرا به نکته سنجی، سعی می کند تناقضی بزرگ در عقاید مدافعین این تاکتیک، که همزمان خواستار ایجاد قطب سوسیالیستی و یا حزب انقلابی طبقه کارگر هستند را افشا کند. او می گوید ” ضمنا لطف کنید تناقض دهشتناکی که در این استدلال نه چندان صادقانه تان به چشم می خورد را با دفاع جانانه تان از انتخاب نام دانشجویان سوسیالیست پلی تکنیک در آن مقطع زمانی روشن نمایید! ”  او در واقع دفاع از اعلام موجودیت یک تشکل مستقل دانشجویی با عقاید سوسیالیستی را در تناقض با دفاع از تاکتیک آنتریزم می داند. بنابر این، از نظر پریسا نصرآبادی، ظاهرا مارکسیست ها نمی توانند در همان حال که خواستار یک قطب جدای سوسیالیستی هستند، در میان توده های دانشجو و اتحادیه و سازمان هایشان وجود داشته باشند. یعنی مارکسیست ها یا باید مشغول فعالیت و دخالتگری در این سازمان ها باشند، یا به دنبال ساخت حزب و قطب بدوند. پریسا، و یا دیگر کسانی که دلیل مخالفتشان با این تاکتیک را با این استدلال طرح می کنند یا دیالکتیک را نفهمیده اند، یا در این بحث لازم می دانند که دیالکتیک را نفهمیده باشند. همیشه میان جدا شدن ِ پیشروان از توده، و سازمان دادن خود (مشتکل شدن در حزب و جدا از توده ها) و در همان هنگام جوش خوردن انها با توده و تقویت پایه های توده ای، یک تضاد دیالکتیکی نهفته است. در همین مثال حزب هم به خوبی دیده می شود. یک فرد غیر مارکسیست، حالا هر نوع تفکری که داشته باشد، وقتی در مورد چنین حزبی بخواند، ذوق زده از کشف یک تناقض بزرگ، آنرا برجسته می کند. زیرا او قادر به درک این تضاد یا تنش دیالکتیکی میان این دو نیست. کارگران پیشرو و انقلابیون از یکسو  سکتاریستی (نه به معنایی که برای خطاب قرار دادن برخی گروه ها استفاده می شود که منافع خود را بر منافع جنبش ترجیح می دهند) از توده ها جدا می شوند، و در همان زمان، از سوی دیگر به شدت با توده های پایین تر (از لحاظ آگاهی) جوش می خورد و در میان آنها فعالیت می کند.  در مورد تناقض اکتشافی پریسا نصرآبادی هم دقیقا چنین است. دانشجویان سوسیالیست و پیشرو، در عین حالی که از توده دانشجویان جدا می شوند تا خود را متشکل و سازماندهی کنند، در همان زمان، و بدون مطرح بودن اولیت بندی میان این دو، باید با توده دانشجویان جوش بخورند. این همان رابطه دیالکتیکی ای است که ارنست مندل “تنش دیالکتیکی” می خواند و مسلما انان که مارکسیزم را مکانیکی و کاریکاتور وار آموخته اند آنرا نقطه ضعف این روش می دانند و قادر به درکش نیستند.  آنچه که نقطه ضعف خوانده می شود، نکته اصلی و مارکسیستی این پروسه است. در این پروسه اولویت بندی معنایی ندارد. نمی توان گفت اول باید با توده ها جوش خورد، بعد تشکیلات خود را ساخت، یا اینکه اول تشکیلات خود را باید ساخت، و بعد از آن به کار جوش خوردن با توده ها مشغول شد. این دو کار، در یک پروسه، همزمان و در یک راستا انجام می پذیرند، و اگر کسی، جایی از تاکتیک دخالت و حضور در انجمن ها و سازمان هایی دانشجویی دفاع کرد، و در جای دیگر شعار تشکیل قطب سوسیالیستی دانشجویان ایران را داد، نه تنها اشتباه نمی کند، بلکه به درستی منطق این پروسه را درک کرده و با آن آشناست.
 تمام مخالفت ها با دخالت گری دانشجویان سوسیالیست و مترقی در انجمن ها و سازمان های دانشجویی، هر چقدر هم این سازمان ها غیر دموکراتیک و زرد و دولتی باشند، از شدت “چپ روی” به “راست” زدن است. هر گروه سوسیالیستی دانشجویی در دانشگاه های ایران، که بدون دخالت در مبارزات صنفی و سیاسی روزمره توده دانشجویان، و سازمان های آنان شکل بگیرد، در نهایت به یک سکت از دانشجویام سوسیالیست تبدیل خواهد شد، که هیچ پایه ای در میان دانشجویان دیگر نخواهد داشت و درگیری ها و دعواهایشان همیشه جدا و بدون ارتباط با بدنه دانشجویی خواهد بود. اگر هر کدام از دو کار اصلی در این پروسه شکل گیری گروه دانشجویان سوسیالیست و انقلابی حذف شود، یعنی یا دخالتگری انجام نشود (جوش خوردن با توده دانشجویان) و یا تشکل یابی مستقل فراموش شود، نتیجه نهایی به ساخت یک سکت سوسیالیستی خواهد انجامید. این مسئله در مورد جنبش های دیگر و دخالتگری انقلابیون در آنها نیز صدق می کند و یک فرمول کلی، و در عین حال انعطاف پذیر برای شرایط کشور های مختلف است. مثلا روشی که فردی در انگلستان یا آلمان این تاکتیک ها را به کار می گیرد، با کسیکه در ایران چنین روشی را دنبال می کند، مسلما تفاوت خواهد داشت، اما جوهره و ذات هر دو یکی خواهد بود.