حماسه های خاموش در سرابی تاریخی ٬ اسلام دموکراتیک = دموکراسی اسلامی ( ٢ )

 هر فرد یا جریان و تفکری همیشه درمعرض و در حال انتخاب است . انتخابی آزادانه و آگاهانه که هر واکنشی به نتیجه جبری آن توجیه است از جمله شرایط تحمیلی و الی آخر…

حماسه های خاموش در سرابی تاریخی ۲
 اسلام دموکراتیک  = دموکراسی اسلامی. 
 
 
قسمت دوم
    اکنون که بدون وسواسهای گذشته و از هر زاویه ای به همه ی سرفصلهای گذشته می نگرم، شروع یک روند تازه را می بینم؛ آغاز فاز جدیدی از مبارزات سیاسی که کمترین دستاورد آن هموار شدن مسیر حرکت آینده ی ایران است. نمی شود به پرسشهایی که در این مرحله با آنها روبرو می شویم به گونه ای ساده لوحانه و سرسری پاسخ دهیم که در این صورت کسی هم قانع نخواهد شد. زمانی، برای بسیاری از افراد، طرح چنین پرسشهایی همراه با جدل و مشاجره بود و رنگ و بوی تسویه حسابهای سیاسی و گروهی به خود می گرفت. از آنجا که شناخت، مطالعه و منطق کافی هم در میان نبود خیلی زود این مشاجره ها به دعواهای سبک و مبتذل تبدیل می شد. امروز که نزدیک به سه دهه از روزگار حیات سیاسی در سالهای پس از سرنگونی سلطنت می گذرد، با کوله باری از تجربه هنوز در ایستگاه نخست هستیم! 
    موضوع را از یک بحث خطی- سیاسی شروع کنیم و آن اینکه چرا سازمان مجاهدین خلق ایران ناگهان سیاست خط موازی با دولت آمریکا را پیش گرفتند؟ 
 آیا این یک جبر بیرونی بود که به سازمان تحمیل شده بود یا یک ضرورت عقیدتی؟
 آیا مجاهدین با سیاست خط موازی از آرمان گرایی (اسلام انقلابی) فاصله گرفته اند و یا به زعم خودشان سر دولت آمریکا را شیره می مالند؟
 آیا این سیاست از پایه قابل تشریح است یا تنها انطباق اصول با شرایط است و یا…….!!!
 می¬دانید معنی سیاست خط موازی با دولت آمریکا چقدر ساده است؟ در اردیبهشت سال ۸۲ پس از خلع سلاح مجاهدین، مسعود رجوی پیامی برای اشرفیها فرستاد و اعلام کرد خط تازه ی مجاهدین این است که با دولت آمریکا باید کاملاٌ همسو باشیم و کلیه همکاری های اطلاعاتی، سیاسی و نظامی مجاز و مشروع است. این بود چکیده ی مواضع رهبر عقیدتی در تشریح خط نوین سازمان.
    البته از حرفهای تبلیغی و شعارگونه که بگذریم، واقعیت این است که مجاهدین به خوبی می دانستند که هیچ گزینه ای برای رفتن  به ایران در شرایط یک حمله ی خارجی ندارند. در بدنه ی سازمان خیلی ها متوجه نبودند که چه چیزی در حال رخ دادن است! برای نیروهای مجاهدین تا لحظه ی آغاز جنگ، تنها گزینه ی پیش رو سرنگونی رژیم بود و بس. گرچه این تابلو تنها برای نیروهای بدنه ی مجاهدین بود. مجاهدین مدتها پیش از جنگ بخشی از پایگاههای خود را برچیده بودند. آنها به خوبی می دانستند که جنگ یعنی چه. رهبر عقیدتی جنگ نخست خلیج فارس را هم دیده بود و توان و هدف آمریکا را هم می شناخت. یعنی به همه چیز اشراف و آگاهی کامل داشت. اما در ظاهر چنان وانمود می کرد که جو سرنگونی رژیم را در ذهن اعضا زنده نگه دارد و گویی کار رژیم را می بایست تمام شده دانست! اصرار چندین و چند باره و مکرر و همیشگی بر اینکه می رویم، حتمآ می رویم، آمریکا هم جلوی ما را بگیرد باز خواهیم رفت، ساعت سرنگونی فرارسیده است، و بالاخره به ایران خواهیم رفت؛ تا واپسین روزها و لحظات پیش از آغاز جنگ در گوش اعضا فریاد می شد. از رفتن و اقدام برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه اما، خبری نبود. در عوض رهبر عقیدتی خط موازی با آمریکا را برای نیروها توضیح فرمودند و با صد من احساس مسئولیت کلامشان را به پایان رساندند که : “بله من نفرات را به سلاح ترجیح دادم”! خسته نباشید!
    کسی نباید چنین بیاندیشد که که نرفتن به به ایران و تحقق نیافتن سرنگونی رژیم ولایت فقیه در چنان شرایطی، و در عوض سرنگونی صدام نامنتظره بوده و یا تنها ریشه در جبر بیرونی داشته است. پس از آن هم هیچ خبری نیست، حتی در حد یک جمع بندی ساده ی سیاسی. هیچ کس هیچ توضیحی نمی دهد. راستش دیگر کسی نمانده که توضیحی بدهد. نود درصد از کادر رهبری پیش از جنگ  با مهر تابان رهسپار فرانسه شدند و رهبر عقیدتی هم با نام شیر خفته به غیبت کبری فرو رفت! پاسخ پرسشهایی مانند چه بود و چه شد و چرا …؟!؛ تنها مظلوم نمایی همیشگی بود.
    در هر سرفصل مهمی، پس از جمع بندی پیام یا اطلاعیه ای صادر می کردند تا اشکالات کارشان و ادامه ی مسیر را تشریح کنند و این روند در هر تشکیلات دیگری هم رایج است. اما در بزرگترین سرفصل تاریخی منطقه و جهان، هنگامی که نیروها پس از جنگ در قرارگاه گرد آمدند در کمال تعجب به نیروها گفته شدکه از خودتان انتقاد کنید، به دیگران انتقاد کنید که چرا از صدای شلیک و انفجار و بمباران ترسیدید؟! و در یک کلام ادامه ی همان روند کارشان در دوران صدام به همراه پیچ و خمهای فراوان تشکیلاتی. تو گویی هیچ چیز رخ نداده.  چرا وچه شد؟
–    آیا اساساٌ موضوعی به نام سرنگونی رژیم ولایت فقیه از سوی رهبر عقیدتی در میان سالهای ۶۷ تا ۸۳ امری جدی یا شدنی بود؟
–    آیا رهبر عقیدتی برای حفظ رنج و خون و ذخیره ی ده ساله ی سالهای ۵۷ تا ۶۷ و دستاوردهایش بایددر عراق می ماند؟
–    آیا تلاشها و رنج و خون و ذخیره ی سالهای ۵۷ تا ۶۷ بیشتر بود یا دوران پس از آتش بس میان ایران و عراق تا زمان سرنگونی صدام؟
–    آیا راندمان و کارایی ۱۵ ساله ی پس از آتش بس میان ایران و عراق بیشتر بود یا دوران پیش از آتش بس؟
–    چرا مجاهدین پس از سرنگونی صدام و خلع سلاح همچنان برای ماندن در عراق اصرار ورزیدند؟ گرچه خود مجاهدین چنین استدلال می کردند که برای مبارزه با بنیادگرایی باید انترناسیونالیستی اندیشید!
–    ماندن مجاهدین در عراق و اصرار کر کننده بر حق پناهندگی، آیا تنها به دلیل مثبت دانستن کارنامه ی خودشان تا آن زمان بود یا اینکه انتخاب دیگری نداشتند؟
–    آیا مجاهدین پس از فروغ جاویدان و آتش بس در سال ۶۷، به راستی به قصد یا هدف سرنگونی رژیم ایران در عراق ماندند؟
–    آیا  نیازی به پرسشگری هست یا هنوز تئوری “تا رژیم هست باید سکوت کرد” سرلوحه ی مکتب مجاهدین است؟
–    آیا مجاهدین نیازی به توضیح دادن می بینند یا توان چنین کاری را دارند؟
–    سرنوشت استراتژی مستقل رهبر عقیدتی (کس نخارد پشت من…) چه شد؟
–    راستی چرا ۱۵ سال تلاش و خون و “ذخیره ی قابل اتکا” طی این مدت، فداکاری ها، امیدها و اعتقادها، و خلاصه همه چیز که قرار بود به سرنگونی رژیم راه ببرد، در کریدرهای قدرت به زمین افتاد؟
–    اگر پیش بینی ها و تحلیل رهبر عقیدتی از شرایط و عوامل و تضادها درست بوده است آیا نباید همه ی ان ذخیره ها به نتیجه ی مطلوب می رسید؟
–    آیا دلیل به گل نشستن استراتژی، کمبود نفرات و پول و امکانات بود؟
–    آیا دلیل و ریشه ی اصلی تحقق نیافتن سرنگونی رژیم، انحرافات سیاسی و استراتژیک بود؟
–    آیا کوتاهی از نیروهای بدنه ی سازمان بود و اینکه کم فداکاری کردند؟
–    آیا تقصیر مردم ایران بود؟
–    آیا تقصیر دولت امریکا بود؟
– آیا تقصیر صدام بود که در سال ۷۰ به کویت یورش برد و استراتژی پس از فروغ جاویدان سازمان را حلق آویز کرد؟ و باید به زعم رهبر عقیدتی نخست به “شرق” یا همان ایران حمله می کرد و پس از اینکه مجاهدین حاکم می شدند و خیالش از مرزهای شرقی آسوده می شد، سپس می توانست هر کاری که می خواهد انجام دهد و موفق تر هم بود.
– 
اسماعیل هوشیار
ادامه دارد
 
www.tipf.info