نگاهی گذار به یک مقوله ی اقتصادی، فلسفی

مقوله ی بیگانگی و از خود بیگانگی از زمره ی مفاهیم مهمی که از  زوایای مختلفی بررسی شده و توجه بسیاری از صاحبنظران، فیلسوفان و اقتصاددانان را در گذشته و حال به خود جلب کرده است. از هگل و فوئرباخ گرفته تا مارکس،مزاروش و سایر مارکسیست ها و صاحبنظران مختلف هر کدام از زاویه ای به بررسی این مفهوم پرداخته اند و در این زمینه اظهار نظر کرده اند. هگل بیگانگی را عینیت طبیعت می داند و آن را نه، ناشی از شرایط اجتماعی بلکه ناشی از سرشت و ذات ادمی می داند. نزد فوئرباخ از خود بیگانگی انسان بیشتر به شکل مذهبی نمایان می شود. او معتقد است که آدمی ذات خود را از خود جدا کرده و در سوژه ای به نام خدا عینیت می بخشد.

مارکس اولین کسی است که این مقوله را از زاویه ی نقد اقتصاد سیاسی و مناسبات اجتماعی در محیط کار، محلی که در آن انسان ها شیئیت می یابند و کالاها شیئیت.

مارکس بیگانگی را از سه جهت مورد بررسی قرار می دهد :۱٫به مثابه ی بیگانگی کارگر از محصول مادی و عینی خویش. ۲٫ به مثابه ی بیگانگی از کار خویش، در هنگام کار کارگر به خود تعلق ندارد بلکه از آن کس دیگری است (کسی که که کار او را خریده است ) و ۳٫نهایتابه عنوان بیگانگی از سایر ادمها یعنی بیگانگی از ابزار تولید یعنی صاحبان سرمایه.(دستنوشته های اقتصادی فلسفی،کارل مارکس)

در زمینه ی از خود بیگانگی فلسفی مارکس معتقد است که آدمی به هر میزان خود را وقف خدا کند، به همان میزان از خود بیگانه شده و کمتر به خود می پردازد، این شکل از بیگانگی در درون انسان اتفاق می افتدا،اما پیامد های اجتماعی مخربی را نیز به دنبال دارد، این شکل از خودبیگانگی بیشتر در آثار اولیه مارکس نمود بیشتری دارد، اما شکل دیگر از خود بیگانگی که از خود بیگانگی در محیط کار است بیشتر از سایر اشکال از خود بیگانگی برجسته است.

این شکل از خود بیگانگی زمانی اتفاق می افتد که کارگر در محیط کار و کارخانه به دلیل آنکه کار او نه داوطلبانه، بلکه از روی اجبار و ناچاری است، بنابراین در این شرایط کارگر احساس آرامش نمی کند، به جای خرسندی احساس رنج می می کند، در این شرایط کارگر نه تنها انرژی و پتانسیل خود را بروز نمی دهد، بلکه کار اجباری (کاری که محصول آن به شخص دیگری تعلق دارد )،باعث می شود که کارگر تنها زمانی احساس آرامش کند که خارج از محیط کار است و کار نمی کند. کار کارگر در این شرایط نیازی را برآورده نمی سازد، بلکه ابزاری صرف است برای برآورده ساختن نیازهای دیگران است.

کار بیگانه شده نیز با بیگانه ساختن ادمی از طبیعت و از خود یعنی از کارکرد های عملی و فعالیت های حیاتی اش نوع انسان را از ادمی بیگانه می کند. کار بیگانه شده تنزل فعالیت خودجوش آدمی به یک وسیله ی صرف و زندگی نوعی را ابزاری برای حیات اجتماعیش می کند.(همانجا)

مالکیت خصوصی به عنوان محصول و پیامد ضروری کار بیگانه شده در رابطه ی خارجی کارگر با طبیعت و خویش است.بدین سان مالکیت خصوصی اساس تحلیل از مفهوم کار بیگانه شده،انسان بیگانه شده ،زندگی بیگانه شد و انسان از خود بیگانه استنتاج می شود. (همانجا)

مالکیت خصوصی به عنوان نمودی مادی و فشرده ی کار بیگانه شده، دو رابطه را شامل می شود :رابطه ی کارگر با کار و محصول کارش و رابطه ی غیر  کارگر با کارگر و محصول کارش. زمانی که ذات انسانی در ارزش یا پول از آدمی بیگانه می شود،ذهنیت ادمی، انرژی فیزیکی و ذهنی و توانمندی او از او ربوده می شود. زمانی که محصول کار کارگر به عنوان دارایی شخص دیگر در مقابل او قرار می گیرد، ابزار هستی و فعالیت او در دست سرمایه دار قرار می گیرد. در این شرایط کارگر تا حد یک ماشین تنزل یافته و از جودی انسانی به فعالیتی انتزاعی تبدیل می شود.

هر چه کارگر محصول بیشتری تولید می کند خود فقیرتر می شود، هرچه کالای بیشتری می افریند خود به کالای ارزانتری تبدیل می شود، کارگر فقط کالا تولید نمی کند بلکه خود را نیز به عنوان کالا عرضه می کند. یعنی شی ( ابژه ای ) که کار تولید می کند یعنی محصول کار در تقابل با کار ، به عنوان چیزی بیگانه و قدرتی مستقل از تولید کننده قد علم می کند. (همانجا)

باتوجه به اظهارات فوق از خود بیگانگی پیامد و نتیجه ی ضروری جوامعی است که در آن مناسبات طبقاتی حاکم بوده و محصول کار نه به تولید کننده بلکه به شخص دیگری تقلق دارد در این شرایط است که کارگر از محصول کار خویش، از سرمایه دار و کار احساس بیگانگی می کند، در این شرایط کارگر احساس ارامش نکرده و کار اجباری او نه تنها کمکی به رشد و نمو استعدادهای او نمی کند بلکه حتی مانعی بر سر راه رشد و شکوفایی آن می شود. بنا به مباحثی که مطرح شد برای آنکه بتوانیم از خودبیگانگی را به عنوان یکی از معضلات جوامع طبقاتی از صحنه ی جوامع بزدایم باید ریشه ی مالکیت خصوصی و کار مزدی را نشانه بگیریم .تا زمانی که مالکیت خصوصی و کار دستمزدی حاکم است انسان در عصر مدرنیته و سرمایه داری گرفتار پیامد های ناگوار این جوامع همچون بیگانگی و از خود بیگانگی خواهد بود و در بسیاری موارد استثمار بی رویه و وحشیانه ی سرمایه داران در محیط کار کامپیوتریزه در کشورهای پیشرفته ای چون ژاپن که در آنجا(یعنی در محیط کار کارگر ) ثانیه ها و دقایقی را که کارگر کار نمی کند توسط این دستگاه ها ثبت و مجموع این ثانیه ها و دقایق از ساعات کار او کم، در نتیجه دستمزد روزانه ی کارگر کاهش می یابد، این شکل از استثمار برای بالا بردن بیش از حد بارآوری کار و افزایش استثمار و کسب سود بیشتر به شکلی وحشیانه بوده و باعث شده که کارگران بیش از هر عصر و دوره ای احساس از خودبیگانگی کنند در مواقعی که در محیط کار هستند و کار می کنند.

برای فرا رفتن از بیگانگی و از خود بیگانگی به عنوان شکلی از اشکال بردگی انسان و برای بازگرداندن هویت انسان به خود انسان،همچنین برای رسیدن به جامعه ای که در انجا  شیئت انسان از بین برود و شخصیت انسانی او به عنوان انسان به او برگردد، کمونیسم به مثابه ی یک جنبش اجتماعی و یک گرایش سیاسی قوی در جامعه ی طبقاتی و در بین طبقه ی کارگر و به عنوان تنها آلترناتیو موجود برای رهایی انسان مدرن از پیامد های ناگوار و ضد بشری نظام سرمایه داری، با اتکا به نیروی طبقه ی کارگر( به عنوان محرک جامعه به طرف یک جامعه ی بی طبقه و بدور از استثمار و بیگانگی انسان) عمل نموده و تلاش خواهد نمود که با انقلابی اجتماعی و قهر آمیز سوسیالیسم را استقار نموده و جامعه را به طرف یک جامعه ی کمونیستی به پیش ببرد. جامعه ای که در ان اجباری در کار نبوده و زمینه ی شکوفایی تمامی استعداد های انسانی فراهم خواهد بود جامعه ای که در آن کار بیگانه شده جای خود را به کار اختیاری و کار به اندازه ی توانای هر فرد خواهد داد. تنها در چنین جامعه ای است که انسان برای همیشه از دام مناسبات ضد بشری نظام سرمایه داری رها خواهد شد ،مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به عنون محصول و پیامد کار بیگانه شده جای خود را به مالکیت همگانی خواهد داد و پول به عنوان یکی از اشکال بیگانگی انسان نقش خود را برای همیشه از دست خواهد داد. تنها در این جامعه است که جایی برای بیگانگی نیست و جمله ی از هر کس به اندازه ی توانش و به هر کس به اندازه ی نیازش به صورت عملی متحقق می شود.