خشمگین نشوید دوستان، کمی تعمق کنید

هنوز چند ساعتی از انتشار یادداشت کوتاه «این بدعت چیست؟» نگذشته بود که پاسخی از جانب «یکی از دوستان محمود صالحی» منتشر شد تحت عنوان «بدعتی در کار نیست! پاسخی به جنجال خواهی بهمن شفیق». این یادداشت البته امضاء شخص خاصی را ندارد و شاید همین بهتر هم باشد. در حقیقت این پاسخ را می‌توان پاسخ «خانواده و دوستان صالحی» تلقی کرد که متن مورد مشاجره فراخوان کمک به صالحی را متشر کرده‌اند. شاید اگر دوستان دیگری این پاسخ را می نوشتند، اینجا و آنجا چاشنی بیشتر و کمتری وارد آن می‌شد و احتمالاً درجه استدلال و یا پرخاش نوشته هم عوض می شد. در اصل موضوع اما فکر نمی‌کنم که تغییری وارد می شد. پاسخ این دوستان از یک سو مرا متهم به جنجال خواهی می‌کند و از سوی دیگر خود را موظف به توضیح جزئیاتی در زمینه چگونگی دریافت کلیه در ایران می‌بیند. کل پاسخ نشان می‌دهد که این دوستان هنوز هم متوجه نیستند که سیاستی که در پیش گرفته‌اند ضایعه ای است برای جنبشی که بدون داعیه اخلاقی نمی‌تواند حتی یک گام  کوچک بردارد.

نخست و قبل از هر چیز به یک انتقاد این دوستان بپردازم که گذشت سه هفته از صدور بیانیه را دلیلی بر جنجال خواهی منتقد دانسته اند. این دوستان به درستی بر سه هفته تعلل انگشت می‌گذارند اما برداشتی کاملاً وارونه از آن کرده اند. حقیقت این است که آن بیانیه از همان روزهای اول انتشار آن به دغدغه ای برای ما تبدیل شده بود. با رفقای متعددی درباره‌اش حرف زدیم و فکر کردیم. تردید داشتیم که آیا چنین برخوردی لازم است یا نه. شاید در انتظار این هم بودیم که نقد یا ملاحظه دیگری از جانب دیگرانی کار ما را هم راحت کند. به هر رو تمایلی به وارد شدن در موضوع نداشتیم. به ویژه این که پای زندگی عزیزی هم در میان بود. با‌گذشت سه هفته اما نه تنها شاهد نقد و ملاحظه ای نبودیم، بلکه با ناباوری شاهد این بودیم که بیانیه به مرور به سایتهای بیشتری هم راه پیدا می‌کند و علاوه بر آن هم ادبیاتی حول موضوع در حال شکل گرفتن است. گذشت چنین زمانی لازم بود تا به این نتیجه برسیم که چنین برخوردی لازم است. دوستان عزیز ما باید بدانند که برای جنجال آفرینی، روز اول صدور اطلاعیه شان بسیار مناسب‌تر بود تا سه هفته بعد از آن. بگذریم و بپردازیم به بحث این دوستان.

آن‌ها به من ایراد گرفته‌اند که ابهامات موجود در بیانیه درخواست کمک برای صالحی را مستمسک قرار داده‌ام تا جنجالی پیرامون آن به پا کنم. آن‌ها تأکید می‌کنند که قصدشان خرید کلیه از بازار آزاد نبوده است و ضمن ارائه توضیحاتی در باب چگونگی توزیع کلیه از طریق بانک دولتی مربوطه، مدعی می‌شوند که در آن اطلاعیه «تاکید اولیه بر اهدا کلیه توسط یکی از دوستان، آشنایان و یا کسانی است که به هر دلیلی نسبت به سلامت و ادامه حیات محمود صالحی به عنوان یکی از درخشان ترین چهره های جنبش کارگری ایران بدون در نظر داشتن وجه مالی! احساس مسئولیت دارند!». چیزی که به روشنی نشان می‌دهد که این دوستان علاوه بر این تأکید اولیه به حالتهای دیگری هم می اندیشیدند و برای همان حالتهای دیگر که چیزی جز خرید کلیه نیست، تقاضای کمک مالی نیز کرده اند. عبارت مربوطه در اطلاعیه مزبور نیز به صراحت همین بود و بس. حال این دوستان مَحبت کرده‌اند و توضیحاتی نیز در مورد این حالت دوم اضافه کرده‌اند که نهایتاً چیزی جز تأکید بر همان عزم به خرید کلیه نیست. آن‌ها ضمن توضیح روش کار بانک کلیه می نویسند: «در غیر این صورت [یعنی در صورتی که داوطلبی برای اهدای کلیه یافت نشود] درخواست کمک مالی، رو به جنبش کارگری و سوسیالیستی طرح شده است تا از طریق آن بتوان از بانک مذکور کلیه تهیه نمود، زیرا محمود صالحی به دلیل خونریزی های پیاپی و ضعف قوای جسمانی قادر به تحمل زمانی طولانی و انتظار در صف کلیه به قیمت دولتی نیست». اما مگر من چیز دیگری گفته بودم؟ من نیز در یادداشت خود نوشتم که «صادرکنندگان بیانیه به توان طبقاتی و اراده انسانی مخاطبان خویش رجوع می‌کنند تا این توان طبقاتی و اراده انسانی را در خدمت خرید یک کلیه بسیج کنند. آن‌ها که گویی امیدی به همت دوستداران خود ندارند، با صراحت از «اهداء کلیه» با «قیمت»، یا به زبان صریح‌تر جمع آوری پول برای خرید کلیه، سخن به میان می آورند. آن‌ها متوجه نیستند که ضایعه همین است». حال دوستان صالحی در پاسخ می‌گویند که «…درخواست کمک مالی، رو به جنبش کارگری و سوسیالیستی طرح شده است تا از طریق آن بتوان از بانک مذکور کلیه تهیه نمود».  معنای این عبارات نیز چیزی نیست جز این که دوستان صالحی با توجه به وخامت وضعیت جسمی ایشان قصد خرید کلیه ای از بانک دولتی با قیمتی بیش از قیمت دولتی را دارند تا بتوانند مدت انتظاری را که برای دریافت کلیه باید طی کرد، کوتاه کنند. در اصل خرید کلیه که این دوستان نیز همان را می گویند. تنها تفاوت در این است که می‌گویند قصد خرید آن از بازار آزاد را ندارند. به ویژه تأکید این دوستان بر این است که « کلیه های موجود دراین بانک، نه از طریق خرید و فروش، بلکه از بیماران دچار مرگ مغزی، یا دیگر بیمارانی که دچار چنین ضایعاتی شده اند و بسیاری خود فرم های مخصوص اهدای اعضاء پس از مرگ را در دوران حیات خود امضا نموده اند تامین می شود، نه از کلیه های فقرا و دردمندان جامعه که به دلیل فشارها و تنگناهای معیشتی دست به این اقدام دردناک می زنند».

شاید دوستان ما از ایران حرف نمی زنند، شاید هم ما که متأسفانه در خارج از کشور هستیم از اوضاع ایران اطلاع نداریم. شاید حقیقتاً ایران در فاصله سالهایی که ما از آن دوریم به نقطه‌ای رسیده است که بانک کلیه دولتی آن صرفاً و یا اساساً از کلیه های اهدائی داوطلبان و یا کسانی تأمین می‌شود که در اثر سوانح و بیماریهای دیگر درگذشته اند. امیدواریم که چنین باشد و همه اطلاعات ما هم بی‌پایه باشد. اما تا جائی که ما می دانیم، خرید و فروش کلیه در ایران منبع اصلی تأمین کلیه های همان بانک دولتی نیز هست. گستردگی این تجارت تا حدی است که شاید بتوان با اطمینان از صنعتی به نام «صنعت خرید و فروش کلیه» هم حرف زد. در آخرین گزارشی که در همین رابطه در خبرگزاریهای دولتی انتشار یافته است، مکانیسم تأمین کلیه بانکهای دولتی در مدل ایرانی  چنین تصویر شده است: «مهم‌ترین آنها عبارتند از: ۱- انجمن حمایت از بیماران کلیوی که یک نهاد غیردولتی و خیریه است و اهداکنندگان و بیماران را با هم رودررو می‌کند. ۲ – دولت پولی را تحت عنوان هدیه ایثار به اهداکنندگان پرداخت می‌کند.۳ -اهدای عضو از ایرانیان به غیرایرانیان و برعکس ممنوع است». تا اینجا صحبتی از جمع آوری کلیه از طریق افراد داوطلبی که قبل از مرگ خود با اهداء ارگانهای خود توافق کرده باشند نیست. علت این امر هم می‌تواند به سادگی این باشد که فرهنگ اهداء ارگان پس از مرگ،  در کشوری مثل ایران هنوز در مراحل جنینی به سر می‌برد و احتمالاً میزان تأمین کلیه از این طریق به اندازه‌ای ناچیز است که اصلاً وارد تحلیل نهادهای مربوطه نمی شود. در عوض آنچه رسما مورد تأکید قرار می‌گیرد همان خرید و فروش کلیه است. توضیح دقیق‌تر آن را در عبارات زیر می خوانیم: «در مدل ایرانی گیرنده و دهنده کلیه توسط انجمن حمایت از بیماران کلیوی به هم معرفی می‌شوند و وزارت بهداشت مبلغی حدود یک میلیون تومان به عنوان هدیه ایثار به دهنده کلیه پرداخت می‌کند. به طور خلاصه واسطه‌گری برای پیوند کلیه در ایران در مقایسه با کشورهای دیگر سوددهی بسیار کمی دارد و برای مافیا یا همان واسطه گران و دلالان پیوند اعضا جذابیت ندارد. اگرچه در بسیاری از موارد دهنده کلیه علاوه بر پولی که به عنوان هدیه ایثار از دولت دریافت می‌کند، با گیرنده هم توافق می‌کند و مبلغی هم از گیرنده می‌گیرد. در مجموع در حال حاضر یک کلیه در ایران به قیمت حدود ۵ میلیون تومان به فروش می‌رسد و یک بیمار که نیاز به پیوند کلیه دارد، با محاسبه سایر مخارج پیوند حدود ۱۰ میلیون تومان هزینه درمان را باید بپردازد»[i]. این واقعیت وحشتناک جامعه ایران است، این آن چیزی است که در گزارش‌های رسمی می‌آید و نه توضیحات رد گم کننده دوستان صالحی در زمینه تأمین کلیه بانک دولتی از طریق اهداء داوطلبانه. بنا بر این دوستان صالحی نیز باید به خوبی بر این امر واقف باشند که مکانیسم تأمین کلیه اساساً از طریق خرید و فروش است. توضیح این دوستان مبنی بر خرید کلیه از بانک چیزی را عوض نمی کند. خود بانک می‌گوید که کلیه را از اهداگران خریداری می کند. اگر واقعیت آن چیزی بود که دوستان صالحی بیان می کنند، امروز بوق تبلیغات رژیم در زمینه الگوی بهداشت و درمان اسلامی گوش فلک را کر کرده بود.  دوستان ما اما اطمینان خاطر می‌دهند که این کلیه ها داوطلبانه اهدا شده‌اند و این دوستان فقط قصد خرید کلیه اهدائی از بانک را دارند. اما مگر کمند کسانی که حاضر به پرداخت مبلغی مازاد برای دریافت کلیه اند؟ چه دلیلی دارد که دیگران دست به این کار نمی زنند و به تهیه کلیه از طریق بازار رو می آورند؟ دوستان ما به این سؤالات کاری ندارند. یافتن علت اما چندان دشوار نیست. از زبان یک سایت دولتی بخوانیم: «به نظر می‌‏رسد کمبود اهداکنندگانی که به انجمن مراجعه می‌‏کنند زمینه بروز پدیده کلیه فروشی را به وجود آورده است و باید با ارتقا فرهنگ اهدا کلیه در جامعه و نهادینه کردن اهدا اعضا بیماران مرگ مغزی، با کاهش مدت نوبت دهی به بیماران متقاضی دریافت کلیه از سوی انجمن، راه بر سوداگران کلیه در ایران بسته شود و این تنها راهکاری است که از سوی مسوولان انجمن حمایت از بیماران کلیوی ارایه می شود»[ii]. آنچه که دوستان صالحی از آن به عنوان وضع موجود یاد می کنند، در واقعیت تنها آرزویی بیش نیست.

تا جائی که از داده‌های رسمی بر می آید، هیچ صحبتی از فروش کلیه های اهدائی به بانک نیست. از نظر قانونی نیز لااقل من اطلاعی از این ندارم که آیا اصولاً فروش کلیه اهدائی به بانک مجاز است یا نه؟ اما فرض را بر این بگذاریم که می‌توان کلیه اهدائی را – آنچنان که دوستان ادعا می‌کنند – خریداری نمود.  حتی در چنین حالتی نیز تأمین مالی یک رهبر جنبش کارگری برای قرار گرفتن در خارج از صف انتظار تنها عذر بدتر از گناه است. مگر نه این که در چنین حالتی عمل جراحی کس دیگری از درون صف انتظار باید به تعویق بیفتد؟ و مگر نه این که این تنها شامل کسانی خواهد شد که از بضاعت مالی لازم برخوردار نیستند تا بتوانند با صاحبان ثروت رقابت کنند؟ مگر این همان موقعیت الیت نیست که برای خود حق ویژه ای قائل است. حقی که بر محرومیت بخش دیگری استوار است؟ واقعیت این است که دوستان  صالحی با توضیحات خود فقط در حال رد گم کردنند. آن‌ها که خود به عمق تراژدی واقفند، در حال شلیک کردن به سمت کسی هستند که خبر بد واقعه را به آن‌ها رسانده است، غافل از این که قاصد مسئول خبر نیست. حمله به بهمن شفیق دردی را دوا نمی کند، مشکل جای دیگری است.

روشن است که صالحی از بیماری کلیه زجر می‌کشد و تحمل این زجر برای خانواده و دوستان وی چه بسا دشوار تر از تحمل آن توسط خود او باشد. به این رنج، رنج واقعیتی دردناک نیز اضافه می شود. رنج این واقعیت که با‌گذشت سالها از بیماری صالحی و با این که در تمام این سالها این بیماری برای فعالین سیاسی چپ شناخته شده نیز بوده است، هنوز کسی از میان این همه فعال مدعی انقلاب و «کمونیست» و «سوسیالیست کارگری» و امثالهم پیدا نشده است که از یک کلیه خود به خاطر همرزمی گذشت کند که اتفاقاً به خاطر سعادت دیگران امروز رنجی به مراتب بیشتر را باید تحمل کند. دوستان صالحی می‌توانند هزار بار اطلاعیه بدهند و بر این تأکید کنند که صالحی گنجینه جنبش کارگری است. اما سؤال اصلی که این دوستان باید طرح می‌کردند و باید طرح کنند این نیست. نقش و موقعیت صالحی هر چه باشد فرقی نمی کند. سؤال این است که با جنبش ما چه رفته است؟ این جنبش را چه می‌شود که برای جلب همبستگی آن با یک رزمنده درون جنبش باید بر نقش ویژه وی تأکید کرد؟ تکلیف یک سرباز ساده این جنبش که دچار مشکلی مشابه باشد چیست؟ بر سر این جنبش چه آمده است که همدردی با سرنوشت دیگران در آن چنین کمرنگ شده است؟ کدام معیارهای ارزشی بر این جنبش حاکم شده‌اند که امروز گذشت و فداکاری به خاطر همرزمان چنین بی مقدار شده است؟ و سرانجام این که نقش خود ما در این جابجائی ارزشها چه بوده است؟ آیا هنگامی که به سرنوشت دیگران بی‌اعتنا ماندیم فکر نمی کردیم که جنبش خود را از ارزشهای والای انسانی تهی می کنیم؟ آیا وقتی به رقابتهای درون گروهی دامن می زدیم، وقتی گرایش خود را والاتر از گرایشات دیگر معرفی می کردیم، وقتی شرط پیشروی جنبش را کنار زدن رقبای دیگر درون جنبش می دانستیم، به این نیز می اندیشیدیم که جنبش خود را از پایه‌های معنوی‌اش تهی محروم می کنیم؟ نه دوستان عزیز، پرخاش به بهمن شفیق راهش نیست. آینه را جلو جنبشی بگیرید که تا این حد سقوط کرده است.

و سرانجام این که محمود صالحی در حال زجر کشیدن است و جان او در خطر است. اجازه بدهید به وجدان همه فعالان جنبش کارگری، همه کوشندگان راه رهائی بشریت، همه کمونیستها، همه طرفداران عدالت و برابری مراجعه کنیم. این ننگی برای جنبش ما خواهد بود که اجازه دهد یکی از میان ما به خاطر نقیصه ای چنین زجر بکشد که توان برطرف کردن آن در ما هست. همین و بس. هیچ حالت دیگری را به میان نکشید. مراجعه به بازار راه نیست، بیراهه است. این جنبش وظیفه دارد جان یک کوشنده خود را نجات دهد، همچنان که هر سربازی در سنگر، جان خود را برای نجات همسنگر خود به خطر می اندازد. بدون این روحیه سلحشورانه، بدون این حس همبستگی خدشه ناپذیر، جنبش ما محکوم به شکست نیست، همین حالا شکست‌خورده است.

 

بهمن شفیق

۳ تیر ۸۹

۲۴ ژوئن ۲۰۱۰

http://omied.de

 

 

ضمیمه: پاسخ یکی از دوستان صالحی

بدعتی در کار نیست!

در پاسخ به جنجال خواهی بهمن شفیق

یکی از دوستان محمود صالحی

 

آقای بهمن شفیق که ظاهرا بنا به تقسیم کار موجود در چپ اپوزسیون تخصص ویژه ای در امر مساله سازی و پیچیده کردن امور دارند، بار دیگر اطلاعیه جمعی از دوستان و خانواده محمود صالحی برای کمک به این رهبر جنبش کارگری را بهانه و دستاویز نقد خود قرار داده اند، بدون این که دست کم اطلاعات خود را درباره وضعیت جسمی محمود صالحی به عنوان یک بیمار کلیوی و روند درمانی چنین بیماری در سیستم پزشکی ایران را تدقیق نماید.

آنچه که مستمسک بهمن شفیق برای نقد خانمان برانداز! این اطلاعیه گشته است، در واقع این جمله است:

“بدین وسیله ما از همه شما عزیزانی که می خواهند به محمود صالحی کمک کنند می خواهیم که با تمام توان طبقاتی و اراده انسانی تان به یاری ما برای نجات جان این دوست، همراه و رهبر جنبش کارگری ایران بشتابید و برای اهداء کلیه چه باهمت و چه با قیمت با گروه خونی(o -) (او/منفى) یا هرگونه کمکی در این راستا در کنار ما قرار بگیرید.”

شاید چون این اطلاعیه مختصر، مساله مکانیزم دریافت کلیه از طریق پرداخت وجه را به دقت و با جزئیات تصویر نکرده است، و خیلی فوری درخواست کمک را طرح نموده ابهاماتی در آن به چشم می خورد، اما بدون شک دو دسته افراد، چه کسانی که به دلیل نزدیکی و تماس مستقیم با خانواده و دوستان محمود صالحی در جریان امر هستند و چه کسانی که دقیق تر از مکانیزم دریافت کلیه آشنایی دارند، می دانند که بانکی به نام “بانک کلیه” وجود دارد که بیماران برای دریافت کلیه در این بانک ثبت نام می کنند و با قیمت دولتی پس از گذشت ماه ها و یا سال ها کلیه ای برای پیوند دریافت می کنند.

این روند برای بیمارانی که وضعیت اورژانسی و ویژه ای ندارند و می توانند طی این ماه های انتظار، با دیالیز روزگار را به سختی بگذرانند و وضعیت مالی مناسبی هم ندارند ناگزیر است، اما همین بانک در ازای پرداخت مبلغ بالاتری (نزدیک به قیمت بازار آزاد خرید و فروش کلیه که مد نظر آقای شفیق است) کلیه به بیماران اورژانسی می دهد که اطلاعیه، ناظر به کمک مالی برای خرید خارج از نوبت کلیه از این بانک می باشد. لازم به توضیح است که کلیه های موجود دراین بانک، نه از طریق خرید و فروش، بلکه از بیماران دچار مرگ مغزی، یا دیگر بیمارانی که دچار چنین ضایعاتی شده اند و بسیاری خود فرم های مخصوص اهدای اعضاء پس از مرگ را در دوران حیات خود امضا نموده اند تامین می شود، نه از کلیه های فقرا و دردمندان جامعه که به دلیل فشارها و تنگناهای معیشتی دست به این اقدام دردناک می زنند.

نکته دیگر این است که در این اطلاعیه تاکید اولیه بر اهدا کلیه توسط یکی از دوستان، آشنایان و یا کسانی است که به هر دلیلی نسبت به سلامت و ادامه حیات محمود صالحی به عنوان یکی از درخشان ترین چهره های جنبش کارگری ایران بدون در نظر داشتن وجه مالی! احساس مسئولیت دارند!

در غیر این صورت درخواست کمک مالی، رو به جنبش کارگری و سوسیالیستی طرح شده است تا از طریق آن بتوان از بانک مذکور کلیه تهیه نمود، زیرا محمود صالحی به دلیل خونریزی های پیاپی و ضعف قوای جسمانی قادر به تحمل زمانی طولانی و انتظار در صف کلیه به قیمت دولتی نیست. چنان چه منظور اطلاعیه تهیه کلیه از بازار آزاد یا به قول شفیق از طریق “ارگانی که «دوستان صالحی» به دنبال خرید آن در بازار هستند،…. که برای مقابله با فقر و گرسنگی خود و خانواده اش به بازار عرضه کرده است…”

اگر چنین بود، به جای سایت کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری ، و دیگر سایت های خبری و کارگری که شاید معدودی از دردمندان مورد نظر جناب شفیق گذرشان به آن می افتد، این اطلاعیه در بازار آزاد، بیمارستان های مرتبط و … نصب می شد!!!!

متاسفم که آقای شفیق در این برهه حساس، پس از گذشت حدود سه هفته از صدور این اطلاعیه، ناگهان سوژه جذاب برای خلاف جهت شنا کردن و نمایش متفاوت بودن خود را، در این مساله و با زدن اتهاماتی چنین گزاف به محمود صالحی، خانواده و اطرافیانش یافته اند. محمود صالحی که، مطابق آن چه در اطلاعیه به درستی آمده ” گنجینه ایست که در دامن مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران پرورده شده است و هرگونه اتفاق سوئی برای او، ضایعه ای برای جنبش کارگری ایران خواهد بود” و این هیچ ربطی به پرورش الیت طبقاتی که شفیق با کینه ای بی پایه و اساس آن را طرح می کند ندارد. کسانی که زندگی محمود صالحی را از نزدیک دیده باشند، لحظه ای در وفاداری و پایداری او بر ارزش های طبقاتی و اراده اش برای پیش بردن این جدال آشتی ناپذیر به نفع طبقه کارگر ایران تردید نمی کنند، و با خواندن مطلب مغرضانه شفیق و توضیحِ پاره ای ابهامات و سوء تفاهم هایی که شاید نگرانی های خانواده و اطرافیان در نگارش اطلاعیه ایجاد کرده باشد، بیشتر یه این نکته می رسند که در میانه این همه هیاهو و دغدغه، این مو از ماست کشیدن های با تاخیرِ آقای شفیق و نکته سنجی های نا مربوطشان چه معنی جز اخلال گری خرده بورژوایی می تواند داشته باشد؟؟؟ و این که آیا آقای شفیق تمام موها را به همین دقت از ماست می کشند!؟ جایگاه کنونی ایشان و نقطه ای که بر آن ایستاده اند خلاف این را نشان می دهد!

گویا بهتر است جناب شفیق رو به آینه بایستند و این عبارت واپسین مطلب خود را تکرار کنند:

“هنوز هم دیر نشده است. برای این کار نخست باید از مرکب تکبر پایین آمد.”

 

۲تیرماه

 


[i]     http://www.titronline.ir/vdcht6nxd23nx.ft2.html

[ii]    http://www.asriran.com/fa/pages/?cid=64543