مصاحبه سایت اکتبر با آذر مدرسی بمناسبت هفته منصور حکمت

مصاحبه کننده: اسماعیل ویسی 
 سایت اکتبر: حزب سیاسی و کلا “حزب و حزبیت” به مفهوم سیاسی- اجتماعی آن در مبانی فکری و سیاسی پراتیکی منصور حکمت چه جایگاهی  دارد؟ چرا منصور حکمت مصرانه بر آن تاکید میکرد. در صورتیکه “جنبشهای عظیم اجتماعی” خارج از اراده احزاب سیاسی وجود دارند و با مکانیسم خاص و سوخت وساز درونی در ابعاد اجتماعی عمل میکنند و میتوانند هم تاثیر گذار باشند چه نیازی به یک حزب سیاسی هست؟ 
 
 

آذر مدرسی:  تئوری تحزب منصور حکمت بحثی بسیار وسیع و جامع است و میشود از زوایای مختلفی به آن پرداخت اما تا جائیکه به جایگاه تحزب در مبانی فکری و پراتیکی منصور حکمت  بر میگردد باید بگویم که حزب و تحزب در سیستم فکری و پراتیکی منصور حکمت مسئله ای است مربوط به شکل دادن به یک کمونیسم دخالتگر، مارکسی و کارگری است. ساختن و تقویت حزب یک پروژه دائمی منصور حکمت بوده چرا که آنرا بعنوان تنها ابزار طبقه کارگر برای رهائی کامل از سیستم سرمایه داری و برای انقلاب سوسیالیستی میداند. تئوری تحزب منصور حکمت بحثی در مورد چگونه متشکل و قوی شدن کمونیسم و کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب کارگری است و مستقیما به کمونیسم پراتیک، کمونیسم دخالتگر و کمونیسم اجتماعی او مربوط میشود.  
 

 

این درجه از اهمیت تحزب در نقشی است که پراتیک انسان بعنوان یک پدیده اجتماعی در سیستم و متدولوژی مارکس، لنین و منصور حکمت دارد. انسان بعنوان یک پدیده اجتماعی که رابطه ای متقابل با محیط اجتماعی خودش دارد، انسانی محصول محیط اجتماعی خودش است اما همین محیط اجتماعی داده ابدی و ازلی نیست، خود این نیز محصول پراتیک اجتماعی انسان است.  این موجود اجتماعی برای تاثیر گذاری بر جهان پیرامونی خودش در هر سطح و عرصه ای به ابزار ها و مکانیزمهائی نیاز دارد. حزب کمونیستی برای طبقه کارگر ابزار تاثیر گذاری و تغییر انقلابی جهان موجود است. 
 
 

پراتیک انقلابی آن هسته اصلی تفاوت مارکس با فلاسفه قبل از خودش و هسته اصلی تفاوت لنین و منصور حکمت با گرایشاتی است که تحت عنوان کمونیسم حرف میزنند. مارکسیسم بدون این پراتیک انقلابی بی معنی است. دخالتگری فعال مارکسیسم در سیاست ناشی از جایگاه تعیین کننده پراتیک اجتماعی در مرکز تفکر فلسفی مارکسیسم است. لنین و منصور حکمت تجسم عملی این رگه معین در تفکر مارکسیسم هستند. مارکسیسم فعال، دخالتگر که مکان واقعی پراتیک انقلابی را در تحولات اجتماعی میشناسد. 
 
 

دقیقا به همین دلیل است که منصور حکمت زمانیکه به بررسی تحولات سیاسی میپردازد یکی از مهمترین مولفه های مورد بحث او تحزب کمونیستی و تاثیر حزب کمونیستی در سیر اوضاع و قوی کردن صف انقلاب کارگری است.  از نظر منصور حکمت حزب کمونیستی سمبل استقلال ایدئولوژیک‌- سیاسى طبقه کارگر در همه عرصه ها و وجوه هویتی آن و ابزار طبقه کارگر برای دخالت در سیاست و کسب قدرت سیاسی است. 
 
 

تحزب کمونیستى همانطور که در ابتدای بحث اشاره کردم  برای منصور حکمت قد علم کردن کمونیسم کارگرى به عنوان یک حزب سیاسى مدعى قدرت است. حزبی که منصور حکمت مختصات و مولفه های اصلی اش را از سال ۶١ در پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران تا سال ٧٨ در بحث حزب و قدرت سیاسی طرح میکند. 
 
 

حزب سیاسی کمونیستی حزبی است مارکسیست، اجتماعی، حزبی با رهبری مارکسیست و پیشتاز، حزبی با ستون فقرات قوی مارکسیستی، با چهره و شخصیت اجتماعی، حزبی با بالاترین درجه از دیسیپلین و انضباط و بالاخره حزبی که در جدال بر سر قدرت دخیل است و قابلیتهای خودش را در این جدال به طبقه کارگر و جامعه نشان میدهد. این آن حزبی است که منصور حکمت از سال ۶١ تا آخرین روزهای زندگیش برای آن تلاش کرد.
 
 

بحثهای منصور حکمت در دوره های مختلف منجمله در دوره تشکیل حزب کمونیست ایران در تقابل با اکونومیسم رایج در آندوره، در دوره تشکیل حزب کمونیست کارگری، در بحثهای مربوط به حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی در تقابل با کمونیسم حاشیه ای این وجه و این نگرش به حزب را در دوره های مختلف و در جدال با گرایشات دیگر باز میکند. 
 
 

در مورد بخش دوم سوال و اینکه گویا “جنبشهای عظیم اجتماعی” خارج از اراده احزاب سیاسی وجود دارند ودر ابعاد اجتماعی عمل میکنند و میتوانند هم تاثیر گذار باشند و در نتیجه نیازی گویا به حزب کمونیستی نیست. قبل از هر چیز این استدلال را کسی در مورد احزاب لیبرال، محافظه کار، ناسیونالیست و غیره نمی آورد. جنبشهای این احزب  قدمتشان به اندازه جنبش طبقه کارگر و شاید بیشتر از آن است اما کسی به آنها نمیگوید احزابتان را جمع کنید چون جنبشهای اجتماعی تان بدون شما هم وجود دارند. این فقط استدلالی است که در مقابل طبقه کارگر و برای خلع سلاح کردن این طبقه در مقابل بورژوازی به کار میگیرند. 
 
 

ببینید تضادهای زیر بنائی در هر جامعه و کشمکش طبقاتی ناشی از آن خود را در یک سری کشمکشهای روبنائی  در ابعاد سیاسی، حقوق، فرهنگی، فکری، هنری و ایدئولوژیکی نشان میدهند. احزاب سیاسی محمل متشکل شدن بخشهای متخلف جامعه و شرکتشان در این جدالها با همه تنوع و تلون شان است.  بورژوازی و طبقه کارگر هر دو برای شرکت در ابعاد اجتماعی در این جدالها به احزابشان نیاز دارند و مستقل از خواست من و شما آنرا درست میکنند. اینکه احزاب مختلف یک طبقه نماینده گرایشات و سنتهای مختلف درون این طبقه هستند بحث دیگری است اما بطور واقعی احزب سیاسی ابزار طبقات مختلف برای پیشبرد مبارزه طبقاتی در ابعاد سیاسی – اجتماعی آن است. 
 
 

بورژوازی برای شرکت و پیروزی در جدال علیه فئودالیسم حزبش را لازم داشت و امروز برای مقابله با طبقه کارگر احزابش را لازم دارد. طبقه کارگر هم به همین روال برای سازمان دادن و پیروزی در این جدال طبقاتی به حزب کمونیستی و کارگری اش نیاز دارد. هیچ جنبش اجتماعی بدون افق، بدون پرچم و بدون آلترناتیو روشن نمیتواند به پیروزی برسد. همه این جنبشهای اجتماعی موجود پرچم و سیاست و حزب خودشان را دارند. همانطور که گفتم این استدلال برای تبدیل طبقه کارگر به سیاهی لشگر جنبشهای دیگر و خلع سلاح کردن طبقه کارگر برای دست بردن به قدرت است. 
 
 

۶ ژوئن ۲۰۱۰ 

با تشکر از شما