تا همینجا هم جنبش پساانتخاباتی در عرصهی ادبیات سیاسی چپ چه شگفتیها که نیافریده است. این جنبش در سطح چپ، گاهی با انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ در روسیه مقایسه شده و گاهی هم لباس خود را بهتن انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه کرده است. بخش وسیعی از چپ برای توجیه تعلق خاطر حود به جنبش پسا انتخاباتی از هیچ کوششی دریغ نکرد و مایه گذاشتن از انقلابات دوران آغازین سرمایه داری هم یک پای این کوششها بود. این که کدام یک از این مقایسهها غلیظ تر و پر ملاط تر بود، بستگی به موقعیت خود مقایسه کننده نیز داشت. هر چه پای این چپ ضعیفتر و ادعاهای آن دهن پر کن تر، به همان نسبت نیز قوه تخیل آن نیرومند تر و فانتزی های آن هم خلاقانه تر بود. اما همه این فانتزی ها در مقابل فانتزی جریان لغو کار مزدی رنگ می بازند. نظریه پرداز این جریان، آقای حکیمی، اخیراً اوج این فانتزی ها را در مصاحبهای با نشریه آرش به نمایش گذاشت. از جانب ایشان کاشف بهعمل آمده که این جنبش پسا انتخاباتی اصلاً از بیخ و بن ضدسرمایهداری است و «هر آن کس که جامعه ایران را به معنای واقعی کلمه سرمایه داری یعنی جامعه مبتنی بر استثمار کار مزدی بداند نمی تواند جنبش اعتراضی جاری را ضدسرمایه داری نداند»! آقای حکیمی با بررسی جنبش جاری و اهداف آن به چنین نتیجهای نمی رسد. این حکم آغازین او برای ورود به بحث است. نزد ایشان جنبش جاری جنبشی ضد سرمایه داری است، چرا که جامعه ایران جامعهای سرمایه داری است. همه چیزهای دیگری که حتی آقای حکیمی هم با همه سمپاتی اش نسبت به این جنبش نمیتواند منکر آن شود، از جمله این واقعیت که این جنبشی است به زعم آقای حکیمی «صرفا ضد دیکتاتوری به رهبری بخشی از طبقه سرمایه دار («اصلاح طلبان»)»، مانع صدور آن حکم اولیه از جانب ایشان نیست. ایشان استدلال میکند که چون جامعه ایران سرمایه داری است، پس جنبش جاری هم ضد سرمایه داری است. به این میگویند منطق کوبنده و محکم. معلوم نیست این همه بحث بر سر چیست و این همه جماعت محقق و فعال سیاسی و جامعه شناس خود را برای چه معطل کرده اند. مگر میشود جامعهای سرمایه داری باشد و جنبشی که در آن جاری میشود ضد آن نباشد؟ از نظر آقای حکیمی نه. مگر میشود رودخانه ای پر از آب باشد و هر چه که در آن شنا میکند ماهی نباشد؟ از نظر آقای حکیمی که از قضا دستی هم در فلسفه دارد و لوکاچ هم ترجمه کرده است، نه. از نظر ایشان این جنبش پساانتخاباتی یا «جنبش اعتراضی جاری» را باید جنبش «ضدسرمایه داری» دانست، چرا که جامعه ایران سرمایه داری است. همین و بس. این که این جنبش در عین حال از ساختاری برخوردار است که به زعم ایشان «…صرفا دموکراسی سیاسی و برابری در پیشگاه قانون را مطالبه می کند»، هم تأثیری در ارزیابی آقای حکیمی مبنی بر ضد سرمایه داری بودن جنبش جاری ندارد. با این حساب معلوم نیست چرا باید به قول خود آقای حکیمی نخست ساختار این جنبش را در هم شکست. جنبشی که ضد سرمایه داری است قا عدتا باید بتواند در مسیر تکامل خود بساط سرمایه داری را در هم بپیچد و کار مزدی را هم لغو کند. بنابر این نیازی به تأکید بر این که طبقه کارگر باید به شکل شورائی در این جنبش دخالت کند و غیره هم نیست. این تأکیدات را باید به پای رتوریک آقای حکیمی گذاشت که هر چه باشد باید وظیفهای هم برای مبارزان لغو کار مزدی تعریف کند تا مبادا به اکونومیسم و دترمینیسم و امثالهم متهم شود. اصل حرف آقای حکیمی همان ضد سرمایه داری بودن فی الحال این جنبش است که البته بدون همه آن ساختار های شورائی و بدون این که کارگران منشور ضد سرمایه داری ایشان را بلند کرده باشند، امری داده شده است. بر اساس منطق آقای حکیمی خود این جنبش باید بتواند به یک جنبش سوسیالیستی عروج کند. و چرا چنین نشود؟ این درست است که رهبری این جنبش دست بورژواها است و ساختار آن هم – لااقل غیر سوسیالیستی – است، اما همه اینها که نمیتواند ذات ضد سرمایه داری آن را تحت الشعاع قرار دهد. بنابر این، این که این جنبش حقیقتاً به جنبشی برای لغو کار مزدی بدل شود، نه تنها دور از ذهن نیست، بلکه نتیجه منطقی نحوه استدلال آقای حکیمی است. از نظر ایشان همه مقدمات چنین دگردیسی ای حی و حاضر وجود دارد. چند تا مشکل جزئی هست که آنها هم قابل حلند. از جمله این مشکلات هم یکی این است که این جنبش جاری علیرغم همه تأکیدات آقای حکیمی تا حالا کاری به سرمایه داری نداشته است و نشانه هایش را هم از خود بروز نداده است. به زعم استاد ظاهراً این جنبش فقط «ضد دیکتاتوری» است. تبیین این وضعیت هم یکی از آن مشکلات است و صد البته آقای حکیمی برای آن تبیینی دارد که: «مهمترین عاملی که باعث میشود یک جنبش ضدسرمایهداری خود را بهصورت یک جنبش صرفا ضددیکتاتوری نشان دهد همانا خود نظام سرمایهداری و جریانهای مدافع آن است». به این میگویند استدلال. استدلالی که البته باید بیشتر در آن تدقیق کرد تا به عمق آن رسید. بر اساس این استدلال جنبش ضدسرمایه داری جاری به دلیل وجود خود نظام سرمایه داری و جریانهای مدافع آن خود را ضد دیکتاتوری نشان می دهد. آقای حکیمی البته در حکم قبلیاش به ما آموخت که چون جامعه سرمایه داری است، پس جنبش ضد دیکتاتوری موجود در آن هم ضد سرمایه داری است. حالا به ما میگوید که چون جامعه سرمایه داری است، جنبش ضد سرمایه داری در آن خودش را به شکل جنبش ضد دیکتاتوری نشان می دهد. یعنی چون جامعه سرمایه داری است جنبش درون آن هم ضد سرمایه داری است و باز هم چون جامعه سرمایه داری است این جنبش ضد سرمایه داری خودش را به شکل جنبش ضد دیکتاتوری نشان می دهد. می شود اضافه کرد که چون جامعه سرمایه داری است، زمین دور خورشید می گردد و استاد هم چنین حرفهایی میزند. اما بخش دوم عبارت مکث بیشتری می خواهد. به زعم استاد اگر جامعه سرمایه داری نبود و اگر «جریان های مدافع» سرمایه داری وجود نداشتند، آنگاه جنبش ضد سرمایه داری دیگر خود را به شکل جنبش ضد دیکتاتوری نشان نمی داد، بلکه در همان شکل جنبش ضد سرمایه داری ظاهر می شد. جسارتاً فقط باید از استاد پرسید که اگر جامعه سرمایه داری نبود و جریان های مدافع سرمایه داری هم حضور نداشتند، دیگر چه نیازی به جنبش ضد سرمایه داری بود؟ علاوه بر این چرا سرمایه داری بودن جامعه و حضور جریانهای مدافع سرمایه در آن باعث میشود که جنبش ضد سرمایه داری خود را به شکل ضد دیکتاتوری نشان دهد و نه به شکل دیگری؟ مثلا چرا مردم به جای جنبش ضد دیکتاتوری اعتراض خود را به شکل بالماسکه نشان نمی دهند؟ با همه اینها از این جزئیات ناقابل که بگذریم میشود از استدلال آقای حکیمی این نتیجه را گرفت که با رفع آن موانع جزئی، جنبش جاری حقیقتاً به یک جنبش لغو کار مزدی فرا خواهد روئید. مایه هایش هم از نظر آقای حکیمی کاملاً وجود دارند. بر این اساس واقعاً هم بعید نیست که «جنبش اعتراضی جاری» ناگهان تقیه را کنار بگذارد و پوست بیندازد و همه را انگشت به دهان بگذارد و چهره واقعی ضد سرمایه داری خود را که تا حالا به علت خود نظام سرمایه داری و جریان های مدافع آن مخفی کرده بود یکباره عیان کند و به جای «یا حسین، میر حسین» فریاد برآورد که «یا محسن، حکیمی». آقای حکیمی نیازی به اثبات حکمی که صادر میکند ندارد. همین که او این را میگوید باید برای اهل فهم کافی باشد. این اصل حرف آقای حکیمی است. این اظهارات البته می توانستند مایه تفرج خاطر باشند. اما در جهانی که جهالت فاجعه می آفریند و مغرضین به صف کشیدهاند تا هر چه را که در خدمت جهالت است به کارگیرند، دیگر نمیتوان به خندیدن در خفا اکتفا کرد. هر چه باشد تا امروز دوستان پرو سرمایه داری اکثریتی اخبار روز لطف کردهاند و نوشته آقای حکیمی ضد سرمایه داری را در بخش ویژه ای گذاشتهاند تا مبادا کسی نادیده از کنار آن بگذرد.
در ضد سرمایه داری بودن جنبش پسا انتخاباتی، البته حکم آقای حکیمی حجت است. اما ایشان لطف کرده و پیشاپیش توضیحاتی را هم برای کسانی که ممکن است جسارت کنند و چرائی ضد سرمایه داری بودن جنبش را جویا شوند، به آن افزوده اند تا چنین منتقدینی بفهمند که هنوز اندر خم یک کوچه اند و برای فهم نظریات آقای حکیمی کلی کار پیش رویشان دارند. آقای حکیمی که با مراجعه به جنبش جاری پسا انتخاباتی چیز دندان گیری پیدا نکرده است و از شعار هایش تا رهبری اش و ساختارهایش فقط سرمایه دار و سرمایه داری را می بیند، برای تبیین ضد سرمایه داری بودن جنبش این نشانههای مشخص را کنار میگذارد و به بحث فلسفی می پردازد. از نظر استاد حکیمی: «رابطه ضدیت با سرمایه داری و ضدیت با دیکتاتوری مثل رابطه ذات و نمود است. همان طور که آنچه نمود می یابد نه تنها تمام ذات نیست بلکه گاه حتی نقیض آن است، ضدیت با دیکتاتوری نیز نه فقط حاوی تمام ضدیت با سرمایه داری نیست بلکه می تواند به نقیض ضدیت با سرمایه داری تبدیل شود. بدیهی است که وقتی یک کارگر شعار “مرگ بر دیکتاتور” سر می دهد منظورش مرگ دیکتاتوری سرمایه و مرگ آن رابطه اجتماعی است که او را به روز سیاه نشانده است. به بیان دیگر، او با گفتن “مرگ بر دیکتاتوری” در واقع دارد می گوید “مرگ بر سرمایه داری”». و این است حل همه معماهای حل نشده. اصلاً لازم نیست به آن چیزهایی که میبینید خیره شوید. همه آن چیزهایی که میبینید را فراموش کنید. مهم رابطه ذات و نمود است. این را دریابید، آنگاه خواهید دید که کسی که «مرگ بر دیکتاتور» میگوید، درواقع در حال گفتن «مرگ بر سرمایه داری» است. عجب از این همه عمق اندیشه و عجب از این همه عقبماندگی جامعه که قدر چنین اندیشمندانی را نمیداند و جنبش ضد سرمایه داری ای از خود بیرون داده است که الله و اکبر میگوید و «درود بر موسوی».
بهنظر استاد «آنچه نمود می یابد نه تنها تمام ذات نیست بلکه گاه حتی نقیض آن است»! البته استاد در این نوشته کوتاه حد و حدود این نقیض بودن را مشخص نکرده است که امیدواریم در آثار آینده خود این نقیصه کوچک را هم جبران کنند. مثلاً این در گفتار استاد معلوم نیست که این تناقض تا کجا میتواند جلو رود؟ آیا فی المثل یک قورباغه ظاهری میتواند ذاتاً یک سوسمار یا لاک پشت باشد و یا این که این تناقض تا آنجا پیش می رود که حتی میتواند ذاتا پلنگ و شیر هم باشد؟ با این همه از آنجا که در چنین شرایطی احتیاط اصلح است، نتیجه این است که به هر رو رعایت احتیاط در مواجهه با قورباغه لازم است. به ویژه تا زمانی که از اینهمانی نمود قورباغه و ذات قورباغه ای آن اطمینان حاصل نشده است، باید از به دست گرفتن قورباغه اکیدا پرهیز نمود. چرا که پشت آن نمودِ قورباغه چه بسا در بدترین حالت یک ذات پلنگی نهفته باشد که آن وقت دیگر حتی برای انگشت حیرت به دهان بردن هم دیر است، چرا که قورباغه ذاتاً پلنگ در یک چشم به هم زدن شما را قورت خواهد داد.
این تناقض بین نمود و ذات را البته آقای حکیمی از خود درنیاورده است. بلکه این حکم برداشت ایشان است از کارل مارکس. ایشان برای رفع هر گونه شبهه ای خود مارکس را نیز شاهد میگیرد که: «مارکس میگوید، اگر ذات و نمود کاملا برهم منطبق بودند، علم بهامری بیهوده تبدیل میشد». بنابر این دیگر تردیدی نباید داشت که حکم آقای حکیمی برداشتی از مارکس است. اما این برداشت چنان آزاد است که یادآور اقتباس آزاد حسینعلی مستعان از ویکتور هوگو است. با وجود چنین مفسرینی، مارکس نیازی به مخالف ندارد. مارکس در جلد سوم کاپیتال مینویسد: «اگر شکل ظاهری و جوهر [یا ذاتِ] چیزها بدون وساطت برهم منطبق بودند، [آنگاه] تمامی دانش زائد میبود». مارکس از بیواسطگی حرف میزند، استاد حکیمی از «کاملا». وساطت مارکس چیزی جز اراده و شعور دخالتگر و معقول، در مقابل حسیت نسبتاً منفعل و مشاهدهگر نیست. از همین جاست که علم کارش فقط توصیف ظاهر اشیاء نیست. این اما به هیچ وجه به معنای آن نیست که شکل ظاهر و جوهراشیاء میتوانند ناقض یکدیگر باشند. در واقع، معنی این عبارت مارکس صددرصد با معنی عبارتِ استاد تفاوت دارد که «اگر ذات و نمود کاملا برهم منطبق بودند، علم بهامری بیهوده تبدیل میشد». بر خلاف دریافت استاد، شکل ظاهری هیچگاه نمیتواند ناقض جوهر باشد، حکم آقای حکیمی اما می تواند کاملاً ناقض حکم مارکس باشد و هست. درست همانطور که درک و تبلیغ آقای حکیمی از لغو کار مزدی صددرصد با درک و پراتیک مارکس از پروسهی لغو کار مزدی متفاوت است و حقیقتاً یکی کاریکاتور دیگری است. آقای حکیمی در حکم مارکس یک دستکاری کوچک کرده است و عبارت «شکل ظاهری» و کلمهی «وساطت» را در نوشتهی مارکس بهکلمات «نمود» و «کاملاً» تغییر داده است تا بعد هم بتواند با خیال راحت بگوید که نمود میتواند گاهی نقیض ذات باشد. صحبت مارکس بر سر این است که ظاهر اشیاء گاهی میتواند به شکلی متناقض با جوهر آنان به نظر برسد. صحبت آقای حکیمی اما بر سر آن است که این ظاهر می تواند حقیقتاً متناقض با جوهر باشد. مارکس که از وساطت حرف می زند، متناقص به نظر رسیدن ظاهر و جوهر را مد نظر دارد، حکیمی متناقض بودن را. یک قورباغه یا یک سوسمار ممکن است تحت شرایط معینی از انعکاس نور و فاصله دید و غیره پلنگ یا تمساح به نظر برسند، اما هیچگاه و مطلقا هیچگاه نمی توانند پلنگ یا تمساح باشند. بین این دو از زمین تا آسمان فاصله است. دریافت آقای حکیمی شکل دفرمه شده با کاریکاتوری است از درک مارکس. ازاینرو، باید بهآقای حکیمی یادآور شد که اگر احیاناً قصد مقابله با این دنیای وارونهساز و وارونهباور کار دستمزدی در میان باشد، نمیتوان هم نان مارکس را خورد و هم حلیم اصلاحطلبان را هم زد! نمیتوان با مارکس از نمود قورباغه ای «جنبش اعتراضی جاری» به ذات پلنگی آن تونل زد.
چند سال قبل وقتیکه کارگران شرکت واحد با اعتصاب خودشان تهران را قفل میکردند و بهجای سرمایه داری «کُلی» و کلمهای آقای حکیمی، پشت بورژوازیای را میلرزاندند که همین دولت جمهوری اسلامی نماینده آن است، آقای حکیمی در رأس مبارزان پیگیر لغو کار مزدی فراخوان گردهمآیی در کوه دادند تا به همه عالم بفهمانند که آنچه این کارگران «سندیکالیست» شرکت واحد برایش مبارزه میکنند نه تنها ضد سرمایه داری نیست، بلکه عند خود سرمایه داری است و لیاقت حمایت انقلابیون سازش ناپذیری مثل آقای حکیمی را ندارد و حالا همین آقای حکیمی در بارهی جنبش پساانتخاباتی یا «جنبش اعتراضی جاری» که کعبه آمالش «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و «جمهوری ایرانی» است مینویسد که: «رابطه ضدیت با سرمایه داری و ضدیت با دیکتاتوری مثل رابطه ذات و نمود است. همان طور که آنچه نمود می یابد نه تنها تمام ذات نیست بلکه گاه حتی نقیض آن است، ضدیت با دیکتاتوری نیز نه فقط حاوی تمام ضدیت با سرمایه داری نیست بلکه می تواند به نقیض ضدیت با سرمایه داری تبدیل شود. بدیهی است که وقتی یک کارگر شعار “مرگ بر دیکتاتور” سر می دهد منظورش مرگ دیکتاتوری سرمایه و مرگ آن رابطه اجتماعی است که او را به روز سیاه نشانده است. به بیان دیگر، او با گفتن “مرگ بر دیکتاتوری” در واقع دارد می گوید “مرگ بر سرمایه داری”» آقای حکیمی اگر فقط شعار عمیقاً ضد سرمایه داری «مجتبی بمیری، رهبری را نگیری» را هم اضافه میکرد، دیگر تردیدی در این باقی نمیماند که آن مرگ بر دیکتاتور درواقع عین «مرگ بر سرمایه داری» است و ربطی هم به دعوای رفسنجانی و خامنه ای ندارد. حال اگر کارگر وارد این جنبش شد و سر از حمایت از جناحی درآورد که سرمایه داری را بدون هر گونه تعارفی می خواهد، تقصیر خود اوست که منظورش را روشن بیان نکرده است. البته آقای حکیمی به این هم فکر کرده است و واقف است که عدهای این شعار را با «منظور» دیگری بیان می کنند. او می گوید: «اصلاح طلبان شعار “مرگ بر دیکتاتور” را نه برای نابودی سرمایه داری بلکه، کاملا برعکس، برای حفظ سرمایه داری سر می دهند»؛ در صورتیکه «وقتی یک کارگر شعار “مرگ بر دیکتاتور” سر می دهد منظورش مرگ دیکتاتوری سرمایه و مرگ آن رابطه اجتماعی است که او را به روز سیاه نشانده است». تا اینجای قضیه باید کاملاً روشن باشد که موضوع چیست. «منظور» کارگر و سرمایه دار از شعار مرگ بر دیکتاتور فرق میکند و این »منظور» است که مهم است. حال اگر کسی به گوش شما سیلی زد، ناراحت نشوید و واکنش نشان ندهید. شما باید بدانید که رابطه بین سیلی و نوازش صورت رابطه بین ذات و نمود است. یا شاید هم برعکس. نوازش ذات است و سیلی نمود. به هر صورت شاید «منظور» از این حرکت دست به سمت صورت شما نوازش بوده و نه سیلی. احساس اصابت دست به صورت شما که به شکل درد نمودار می شود ممکن است شما را فریب بدهد و مانع از درک «منظور» طرف صاحب دست شود که همانا نوازش صورت شما بوده است. در مورد جنبش جاری هم همین است. آستاد که متوجه خود معایب آن جنبش هست و می بیند که این جنبش سیلی به گوش کارگر است و نه نوازش صورت او، در کنار این «منظور» های متفاوت و برای تمایز قائل شدن به «منظور» کارگر به این نتیجه می رسد که در مورد کارگران «این ضدیت [با سرمایه داری] فقط و فقط یک ضدیت خودانگیخته است» و « تا آنجا که به جنبه خودآگاهانه ضدیت با سرمایه داری مربوط می شود حتی یک مولکول ضدسرمایه داری هم در این جنبش نمی توان یافت»!! جل الخالق. البته باید اعتراف کرد که آقای حکیمی کمی ما را گیج کرده است. به ویژه اینکه در توضیح بیشتر موضوع، آقای حکیمی قضیه را از این هم مشکلتر کرد و معلوم شد که نه تنها هیچ مولکول ضد سرمایه داری در جنبش ضد سرمایه داری جاری نیست، بلکه در مقابل کلی هم مولکول طرفدار سرمایه داری در آن هست و به قول آقای حکیمی این که «سهل است، این جنبش حتی شعارهای سرمایه دارانه هم بر زبان می آورد». و نه تنها این « بلکه اتفاقا زیر پرچم بخشی از طرفداران و نگهبانان این رابطه رفته است و مستاصل و درمانده سخنان و شعارهای آنان را بر زبان می آورد». آقای حکیمی باید بپذیرد که درک چنین پیچیدگی هایی کار هر کس نیست و لازم است که استاد برای تنویر افکار توضیحات بیشتری در این زمینه بدهد. البته مرغ استاد باز هم روی یک پا ایستاده است و همه اینها … «سر سوزنی از واقعیت ضدسرمایه داری این جنبش نمی کاهد». باید تصدیق کنیم که درک رمز این تناقض بین ذات و نمود کمی دشوار است. همه که قدرت تخیل آقای حکیمی را ندارند. با فکر کردن به موضوع و دقت بیشتر بر متن نوشته آقای حکیمی حقیقتی آشکار میشود که مانند نوری بر همه این زوایای تاریک میتابد و کل ماجرا را روشن می کند. مداقه بسیار دقیق در متن روشن میکند که همه بحث بر سر یک عبارت کلیدی است که توجه به آن باب تمام معرفت را باز می کند. آقای حکیمی در آغاز توصیف این تناقضات عبارت معترضه ای را نیز آورده است به این مضمون: «تا آنجا که به جنبه خودآگاهانه ضدیت با سرمایه داری مربوط می شود …». تمام مسأله نیز در همین است. واقعیت «ضد سرمایه داری» بودن جنبش پسا انتخاباتی هیچ ربطی به آگاهی حاکم بر آن ندارد. این مهم نیست که کدام چشم اندازها در مقابل آن جنبشند و کدام نتایج از آن به دست می آیند. این سؤال هم از جانب آقای حکیمی مورد بحث قرار نمیگیرد که آیا در این جنبش جاری ضد سرمایه دارانه یک «جنبه خود آگاهانه طرفداری از سرمایه داری» هم وجود دارد یا نه؟ نخست باید «خود آگاهی» جنبش را کنار گذاشت که تماما طرفدار سرمایه داری است، تا بعد به درک حقیقت این جنبش نائل آمد که در سطح غریزی است و تماما ضد سرمایه داری. استاد می گوید جنبش در سطح غریزی کاملا ضد سرمایه داری است، در جنبه خود آگاهانه اما نمی توان حتی یک مولکول ضد سرمایه داری در آن یافت. در اینجا دیگر جنبش کاملا طرفدار سرمایه داری است. حال آیا می توان به این نتیجه رسید که از نظر استاد خود آگاهی یک جنبش فقط تا زمانی خود آگاهی است که ضد سرمایه داری باشد؟ آشکارا آری. از نظر ایشان خود آگاهی طرفدار سرمایه داری یک جنبش اصلا خود آگاهی نیست. اما در این صورت این سؤال خود را با سماجت طرح می کند که اگر این خود آگاهی اصلا خود آگاهی نیست پس چیست؟ غریزی است؟ اگر این هم غریزی است، پس آیا کارگران که به زعم استاد تقریباً تمام جنبش را می سازند، در آن واحد هم به طور غریزی ضد سرمایه داری اند و هم طرفدار سرمایه داری؟ یا این که آنها به طور غریزی ضد سرمایه داری اند اما به طور خود آگاهانه طرفدار سرمایه داری؟ از نظر آقای حکیمی چنین خود آگاهی ای پرده ساتری است که بر روی ذات ضد سرمایه داری جنبش کشیده شده است و فعال جنبش لغو کار مزدی هم کارش دریدن این پرده ساتر است: «وظیفه یک فعال جنبش ضدسرمایه داری طبقه کارگر این است که این پرده ساتر را کنار بزند و ذات ضدسرمایه داری جنبش کنونی را از پس نمود ضددیکتاتوری آن بیرون بکشد و در مقابل چشمان کارگران بگیرد». فعال ضد سرمایه داری «جنبش لغو کار مزدی» هم که سرانجام پاسخ معضلات خود را یافته است، کفش و کلاه می کند و راه می افتد که برود و این پرده را کنار بزند که یاد یک نکته دیگر می افتد و آن هم این که استاد قبلا گقته بود که «منظور» کارگران از مرگ بر دیکتاتور همان مرگ بر سرمایه است. اما حالا استاد ضد سرمایه داری را فقط امری خودانگیخته و یا غریزی می داند که ربطی به خود آگاهی ندارد. اما اگر «منظور» کارگران از «مرگ بر دیکتاتور» همان مرگ بر سرمایه داری است، پس چرا نمی توان آن را به عنوان خود آگاهی تبیین کرد؟ اینطور که کار خیلی راحت تر می شود. «منظور» هر چه باشد از غریزه جدا شده است و دیگر نه یک کنش خودانگیخته، بلکه کنش آگاهانه کنشگر را نشان می دهد. هیچ شیری به «منظور» شکار، آهو شکار نمی کند. شیر اصلاً به هیچ «منظور»ی آهو شکار نمی کند. حال چطور می توان به کارگر فهماند که او هم «منظور» ضد سرمایه داری دارد و هم شعار های سرمایه داری می دهد؟ بنابر این طبیعی است که نظریه پردازان مؤدب تر اصلاح طلبان لبخندی بزنند و از آقای حکیمی بپرسند که : آقای محترم مگر «شُعار»، فعلیتِ جمعی شعور نیست؛ پس، چه جوری میتوان «ذات ضدسرمایهداری جنبش کنونی» را از نمود «شعار “مرگ بر دیکتاتور”» بیرون کشید و «در مقابل چشمان کارگران» قرار داد؟! – البته این نیز بسیار ممکن است که طرفداران رادیکالتر جنبش سبز به جان فعال لغو کار مزدی بیفتند و کتکش هم بزنند-. پاسخ آقای حکیمی بهاین دسته از اطلاحطلبان ـلابدـ این خواهد بود که: «مهمترین عاملی که باعث میشود یک جنبش ضدسرمایهداری خود را بهصورت یک جنبش صرفا ضددیکتاتوری نشان دهد همانا خود نظام سرمایه داری» و در واقع، «عمله و اکره آن است که جنبش ضدسرمایهداری جاری را جنبشی صرفا ضددیکتاتوری نشان میدهد». پاسخ این معضل هم که روشن است. کارگران عزیز، این عمله و اکره بورژوازی را کنار بگذارید و به آقای حکیمی بپیوندید، آن وقت خواهید دید که این جنبش چقدر ضد سرمایه داری است. مشکل اساسی اما این است که آن عمله و اکره بورژوازی هم امکانات بیشتری دارند، هم طرفداران بیشتری دارند، هم سازمان بهتری دارند، هم پول دارند، هم بخشی از دستگاه دولتی را دارند، هم حمایت مدیای جهانی را دارند، هم ….. جای نگرانی نیست. ما هم آقای حکیمی را داریم.
ما نه تنها آقای حکیمی را داریم، بلکه جنبشی را هم داریم که اکثرش را کارگران تشکیل می دهند. آقای حکیمی در مقابل نظریه پردازان جنبش سبز که به چاره جوئی بلند شدهاند تا غیبت طبقه کارگر در جنبش خودشان را توضیح دهند و برای رفع این ضعف راهی پیدا کنند، از اصل منکر موضوع میشود و مینویسد: «بهجرات و با قطعیت میتوان گفت که اکثر شرکت کنندگان در این جنبش، کارگر هستند، کارگر بهمعنای فروشنده نیروی کار»! به این میگویند کاسه داغتر از آش.
البته آقای حکیمی بی مقدمه به چنین احکام درخشانی دست نیافته است. ایشان مبانی نظری ای هم برای این احکام ردیف کرده است: «کارگر صرفا کسی نیست که با فروش نیروی کارش بهطور مستقیم برای کارفرمای کارخانه دار یا مزرعه دار یا بسازوبفروش ارزش اضافی تولید می کند. کسانی نیز که در بیمارستان ها، مدارس، دانشگاه ها، سازمان های آب وبرق و گاز و مخابرات و دیگر سازمان ها و وزارتخانه های دولتی، شرکت ها و آژانس های حمل و نقل اعم از مسافری و باری، سازمان های شهرداری و شرکت های نظافتی، انبوه عظیم فروشگاه های بزرگ و کوچک و به طور کلی در بخش «خدمات» نیروی کارشان را برای امرار معاش می فروشند، کارگر هستند. و اتفاقا در اکثر جوامع سرمایه داری جمعیت این بخش از طبقه کارگر- که طرفداران «جنبش سبز» در ایران می کوشند تحت عنوان «طبقه متوسط» آن را به سود خود مصادره کنند- از جمعیت کارگران مولد بیشتر است. حال اگر به این تصویر از طبقه کارگر، یعنی به میلیون ها کارگر شاغل در بخش های صنعت و ساختمان و کشاورزی و خدمات، میلیون ها بیکار، میلیون ها دست فروش سر چهار راه ها و کنار خیابان ها و میلیون ها زن خانه دار را اضافه کنیم، خواهیم دید که اولا طبقه کارگر چه جمعیت عظیمی را تشکیل می دهد و…». کشف اصلی آقای حکیمی و درافزوده ایشان به مارکسیسم در اضافه کردن محل های فروش نیروی کار «برای امرار معاش» نیست. در این زمینه اتفاقاً نظریه آقای حکیمی کمبود دارد و محل های بسیار مهمی مثل ارتش، مجلس شورای اسلامی، قوه قضائیه، بسیج، سپاه پاسداران، بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان و بسیاری از نهاد های دیگر را از قلم انداخته است که امیدواریم در نوشتجات بعدی خود تکمیل کنند. اما کشف اصلی ایشان که به طور ضمنی در عبارات فوق بیان شده است – و ایکاش آقای حکیمی آن را رو شن تر بیان میکرد تا آدمهایی مثل ما هم شیر فهم شویم – در این است که تنها بعضی از کارگران نیروی کارشان را «به طور مستقیم» می فروشند و آنها هم کارگرانی هستند که این نیروی کار را به «کارفرمای کارخانه دار و مزرعه دار و بساز و بفروش» (البته اینجا هم معدن و بار انداز از قلم افتاده اند) می فروشند. با اجازه آقای حکیمی ما این توضیح را اضافه میکنیم که تفاوت مابقی کارگران با این کارگران در محل کارشان نیست. از این نظر بین خود کارگر مزرعه و کارخانه و کارگاه ساختمانی هم تفاوت است. آنچه این دو گروه کارگران را از هم متمایز میکند همانا فروش نیروی کار خود «به طور مستقیم» و یا «به طور غیر مستقیم» است. این است آن در درخشانی که از لابلای این عبارات چشمها را خیره میکند. این درافزوده آقای حکیمی به نقد اقتصاد سیاسی است. البته ممکن است بداندیشان بگویند که آقای حکیمی زبانش نمیگردد که بگوید خدمات تولید با خدمات سرمایه از زمین کمدی تا آسمان کارگزاران بورکراسی و ارتش و پلیس و گونههای مختلف ارشاد و غیره تفاوت دارد و یکی بر گردهی دیگری سوار است و از اجزای سرکوب آن بهحساب میآید. اما مگر نوابغ هیچ وقت کارشان ساده بوده است؟ آقای حکیمی میتواند با خیال راحت نظراتش را توسعه دهد. اگر ما کمونیستها در عمل طبقه کارگری با هزار مشکل داریم، لااقل بگذار در نظر یک طبقه کارگر چاق و چله داشته باشیم که نود و پنج درصد جامعه را در بر میگیرد. اشکالی ندارد که فعلاً با سبز است و با همه «منظور» ضد سرمایه داریش شعارهای طرفدار سرمایه داری سر می دهد. بعداً خودش با نظرات آقای حکیمی آشنا میشود و بر میگردد.
از آنجا که هیچ جنبشی بدون نشاط لازم جلو نمی رود، اجازه میخواهیم با نقل پارهای از نظرات آقای حکیمی به سهم خود در افزایش نشاط «جنبش لغو کار مزدی» نقش ایفا کنیم و هم شور و هم شعورمان را افزایش دهیم. نظریه طبقه کارگر آقای حکیمی چنان همه جانبه است که حیف است آن را همین جا رها کنیم و به بخشهای دیگری از آن اشاره نکنیم.
آقای حکیمی بهجز اینکه اکثر دانشجویان را هم بهدرون طبقهکارگر میراند تا این طبقه هرچه بیشتر نیرومند جلوه گر شود، در مورد خود کارگران صنعتی هم آموزشهای گرانبهایی دارد که حیف است از کنار آن بگذریم. ایشان می نویسد: «اکنون دیگر به جای کارگرانی با دستان پینه بسته و چهره های آفتاب سوخته که زمانی مثلا خیامی (صاحب ایران ناسیونال) با اتوبوس از روستاهای دور و نزدیک می آورد و یک پایشان در روستا و پای دیگرشان در شهر بود، کارگرانی تحصیل کرده و جوان و دارای خاستگاه کاملا شهری نشسته اند که در حالی که دارند شاسی خودروها را نقطه جوش می زنند هدفون موبایل هایشان را به سر بسته اند و دارند آواز مایکل جکسون و جنیفر لوپز گوش می دهند. بی شک، اینان نسبت به کل جمعیت طبقه کارگر ایران در اقلیت هستند. و نیز حتی همین ها، که به هرحال در قیاس با سایر بخش های طبقه کارگر پیشرو محسوب می شوند، اغلب به منافع طبقاتی خویش آگاهی ندارند و تحت تاثیر القائات سرمایه داری اصلاح طلبانه قراردارند». صرفنظر از اشتباهات کوچک استاد در مورد تکنیک ساخت شاسی خودروها – که با نقطه جوش نیست، نقطه جوش برای ورقها به کار می رود. اتومبیلی که شاسی آن را با نقطه جوش جوشکاری کنند ۱۰ متر هم راه نمی رود – و مقررات کارگاهها – که در غرب دمکراتیک هم اجازه زدن هدفون هنگام کار را به کارگر نمیدهد تا چه رسد به ایران –، حالا معلوم میشود که چرا آقای حکیمی وقت اعتصاب کارگران شرکت واحد فراخوان رفتن به کوه را داد و با کارگرهای هفت تپه هم مشکل دارد. ایراد در آقای حکیمی نبود و نیست. ایراد در واحدی ها و هفت تپه ای هاست که به اندازه کافی «تحصیلکرده» نبودند و یک پایشان هم در روستا و پای دیگرشان در شهر بود و بدتر از همه این که «هدفون موبایل» هم نداشتند. حتی یک راننده شرکت واحد هم نبود که با «هدفون موبایل» رانندگی کند و یک هفت تپه ای هم پیدا نمیشد که هنگام بریدن ساقه نیشکر «مایکل جکسون و جنیفر لوپز» گوش کند. آن وقت از کسی مثل آقای حکیمی هم انتظار حمایت دارند. چه انتظارات بیجائی. رفقای شرکت واحد، رفقای هفت تپه، کارگران مس سرچشمه، کارگران ذوب آهن، کارگران ایران، کارگران جهان، «هدفون موبایل» بخرید و «مایکل جکسون و جنیفر لوپز» گوش کنید. آنگاه جنبش ما، جنبش راسخ لغو کار مزدی به رهبری نظریه پرداز کبیر محسن حکیمی همه دنیا را آزاد خواهد کرد. پیش به سوی «هدفون موبایل».
****************************
شش سال پیش ما در نقد پیش نویس منشور تشکل کارگری ضد سرمایه داری نوشتیم: «… سرمایه داری البته هر جا که نیاز باشد این بقایای نظامهای کهن را در نظام سلطه خود ادغام نموده و از آنها در مبارزه علیه کارگران استفاده می کند. اما اینها با نظام سرمایه داری به وجود نیامده اند و ذاتی نظام سرمایه داری نیستند. طرح موضوع به شکلی که در منشور آمده است دو ایراد اساسی دارد. نخست این احتمال وجود دارد که مبارزه علیه این بقایای نظامهای کهنه تر طبقاتی نادیده گرفته شود و دوم این که حتی در صورت پرداختن به این بقایا این مبارزه به عنوان مبارزه ای خصلتا ضد سرمایه داری قلمداد شود. در ادامه خواهیم دید که پیش نویس به حالت دوم تمایل دارد و مبارزه برای مواردی را که ذاتا ضد سرمایه داری نیستند مبارزه ای علیه این نظام تلقی می کند…. هدف بسیاری از این نیروها نیز نه مبارزه با سرمایه داری، بلکه پالایش آن از این بقایای کهن است. دیدگاه پیش نویس [دیدگاه لغو کار مزدی] می تواند به این نتیجه منجر شود که این مبارزه، مبارزه ای با نظام سرمایه داری تلقی شود و بسیاری از نیروهای اجتماعی که اساسا تمایلی هم به مبارزه با سرمایه داری ندارند به نادرست به عنوان نیروهایی ضد سرمایه داری به حساب آیند. ایجاد توهم در میان کارگران کمترین زیان این تلقی است.»( یداله خسروشاهی، بهمن شفیق: نقد پیش نویس منشور تشکل کارگری ضد سرمایه داری، فروردین ۸۳). امروز صحت این ارزیابی به بهترین وجهی خود را در شیوه برخورد جریان لغو کار مزدی به جنبش پسا انتخاباتی نشان می دهد.
بهمن شفیق
۱۶ خرداد ۸۹
۶ ژوئن ۲۰۱۰