عدالت و آزادی از زمره مفولههایی هستند که با تعیینات هر نظامی مطابقتی ندارد. به دلیل اینکه نظامها از پتانسیل و ظرفیتُ طبقاتی معینی برخورداراند که با منافعی دیگر طبقات در تضاد میباشد. دنیای کنونی، دنیای طبقاتیست؛ دنیاییست که جهل و استثمار و سرکوب و فقر بر آن چنگ انداخته است و دارد میلیونها انسان زحمتکش را در خود میبلعد. بنابر این واژههایی همچون پایبندی به دموکراسی و برسمیت شناختن حقوق اولیهی انسانها در چهارچوبههای کنونی، قابل اجرا و تحقق نیست. بیان و تمایل به بستن زندانها و آنهم در دورانیکه سرمایه بر شالودههای اقتصادی جامعه چنگ انداخته است و با شتابی صد چندان دارد به غارت و استثمار کارگران و زحمتکشان میپردازد، چیزی جز فریب و نیرنگ و مهمتر از همهی اینها چیزی جز به انحراف کشان اذهان عمومی و سوار شدن بر موج مخالفتها و اعتراضات تودهای علیهی نظامهای استثمارگر نیست.
شاخصههای موجود و گستردگی شکاف طبقاتی در جوامعی کنونی، بنوبهی خود گواهی هر ادعاییست و به تبع از آن واضح استکه ملاک و ارزشگذاری هر نظام و فعالیتهای انسانی را باید و میبایست با پراتیکاش سنجید و صحیح نیست تا با شعار و لافزنیها و ادعاها، به قضاوت آنها نشست. هدف واقعی و درونی ملاک است و بنیهها و ساختمان فکری، دارند مسیر و روند نظامها را تعیین مینمایند. در حقیقت باوری و پایبندی به اصول و منفعت عمومی، نیازمند، بُرش و پشت پا زدن به حقوق و منافعی فردیست. شکی در آن نیست که سرمایه تعیین خود را دارد و بر اساس آن، قوانین و قواعد مختص به جامعه را پای میریزد. به عبارتی باید گفت که زندان نیاز سرمایه است؛ شکنجه و مرگ با حیات سرمایهداران، جدائی ناپذیر نیست؛ بیعدالتی و تشدید فقر و بستن دهانها و شکستن قلمهای کمونیستها و مخالفین از نمادهای هر جوامعی طبقاتی نابرابر است.
این خاصیت نظامهای سرمایهداریست و با حفظ و با وجود چنین نظامهایی – با هر رنگ و شکل و شمایلی – نمیتوان از شر مظالم و نابسامانیهای موجود خلاصی یافت؛ این نظامها منحرفاند و نمیتوان خود را به تغییر صوری آنها و آنچه را که اینروزها به اصطلاح مدافعین منافعی مردمی در پی آنند، دلمشغول نمود. نگاه و دلمشغول نمودن خودی با نظامهای رایج، چیزی جز زمینه سازی پایدارتر ماندن طبقهی سرمایهدار نیست. کاری که «موسوی» روزانه و بدروغ و تحت عنوان دفاع از “آزادی” و “دموکراسی” مشغول به آن است. وی چند روز قبل و در دیدار با زندانیان سیاسی قبل از “انقلاب” طی سخنانی گفت: “زمانی آرزوی ما بود که زندانها خالی باشند و جشن بستن زندان اوین را بگیریم. امّا حالا آنجا ساختمان سازی میکنیم که حجرههای بیشتری داشته باشیم برای حبس بیشتر و هم این نشانی دیگر از انحراف و کجروی ماست که به نتیجه هم نخواهد رسید.. ” و در ادامه میگوید “آیا از چنین نظامی میتوان دفاع کرد”؟
پاسخ سئوال آخری را دهههاست که بخشهای متفاوتی ار مردم و آنهم در عرصههای متفاوت به سران نظام دادهاند و بارها و بارها و با مخالفتهای عملی خود آنرا به رژیم اعلان نمودهاند. هزاران فاکت را در این سه دهه میتوان ارایه گرفت و نشان داد که کارگران و زحمتکشان و خلقهای تحت ستم پاسخ خود را در تقابل با زندگی انگلی مشتِ بسیار قلیلی از آحاد جامعه دادهاند و به زبانهای گوناگون اعلان نمودهاند که این نظام بدرد آنان نمیخورد؛ اعلان نمودهاند که این نظام، نظام, کودکان فقر و کار نیست؛ در زندگی روزانه و عملی خود نشان دادهاند که نظامی نیست که مأمن میلیونها انسان محروم و ندار باشد. این نظام با پراتیک و با رو در روئی خشن و عریان به خواستههای ابتدائی مردم و خلقهای ستمدیده به اثبات رسانده استکه در صف مقابل آنان قرار دارد و از حامیان طبقات ظالم و حاکم است. به همین دلیل روشن نه تنها طبقات محروم در صف مقابل آن قرار گرفتهاند بل خواهان نابودی و دفن آن و همهی مدافعین بی چون و چرایشان بوده و میباشند. این نگاه و خواست باطنی اکثریت آحاد جامعه نسبت به نظام کنونیست و طبعاً و بدون کمترین شک و شبههای نظامهایی از جمله نظام جمهوری اسلامی نمیتوانند قابل دفاع و حمایت باشند و باید به زیر خاک روند.
براستی که جدا از عکسالعملهای روشن و دائمی کارگران، زحمتکشان، زنان، دانشجویان و جوانان و آنهم در دورههای متفاوت نسبت به نظام جمهوری اسلامی این سئوال باقی میماند که آیا میتوان خود را متقاعد نمود و این گفتههای «موسوی» را به فال نیک گرفت که بستن زندان اوین از زمره آرزوهای سران نظام بوده است؟ آیا ادعای وی میتواند سر سوزنی با حقیقت و اهداف واقعی سرمایهداران و مدافعین طبقهی سرمایهدار منطبق باشد؟ آیا میتوان بخود قبولاند که “رهبران سبز”، نه از سر, پیسی و طردشان از جانب جناحهای رقیب دولتی، بل به دلیل باوریشان نسبت به اجحافات و لگدمال نمودن حقوق انسانهاست که اینروزها دارند از بیعدالتیهای موجود در درون جامعه و وحشیگریهای جلادان و شکنجهگران رژیم جمهوری اسلامی در درون زندانها سخن میگویند؟!!
بی تردید برای فهم دقیق و هر چه شفافتر نمودن این موضوع لازم است تا مصلحت اندیشیها را به هزار دلیل کنار گذاشت و عیار و ارزشگذاری انسانها را نه بر اساس گفتههایشان بل با عملکردشان تعیین نمود. «موسوی» به عنوان عنصر وفادار و پایدار نظامهای طبقاتی و بویژه مدافعی سرسخت نظام جمهوری اسلامی، بجا و بیجا دارد از حفظ نظام جمهوری اسلامی به عنوان نظامی مردمی حرف میزند. دائماً دارد از خطرات احتمالی آن که در اثر بی لیاقتی جناح رقیب صورت میگیرد هشدار میدهد و همواره تاکیدش بر آن استکه نظام در شرایطی قادر به ادامه حیات استکه سیاستِ دههی اوّل را پیشهی خود سازد. دارد اسلام واقعی و نظام “امامی” را که با سیاهترین دوران رژیم جمهوری اسلامی توأم میباشد، توضیح میدهد. دههای که در تاریخ ایران به عنوان یکی از دهههای خونین و دههی تار و مار نمودن مبارزات کارگری، زنان، دانشجویان و کُشت و کُشتار کمونیستها به ثبت رسیده است. اینها همهی خواست و از آرزوهای باطنی و قلبی «موسوی»ست و تاکنون باید برای هر ذهن مدافعی حقوق مردمی روشن شده باشد که مخالفتِ «موسوی» با جناح رقیب دولتی در عرصهی سیاسی چیزی جز اجرای قوانین سرکوبگرایانهی از نوع وی، نسبت به زنان، کارگران، کمونیستها و مبارزین و در عرصهی اقتصادی هم چیزی جز سهمبری هر چه بشتر جناح خودی و پس زدن سپاه پاسداران و دیگر ارگانهای نظامی دولتی نیست؛ ارگانهایی که سیطرهی اقتصادی آنها روز به روز گستردهتر گردیده و دارند جامعه را میبلعند.
واقعیت این استکه «موسوی» اصلاً و ابداً مخالف زندانی نمودن و اعدام کمونیستها و مبارزین نیست. او زندانِ تحت اوامر خود را میخواهد؛ همان زندانی که دسته دسته از جوانان و کمونیستها را به بهانهی “نافرمانی” از سیاستهایاش به پای مرگ کشاند تا سرمایه در ایران دست نخورده باقی بماند؛ همان زندانی که زندانبانان آن جشن مرگِ روزانه براه انداخته بودهاند و نفس, فرزندان این مرز و بوم را در دادگاههای چند ثانیهای گرفتند. «موسوی»، استثمار کارگران و بیحقوقی زنان از نوع, خود را میخواهد و همهی جنگ و دعواهایشان با جناح رقیب، بر سر برسمیت شناختن حقوق سیاسی – اقتصادی جناح خودیست. در حقیقت وی کمترین اختلافی با جناح رقیب دولتی بر سر سرازیر شدن سرمایهی جامعه به جیب سرمایهداران و بیخانمانی و استثمار هر چه بیشتر کارگران و زحمتکشان ندارد. اختلاف «موسوی» با جناح رقیب دولتی بر سر سهمبریست؛ سهمی که به جیب تودههای محروم نخواهد رفت.
حال فارغ از همهی منفعت اقتصادیای که باعث گردیده است تا سران حکومت پاچهی همدیگر را بگیرند، سئوالی دیگر به میان میآید مبنی بر اینکه آیا «موسوی» دجال، زمانیکه مستقیماً و عملاً وظیفهی کُشت و کُشتار کمونیستها، مخالفین و مبارزین را بر عهده داشته است، حتی برای لحظهای هم که شده بیاد بستن زندانها افتاده بود و آنرا از زمره “آرزو”های بزرگاش به حساب میآورد، یا اینکه وظیفهی وی و زندانهایاش جلوگیری از سقوط و پایداری نظام دلبخواهی وی بود؟ آیا در زمان نخست وزیری وی جامعهی ایران شاهد بگیر و به بندهای مخالفین، بستن نشریات و روزنامهها، خانه گردیها و کشف و سرکوبی کمونیستها و مبارزین و شکنجه و اعدام آنان در درون زندان مخوف اوین نبوده است؟ آیا در و دیوار و کف زندان اوین با خون بهترین فرزندان خلق و در دوران صدارت وی شُسته نشده است؟ مگر آن دوران خونین – یعنی سالهای ۶۰ و ۶۷ – از خاطرهها محو شده و یا اساساً فراموش شدنیست که نظام جمهوری اسلامی و مجریانی همچون «موسوی» چه بر سر جوانان آوردند و مرتکب چه جنایاتی شدهاند؟ مگر داغ آنروزها از بین رفتنیست؟
این نظام از همان آغاز در قبال خواستهها و مطالبات پایهای کارگران و زحمتکشان و فرزنداناش، کمر به سرکوبی آنها بست و از سیاست حداکثری سود جست و همچنان و در همان مسیر در پیش است. بنابراین، این نظام و با تعیینات تعریف شده، اصلاً و ابداً نمیتوانست و نمیتواند قادر به تخریب زندانها باشد. چرا که نابودی و بستن زندانها نیازمندِ پتانسیل و ظرفیت کمونیستی و انقلابیست که با آرمانهای سودجویانهی طبقهی سرمایهدار و مدافعین بی چون و چرایای همچون «موسوی» جور در نمیآید.
خلاصهی کلام اینکه محترم شمردن به حقوق اولیهی انسانها نیازمند رفع هرگونه تبعیض و تفاوتهای طبقاتی در درون جامعه است؛ نیازمند نابودی و سیطرهی طبقهی دارا بر شالودههای اقتصادی جامعه است، ساختن زندان و ازیاد حجرهها و آنهم به اندازههای متفاوت از اولویتهای هر نظام مدافعی طبقهی ظالم و سرمایهدار است. وجود چنین کارکردها و حقایق نشان از انحراف و کجرویهای دولت کنونی نیست بل دنبالهی همان سیاستِ دلبخواهی «موسوی»ست؛ نشان محترم شمردن، به بیحقوقیها و تبعیضها در درون جامعه و قلع و قمع کارگران، زحمتکشان، زنان، جوانان و کمونیستها و مبارزین است. به عبارتی حقیقی این نظام از همان نخستین روزهای حاکمیتاش مخالف هرگونه اندیشهی مخالف خود بود و در عمل آنرا به سبوعانهترین شکل ممکنه بنمایش گذاشت؛ مانعی انتشار رسانههای مخالف خود گردید و دانشگاهها را به بهانههای واهیای همچون “انقلاب فرهنگی” بست؛ خلق ستمدیدهی کُرد را بخاک و خون کشاند تا بر فضای رعب و وحشت بیافزاید؛ دست و پای قربانیان نظام سرمایهداری را قطع نمود تا بقول خویش فساد درون جامعه را از بین ببرد؛ جامعهی ایران را به جامعهی بسته و در خود تبدیل نمودهاند تا مبادا آرامش و ثبات سرمایهداران حاکم در هم ریزد. نظام جمهوری اسلامی بمانند همهی نظامهای سرمایهداری با چنین تعییناتی به میدان آمده است و با حمل و با باوری عمیق و عملی بدانهاست که تاکنون پایدار مانده است. خلاف اینها، یعنی مرگ نظام، مرگ نظام هم یعنی نابودی سرمایهداران. خواست و آرمانیکه با خواست و آرمان واقعی «موسوی» نمیتواند ذرهای مطابقتی داشته باشد و بیهوده وی اینروزها دارد تلاش میورزد تا خود را به عنوان مدافعی برقراری دموکراسی و آزادی در درون جامعهی ایران جا بزند.
۴ ژوئن ۲۰۱۰
۱۴ خرداد ۱۳۸۹