“اساس سوسیالیسم انسان است” ربطی به “حکومت انسانی” ابداع شده ندارد! / مصاحبه اکتبر با مظفر محمدی

مصاحبه سایت اکتبر با مظفر محمدی بمناسبت هفته منصور حکمت
سایت اکتبر: منصور حکمت می گوید ” اساس سوسیالیسم انسان است. سوسیالیسم جنبش باز گرداندن اختیار به انسان است.” تعریف از سوسیالیسم تاکنونی ” نظام و سیستم اقتصادی خاصی ” بوده است. بنظر شما تفاوت در چیست؟ و آیا این جمله اخلاقی و عرفانی بنظر نمی رسد؟ و بار طبقاتی سوسیالیسم را کاهش نمیدهد؟ چونکه ” حزب کمونیست کارگری ایران ” در کنگره اخیرشان برای توجیه سیاست به راست چرخیدن و همگام شدنشان با ” حنبش سبز بورژوازی ” شعار حکومت کارگری را بکنار نهاده و حکومت انسانی را جایگزین کردند و بنوعی برای توجیه سیاست بورژوائی شان به این شعار رجوع می دادند. کلا چگونه فکر میکنید؟

 

مظفر محمدی، این سوال مهم جواب ساده و سر راستی ندارد. فکرنمی کنم بشود در نوشته کوتاه یک صفحه ای به همه جوانب این مساله پرداخت. در جواب این سوال قاعدتا باید بار دیگر سوسیالیسم را تعریف کرد و بر این اساس مقوله انسان را توضیح داد.

سوسیالیسم قبل از هر چیزی نظام اقتصادی ای است که در آن مالکیت خصوصی، کار مزدی و تقسیم انسان به سرمایه دار و کارگر، به دارا وندار لغو شده و مالکیت جمعی برقرار می شود. نظامی که در آن هر کس به اندازه توانش کار می کند و به اندازه نیازش می گیرد. اگر این تعریف از سوسیالیسم را بی اما و اگر بپذیریم، آن وقت می بینیم که انسان در این نظام اصل است و تنها نظام اجتماعی است که انسان در مرکز و محور آن قرار دارد.

اگر این را با جوامع ماقبل سرمایه داری و سرمایه داری در یک صد سال اخیر مقایسه کنیم، آن وقت می بینیم که در نظام های غیر سوسیالیستی ملاک اداره جامعه نه انسان های برابر و نه نیاز انسان ها است. ملاک و معیار این جوامع مالکیت و ملک و زمین و سرمایه و سود است. روابط انسان ها در این جوامع نیز بر اساس این مقولات تعیین می گردد. جامعه و انسان به برده دار و برده، ارباب و رعیت وسرمایه دار و کارگر تقسیم می شود. در اینجا دیگر نیاز و منفعت و مصلحت برده دار و مالک و سرمایه دار با نیار و منفعت و مصلحت برده و رعیت و کارگر یکی نیست. نه تنها یکی نیست بلکه تماما در تناقض وتعارض با همدیگرند. در این نظام ها اقلیتی مالک و صاحب همه املاک و ثروت ومنابع ودار و ندار جامعه اند و اکثریتی عظیم هیچی ندارند جز زور بازو ونیروی کارشان. هر انداز این اکثریت بیشتر کار کنند و بیشتر جان بکنند ، آن اقلیت بیشتر منفعت می برند. به این معنا نیاز صاحبان ثروت و منفعت سیری ناپذیرشان تمام و کمال با نیاز و منفعت اکثریت انسان های جامعه در تقابل است.

حال اگر بر این اساس و معیار به تعریف انسان بپردازیم خواهیم داد که انسان مالک و سرمایه دار با انسان رعیت و کارگر دو مقوله اجتماعی  متفاوتند که از ان به نام طبقات اجتماعی نام برده می شود که ظاهرا مورد قبول همه است. امروز دیگر تقسیم جامعه به طبقات سرمایه دار و کارگر و به بورژوازی و پرولتاریا را همه پذیرفته اند. و باز بر این اساس و ملاک ومعیار پذیرفته شده دیگر مقوله انسان بطور کلی پاسخ درست روابط اجتماعی بشر امروز نیست. براین اساس دیگر جامعه رابه خاطر اینکه همه انسان هایش به خاطر اینکه همه روی دو پا راه می روند و می خورند و می خوابند و حرف میزنند، نمیتوان به جامعه انسانی واحد تعریف کرد. منظور تقسیم جامعه به انسان های خوب وبد و یا انسان های خوب به نام  کارگران و انسان های بد و یا حیوان های بد به نام بورژوا نیست. جامعه به طبقات تقسیم شده است. طبقات متخاصم، با منافع متفاوت و با روابط و مناسبات متفاوت و با نیازها و حتی قوانین ناظر بر کار و زندگی و اخلاقیات و فرهنگ و خانواده و غیره کاملا متفاوت.

در اینجا دیگر منافع طبقه سرمایه دار است که تعیین می کند کارگر چگونه زندگی کند، چه بخورد یا نخورد، استخدام شود یا بیکار واخراج گردد، گرسنه شود و یا از بیماری بمیرد و حتی منافع سرمایه دار است که تعیین می کند اکثریت مردمان جامعه که طبقه کارگر و زحمتکشان و مزدبگیران اند، کجا و کی اجازه دارند حرف بزنند و یا سکوت کنند وآزادی و انسانیت و حرمت شان بستگی به این دارد که خدشه ای به منافع طبقه دیگر “سرمایه دار” و  بورژوازی وارد نکند.

 

تا اینجا که گفتم الفبای قوانین ونظام طبقاتی جوامع بشری امروز در نظام سرمایه داری است. همه روبنا و قوانین و عرف و سیاست و فرهنگ و مذهب و سنت ها، در خدمت این نظام و سیستم طبقاتی است. قوانین و سیاست و فرهنگ ومذاهبی که همگی در جهت منفعت طبقه سرمایه دار و برای ازلی و ابدی کردن آن وضع شده و کار می کنند.  

هرگونه تلاش برای بزک کردن این نظام، عادلانه کردنش، و یا به قول بورژوازی این دوران، انسانی و اخلاقی کردنش باز تلاشی برای حفظ و تداوم آن است.

سوسیالیسم پایان دادن تمام و کمال به این نظام و سیستم اقتصادی در وهله اول و در نتیجه جارو کردن همه روبنا و مناسبات در خدمت این نظام است.

بنا بر این انسانی کردن جامعه و نظام و سیستم اقتصادی و روابط و مناسبات انسان ها جز با سوسیالیسم ممکن نیست. و باز بر این اساس است که تعبیر ” اساس سوسیالیسم انسان است. سوسیالیسم جنبش باز گرداندن اختیار به انسان است.” معنی دارد. انسان در این تعبیر انسان اجتماعی برابر و دارای اختیار واراده است نه آشتی دادن انسان کارگر و انسان بورژوا.

آشتی که در اساس غیر ممکن بوده وهمه تلاش های طبقه کارگر در صدسال اخیر این آشتی ناپذیری را نشان داده است چرا که منافع متضاد را نمی توان باهم آشتی داد. اگر بورژوازی توانسته بود این کار را بکند دیگر به پلیس مخفی و نیروهای رنگارنگ نظامی و  زور و سرکوب و زندان و شکنجه و شبکه کلیساها و مساجد و مذاهب و کشیش و آخوند و مدیای وسیع ریاکار و دروغگو و فرهنگ و خرافات نیاز نداشت. همه این ها دستگاه های ماشین زور وسرکوب بورژوازی اند تا بتواند جلو طغیان طبقه کارگر و اکثریت جامعه علیه این نابرابری را بگیرد و بتواند نظام طبقاتی اش را سر پا نگه دارد. و بازهمه این تمهیدات غیرانسانی و وحشیانه نشان می دهد که این نظام نمی تواند ازلی و  ابدی باشد و به قول مارکس بورژوازی گورکنان خودش را در سیستم خود بوجود آورده و به میدان کشیده است.

 

حال اگر کسی بیاید و بدون در نظر گرفتن این اصل پذیرفته شده توسط کل جوامع بشری امروز یعنی تقسیم جامعه به طبقات و در نتیجه تقسیم انسان به طبقات، مقوله انسان بطور کلی را مبنا قرار داده و از آن سیاستی به نام حکومت انسانی را بیرون بکشد، حتی اگر خیلی انساندوست هم باشد، اما درعمل مساله طبقاتی بودن انسان و جامعه را خدشه دار کرده و به اصطلاح مذهبیون سر انسان کلاه شرعی می گذارد. و این کاری نیست که تازه شروع شده باشد. در حداقل ۵۰ سال اخیر خیلی ها به نام کمونیسم و سوسیالیسم این کار را کرده اند. تحت نام مردم، خلق، توده، بورژوازی مترقی، بورژوای خوب وبد، میهن پرستی،ضدیت با امپریالیسم…  واخیرا انسان، تلاش برای مخدوش کردن مرز طبقات اجتماعی را به بهترین “بخوان بدترین” وجهی  ا نجام داده و می دهند.

به نظر من  طرح مساله و سیاستی به نام حکومت انسانی چیزی جز همان حکومت خلقی، توده ای، مردمی و…  که در آن هم بورژوا ( بورژوای خوب مانند موسوی و کروبی و خاتمی امروز) و هم کارگر و زحمتکش و مزدبگیران جامعه رادر بر می گیرد، نیست.

“اساس سوسیالیسم انسان است”. انسان در سوسیالیسم، انسان رها شده از ستم وتبعیض و استثمار و نابرابری و فارغ از طبقات و دارای اختیار واراده برای تعیین سرنوشت خود است. سرنوشتی که در نظام اقتصادی و سیاسی بورژوایی نه توسط اکثریت انسان های جامعه بلکه توسط اقلیتی به نام سرمایه دار و مالک و  صاحب ثروت تعیین می شود.

معنای سیاسی و حکومتی این سوسیالیسم چیزی جز حکومت کارگری، لغو کار مزدی و برقراری سوسیالیسم و کمونیسم نیست. این بدعت ریاکارانه و این کلاه شرعی “حکومت انسانی” سر سوسیالیسم را طبقه کارگر نباید از کسی بپذیرد. اگر بحث اخلاق و عرفان و غیره است، این تعبیری آخوندی و مذهبی از مقوله انسان و عدالت و برابری و آزادی است. تعبیری که طبقات و منافع طبقاتی متفاوت و متضاد را دور می زند و آشتی طبقاتی را تبلیغ و موعظه می کند.

۲۹ مه ۲۰۱۰

مصاحبه کننده: اسماعیل ویسی