چرا راه حل‌های سرمایه دارانه به درد کارگر نمی خورند؟ نقدی بر انتظارات مجید محمدی

همچنانکه انتظار می رفت، انقلاب جاری مسائل مهمی را در مرکز ثقل سیاست روز قرار داد. بسیاری از این مسائل بهرحال بخش مهم سیاست بوده اند، اما در تلاطمات انقلابی از حالت دور از چشم بیرون آمده، به متن رانده شده و زیر نورافکن قرار گرفته اند. کشمکش بر سر حق و حقوق کارگر و اینکه این حق و حقوق چیست و تا کجا می توان با آن ساخت و کنار آمد، یکی از این موضوعات و مسائل است. دستپاچه شدن طرفداران دور و نزدیک موسوی در حول و حوش اول ماه مه امسال نشانی از موقعیت کارگر، نه بعنوان کارگر منفرد و صنف کارگر، بلکه بعنوان جنبش کارگری که از لحاظ سیاسی نمایندگی می شود و در مرکز ثقل سیاست ایران حرفش گوش شنوا دارد، آشکارا بیانگر این بود که چپ و مطالبات آزادیخواهانه چپ در جامعه گام‌های بلندی به جلو برداشته است. نمایندگان سیاسی بورژوازی در ایران و در متن این تغییر و تحولات باید حد و مرزی برای انتظارات کارگران می کشیدند. این تغییر و تحولات را گرچه تعدادی ساده لوح اعتراضاتی “همه با هم” خواندند، اما کسانی که از بطن مسائل باخبر بودند و بروز رادیکالیسم این اعتراضات را پیش بینی و روزبروز مشاهده می کردند، ابدا این توهم را نداشتند و می دانستند که این جامعه با تمام محدودیت‌هائی که جمهوری اسلامی بر سر راه مردم ایجاد کرده است، بشدت تحزب یافته است. و معنی این تحزب یافتگی هم گرچه هنوز به معنی تعداد اعضاء علنی احزاب سیاسی نیست؛ اما نشان میدهد که کدام احزاب سخنگوی سیاسی کدام طبقات می باشند. کدام احزاب نماینده آمال و امیال کدام بخش از جامعه و کدام طبقه و جنبش در جامعه هستند. بیدلیل نیست که نمایندگان رنگارنگ و تا چندی پیش ظاهرا متفاوت سیستم سرمایه داری به ناگهان دور موسوی حلقه زده و بر علیه اعتراضات رادیکال مردم متحد شدند! چرا که طرف مقابل متحد و مصممی را دیده اند که اینبار کلاه امثال بی بی سی سرشان نخواهد رفت.

 

کارگر انتظار بیهوده نداشته باشد!

با این مقدمه اجازه بدهید که مشخصا نظرات یکی از طرفداران موسوی، که چه خوابی برای کارگران دیده است را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. مجید محمدی یکی از مفسرین “جامعه شناس” رادیو فردا است. او در مطلبی تحت عنوان “تشکل‌های کارگری غیر خودی ممنوع: در انتظار لطف حاکمان بمانید” که در سایت رادیو فردا و به مناسبت اول ماه مه در ١٠ اردیبهشت درج گردیده است، می نویسد: “مهم ترین محرومیت کارگران ایرانی محرومیت آنها از داشتن تشکل‌های مستقل است. مشکلاتی مثل بیکاری، نبود ایمنی در محیط های کار و حوادث ناشی از کار، کار کودکان، تحمیل قراردادهای موقت، نبود امنیت شغلی، غیرمنطقی بودن حداقل دستمزدهای تعیین شده توسط دولت، تعطیلی یکی پس از دیگری کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، آزار جنسی زنان در محیط‌های کار، عدم پرداخت دستمزد مساوی برای کار یکسان به مردان و زنان، و عدم ارائه‌ی بیمه‌ی بهداشت و درمان توسط کارفرمایان کم و بیش در بسیاری از نقاط دنیا وجود دارد. … بسیاری از مشکلات فوق نیز در دوران احمدی نژاد در ایران تشدید شده‌اند.” مجید محمدی درست می گوید، مشکلاتی که امروز کارگران در ایران با آن دست به گریبانند جزئی از ساختار سرمایه داری امروزه در سراسر جهان است؛ منتها همچنانکه ایشان اشاره کرده است، جمهوری اسلامی دیگر شورش را در آورده است. مجید محمدی رسما اعلام می کند که اگر فردا ایشان بعنوان مشاور حکومت موسوی و یا هر کس دیگری سر کار بیاید کمربند ریاضت اقتصادی را همچنان سفت نگه خواهد داشت. قراردادها همچنان موقت خواهند ماند. بیکاری و نبود امنیت شغلی همچنان حکم خواهند راند. دستمزدها همچنان پائین خواهند ماند. از بیمه بهداشت و درمان خبری نخواهد بود و غیره. اما واقعیت امر این است که جامعه بر علیه یک چنین وضعیتی اعلان جنگ داده و انقلاب جاری را فقط می شود از این سر توضیح داد. اگر فرض کنیم جنگ بر سر “رأی دزدیده شده” است، پس چرا سرها بطرف کارگران چرخیده است؟ اگر کارگران و مطالبات کارگری در این جامعه و حتی بالفرض از سر صنفی مهم است، چرا باید کارگر به شرایط مطرح شده از جانب مجید محمدی تن دهد؟! به فرض بعدی ایشان که “تشکل مستقل کارگری” است نیز می پردازم؛ اما همین یک رقم اظهارنظر از جانب ایشان کارگر را باید به اندازه کافی از خواب و خیال اینها مطلع، نگران و هوشیار کرده باشد. کسی که فکر می کند کارگر باید بیاید و سیاهی لشکر ایشان بشود، شعور کارگر سال ٢٠١٠ ایران را دستکم گرفته است.

 

تشکل کارگری مجید محمدی

مجید محمدی می گوید: “مهم ترین محرومیت کارگران ایرانی محرومیت آنها از داشتن تشکل‌های مستقل است.” و کمی پائین تر: “اما تفاوت رژیم‌های دمکراتیک و اقتدارگرا آنجاست که در رژیم های دمکراتیک بواسطه‌ی نقش میانی دولت، کارگران می توانند متشکل شده و صدای خود را به گوش دیگران برسانند یا در مقاطعی با اعتصاب یا دیگر انواع اعتراض بخشی از حقوق خود را کسب کنند اما کارگران در رژیم‌های اقتدارگرا از چنین ابزار و صدایی محرومند.” ژئوپولوتیک ایران را فعلا کناری بگذاریم؛ مگر تشکل کارگری چانه زن بر سر حدود و ثغور دستمزد و ساعات کار، که شرایط مطرح شده از جانب مجید محمدی را فرض گرفته است، توانسته است کارگر را از وضعیت وحشتناک امروزه در آمریکا و اروپا و ژاپن نجات دهد؟ مگر توانسته از تاخت و تاز بورژوازی جلوگیری کند؟ پلاتفرم سیاسی چنین تشکل‌هائی که توسط احزاب سوسیال دمکرات پراتیک می شود در انگلیس، در کشورهای اسکاندیناوی و یونان و در ژاپن در حاکمیت هستند و خود شرایط ریاضت اقتصادی و سیاسی را هموار کرده و به پیش می برند! قصدم تخطئه دستآوردهای کارگران در غرب نیست که با مبارزات خود عقب نشینی هائی را به سرمایه داری تحمیل کرده اند. اما اگر کسی جامعه ای بخواهد که شرایط کار کارگران آن مثل ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، منهای زیاده روی های احمدی نژاد باشد؛ تشکلی را هم به کارگران قول می دهد که کمی بهتر از شوراهای اسلامی کار باشند. چیزی مثل اتحادیه های کارگری آمریکا. اگر بورژوازی ایران همین را هم بطور جدی میخواست و برایش تلاش میکرد بالاخره در این شرایط جهنم سرمایه داری در ایران حرفی قابل تامل زده بود. اما اینها وقتی رادیکالیسم کارگران و کل جامعه را می بینند اینگونه نیست که بر سر اینها می ایستند. به همان جمهوری اسلامی نوع احمدی نژادی پناه میبرند. همان حراست و شوراهای اسلامی را به جان کارگران می اندازند. بهررو تا آنجا که به بحث تشکل مربوط میشود حرف هر کارگر آگاهی اینست که تشکل کارگری امر خود کارگران است و باید توسط خود کارگران، بدون دست درازی دولت و دیگر نمایندگان بورژوازی تشکیل شوند. اگر کسی مثل مجید محمدی که خواهان تداوم سرمایه داری است، حال در هر شکل و شمایلی، اگر این شخص به کارگران گفت که تشکل خود را درست کنید و بر سر دستمزد و غیره با کارفرما و غیره چانه بزنید و پایتان را از این دراز تر نکنید، در امر تشکل کارگری دخالت کرده است! کارگر تشکل خود را درست می کند و بر حسب الزامات زمانه و توازن قوا با آن و توسط قدرت آن وارد چانه زنی با کارفرما می شود؛ به دفاع از حق و حقوقی در جامعه بر می خیزد؛ و یا با قدرت آن وارد انقلاب می شود. “تشکل مستقل کارگری” صرفا این نیست که دولتی نباشد؛ بلکه این است که از هرگونه دست اندازی و دست درازی بورژوازی و مرز کشیدن‌ها و محدودیت‌هایش مصون باشد. اگر کسی میخواهد یک ذره به تشکل مستقل کارگری اشاره کند باید بگوید کارگران تشکل خودرا با تشخیص خود و بر اساس مصالح خود تشکیل میدهند. نه اینکه اگر در حد چانه زنی ماندند قابل قبول است و اگر نماندند و چیزهای بیشتری خواستند دیگر تشکل مستقل کارگری نیستند.

 

جایگاه دولت بعنوان کارفرما نزد مجید محمدی

مجید محمدی به درست می گوید که دولت در ایران بزرگترین کارفرما است؛ اما از این حکم درست نتیجه ای وارونه می گیرد. می گوید: “علت موثر واقع شدن دولت در دخالت در تشکل‌های کارگری آن است که دولت در ایران بزرگترین کارفرماست. دولت در ایران در میان کارفرما و کارگر به عنوان واسطه و ناظر و داوری بی طرف و دارای اصول مشخص و نماینده ی مردم نمی ایستد بلکه دولت خودِ کارفرماست و هرجا با اعتراض مواجه شود از قوای قهریه‌ی خود برای سرکوب و خاموش کردن اعتراضات بهره می گیرد. کارخانه های ایران یا مستقیما توسط حکومت (بنیادها و آستان های قدس تحت نظر رهبری) و دولت (شرکت های دولتی) اداره می شوند یا در اختیار شبه دولتی ها قرار دارند که به طور غیر مستقیم تحت نظر افراد نزدیک به حاکمیت (عمدتا نهادهای نظامی، انتظامی و امنیتی) هستند. در چنین شرایطی امکان رشد و بارور شدن تشکل های مستقل کارگری بسیار اندک است.” تصویر مجید محمدی از دولت جمهوری اسلامی بعنوان بزرگترین کارفرما و ارتش و قوای قهریه، یک تصویر خانخانی است که ارباب هر از چندگاهی نیروهای مسلح خود را سراغ دهقانان یاغی می فرستد؛ که تا حدودی درست است. اما واقعیت امر این است که سیستم سرمایه داری در کشورهائی مثل ایران و راستش امروز در قریب به اتفاق کشورهای جهان چاره ای جز اتکاء به زور اسلحه و ارتش ندارد. هر حکومتی که در ایران بر سر کار بیاید و اصل را بر حفط نظام سرمایه داری و استثمار کارگران و ریاضت اقتصادی بگذارد، مجبور است که چنین برخوردی با اعتراضات بکند.

اجازه بدهید با یک سئوال ساده این موضوع را پیگیری کنیم. مجید محمدی می گوید: “مشکلاتی مثل بیکاری، …، تحمیل قراردادهای موقت، نبود امنیت شغلی، غیرمنطقی بودن حداقل دستمزدهای تعیین شده توسط دولت، تعطیلی … کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، …، عدم پرداخت دستمزد مساوی برای کار یکسان به مردان و زنان، و عدم ارائه‌ی بیمه‌ی بهداشت و درمان توسط کارفرمایان کم و بیش در بسیاری از نقاط دنیا وجود دارد.” آیا مجید محمدی می تواند جائی را برای مخاطبیش مثال بزند و یا با وجود چنین شرایطی موقعیتی را برای ما توضیح بدهد که کارگر اعتراض نکند!؟ اگر کارگر اعتراض کرد، دولت بی طرف وارد میدان می شود و به نفع کسی که به ایشان ظلم شده، حکم صادر می کند!؟ آیا ایشان واقعا نمونه ای را سراغ دارد که با چنین شرایط کاری و با فرض اعتراض کارگران، دولت (حال نه از همان ابتدا بلکه در “مقاطع حساس” ارتش و پلیس و دادگاههایش) را سراغ کارگران نفرستاده باشد!؟ آیا ایشان واقعا می تواند یک نمونه، فقط یک نمونه خشک و خالی، نشان مخاطبینش بدهد که دولتی بی طرف صاحب کارخانه ای را زندان کرده باشد و نه کارگر معترضی را!؟ آخر انسان وقتی مطلبی می نویسد اول باید به این فکر کند که احتمالا دو نفر هم آن را بخوانند. این چه مرض مزمنی است که در بین تعدادی طرفدار ریاضت اقتصادی مکتب شیکاگو این چنین رایج شده که شعور مردمی را دستکم گرفته اند که به پا خاسته و مصمم است به این بندگی پایان بدهد؟

فرض مجید محمدی این است که گویا دولت در یکسری جاهائی در این کره خاکی نیرو و داوری بی طرف است. او تصویری را که می کشد این است که گویا دولت فقط در ایران دولت سرمایه داران است و ارتش و بسیج ایران، بعنوان نیروهای حافظ کارخانجات این کارخانه داران وارد میدان می شوند. پس معلوم نیست چرا در یونان ارتش و پلیس را به جان مردم می اندازند و ظاهرا دولت کارفرما نیست و داور بی طرف هم هست. معلوم نیست چرا در انگلیس مارگارت تاچر و آمریکای ریگان چنین پلیس مخفی و علنی و ارتش را به جان کارگران اعتصابی انداختند!؟ معلوم نیست چرا ساواک و ارتش شاهنشاهی سراغ هر اعتصاب کارگری می رفتند!؟ در فرض مجید محمدی ارتش و پلیس و دیگر نیروهای انتظامی و سرکوبگر، برای حفظ امنیت جامعه، و نیروها و داورین بی طرف هستند. در واقع نزد کارگری که امروز در یونان و ترکیه بدنش با ضربات باتوم پلیس کبود شده است، نیروی انتظامی برای حفاظت از امنیت سرمایه است که ضرورت پیدا کرده است و شلاق و باتوم می زند. در جامعه سرمایه داری، دولت دولت سرمایه داران است، چه این سرمایه داران خود مستقیما در پارلمان و سنا و لوئی جرگه باشند و چه در کشورهای دیگر در ویلاهای خود خوشگذرانی بکنند! یعنی این فرض که دولت نماینده مردم است، باید پرسید کدام مردم؟ مگر مردم در جامعه و سیستم سرمایه داری منافع مشترکی دارند که ما خبر نداشتیم؟ دولت نماینده بخش اقلیت مفتخور مردم، به نام سرمایه داران است که شیره از جان اکثریت بقیه مردم می کشد. برای آن اقلیت زندان می کند، قانون وضع می کند و لازم باشد در روز روشن جلو چشمان متعجب همه ما، کارگر را با تمام قساوت به گلوله هم می بندد.

فرض دیگری را که مجید محمدی در نقل قول بالا می خواهد جا بیاندازد این است که اگر در ایران تحت حاکمیت تزهای ایشان کارخانجات و مؤسسات خصوصی شوند، دولت در امر تشکل‌های کارگری دخالت نمی کند! دولت نزد ایشان چیزی عجیب و غریب است که با دول سرمایه داری امروز کوچکترین قرابتی ندارند. شوراهای اسلامی کار را رفسنجانی و بهشتی می سازند و احمدی نژاد هم بسیج کارخانجات را. اما ایشان این را متوجه نمی شود که نهادهای امروزی که جلوی رادیکالیزه شدن کارگران را می گیرند و عقیم کردن مبارزات کارگران از رسالتشان است با هزار و یک دست مرئی و نامرئی نهادهای کارگری می سازند و دست رادیکالها را از آنها کوتاه می کنند. آنچه را که مجید محمدی بعنوان فرض خود بیان می کند، اگر دروغ شاخدار نباشد، حداقل از بی خبری وی از سیاست در سطحی فراتر از کتب درسی است. نمونه آمریکا بارزترین این است که هیچ شرکت دولتی وجود ندارد، اما متشکل شدن کارگران تقریبا غیرممکن است. دلیلش هم این است که قانونگذاران این مملکت روابط تحت سلطه ماندن کارگران را روزانه محکمتر می کنند. وقتی که نابرابری فرض است، وقتی که روابط سرمایه داری فرض است، وضع کردن قوانین به نفع سرمایه داری اصل است.

اگر دولتها فراطبقاتی و داورینی بی طرف اند که شکایات بین کارگران و کارفرماها را رسیدگی می کنند، معلوم نیست چرا بخش عظیمی از کارگران هنوز حتی در همین تشکلهای عقیم کارگری در کشورهای غربی که ظاهرا برای متشکل شدن کسی را مثل اسانلو و علی نجاتی زندان نمی کنند، متشکل نمی شوند؟

 

فیزیوکراسی” ٢٠١٠ ایرانی

راهی را که مجید محمدی انتخاب کرده و برایش تئوری می بافد، راهی است که به درد کارگر نمی خورد. کارگران و مردم فقیر مجبورند در مقابل حکومت مورد نظر مجید محمدی بایستند. این ایستادن چه خود را بصورت یک انقلاب بروز بدهند، چه بصورت یک شورش کور و ماشین شکن، بالاخره نشان از آن است که ریاضت اقتصادی را نمی شود برای دوره ای طولانی بر جامعه تحمیل کرد. عکس العمل طبیعی انسان در برابر فشار، واکنش است. نه تنها مجید محمدی، بلکه هر کسی که چشمش به راه حل سرمایه داری در ایران دوخته باشد، نگاهش به بانک جهانی پول و سیاست‌های ریاضت اقتصادی میلتون فریدمن و مکتب شیکاگو است. هم اکنون واکنش‌هایی به این سیاست‌ها در سطحی وسیعی در نقاط مختلف جهان بروز یافته اند. در واقع این سیاستها به بن بست رسیده و شکست خورده اند. انقلاب ایران هم نمی تواند در امتداد خود و با جارو کردن احمدی نژاد از سر راه، به سیاست‌های ریاضت اقتصادی دیگری تن بدهد. اسم این سوتیتر را “فیزیوکراسی” گذاشته ام، اما قصدم ابدا نمی تواند مقایسه بین میلتون فریدمن های ایرانی با فیزیوکرات‌های فرانسه قرن هیجدم میلادی باشد؛ به همین دلیل آن را عمدا در گیومه گذاشته ام. فرق بین فیزیوکراسی و مکتب شیکاگو عظیم است که متأسفانه امکان پرداختن همه جانبه به این موضوع نیست. اما اجازه بدهید کمی (فوق العاده موجز) درباره فیزیوکرات‌ها بگوئیم و خواب و خیال‌های پوچ میلتون فریدمن های ایرانی را برملا کنیم.

فیزیوکرات‌ها اولین اقتصاددانان سیاسی بودند. اتفاقا اولین کسانی بودند که به خودشان گفتند “اقتصاددان”. مکتبی سیاسی در فرانسه در قرن هیجدهم که بر این باور بود ثروت ملل حاصل کشاورزی است. نکته دیگری که فیزیوکرات‌ها را در فرانسه آن دوران و بعدها در رابطه با آدام اسمیت مهم کرد، تأکید این مکتب بر تجارت آزاد بود. فیزیوکرات‌ها بر این باور بودند که برای پیشرفت جامعه فرانسه قرن هیجده، احتیاج به یک شاه قدرتمند هست که با فرامینش در اقتصاد بر مبنای تزهای آنها دخالت شود. مارکس درباره فیزیوکراسی می گوید که گرچه ظاهری فئودالی دارد، اما شدیدا و عمیقا بورژوائی است. این ظاهر به آن دلیل فئودالی است که چشمشان به قدرت شاهان مطلقه دوران فئودالیته بود.

اما آنچه که فیزیوکرات‌ها را در نقد مجید محمدی برای من مهم می کند، چیز دیگری است. در فرانسه دوران فیزیوکرات‌ها، دست دولت استبداد مطلقه در جیب مردم برای خرج و مخارج جنگ‌های فرانسه و حتی قمارها و عیش و عیاشی ماری آنتونت بود. مردم آن دوره فرانسه به سه بخش (شاید طبقه) تقسیم شده بودند. نجبا و اشراف، کلیسا و طبقه سوم. این طبقه سوم، جز بورژواها و یا طبقه متوسط، دارای دارائی آنچنانی نبود. دستورات شاهان فرانسه برای بالا بردن مالیات و باج و خراج باید از مجلس رأی لازم را می گرفتند. در مجلس آن دوره هم فقط نمایندگان اشراف و کلیسا حضور داشتند. با کش و قوس‌هائی بالاخره مجلس مالیات‌ها را بالا می برد؛ اما با چنین وضعیتی دو قشر اصلی صاحب زمین چنان رغبتی به کشاورزی و دردسرهای آن نداشتند. طبقه عوام (طبقه سوم) را علی العموم سرفها تشکیل می دادند و چیزی در چنته نداشتند که بعنوان مالیات در حدی بپردازند که مشکل ورشکستگی دولت لوئی شانزده را حل کند. در نتیجه ناخواسته فشارهای مالیات بر گردن اشراف و کلیسا می افتاد. یکی از تئوری‌ها اصلی فیزیوکرات‌ها عدم دخالت دولت در بازار تولید (که علی العموم منظورشان بستن مالیات بر زمین و غیره بود) بود. اینکه دولت نباید مالیات‌ها را بالا ببرد و قیمت محصولات را اجازه بدهد که خود بازار (حال بازار آن دوره هر چه که می توانست معنی بدهد) تعیین کند. ظرافت و تفاوت بین فیزیوکرات‌ها با مکتب شیکاگو در این است که کسر مالیات‌ها در هر حدی، فشاری به آنصورت حداقل از این طرف را متوجه سرف‌ها نمی کرد؛ اما مکتب شیکاگو با مطالبه کسر مالیات، در واقع مالیات شرکت‌ها و کمپانی‌ها را کسر می کند و فشار باج و خراج دولتی را بر گردن طبقه کارگر می اندازد. دولت لوئی ١۶ که در حال ورشکستی بود، چاره ای نداشت جز اینکه به تئوری‌های فیزیوکرات‌ها تن بدهد. با رها شدن افسار قیمت‌ها، قیمت‌ها چندین برابر شدند، چیزی که هم فیزیوکرات‌ها و هم مسئولین دولتی آن را پیش بینی کرده بودند. و با گران شدن و در عدم دسترسی قرار گرفتن مایحتاج اولیه زندگی، طبقه سوم به شورش‌هائی دست زد که مورخین زیادی انقلاب کبیر فرانسه را حاصل پراتیک شدن تئوری‌های فیزیوکرات‌ها می دانند.

فیزیوکرات‌های ایرانی در بعدی هم چنین کاری را دارند می کنند، منتها فرانسه ورشکسته و مردم گرسنه راه دیگری نداشتند جز اینکه نیروهای مولده آن کشور را اینچنین رشد بدهند. اگر جیب و کیسه زمینداران و کلیسا پر می شد و تجارت آزاد و بدون قید و بندهای گمرکی و کسر قابل توجهی از مالیات‌ها به رشد صنعت و نیروهای مولده کمک می کرد، مجید محمدی و دیگر طرفداران ریاضت اقتصادی در ایران می خواهند جیب سرمایه داران را پر کنند، در حالیکه سرمایه داری امروز مانعی بر سر راه رشد و پیشرفت بشریت است. در یک جمله، گرچه میلتون فریدمن و دوستانش در ایران سیاست‌های اقتصادی خود را لیبرالیسم کلاسیک، از جمله آدام اسمیت و فیزیوکراسی می خوانند، اما در دنیای واقع کاریکاتوری از عکس برگردانی وارونه از لیبرالیسم کلاسیک، هم در سیاست و هم در اقتصاد است. (اینجا فرصت پرداختن به این موضوع نیست و منظور نوشته هم چنین نیست.) اگر پراتیک کردن تئوری‌های فیزیوکرات‌ها به انقلاب کبیر فرانسه منجر شد، تئوری‌های مکتب شیکاگو در بعدی وسیعتر به نارضایتی عمومی در سطح جهان دامن زده است. اگر انقلاب ایران می رود که هست و نیست جمهوری اسلامی را در هم بپیچد، خواب و خیال طرفداران فریدمن در اپوزیسیون جمهوری اسلامی، با رادیکال شدن پروسه انقلاب ایران، کوچکترین شانسی نمی توانند داشته باشند. مجید محمدی فیزیوکرات نیست، او طرفدار برنامه های بانک جهانی است که در روز کارگر برایش خط و نشان می کشد! جنبش کارگری در اول ماه مه جواب محکمی به خواب و خیال ایشان داد.

٢۵ مه ٢٠١٠