مسیح علینژاد، دغدغه شیشه سفارتها یا نگرانی بحران انشقاق و شکست در جنبش سبز؟

آخرین باری که مسیح علینژاد همقطاران اصلاح طلب خودش را متوجه خود کرد، عذرخواهی اش از خانواده ندا آقا سلطان و کاسپین ماکان بابت انتشار نوشته ای بود که به واقع به درد حاشیه مجلات آشپزی بیات شده در کیوسکهای روزنامه فروشی میخورد. البته قبل از این هم ما میدانستیم که حال جبهه سابق دو خرداد و سبز شده امروز باید خیلی خراب باشد که ابراهیم نبوی تئوری پرداز آن میشود و خانم علینژاد دست یار امور خارجه ای اتاق فکر. جالب اینجاست که در عرض یک هفته هم نبوی گفت غلط کرده که تز یابوی تروا را به جنبششان ارائه داده وهم خانم علینژاد حرفش را در باره کاسپین ماکان و فضولی در زندگی خصوصی افراد به شیوه دم و دستگاه آخوندی حاکم پس گرفت.

این بار هم ما با احتساب اینکه دوباره ایشان عذرخواهی و به غلط کردن بیفتد، به آخرین افتضاح در سیاه نوشته وی میپردازیم که معلوم است حمله و تعرض مردم به سفارتهای رژیم در خارج کشور آنها را بدجوری عصبانی کرده است. به نظر من اولین سئوال این است که ایشان این نوشته را خطاب به چه کسانی و به چه منظور سیاسی نوشته است؟ پاسخ من به این سئوال شامل این موارد میشود:

۱٫ مخاطب این نوشته مردم ایران چه در داخل و خارج کشور نیستند. مخاطب خانم علینژاد دسته بندیها و گروهبندیهای ایجاد شده در درون جنبش سبز است. گروهبندیهایی که مدتهاست نشان میدهد در بالای این جنبش یک بحران عمیق سیاسی و استراتژیک وجود دارد. بحرانی که این انشقاقات نتیجه و برآیند آن است.

به باور من اعدام فرزاد کمانگر و یارانش در زندان، بیشتر از هر جنبشی در درون جنبش سابق دوخردادی و اکنون سبز شده ملی/ اسلامی تشتت ایجاد کرده، شکافهای موجود را عمیقتر کرد. سبزها ماندند که چه بگویند؟ امثال خانم علینژاد با صدها کیلومتر دیستنس، حتی دیگر نمیتوانند ادعا کنند که خواهان احیای جمهوری نوع امام هستند. یا اینکه خواهان حذف ولایت فقیه هستند. نمیتوانند بگویند التزام به قانون اساسی و… چرا؟ چون مردم جنازه فرزندانشان را جلو اینها میگذارند و میگویند بفرمائید این قانون اساسی شما! این حکومتی که مشروعیت و اساس آن را قبول دارید! لذا ماندند که چه بگویند و همین سکوت، همین خفت سیاسی، همین جرئت نداشتن برای رودررو شدن با مردم کافی بود تا به جان هم بیفتند.

دو جبهه از دو طرف به اینها فشار وارد کرد. کیهان شریعتمداری گفت و نوشت که ما طبق نص صریح قرآن و قانون اساسی اعدام کردیم و به موسوی فشار می آوردند که اعلام کند محاکمه محارب را قبول دارد. متن سخنان موسوی را در باره تائید اعدامهای سال شصت جلویش گذاشتند و گفتند این اعدام با آنها که خودت مجری و مدافعش بودی چه فرقی دارد؟ مگر نه اینکه ایشان به قانون اساسی و امام التزام دارد؟

جبهه روبرو جبهه مردم بود. این فشاری اساسیتر با وزنی غیر قابل باور بود. مردم گفتند گورتان را گم کنید. اعدام فرزندان مردم از جمله خونش به گردن شما نیز هست. نه فقط به خاطر اینکه تک تکتان در برپایی این هلاکاست اسلامی شریک بوده و هستید، رهبرتان هنوز عضو تشخیص مصلحت نظام میباشد، بیشترین اعدامها در دولت خود شما در سال ۶۰ و ۶۷ صورت گرفته است، بل به این خاطر که تحمیل سازش و زد و بند دست بر قضا باعث جریتر شدن حکومت میشود. مردم کافی بود نگاه کنند و ببینند که حجاریان آزاد شد، تاج زاده آزاد شد. ابطحی آب میوه خورد ولی فرزاد کمانگر اعدام شد. مردم دیدند که فرزاد کمانگر تسلیم نشد. میتوانست بشود. کافی بود مصاحبه کند. حتی اعلام کند با موسوی یا کروبی یا هاشمی است. زندان هم میماند، اعدام نمیشد. چون هم سبزها میدانند و هم خود سران حاکمیت که رژیم جمهوری اسلامی استراتژی امنیتی خود را اینگونه تنظیم کرده است که مخالفین ساختاری نظام را بزند، اعدام کند، به کهریزک ببرد، همپالگیهای خودش را به همکاری با خود بکشاند چون میداند فاصله سیاسی زیادی ندارند. اصلاح طلب وارد زندان شده، اصولگرای دو آتشه خارج میشوند.

موضع گیری مسیح علینژاد در کنار ترهات گنجی درست در روز ۲۳ اردیبهشت که روز اعلام اعتصاب و اعتراض سراسری مردم کردستان و اعتراضات خارج کشور و دانشگاهها و جامعه کارگری بود، همچنین به همراه ورق پاره ای که موسوی انتشار داد، موقعیت آش و لاش سیاسی این جبهه را بدترکرده و آن را برملا نمود. گنجی روراست گفت سرنگون کردن همین حکومت اعدام، به سود جبهه موسوم به اصلاحات و یا سبز نیست. موسوی چاره ای نداشت که برای دربردن کل نظام و قانون اساسی مورد علاقه اش به گردن قوه قضائیه بیندازد و طوری وانمود کند که گویا زندانیان سیاسی را از ترس “همایش الله و اکبر” آتی در ۲۲ خرداد اعدام کرده اند. آن مخالفتها با ولی فقیه هم آب رفته و به اندازه مخالفت با قوه قضائیه شد. در حالی که برادر فرزاد کمانگر به خود اجازه داد بگوید شخص رهبری و همه ارگانهای تصمیم گیری به خاطر قتل برادرش مسئولند! از سوی دیگر  کسانی که اینهمه در زندان بودند اعدام شدند اما یک بار حتی یک کلمه در دفاع از جنبش سبز و موسوی نگفتند. بر عکس ارجاعشان مدام به تغییر، به عدالت خواهی و مساوات طلبی بود.

در پایین جنبش سبز زیر فشار مردم بلبشو شد. این دردسر دائمی جنبش ملی/اسلامی است که مدام بین مردم و حاکمیت بازی سیاسی اش را شکل میدهد. چون اگر جنبشی حائل میان مردم و نظام نباشد، فشار مردم هم روی او نخواهد بود. اما اگر جنبشی میان مردم و نظام قرار داشت مدام در حال انشقاق و تجزیه شدن است چون پائینش را مردم به سمت خود میکشانند، بالایش در حال زد و بند با نظام و در نتیجه فشار نظام تجزیه میشود.

در مواجهه با اعدام های سیاسی اخیر هم چنین شد. نظام جمهوری اسلامی رویشان فشار گذاشت و گفت به مُر همان پافشاری بر قانون اساسی باید خفه بشوید و حرف نزنید. برای همین همگی نشستند و ساکت شدند و چیزی نگفتند. سایت جرس رسمن لقب کیهان سبز را با تیتر خبر ” محاربین اعدام شدند” به گردن اتاق فکر آویزان کرد. مردم اما همچنان که تصورش میرفت شروع به اعتراض کردند. در خارج کشور جنبش حمله به سفارتها و مراکز رژیم دست بالا پیدا کرد. مزدوران حکومت را تار و مار کردند و در عرض ۳ روز هفت سفارتخانه و مرکز رژیم مورد تعرض کمونیستها، چپها، آزادیخواهان و سرنگونی طلبان قرار گرفت. اعتصاب سراسری کردستان شکوهمند و در حالی که اینها ناخن میجویدند برپا شد. دانشجویان دانشگاههای مختلف دست به اعتصاب زدند. کارگران به واسطه سندیکا و اتحادیه خود صف آرایی کردند و…. سبزها در عین چشمک زدن به خامنه ای در مقابل مردم ساکت نمایی کردند. نمیدانستند چه بکنند. بی افقی مطلق سیاسی شان برملا شده بود. اگر به خیابان می آمدند و شعار رای منو پس بده میدادند اول شیشه های ماشین اتاق فکر پایین می آمد. اگر نمی آمدند، که نیامدند، فضا دست رادیکالیسم جوان و نو و ساختارشکن قرار میگرفت که گرفت. همین موقعیت باعث بیشتر شدن همهمه و سر و صدا در بالای جنبش سبز شد. یک جریانی در درون این جنبش که میرود سایت خودنویس را به بلندگوی خود بدل کند دندان لق اصلاح طلبی و براندازی مخملی سبز را کنده و فاصله خود را با سرنگونی طلبی بسیار بسیار اندک کرد. این یکی از جریاناتی است که در نتیجه شکست استراتژی سبز و مخملی به خود شکل و هویت دیگری داد. انشعابی سیاسی در الیت سیاسی جنبش سبز در این چند هفته خود را تثبیت کرد. نیک آهنگ کوثر با کاریکاتوری جلویشان سئوال گذاشت که امام خمینی تان را با این دست بیرون آمده از خاک در قبرهای خاوران چگونه توجیه میکنید؟ تمرکز بحث در خودنویس در باره جایگاه خمینی دلیل دارد. خمینی چسب درونی این جنبش است. نماد قدرت یابی سیاسی اسلام در منطقه است. حمله به خمینی اولین ایستگاه شکل دادن به این انشعاب سیاسی است. در مقابل این حرکت درونی راه افتادند ترور شخصیت کنند. به رسم همان سالهایی که جملگیشان در سازمان اطلاعات مشغول گیرانداختن بچه های مردم و نفله کردنشان بودند تعرض را از درون شروع کردند. اصطلاح سبز اللهی در متن این جنگ به آنها اطلاق شد. افشاگریها از یکدیگر شروع شد. به تدریج زیر پای بخش وسیعی از آنها که گیر افتاده بودند توسط این جریان درونی خالی شد.

باید اضافه کنم که خود جریان خودنویس و افرادی که روزمره از درون لایه میانی جنبش سبز به آن ملحق میشوند محصول فشار مبارزه میلیتانت و رادیکال چپ در جامعه ایران و سرنگونی طلبی در میان مردم بود. آن جریانی که بسیار قبلتر از اینها به جنبشی مستقل در مقابل شرایط موجود شکل داده است. شاید بعدها لازم باشد به آقای نیک آهنگ کوثر یادآوری کنیم که تصویر تبدیل شدن همقطاران سابقش به سبزاللهی را همیشه مد نظر داشته باشد. اکنون شاخص این است که اینها با کمونیستها، سکولاریستها، با چپ جامعه ایران و با سرنگونی طلبان چه رفتاری خواهند داشت. تراز برای نیفتادن به درون کمپ سیاه اللهی ها و سبز اللهی ها عجالتن همین است و بس.

هر کسی و هر جریانی جلو مردم بایستد، جلو کمپ مساوات طلبی و عدالت خواهی ساختارشکن بایستد به سرعت تجزیه و بحرانی میشود چرا که نفس دفاع از مناسبات منسوخ شده بحرانزاست.

۲٫ این شکاف و انشقاق فقط باعث پیدا شدن سر و کله افراد و شخصیتهایی نشد که بلکل مشغول خط قرمز کشیدن بر اصل سیاستهای این جبهه هستند، سیاستهایی که روزی روزگاری خود از مدافعینش بودند، اتفاقی که افتاده این است که به نسبتی که یک عده در درون جنبش سبز از سیاستهای رهبری آن فاصله میگیرند، بالای جنبش سبز و ملیجکهای پیرامون آنها دیگر هست چهره ارتجاعی و گندیده خود را بیش از پیش نشان داده و آنها نیز فاصله خود را با خامنه ای و کیهان کمتر میکنند. جرس و اتاق فکر اکنون مورد انزجار و نفرت عمومی یاران دیروزش قرار و مدتهاست حتی از سوی خود آنها مهر باطل شد خورده است. درست به همین خاطر خودنویس در شکاف این نفرت عمومی فرصت صعود پیدا کرده است. در پاورقی سیاسی مسیح علینژاد نیز این مسئله کاملن قابل روئیت است، اگر چه به اندازه گنجی جرئت برملا کردن عمق ارتجاع کثیف سیاستهای خود را ندارد. مسیح علینژاد همانگونه که ذکر شد به واقع با این انشقاق در درون خودشان پلیمیک میکند. به او میگویند حکومت اعدام کرده است. ایشان با هزار اما و اگر و اینکه اعدام سیاسی با غیر سیاسی فرق دارد و غیره سراغ این مسئله میرود. اینها حتی جرئت ندارند مانند برادر و مادر فرزاد کمانگر علیه اعدام حرف بزنند. نق و نوقی که فقط انزجار خواننده را بر می انگیزد. ایشان  می بیند از پس بحثها بر نمی آید.اعتراض در کردستان را نشان میدهند، آن را به سکوت ترجمه و تهران را نشان بقیه میدهد. علینژاد یک آن یادش میرود که ته دلش برای موتور سواران بسیجی غنج میرود که نگذاشتند تهران بپا خیزد. استناد وی به سکوت تهران، سوت و کف زدن برای نیروی انتظامی و همان برادران بسیجی است که لابد “غیر خشونت طلبانه” جلو تجمع خانواده های اعدامیان را در جلو دانشگاه تهران گرفتند. دانشگاهها را از ترسشان بلکل تعطیل کردند. از سوی دیگرعلینژاد میداند که حتی همان فراخوان اعتصاب کردستان نیز از سوی سبزها نبود. اقرار به این برای یک جنبشی که تا بحال در مقابل دول غربی با برگ مردم بازی میکرد مهم است. الان دول غربی هم میداند که موتور محرک اعتصاب کردستان کمپ چپ جامعه ایران بود. مسیح علینژاد هم میداند که حتی راست جامعه کردستان و ناسیونالیسم سنتی آن با تمام تلاشهایش برای اینکه به زندانیان سیاسی هویت قومی بدهد میداندار نبود. جامعه کردستان به خاطر اینکه نماد اندازه های سیاسی خودش را در شخصیت افرادی چون فرزاد کمانگر میدید به میدان آمد. فردی که حتی در یک نامه نوشته شده از زندان به قومیت ارجاع نکرد، به شخصیتهای شناخته شده جنبش ناسیونالیستی کرد افتخار نکرد، ارجاع نکرد، به جای قاضی محمد به صمد بهرنگی استناد کرد. کردستان برای فرزاد و برای شیرین و کسانی بلند شد که میدانست تسلیم نشدند، در حالیکه احزاب سنتی کرد در این ده ماهه آوازه نشست و برخاستشان با جناحهای مختلف جمهوری اسلامی گوش فلک را کر کرده بود. در پاسخ به سئوال مهم اعتصاب کردستان که به نظر من جایگاهی بس رفیعتر از خود اعتراض به اعدام داشت، اعلام میکند که باری به هر جهت اعتصاب کردستان را میتوانند قورت بدهند، چون ” سکوت” را تداعی میکند! من دلم میخواهد جنگ هشت روزه سنندج و مریوان را مقابل علینژاد بگذارند تا دم خروس دفاع از کشتار همین مردم از زیر حجاب وی بیرون بزند!

اگر دقت کنید می بینید این موضع کسی است که در مقابل این اعتصاب، ولو اینکه سکوتش بنامد، موضع سوم شخص مفرد است. موضع جنبش هیچکاره است. ایشان  بیرون این اعتصاب عمومی است، همچنان که بیرون جنبش حمله به سفارتهاست. بیرون اعتراضی عمومی و جنبشی سراسری است. جنبشی که ما در همان راهپیمایی سه میلیونی تهران صورت حسابش را کف دستش دادیم و گفتیم حواست باشد این مردم به خاطر تو بیرون نزده اند. موسوی بهانه است، کل نظام نشانه است. اما آنقدر خرفت بودند که متوجه نشدند. امروز که متوجه شده اند دیر است. موضعشان آنها را تا در بیت رهبری و همسو شدن با کیهان پیش برده است.

مسیح علینژاد باری به هر جهت کردستان را توجیه میکند، ولو اینکه حتی در این توجیه هیچکاره بودن خودشان را لو میدهد. در مقابل تعرض خارج کشور نتوانستند ناخن جویدن را ادامه بدهند. اینجا امیدشان را روی این سوار کرده اند که در داخل کشور نیستند، نباید روزمره چشمشان در چشم مردم بیفتد تا در صورتشان تف کنند. در خارج کشور دیگر باید به دول غربی و برداشت “غرب” استناد کرد. دادن تصویر “خشونت طلب” از مبارزه مردم در خارج درست در حالی که سایت اتاق فکر اعدام فرزندان مردم را ” اعدام محاربین” مینامد زیادی کلک و کلوک آخوندی تبری از خشونت است. هر کس نداند ما که میدانیم جبهه خانم علینژاد خود سالها خشونت کرده و دستش به خون این مردم آلوده است. علینژاد دوستان سابقش را نه از مردم که از برداشت دول غربی میترساند. به آنها میگوید شکستن شیشه سفارت، دول غربی را یاد حمله به سفارت آمریکا توسط جنبش خودش در سال ۵۸ می اندازد. چون ایشان میداند سفارت آمریکا را مردم نگرفتند. همین دوستان اصلاح طلب خودش گرفتند. خب اگر دول غربی هم یاد خاطره “تلخ” سفارتگیری بیفتند، آلاف و علوف بودجه ۷۵ میلیون دلاری و جایزه های باسمه ای تابلو دار قطع میشود. چون اگر در داخل نتوانی آنهم در کردستان اعتصاب راه بیندازی و در خارج هم سکولاریست و سرنگونی طلب و کمونیست و فعال حقوق کارگر و زن میداندار باشند آنوقت اینها چکاره اند؟ چرا باید خرجشان را داد؟ در ثانی اینها چه بکنند که دستشان از سفره علی خامنه ای قطع و اینجا هم بلکل وسط زمین و هوا ول میشوند. آدمهایی که به مفتخوری و زالو صفتی از قبل شیشه کردن خون مردم عادت دارند امورشان جور دیگری نمیگذرد. با کلک آخوندی ” افکار عمومی مردم غرب” که نام دیگر گرفتن بودجه و حمایت از دول غربی است به سراغ دلسوزی به حال سفارتیها و شیشه ساختمان میرود. ایشان فقط یادش میرود که گویا همین دول غربی همین الان هم با دولت احمدی نژاد و شخص خود خامنه ای وارد مذاکره میشوند، اما تره برای موسوی خرد نمیکنند. این را ما نمیگوییم. عضو اتاق فکر یابوی تروای خودشان آقای مهاجرانی گفته است. ایشان در سایت جرس اعلام کرد که گویا دول غربی از اینها که ناامید شدند، دنبال ساختن و کنار آمدن با همین حکومتی هستند که حال مانند اصلاح طلبان حتی از سفارتگیری آمریکا ندامت که نکرده هیچ، بل خواهان نابودی اسرائیل هم هستند! خانم علینژاد میداند که دولت همان کشوری که در پاریس شیشه های سفارت رژیم اسلامی را پایین آوردند قاتل بختیار را با یک چشم به هم زدن به خاطر معامله آزاد کرد. یا شاید هم این هم در قاموس سبزها دیپلماسی ” احتراز از خشونت” است؟!

در ثانی اگر قرار باشد دول غربی دلشان را به مریدان امام خمینی خوش کنند، چرا باید با مریدانی که قدرت را در دست دارند کنار نیایند و دلشان را به کسانی خوش کنند که روزی یک بار به خاطر اشتباهات سیاسیشان، به خاطر نداشتن پایه در میان مردم و بیرون راندنشان تا حاشیه حکومت در حال عذرخواهی اند. علاقه غرب به جناح اصلاح طلب به خاطر دو خردادی شدن اوباما نیست، به خاطر ظرفیتهایی بود که نوید چنج قدرت در بالا را بدون دخالت مردم میداد. اگر مردم با اینها نباشند و خطر یک انقلاب سیاسی دیگر خاورمیانه را به مصاف بطلبد و اگر در بالا چنان عقبشان راندند که با بیانیه هفدهم موسوی مشروعیت همین دولت را قبول کردند چه خاصیت دیگری دارند که غرب با آنها بسازد؟

خانم علینژاد حتی با استدلالهای خودش هم نمیتواند یک کارمند بازنشسته سنای آمریکا را متقاعد کند چه رسد به جنبشی که میداند شکست خوردند و کارشان نگرفت. در جبهه مردم که دیگر فبهی المراد است. مردم در خارج از اسلام سیاسی میترسند، از آن متنفرند و مبارزه علیه آن استقبال میکنند. همین مردم محال ممکن است به جنبش الله و اکبر گویی و پخش حلوا جلو سفارت بپیوندند، اما از مبارزه مردم علیه اعدام، حقوق کارگر، حقوق زن و کودک، از مذهب زدایی و سکولاریسم بپاخاسته در ایران استقبال میکنند. خانم علینژاد آمد از شیشه های سفارت دفاع کند، از عشق به حفظ سفارت به رخ همقطاران سابقش میکشد که خب ” خمینی هر چه بود بت شکن بود” سئوال من این است که آیا دفاع از خمینی مردم غرب را میترساند یا حمله به مراکز اسلامی؟

مردم غرب که مورد استناد وی هستند و البته مورد مخاطب او نیستند خودشان در مقابل نشست سران جی هشت، در مقابل نشست ناتو در مقابل سیاستهای میلیتاریستی آمریکا و دول غربی صف میکشند و جانانه با پلیس و نیروهای نظامی میجنگند. فکر نمیکنم علینژاد این صحنه ها را ندیده باشد. اما مسئله علینژاد مردم نیستند. بحران درونی مخاطب است. نگرانی یک جنبشی که زیر پایش خالی شده است. به خمینی میچسبد، هم دول غربی را نگران میکند هم مردم را منزجرتر. نمیچسبد، سران نظام جمهوری اسلامی تحت فشارشان میگذارند که آخرین پستها را در حکومت تحویل و تمامن به خارج نظام اسباب کشی کنند که در این صورت دیگر غرب هم به آنها امید چندانی نخواهد داشت چون بودن در چهارچوب نظام پراگماتیسم غربیها را برای امید داشتن به تغییر از درون صدا  میکند و نه بر عکس! نگرانی علینژاد این اقلام است. والا به کارنامه همین چند ماه پیاده نظامهای اینها در خارج کشور که نگاه میکنید می بینید که تمام تلاششان را کردند که دست بر قضا دست مردم غرب به دست مردم ایران و حمایت از آنها نرسد. یکی از اجزاء مهم سیاستهای سران جنبش سبز در این ده ماهه تصرف سنگر خارج کشور برای قیچی کردن حمایت و همبستگی مردم جهان از مردم ایران بود. در مرکز این استراتژی دادن شعار الله و اکبر در خارج، بیرون آوردن پرچم رژیم اسلامی، دادن تصویر اسلامی از مبارزه مردمرا از طریق تحمیل شعائر اسلامی و حرکات اسلامی بود. میخواستند از این طریق کاری کنند ایران ایزوله بشود، چون میدانستند مردم دنیا از یک حرکت اسلامی آنهم در ایرانی که خاطره خمینی را داشتند حمایت نمیکنند. سکوت میکنند. فوقش رسانه های دولتی غرب تلاش میکنند تصویر پردازی اسلام حقوق بشری از مردم ایران داشته باشند. میدانستند هر چقدر تصویر مبارزه مردم اسلامیتر بشود، غربیها از این جنبش می ترسند و کنار می ایستند. آخر کدام آلمانی، کدام آمریکایی یا سوئدی از جنبشی در یک کشور اسلامی آنهم در خاورمیانه با توجه به تجربه تروریسم اسلامی حمایت خواهد کرد که به جای سر دادن فریاد آزادی و سرنگونی اسلام سیاسی، الله و اکبر میگوید؟  اینها از قصد تلاش کردند به جنبش بر حق مردم ایران رنگ اسلامی بزنند تا مردم غرب حمایت خود را از مردم ایران دریغ کنند تا امکان معامله روی آن و به خون کشیدن بعدی جنبش مهیا شود. نسخه برابر اصل کاری که خمینی در سال ۵۷ کرد. برای همین خانم علینژاد خمینی را به رخ همقطاران بریده و کنده شده از جنبشش می اندازد. ایشان دارد از یک خاصیت سیاسی معین حرف میزند. میگوید اگر جنبش حمله به سفارتها دست بالا پیدا کند، نظام سرنگون میشود. نظام که سرنگون بشود پرونده این جنبش ترانزیتی تروا بسته میشود. جنبشی که تنها خاصیتش سرپناه درست کردن برای عبور جنبشهای دسته راستی ارتجاعی و اصیل است. در ثانی اگر خمینی توانست خودش را به یک مبارزه بر حق تحمیل و آن را اسلامی کند، پس لابد سبزها هم میتوانند. فقط ایراد خانم علینژاد این است که قدرت فهم تمایز اوضاع الان با آن سالها را ندارد. کسی که نگرانی افکار عمومی غرب را داشته باشد اول از همه در اسلامیت این نظام و جنبش خودش شک میکند وگرنه آنها که سفارت گرفتند و شیشه شکستند که نه شعار الله و اکبر میدادند، نه سبز سیدی بودند نه قرار است به خمینی سجده کنند نه التزام به قانون اساسی ترور و زن ستیز اسلامی دارند. لذا باید گفت مردم غرب بهانه قایم کردن یک گوشه از سناریوی ارتجاعی که سران جنبش سبز تدارک و به همت مبارزه مردم ایران نقش بر آب شد. شکست این سناریو باعث انشقاق و مزخرفبافی در درون خودشان شده است.

کلام آخر اینکه من به ایشان توصیه میکنم اگر از برداشت غربیها از ابراز وجود خودش نگران است، به جای غصه خوردن برای شیشه های سفارت، حجابش را بردارد. چون اسلام و حجاب، بیشتر افکار عمومی مردم غرب را میترساند تا شکستن شیشه سفارت ترور رژیم اسلامی. ایشان حتمن دیده است که در ایتالیا محجبه را جریمه کردند، در بروکسل برقع را قدغن، در فرانسه محجبه را سر کلاس راه نمیدهند و اردوغان را بسیاری از همین دول غربی به خاطر التزام خودش به اسلام و محجبه بودن زنش دعوت نکردند!

به نظر من راه بهتری و ” کم خشونت تری” برای ایشان جهت دادن تصویر بهتر از ” ما ایرانیها” در نزد افکار عمومی غرب وجود دارد. آنهم این است ایشان حجابش را بردارد. مطالب خود را با عکس غیر محجبه به کیهان سبز بفرستد تا غربیها ببینند خرج اتاق فکری را میدهند که به علائم جنبش تروریستی اسلامی ملتزم نیست. در ثانی امیدوارم خانم علینژاد این بار نامه ای خصوصی از سفرای سفارتخانه ها برای دفاع از شیشه هایشان دریافت نکرده باشد. ما حوصله شنیدن عذرخواهی مجدد نداریم.

 

مهرنوش موسوی

۱۸ مای