سرپاماندن این حکومت از محالات است

آنچنان خشم و نفرت را گسترده و فشرده و عمیق کرده اند که هیچ امیدی به ماندن خویش از طریق کنار آمدن با میلیونها مردم، با میانجی هیچکدام از مهره هایشان ندارند. اگر سران حکومت ذره ای امید داشتند که مهره های سابق این حکومت بتوانند با اصلاح و تغییراتی کوچک و یا حتی بزرگ نظام شان را نگه دارند، بی تردید به آن رضایت میدادند. اما جمهوری توحش اسلامی راهی برای هیچگونه تغییری جز به زیر کشیدنش و جدا کردن بند از بندش برای کارگران و زنان و معلمان و کل مردم جامعه باقی نگذاشته است. آن میلیونها نفر مردمی که زندگی شان با چپاول و دزدیهای سران این حکومت براستی به تباهی و نابودی کشیده شده نمیتوانند ببخشند یا فراموش کنند. آن صدها هزار پدر ومادر و فرزندی که نمیدانند چه بر سر جگرگوشه هایشان آمد و گناهشان چه بود و کجا مدفون شدند، نمیتوانند کوتاه بیایند، آن زنانی که سی سال تحقیر و بی حرمت شدند و زجر کشیدند نمیتوانند به باقی ماندن حتی گوشه ای از این حکومت رضایت دهند. و همه مردم شریف یعنی همه مردم منهای آن مزدوران و وابستگان و کارگزاران حکومت، راهی برای تداوم زندگی جز به زیر کشیدن و نابود کردن و ریشه کن کردن تمام تاروپود این حکومت رودرروی خود نمی بینند.  این دلیل اصلی اعدام فرزاد کمانگر و هم زنجیرانش است. این دلیل اصلی کشتارهای سال گذشته است. این دلیل اصلی باز کردن مهار کفتارها و شکنجه گران در کهریزک و اوین و شکنجه گاههای دیگر است تا همچون گرگ به جان عزیزان مردم بیفتند و وحشیگری و بیرحمی را به اوج برسانند. اگر سران حکومت ذره ای به روزی فکر میکردند که مردم اینها را به عنوان حکومت قبول کنند، شاید به این رذالتهای بی انتها علیه مردم متوسل نمیشدند. میدانند که کار از کار گذشته است. باید بروی مردم تیغ بکشند و بکشند و جنایت کنند. و ناباورانه امیدوار باشند که این جنایات مردم را مرعوب کند. و میدانند که مرعوب نکرده است. میدانند و دیده اند که سال گذشته همین سال گذشته در اول مه دلارا دارابی را علیرغم خواست میلونها نفر از مردم در ایران و در سطح جهان برای آزادیش، کشتند و همان روز اول مه کارگران و مردم هزاران نفره بیرون آمدند و بویژه یک ماه پس از آن میلیونها نفر بیرون آمدند و در جلوی چشمشان فریاد مرگ بر ولایت فقیه سردادند. مانورهای ضد شورش نیروی انتظامی، حتی مانور مقابله با اعتصابات کارگری را جلوی چشم مردم به راه می اندازند چون میدانند که دیگر جایی برای مخفی کردن جنگ نهایی شان با مردم نیست. و در عین حال خوب میفهمند که این وحشی گری و در افتادن و خشمگین تر کردن مردمی که به میدان آمده اند، بازی با آتش است. همه اینها و بسیاری دیگر دارد به عیان و آشکار این را بیان میکند که جمهوری اسلامی خودش میداند که رفتنی است. و دارد برای چند صباحی ماندن دست و پا میزند. هر کس که باور ندارد که این حکومت عهد عتیقی و متحجر و وحشی و فاسد را نمیشود به مردمی مدرن و آزادی خواه قالب کرد، هرکس که فکر میکند “جمهوری اسلامی متعارف میشود” و مردم پشت این یا آن جناح حکومتند فقط در بهترین حالت میشود با اظهار تاسف از کنارش گذشت. 

این یک جدال طبقاتی است

جدال طبقاتی در ایران به عمیق ترین فاز خود رسیده است. در یک سو کارگران و کل مردم محروم برای دست یابی به زندگی انسانی و جامعه انسانی جدال میکنند، و در سوی دیگر وحشی ترین و فسیل ترین و ضد ارزش ترین باند و نیروی بورژوایی میخواهد جامعه را بیش از پیش به قهقرا ببرد. یکی جبهه پیشروترین و انسانی ترین و جدید ترین جامعه بشری است، و یکی جبهه قهقراست. جبهه پوسیدگی و توحش و پایمال کردن انسانهاست. این دو سو از هم بسیار و بسیار فاصله دارند. دنیایی فاصله دارند. یکی دارد پیشرو ترین و مدرن ترین و انسانی ترین دستاوردهای بشری را نمایندگی میکند، و یکی نماینده ارزشها و سنتها و الگوها و قوانینی است که در قرون وسطا نیز عقب مانده تلقی میشدند. یکی میخواهد رفاه و آزادی نا محدود و حق همگان باشد، مقدساتی وجود نداشته باشد، زندانی سیاسی معنی نداشته باشد، کودک حرمت داشته باشد، تبعیض ملی و قومی و زادگاهی و جنسیتی اسااسا و تماما برچیده شود، و جامعه ای که محور و اساسش انسان و فقط انسان است بسازد، و صف ارتجاع مقابلش دارد معلمی را به جرم مخالفت کردن به چوبه دار میکشد و در چهارراه ها به شیوه شاهان دوره برده داری طناب دار به گردن جوانان می اندازد. این نبردی طبقاتی است. این نبردی اساسی است. و این نبردی است که دوسویش هیچ آشتی وسازشی نمیتوانند برای هیچگاه با هم داشته باشند. 

آنچه با این مقدمات میخواهم نتیجه بگیرم این است که اولا جمهوری اسلامی رفتنی است و هیچ امکانی برای مدتی قابل توجه بر سر پا ماندن را دیگر ندارد. امروز کردستان یک بار دیگر یکپارچه مقابلش بپا خاست. دیروز تهران و شهرهای بزرگ دیگر، و فردا همه جا. پیش بینی دقیق آینده برای هیچکس ممکن نیست. اما تحلیل وقایع دارد این را میگوید که این حکومت باید برود، و خواهد رفت و تماما باید برود. همانطور که تحلیل وقایع نشان میداد که این جامعه آبستن خیزش و انقلاب است و ما مدام گفتیم و کم نبودند آنها که باورش نداشتند و تداوم عمر حکومت را به معنای پایان جنبش سرنگونی و تثبیت و متعارف شدن رژیم و پا گرفتن جنبش اصلاحات و امثال اینها ارزیابی کردند. اما نکته دیگری که میخواهم تاکید کنم و بسیار مهم است اینست که نیروهای میانی ای که میخواهند راه سومی برای دور زدن انقلاب و جامعه انسانی را جلوی مردم و جامعه بگذارند، محکوم به شکستند. این نیروها طیف گسترده ای را تشکیل میدهند. برخی خودرا چپ میدانند و میخواهند بنام چپ و کمونیسم میانه بازی کنند. مساله اصلی شان نه بر سر خشونت است و نه بر سر نفس انقلاب بعنوان یک روش. بلکه بر سر نتیجه آن یعنی آن چیزهایی است که قرار است خراب شود و آن چیزی است که قرار است ساخته شود. اگر میشد با انقلابی سیاسی و توده ای اوضاع به همان جایی برسد که تکان اساسی نخورد شاید با انقلاب هم مشکلی نداشتند. آینده ای که جلوی مردم میگذارند یک جامعه سرمایه داری از نوع کمی بهتر است و حد اکثر بدون ولی فقیه. و برخی که شناخته شده ترند، حافظ و مدافع همین حکومت و قانون اساسی و مذهب و ناسیونالیسم ایرانی و هر گونه زباله ای هستند. چپ ترینهایشان راست و مرتجعند. همه اینها باور دارند یا میخواهند این را به باور مردم تبدیل کنند که میشود بدون انقلاب از قهقرای کنونی، از رذالت و چپاول حاکمین خلاص شد. و خلاص شدن را تنها کمی بهبود، کمی بهتر، با کارفرمایانی مهربانتر، پلیس و نیروی سرکوبی کمی قانونی تر و اهلی تر، قوانینی کمی با ارتجاع فاصله دارتر تعریف میکنند. گویا این راه عملی تری است. که مطلقا نیست. باور دارند و یا میخواهند این را به باور مردم تبدیل کنند که فاز کنونی که خیزش مردم همه آن چیزی است که جامعه میخواهد و میتواند بخواهد و عملی کند. عراق و افغانستان و همین ایران خمینی گویا از این “کمی بهتر” ها و از همین طبقه سرمایه دار اهلی تر بیرون نیامده است. برخی نمی بینند و بیشترشان نمیخواهند اعتراف کنند که بورژوازی امروز سناریوی دیگری برای بشریت و بویژه بشریت “جهان سومی” جز همین گورستان ها و تاریکخانه ها و جهنم دره هایی مثل ایران کنونی و افغانستان کنونی و عراق و هزار جای کنونی در انبان ندارد. نمیخواهند ببینند یا اعتراف کنند که جامعه ایران دارد بر سر دو آلترناتیو بسیار متضاد میجنگد. یکی جبهه انسانی و جامعه انسانی است. و یکی قهقرا و ارتجاع و مشقت و نابودی. یکی منزلت و رفاه و آزادی و برابری را حق همگان مستقل از زادگاه و جنسیت و انتساب به ملیت و قومیت و همه چیز میداند، و یکی با استخاره و توضیح المسائل در عرض سه دقیقه در مورد جان صدها نفر تصمیم میگیرد و با بیرحمی و خونسردی تمام جان انسان ها را میگیرد. و کارگر را به کلیه فروشی میکشاند. یکی پیشرو و مدرن و انسانی به تمام معناست و یکی رذالت و فساد و ضد بشر به تمام معناست. این جدال جامعه امروز است. در آینده این کشور هیچ جایی برای گوشه کوچکی از جمهوری اسلامی نیست. در راس جامعه آینده ایران هیچ جایی برای هیچ کس که یک کلمه از این تعفن در عمرش دفاع کرده است، نیست. چه رسد به اینکه روزی گرداننده همین دستگاه قهقرایی بوده باشد. و نه فقط این. در جامعه آینده ایران نمیشود ستمگری و به بردگی کشیدن انسانها و بی اختیاری اکثریت را به بهانه اینکه از نظام اسلامی بهتر است یا در گوشه دیگری از دنیا عملی شده است، به مردم تحمیل کرد. این جامعه در قهقرا سوخته است و میخواهد بر تارک دنیا الگوی تازه بشری را بنشاند. نه عقب مانده است، نه مهر جهان سومی را دیگر بر آینده خود می پذیرد و نه الگوی عقب مانده شرقی و استبداد زده و اسلام زده را می پذیرد. جدال بر سر اینهاست. و از همین رو این جدال به نفع جبهه انسانی تا اینجا به پیش آمده است و تا انتها به پیش خواهد رفت. دوره کنونی سیاه تر و تلخ تر و خونبارتر از آنست که بتوان بسادگی چنین تصویر (باید بگویم) خوش بینانه ای را هضم کرد. اما اگر کسی به جای احساسات ساده و خوش بینی ها و نگرانیهای احساسی، کمی از سطح فراتر برود و تحولات و رویدادهای سیاسی ایران در چند سال اخیر تا امروز را موشکافانه تر نگاه کند، فکر نمیکنم به تصویر دیگری جز این برسد.*