نامه ای از فرهاد حاجی میرزایی هم بندی فرزاد کمانگر و علی حیدریان

بار دیگر دستان رژیم جهل و جنایت وفاشیست اسلامی فاجعه آفرید واینبار با بی شرمی و لگام گسیختگی هر چه تمامتر ماهیت ۳۰ ساله خود را برای تمام دنیا به نمایش گذاشت. بار دیگر سینه جوانان وطن را شکافت و مادران کردستان و ایران را داغ دار کردو خاطرات تلخ اعدامهای شهریور سیاه ۶۷ و ۳۰ سال گذشته را برای مادران داغ دیده زنده کرد و دوباره روزهای تلخ از دست دادن عزیزانشان را تداعی بخشید.
فرزاد. علی. شرین .فرهاد.  مهدی عزیز بدانید پیکربی جان شما امروز تبدیل به تیر پیکان داری شده که خواب وآرامش را از چشم دشمنان این مرز و بوم ربوده است و آنهایی که به قول فرزاد عزیز به موشکهای زلزال و شهابشان مینازند  امروز در مقابل پیکرهای بی جان  شما به لرزه درآمده اند و با تمام نیروهای بسیج و پاسدارونیروی ضد شورششان نمی توانند این روزها را با خیال راحت سپری کنند. 
رفقا نمی دانم از کدام خاطرات شرینتان شروع کنم. نمیدانم  با چه زبانی از این همه مقاومت و شجاعتی که در شما نهفته بود سخن به میان اورم.
روز و شبهایی را به خاطر دارم که در کنار هم در دخمه های ۲۰۹ همیشه انتظار می کشیدیم که صدای  دلخراش قفل و زنجیر در و چهره کریه و ماسک زده نگهبان سکوت وخلوتمان را در هم شکند وبیبینیم این بار نوبت کدام یک از همبندیان است تا اورا برای شکنجه کردن به شکنجه گاه انتقال دهند.
رفقا ان روزها را به یاد دارم که شما برای من و بقیه سنبل مقاومت وشجاعت شده بودید.و وجود شما درآن دخمه ها باعث دلگرمی و آرامش زندانیان شده بود.وهمه آنهایی که در آنجا
بودند از هر سازمان و گروه و هر قومیتی به دلیل وجود حس آزاد منشی و دموکراسی خواهی
در شماها  به وجود شما افتخار میکردند.
رفقا با چه زبانی از آرمانهای  بلندتان وایمانی که برای تغیر این بی عدالتیها که سر تا پای جامعه را در بر گرفته سخن بگویم.
چقدر با جسارت و شجاعت غیر قابل وصف به مقابله با این همه بی عدالتیها و نا برابریها و تبعیض و ستمی که روزانه به مردم ان دیار روا میدارند به پا خواسته بودید تا گوش خفته دنیا را متوجه آرمانهای بلندتان کنید.
با مرگ سرختان نشان دادید که در این دنیای نا برابر و بدور ازعدالت انسانهایی هستند که با مرگ خود می توانند  دنیای خفته را بیدار کنند.شما مانند شمع سوختید ولی با سوختن خود دنیا را متوجه آرمانهای بزرگتان کردید.
هر چند من مدت کوتاهی با شما هم بند بودم(چهار ماه) ولی به اندازه دها سال در مدرسه آزادی و ازاد منشیتان درس یاد گرفتم.علی و فرزاد عزیز هنگامی که مرا از شما جدا کردند همیشه وجودتان را در قلبم احساس میکردم و خود را در شکنجه ها و تحقیرهایی که به شما روا می داشتند سهیم میدانستم.
علی جان هنگامی که عکست را در بیرون زندان دیدم با چهره ای که من درزندان دیده بودم قابل قیاس نبود.
چون بر اثر شکنجه های طولانی مدت روحی روانی که آنجا متحمل شده بودی متاسفانه موهای زیبا و ظریفت ریخته بودند و من هر چه ازت سوال می کردم که چرا موهایت اینطوری ریخته شده به من با لبخند جواب میدادی رفیق جان چیزی نیست ارثییه ولی من هیچ وقت قانع نشدم چون ریزش موهای علی طبیعی نبود.

زیرا  براثر شکنجه های طولانی مدت روحی روانی و قرون وسطایی که کشیده بوداز هر ۱۰۰ تار مو۸۰ تارش ریخته شده بود.
علی جان تک تک موهای ریخته ات همین حالا به لاله های سرخی تبدیل شده اند در دست مردمی که تو به آنها درس آزادگی آموختی. وبا همین لاله های سرخ جاده نا هموار رسیدن به آزادی ودموکراسی را هموار می سازند.
فرزاد عزیز حالا تو دیگر تنها آموزگار دهاتهای دور دست  وفقیر نشین کردستان نیستی توبا مقاومت و شجاعت و پایداریت استاد و معلم تمام آنسانهای آزادی خواه شده ای و به شاگرد بودن تو افتخار می کنند.
تو درس انسان دوستی و استقامت را به مردم ستم دیده کردستان و ایران آموختی. درسهای اموزنده ات از دیوارهای قطور زندانهای مخوف اطلاعات سنندج. کرمانشاه.اوین وزندان رجایی شهر کرج مانند پرنده ای پر زد و بر بام تمام خانه ها و مدرسها ودانشگاههای ایران نشست .
فرزاد عزیز من هیچ وقت آن روز را در ۲۰۹ فراموش نخواهم کرد. هنگامی که تو را پس از بازجویی و شکنجه کردن به داخل بند ۱۲۱انتقال میدادند با صدای رسا و پر از شجاعت و جسارت  که در تمام ۲۰۹ پیچیده بود به آنها می گفتی جانیان به  موشکهای( زلزال و سجیل و شهابتان و دویست ونه هاتون) ننازید با اینها نمتوانید  روحیه من وعزم ملت ایران را برای  رسیدن به آزادی و دموکراسی در هم بشکنید . ودرآن زندان مخوف و فوق امنیتی صدای تو لرزه به دلشان انداخته بود و زندان بانان عاجزانه ازت میخواستند صدایت را پا یین بیاوری ولی بر عکس . زمانی که دیگر زندانیان صدای پر از جسارت وشجاعت تو را شنیدن همه با فریاد بلند داخل سلول هاشان شعار می دادند و روحیه تو را ستایش میکردند. واین برای آنهایی که تو را شکنجه کرده بودند به مراتب دردناکتر از شکنجه ای بود که تو متحمل آن شده بودی.
رفقای جانباخته بدانید! که شماها به تمام ملت مبارز ایران تعلق دارید و فقط مادران و خانواده های شما نیستند که عزیزانشان را از دست داده اند بلکه تمام مبارزان راه آزادی و برابری خود را در غم خانواده هایتان سهیم می دانند.
و ان روز دور نخواهد بود که ملت ایران قاتلان وجانیان شما و ندا آقا سلطانها را به پای میز محاکمه بکشاند.و باید تاوان ۳۱ سال اعدام.ترور. زندان .تجاوز. شکنجه. اوارگی و غارت و چپاول ملت ایران را بپردازند.

این جانیان یا تاریخ را مطالعه نکرده اند یا اینکه مطالعه کرده اند و خود را مستثنا قرار داده اند.
ودرآخر این شعر زیبا از ارژنگ داودی  همبندی واستاد عزیزم را به تمام جانباختگان راه آزادی تقدیم می کنم  و می خواهم با نوشتن این شعر یادی هم از ایشان کرده باشیم که اینک
در زندان جمهوری اسلامی به سر مبرد:

به نام نامی انسان
 در ازدحام مهر
 به نام آرمان بزرگ آدمی
 در بزنگاه تغیر
به نام نامی آزادی
در تند باد حادثه
به نام خاک سبز
در چرخه رویش
به نام عطر نان تازه.
بر آمده از خاک خوب دوست داشتنی
وبه یاد سرهای سر بلند
در قربانگاه تاریخ
که دلاورانه با مرگ نا بهنگام
به ابدیت سبز زندگی
گره عشق بر بستند
 به نام نامی انسان
به نام عشق
به نام خرد
به نام آزادی
وبه نام اخلاق.