بررسی شکست تجربهً شوروی / قسمت هشتم

 مارکسیسم و تجربۀ شوروی

توسط مطالبی که طی قسمتهای قبلی ارائه شد،سعی در باز شناسی جنبه های زیادی از عملکردها و سیاستهای بلشویکی،گردید.باز شناسی آنچنان جنبه هائی از سیاستهای بلشویکی از آنجهت حائز اهمیت میباشند که جایگاه و نقش واقعی آنها در ایجاد و شکست تجربۀ شوروی،توسط خود بلشویکها و یا وفاداران بعدی آنها، قلب گردیده و بعنوان « فضیلتهائی » که گویا در « راستای »مارکسیسم قرار دارند،قلمداد شده اند.بعبارتی دیگر، واقعیت آنچنان سیاستها و سنتهائی، علیرغم انحرافاتشان ازمعیارهای مارکسیستی ،در پس پرده ای از بزرگنمائی ها وتبلیغات خود بلشویکها و پیرایه بستن های وفاداران بعدی آنها، یا مستورمانده اند و یا بخشأ بعنوان اصولی که گویا رهائی طبقۀ کارگر به اجرای آنها وابسته است، معرفی و شناسانده شده اند.سیستم بلشویکی سازمان حزبی،برتر شمردن « سازمان انقلابیون» حرفه ای بر نیروی طبقاتی کارگران در انقلاب و ادارۀ امور جامعه در فردای پیروزی، الگوی نظام شورائی – بلشویکی و حکومت تک حزبی بنام طبقۀ کارگر و….. غیره ازجملۀ آن جنبه هائی مورد نظراز سیاستها و عملکردهای بلشویکی هستند که امروزه بسیاری از انقلابیون و مبارزان راه رهائی طبقۀ کارگر با تأسی به سنن و تجربیات بلشویکی،در صدد تکرار وبعمل درآوردن آنها هستند.

گرچه صرف آشنائی هر چه بیشتر طبقۀ کارگر با واقعیت آنچنان جنبه هائی از سیاستها وسنتهای لنینیسم ، باعث پر بار تر شدن مبارزات امروز و فردای آنها خواهد شد. ولی بازشناسی آن واقعیات به تنهائی نمیتواند جنبه های غیر مارکسیستی آنهارا برملا سازد. بلکه سنجیدن عملکردها و سیاستهای بلشویکی با معیارهای مارکسی است که ،وجوه افتراق لنینیسم با مارکسیسم را عیان خواهد ساخت.

جهت معرفی انحراف عملکردها و سیاستهای بلشویکی از معیار های مارکسی ، ضروری است که به دو جنبه از نظریات مارکسی مراجعه شود. یکی نظر مارکس در بارۀ مختصات مربوط به شرایط مادی شروع سوسیالیسم،بهمراه بیان خطوطی از رهنمودهای او به دولت کارگری در فردای پیروزی ،میباشد. و دیگری نظریات او در بارۀ کمون پاریس و شرایط مادی موجود در فرانسۀ ۱۸۷۱ است. ربط آن دو جنبۀ مشخص از نظریات مارکسی به تجربیات شوروی ،بدان لحاظ است که اولأ لنین کوشیده بود بر خلاف نظریات مشخص مارکس، « سوسیالیسم » مورد نظرش را بر بستر شرایط مادی نا آماده و بوسیلۀ طبقۀ کارگر ضعیف و دهقانان بیسواد در روسیۀ عقف مانده ، به اجرا درآورد. که آنچنان مواضع و اجرای سیاستهای مربوط به آن، مباینت کامل با جنبه های فق الذکر از نظریات مارکسی ، داشتند. ثانیأ بلشویکها اجرای  کپیه ای از اصول کمون پاریس در شرایط مشخص روسیۀ عقب مانده را بهمراه اعلام مالکیت دولتی برآن حد از سرمایه هائیکه تا آن زمان توانسته بودند به بافت اقتصادی روسیه رسوخ یابند را، بعنوان شروع و در پیش گرفتن نظام « سوسیالیستی» تلقی کرده بودند.که آنچنان مواضع وسیاستهائی هم،همجهت و همخوان با مضامین مارکسی نبودند.

با توجه به اینکه اجرای سیاستهای بلشویکی در آن دورۀ مشخص تحت عناوینی صورت گرفته بودند که آن عناوین در ادبیات سیاسی مارکس هم( بغیر از شورا و مباحث مربوط به آن )، وجود دارند.لذاآنچنان تشابهات ظاهری ای در کنار ادعا ها و بزرگنمائی های خود بلشویکها ،سبب شدند که تحولات جامعۀ روسیه در طول دورۀ شش ماهۀ اول حاکمیت بلشویکی ،با  سوسیالیسم و مفاهیم مارکسی تداعی شوند .که البته جدا از ادعا های خود بلشویکها در آن مورد، کوششهای بورژوازی در سطح جهان هم به این توهم که جامعۀ شوروی « سوسیالیستی » بود،دامن زده است. بطوریکه امروزه هم نزد خیلی ها چنین توهماتی هنوز پابرجاست.

سیاستهای بلشویکی در آن دوره، تحت عناوینی  همچون حکومت کارگری مبتنی بر کارکرد شورائی، سلب مالکیت کردن از صاحبان سرمایه ها، کنترل کارگری بر تولید و توزیع فرآورده های صنعتی ، برگماری و بر کناری مسئولین در رده های مختلف اداری توسط توده های زحمتکش و دیگر اجزاء اصول کمون پاریس ،بعمل در آمده بودند.که بلشویکها با اتکاء به ظاهر آنچنان عناوینی ، ادعای « سوسیالیستی » بودن جامعۀ خویش را داشتند. درمورد محتوا و مضمون  عملکردهای بلشویکی و اینکه آن عملکردها در چه شرایط مادئی حاصل شده بودند،مطالبی در قسمتهای قبلی ارائه شد.علاوه برآن مطالب لازم است با ارجاع به معیارهای مارکسی،در صدد شناخت انحراف لنینیسم از آن معیارها برآمد.   

بنا به بیان ضرورتهای فوق الذکر، ارجاع به وجوهی از نظریات مارکسی ،در « بررسی شکست تجربۀ شوروی» ،امریست واجب.که پرداختن به چنین امری،ادامۀ بررسی عملکردهای بلشویکی طبق روال  قبلأ در پیش گرفته شده را به قسمت دهم « بررسی شکست تجربۀ شوروی» موکول خواهد کرد. و اینک سنجش عملکردهای بلشویکی با استفاده از معیارهای مارکسی.  

سنجش عیاربلشویسم در پرتو معیارهای مارکسی  

معمول داشتن فوری « سوسیالیسم» در روسیه جنگ زده وعقب مانده،هدف اصلی پیشاروی لنین ازاپریل ۱۹۱۷ ببعد بود.از روز ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ ببعد،چگونگی رسیدن فوری به آن هدف، طی طرح اقتصادی از پیش تدوین  شده ای که بوسیله صدور فرمانهای دیگری تکمیل شده بود،دردستور اجرا قرارگرفت.و آن درحالی بود که نظام سرمایه داری وجه غالب اقتصاد روسیهً آنزمان راتشکیل نمیداد.و به تبع آن واقعیت،وجوداجتماعی طبقهً کارگر روسیه هم نسبت به کثرت دهقانانیکه درشرایط تولیدی کهن وما قبل سرمایه داری بسر میبردند،اقلیت بسیار کمی از جامعهً روسیه را تشکیل داده بودند.

لنین بدون توجه به مضامین مارکسی درچنان شرایطی،خواسته بود بطور گسترده وشتابان نظام« سوسیالیستی » رااز طریق اجرای طرح ومضامینی بلند پروازانه، درسراسرروسیه معمول دارد.درصورتیکه طبق نظر مارکس تبدیل نظام اجتماعی کهنه به نظامی نو وپیشرفته تر،مستلزم فراهم آمدن شرایط مادی مشخصی است. مارکس در این باره گفته بود:

« هیچ نظام اجتماعی تا بحال قبل از آنکه کلیهً نیروهای مولده مورد نیازش رشد یافته باشند،مضمحل نمیشود،ومناسبات تولیدی برتر جدید هیچگاه قبل ازآنکه شرایط مادی وجود آن درچهار چوب جامعهً قدیم بحد بلوغ نرسیده باشد،جانشین مناسبات تولید قدیم نمیگردد» ( ۱ )

اظهار نظر فوق چکیده ایست ازبیان قانون طبیعی تحول نظامهای تولید اجتماعی کهنه به نظامهای برتر،مارکس با تکیه برتجربهً تاریخ جوامع بشری و دانش پیشینیان خویش ودر حدیکه رشد مناسبات سرمایه داری درزمان حیاتش،ماتریال لازم رادراختیاراوگذاشته بود،شرایط ایجاد ورشد نظام سرمایه داری ازدل نظام فئودالی را،مشخص نموده وزمینه های رشد اقتصادی واجتماعی ایکه میتوانستند نشان از بحد بلوغ رسیدن آن نظام وشروع نظام سوسیالیستی باشد را تشریح نموده بود.

نزد لنین، بهنگام برگشتن از خارج به کشورش،بحد بلوغ رسیدن نظام سرمایه داری درچهار چوب شیوهً تولید کهن و عقب مانده روسیه، مترادف بود با حاکمیت سیاسی چند ماههً بورژوازی تازه بدوران رسیدهً آن دیار.لذا او برآن اساس به اضمحلال نظام بورژوائی و معمول داشتن سوسیالیسم درروسیه امر کرده بود.در صورتیکه مارکس بلوغ بورژوازی را صرفاً به سیادت سیاسی چند ماههً آن طبقه محدود نکرده بود بلکه او معتقد بود که؛

 « بورژوازی نوین خود محصول یک جریان تکامل طولانی ویکرشته تحولات در شیوهً تولید و مبادله است.» ( ۲ )

البته این درست است که پروسهً تکامل طولانی بورژوازی نوین، پروسه ایست جهانی و در هر یک از کشورها وجوامع مجزا از هم ،تمامی جزئیات ومراحل آن پروسه از نو تجربه نخواهند شد .بلکه هرجامعه ای از تجربیات مربوط به تکامل نظامهای تولیدی در سایر جوامع پیشرفته تر از خود، متآثر خواهد شد . ولی با وصف آنچنان واقعیات انکار ناپذیر تاریخی،اختلاف شرایط مادی موجود بین کشورهای پیشرفته تر با جوامع عقب مانده،بخشی از واقعیات جهان در شرایط ۱۹۱۷ وحتی به درجات زیادی،جهان امروز هم میباشد. عقب ماندگی پاره ای ازجوامع جهانی نسبت به کشورهای پیشرفته تراز خود ،چه در شرایط سالهای  ۱۹۱۷ ببعد وچه درشرایط زمانی امروز،نتیجهً تاًثیرات عواملی چند از قبیل؛عوامل طبیعی و روابط استثمارگرانهً کشورهای قدرتمند وسرمایه های انحصاری درآن کشورها،وغیره، بوده است.که پرداختن به آن واقعیات فرصت جداگانه ای رامیطلبد.ولی در این بررسی آنچه که اشاره به اختلاف شرایط مادی موجود بین کشورهای پیشرفته با کشورهای عقب مانده را ضروری می سازد ،تاًکید بر این واقعیت است که جهانی بودن پروسهً ایجاد ورشد بورژوازی، نه اینکه مبارزات طبقاتی کارگران درکشورهای عقب مانده را آسانتر نکرده است، بلکه مبارزات حق طلبانهً آن اقشار وطبقات در جوامع عقب مانده وتحت سلطهً سرمایه های انحصاری جهانی،در شرایط سخت ودشوارتری نسبت به کشورهای پیشرفته قرار دارد.این مسئله بدرجات زیادی درمورد روسیهً عقب ماندهً حوالی سالهای ۱۹۱۷ نیز صادق بود.زیرا که برخلاف دیدگاه لنین، امپریالیستی وانحصاری عمل کردن سرمایه های جهانی،نه اینکه دررفع عقب ماندگی اقتصادی واجتماعی روسیه،تاًثیر گذار نبودند بلکه در تخریب توان اقتصادی و کارآئی نیروهای تولیدی موجود در آن جامعه هم، نقش اساسی ایفاء کرده بودند.بعبارت دیگر؛ در آن شرایط  جنگهای امپریالیستی گرچه خود باعث تضعیف حاکمیت سیاسی تزار شده بودند و بدان لحاظ شرایط مبارزاتی مناسبی دراختیار زحمتکشان روسیه قرار گرفته بود ولی از طرفی آن جنگها،با تضییع ظرفیت اقتصادی روسیه وتوان تولیدی کارگران آن دیار ،عقب افتادگی جامعۀ روسیه را،هرچه بیشتر از پیش به قهقرا برده بودند.

لنین درشرایط ۱۹۱۷ با مستمسک قراردادن کارکرد سرمایه های امپریالیستی درجهان،توان مبارزاتی و کارآئی های بورژوازی نوپای روسیه در تقابل با نظام فئودالی را،بطور کلی نادیده گرفته بود و قصد کرده بود که باتکیه بر حمایتهای بخشی از چهار میلیون کارگرصنعتی در روسیهً ۱۵۰ میلیونی،همزمان هم برعقب ماندگی جامعه اش فائق آید،یعنی هم نظام سرمایه داری درروسیه را به سرحد بلوغ رساند و هم سوسیالیسم را درجامعه معمول دارد.درصورتیکه ایجاد سوسیالیسم مارکسی درهر جامعه ای،علاوه بر فراهم بودن سایر شرایط مادی،به وجود ورشد اجتماعی طبقهً کارگر درهمان جامعهً مشخص بستگی دارد.

 تجربهً تاریخی در تمامی کشورهای جهان واز آن جمله در شوروی تحت حاکمیت لنین  واقمار ریز ودرشتش،نشان داده است که وجود طبقهً کارگر بدون وجود بورژوازی امکان نداشته است.کمونیستها اگر درست رفتار کنند،میتوانند در امرسازماندهی و دانش مبارزاتی طبقهً کارگربطور جدی موًثر باشند و همراه مبارزات آنها مسیر کسب حاکمیت سیاسی را بپیمایند.کمونیستها خود بخشی جدا ناپذیر ازنیروی مبارزه طبقاتی کارگران هستند.آنها برخلاف تعبیرات لنین، اول تحت حاکمیت خویش، طبقهً کارگر را بوجود نمیآورند تا بعداً بخواهند، با سوسیالیست کردن مخلوق خویش ،آنها را به محو طبقات درجامعه وادارند. بورژوازی تا کنون علیرغم تمامی اجحافات بر زحمتکشان وبا وجود استثمارکردن وکشیدن شیرهً جان کارگران، تا زمان برانداختن نظام فئودالی وبحد بلوغ رساندن شیوهً تولید بورژوائی،درمقایسه با نظام فئودالی  وحاکمان مربوط به آن، انقلابی بوده است. واز طرفی وجوداجتماعی طبقهً کارگر به وجود ورشدبورژوازی  وابسته بوده است .بعبارتی دیگر:

« بورژوازی در هر جا که بقدرت رسید، کلیهً مناسبات فئودالی،پدرشاهی واحساساتی رابرهم زد.پیوندهای رنگارنگ فئودالی را که انسان را به « مخدومین طبیعی» خویش وابسته می ساخت،بیرحمانه از هم گسست و بین آدمیان پیوند دیگری،جزپیوند نفع صرف و« نقدینه» و عاطفه باقی نگذاشت » ( ۳ )

برخلاف لنین که حاکمیت سیاسی چند ماهۀ بورژوازی نوپا، در روسیۀ دهقانی و عقب مانده را، پایان مرحلۀ دموکراتیک تحولات اجتماعی در روسیه نامیده بود وبر آن اساس به شیوۀ خویش به مضمحل کردن کامل و فوری شیوهً تولید بورژوائی و شروع « سوسیالیسم » ،کمر بسته بود،مارکس « تحولات دائمی درافزارهای تولید» رایکی ازشرایط وجود ورشد بورژوازی و به تبع آن رشد وجود اجتماعی طبقۀ کارگر، بحساب آورده بود. طبق نظر او:

« بورژوازی بدون ایجاد تحولات دائمی درافزارهای تولید وبنابراین بدون انقلابی کردن مناسبات تولید وهمچنین مجموع مناسبات اجتماعی نمی تواند وجود داشته باشد.»

…………………………………………………………………………………………………………………………………………….« بورژوازی ده را تابع سیادت شهر ساخت ،شهرهای کلان بوجود آورد،برتعداد نفوس شهر نسبت به نفوس ده بمیزان شگرفی افزود وبدینسان بخش مهمی از اهالی را از بلاهت زندگی ده بیرون کشید» ( ۴ )

امروزه که جهان درشرایط تاریخی شروع قرن بیست ویکم قراردارد،اطلاعات مربوط به سیر تجربی رشدبورژوازی،ضمن تبدیل شدن به جزئی از ادراکات عمومی بشر ،صحت گفته های فوق را هم به اثبات رسانده است.ولی در ۹۰ سال پیش برداشت لنینی مبنی بر امپریالیستی عمل کردن سرمایه های انحصاری در جهان ،چنان تلقیات ویژه ای را به بلشویکها، القاء کرده بود که آنها درروسیه ایکه از جمعیت ۱۵۰ میلیونی اش فقط ۲۰% آن درشهرها متمرکز بودند،قصد از بین بردن فوری مناسبات بورژوائی و معمول داشتن « سوسیالیسم » کرده بودند.در صورتیکه رشد وجود اجتماعی طبقۀ کارگر در هر جامعه ای به رشد سرمایه و بورژوازی در همان جامعه وابسته است . مارکس دراین مورد گفته بود:

« بهمان نسبتی که بورژوازی،یعنی سرمایه،رشد میپذیرد،پرولتاریا،یعنی طبقهً کارگر معاصر نیز رشد می یابد.» …………….

« پرولتاریا مراحل گوناگون رشد وتکامل را می پیماید، مبارزه اش برضد بورژوازی، موازی بازندگی اش آغاز میگردد.» ( ۵ )

درشرایط اپریل ۱۹۱۷ تا سالها بعد،بورژوازی وطبقهً کارگر روسیه هردودرمقایسه بافئودالها ودهقانانی که ازشیوهً تولیدعقب مانده و ماقبل سرمایه داری برخورداربودند،طبقات نوپائی بودند.درآن شرایط ،رشدکمی وکیفی طبقهً کارگرروسیه،به رشد« بورژوازی، یعنی سرمایه» وابسته بود.لنین درآن شرایط بنا به برداشت ویژه اش ازجهانی عمل کردن سرمایه،وجود انحصارات سرمایه ای درخارج از روسیه را،مجوزی در آمادگی طبقۀ کارگر نوپای روسیه در معمول داشتن « سوسیالیسم »، بحساب آورده بود.لذا او از۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ باتکیه بر حمایتهای قشر ضعیفی از طبقۀ کارگر روسیه، حکم به حذف بورژوازی و ایجاد«سوسیالیسمی جامع الشمول» درروسیۀ عقب مانده داده بود. در آن شرایط سوسیالیسم لنینی عمدتاً یا میبایست توسط دهقانان کثیرالعده معمول میگردید ویا توسط طبقهً کارگر موجود که « قشر نازکی» از جمعیت روسیه را تشکیل میدادند، به اجرا درمیآمد.لنین از ۲۵ اکتبر همان سال تا مارس ۱۹۱۸  راه دوم را برگزیده بود.و از نیمۀ دوم سال ۱۹۱۸ تاماههای  آخر زندگی اش ،علاوه بروارد آوردن فشار کاری طاقت فرسا بر کارگران شوروی، اساسأ توان اقتصادی دهقانان خرده پا را محور اجرای برنامه های اقتصادی خود قرار داده بود. که در واقعیت امر،آن روشها برخلاف رهنمودهای علمی مارکس بود و نتیجهً درستی حاصل نگردانید. مارکس زمانی از جنبشهای پرولتاریائی در نظامهای بورژوائی رشد یافته صحبت بمیان آورده بود واینچنین آنرا با جنبش سایر طبقات مقایسه کرده بود:

« کلیهً جنبش هائی که تا کنون وجود داشته یا جنبش اقلیت ها بوده ویا خود بسود اقلیها انجام میگرفته است.جنبش پرولتاریا جنبش مستقل اکثریتی عظیم است که بسود اکثریت عظیم انجام میپذیرد» ( ۶ )

در شرایط روسیهً بعد از ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ که لنین امر به ایجاد شتابان « سوسیالیسم» داده بود، علاوه بر غالب نبودن شیوهً بورژوائی درتولید فراورده های اجتماعی و بالتبع آن عدم برتری جمعیت کارگران بر تعداد دهقانان،که آن خود درایجاد حاکمیت کارگری و معمول داشتن سوسیالیسم نقیصه ای اساسی بشمار میرفت،همچنین ضعف و قلت قشر کارگران صنعتی روسیه،مشکلات اساسی ای سرراه « سوسیالیزه » کردن آن دیار قرار داده بود.درصورتیکه در دیدگاه مارکسی ،نقش قشر پرولتاریای صنعتی،درپیشبرد مبارزات طبقاتی کارگران وبه سرانجام رساندن انقلاب کارگری و همچنین نقش آنها در ادارهً امور جامعه در فردای پیروزی،اساسی و محوری تعریف شده است.طبق نظر مارکسی وجود اجتماعی چنان قشری از طبقهً کارگر که بتواند چنان رسالت تاریخی ای رادرهر جامعه ای به انجام رساند،نمیتواند بدون رشد وجود اجتماعی بورژوازی صنعتی حاصل شده باشد.خود مارکس مشخصاً دراین باره چنین گفته است:

« تکامل پرولتاریای صنعتی اصولاً مشروط به تکامل بورژوازی صنعتی است. تازه تحت سلطهً بورژوازی صنعتی است که پرولتاریای صنعتی موجودیت ملی گسترده خودرا بدست میآورد.موجودیتی که انقلابش را به سطح یک انقلاب ملی ارتقاء میدهد.و وسائل تولید مدرن را تازه بوجود میآورد،وسائلی که همچنین بسیاری ازابزارهای انقلابی را تشکیل میدهند.این سلطهً بورژوازی صنعتی است که ابتدا ریشه های مادی جامعهً فئودالی را بیرون میکشد و عرصه ای را مسطح میکند که فقط برآن عرصه یک انقلاب پرولتاریائی امکان پذیر است.» ( ۷ )

اظهارات فوق رامارکس بنا به تحلیل مبارزات طبقاتی درفرانسه که مربوط به مقطع زمانی سالهای ۱۸۴۸- ۱۸۵۰ میشد،ارائه داده بود. اودرتحلیل مبارزات کارگران فرانسه، به نقش واهمیت قشر کارگران صنعتی درپیشبرد وبه پیروزی رساندن انقلاب کارگری تاًکید ویژه ای کرده بود.او ناتوانی ویا قلت آن قشررادلیلی برعدم موفقیت طبقهً کارگر درمبارزات آندم فرانسه میدانست.

گرچه روسیهً ۱۹۱۷ حدود هفتاد سال بود که وقایع مبارزاتی کارگران فرانسه راپشت سرنهاده بود وجهان بطور کلی درشرایط پیشرفته تری نسبت به شرایط زمانی انقلاب فرانسه قرارداشت.ولی وضعیت اقتصادی و اجتماعی روسیهً ۱۹۱۷ با برخورداری از جمعیت ۱۵۰ میلیونی و باوجود چهار میلیون کارگران صنعتی که « درمیان اکثریتی از دهقانان وخرده بورژوازی گم » بودند،چنان تشابهی با فرانسهً هفتاد سال قبل داشته بود که تحلیل های مارکس درمورد فرانسه ۱۸۴۸  میتوانست بدرجات زیادی شامل حال جامعهً روسیهً ۱۹۱۷ هم شود. مارکس درمورد مبارزات کارگران فرانسه درآندم چنین گفته بود؛

« صنایع فرانسه کاملتر و بورژوازی فرانسه ازنظر انقلابی تکامل یافته تر از بقیهً قارهً اروپاست. ولی آیا انقلاب فوریه مستقیماً علیه اشرافیت مالی نبود؟ این واقعیت ثابت میکند که بورژوازی صنعتی درفرانسه حکومت نمیکرد.بورژوازی صنعتی جائی میتواتد حکومت کند که مجموعهً روابط مالکیت رابا خودتطبیق داده باشد.و صنایع جائی میتوانند چنین قدرتی راداشته باشند که بازارجهانی را بچنگ آورده باشند.زیرامرزهای ملی برای تکامل اش کافی نیستند.بخش عمدهً صنایع فرانسه حتی بربازارهای داخلی فقط بوسیلهً یک سیستم کم وبیش تغییر یافتهً محدودیت تجاری مسلط است. ازاینرو اگرپرولتاریای فرانسه ازلحاظ انقلابی درپاریس صاحب قدرت واقعی ونفوذی است که اورابه جهشی فراسوی امکاناتش ترغیب میکند،اما دربقیهً فرانسه که پرولتاریا دریک یک مراکز صنعتی دوراز هم فشرده شده است،در میان اکثریتی ازدهقانان وخرده بورژوا گم میشود. درفرانسه مبارزه علیه سرمایه- سرمایه بشکل تکامل یافته مدرن اش ودرنقطهً اوجش- مبارزهً کارگر روز مزدصنعتی علیه بورژوازی صنعتی یک پدیدهً فرعی است.این پدیده درروزهای فوریه کمتر ازهمیشه میتوانست محتوی ملی انقلاب راارائه دهد،زیراکه مبارزه علیه شیوه های فرعی استثمار از طریق سرمایه، مبارزهً دهقانان علیه ربا ورهن، مبارزهً خرده بورژوازی علیه تجار بزرگ، بانکداران وکارخانه داران یادریک کلام علیه ورشکستگی، هنوز درقیام عمومی علیه اشرافیت مالی،مستتر بود.» ( ۸ )

با توجه به مجموعۀ تحلیل های مارکس ازسیر مبارزات طبقاتی درفرانسه و تشابهات زیادی ازجنبه های اساسی شرایط مادی جامعهً روسیه در مقطع ۱۹۱۷ با شرایط فرانسهً مورد نقد مارکس،میتوان مضمون همان انتقاد ها رابدرجات زیادی شامل حال دیدگاه ورویهً بلشویکی از اپریل ۱۹۱۷ ببعد دانست.زیراکه؛

 درروسیهً مقطع ۱۹۱۷ هم که لنین بعد از آپریل همان سال قصد «سوسیالیزه» کردنش را داشته بود،بااینکه انقلاب بورژوائی فوریه- مارس ازلحاظ سیاسی به نتیجه رسیده بود وپرولتاریای روسیه درآنشرایط ،ازلحاظ سیاسی درپتروگراد و مسکو « صاحب قدرت واقعی ونفوذی» بود که « اورابه جهشی فراسوی امکاناتش ترغیب» کرده بود،اما دربقیهً روسیه « پرولتاریا در تک تک مراکز صنعتی دوراز هم، درمیان اکثریتی ازدهقانان وخرده بورژوازی گم» بود. ضمناً بنا به شواهد تاریخی بسیاری،در روسیهً مقطع ۱۹۱۷ « مبارزه علیه سرمایه- سرمایه به شکل تکامل یافته مدرن اش ودر نقطهً اوجش- مبارزهً کارگر روزمزد صنعتی علیه بورژوازی صنعتی یک پدیدهً فرعی» بود.. یا اگردرفرانسهً آنزمان مبارزات دهقانان، خرده بورژوازی برعلیه اشرافیت مالی وبرعلیه شیوه های دیگر استثمار سرمایه ……خصلتی اصلی وعمومی به قیام آندم فرانسه، بخشیده بود،درروسیهً مقطع ۱۹۱۷ هم جنبش دهقانی درپی کسب زمین ،خصلتی اصلی وعمومی  به مبارزات طالب سرنگونی حکومت تزاری داده بود.درآن شرایط تاریخی علیرغم اینکه وضعیت « صنایع فرانسه کاملتر و بورژوازی فرانسه از نظر انقلابی تکامل یافته تر ازبقیهً قارهً اروپا » بود،با آنوصف مارکس با توجه به فرعی بودن جایگاه صنعت وکارگران صنعتی در کل فراورده های اجتماعی آنزمان در داخل فرانسه،و با توجه به اینکه بورژوازی صنعتی در فرانسه حاکم نبود تا« کلیهً روابط مالکیت را با خود تطبیق » دهد، مبارزات کارگران را نسبت به جنبش عمومی آن دیار، مبارزاتی فرعی توصیف کرده بود. وضعیت صنایع روسیهً ۱۹۱۷ هم درمقایسه با کشورهای اروپائی آنزمان ،نه اینکه پیشرفته تر نبود بلکه نسبت به آنها بسیار هم عقب مانده بود. ونقش بورژوازی آن دیار هم ازلحاظ پیشبرد صنایع ومعمول داشتن مناسبات بورژوائی در روسیه،قابل مقایسه با بورژوازی تکامل یافته تردر کشورهای اروپائی نبود،ولی بر خلاف آن واقعیات ،لنین بعداز آپریل ۱۹۱۷،جایگاه جنبش کارگری آنمقطع روسیه رادرمیان جنبش عمومی بصورت اصلی واساسی بحساب میآورد.

فوقاً به جنبه هائی از نظرات مارکس درمورد جایگاه و پیشرفت صنایع درایجاد قشر کارگران صنعتی ونقش آن قشر بهمراه دیگر هم طبقه ایهایشان در انقلابات کارگری ، مطالبی ارائه شد .ضمناً سعی شد که با معیار قرار دادن آن وجوه از  نظرات مارکسی ، وضعیت اقتصادی واجتماعی روسیه درمقطع ۱۹۱۷ ، مورد بررسی قرارگیرد. ذیلاً با پرداختن به وجوهی دیگرازنظرات مارکسی،جنبه های دیگری از تباینات لنینیسم با مضامین مارکسی، مورد بررسی قرار خواهند گرفت.

رهنمودهای مارکسی درمورد شروع سوسیالیسم

مارکس درمانیفست،ضمن تشریح چگونگی فراهم آمدن شرایط مادی جامعه وتوان طبقاتی کارگران جهت شروع نظام سوسیالیستی، نمونه هائی از اقدامات اقتصادی را تحت ادارهً پرولتاریا که بصورت طبقهً حاکمه متشکل شده باشند،چنین بیان نموده بود؛

 

« درفوق دیدیم که نخستین گام درانقلاب کارگری عبارت است ازارتقاء پرولتاریا به مقام طبقهً حاکمه و به کف آوردن دموکراسی. پرولتاریا ازسیادت سیاسی خودبرای آن استفاده خواهد کرد که قدم بقدم تمام سرمایه راازچنگ بورژوازی بیرون بکشد،کلیهً آلات تولیدرادردست دولت،یعنی پرولتاریا که بصورت طبقهً حاکمه متشکل شده است متمرکز سازد وباسرعتی هر چه تمامتر برحجم نیروهای مولده بیفزاید» ( ۹ )

بنا به مضامین مارکسی اولاً ؛ حکومت کارگری درفردای پیروزی عبارتست از « پرولتاریا که بصورت طبقهً حاکمه متشکل شده باشد».که آنچنان تعریفی درتضاد با حاکمیت حزبی بلشویکها ،که بنام طبقهً کارگربرروسیه،اعمال شد،قرارداشت.زیراکه نه  مفهوم عبارت فوق،حکومت نخبگان حزبی را مترادف با حکومت طبقه کارگر،قرارداده است.ونه در دیگر بیانات مارکس که راجع به کمونیستها وحزب کمونیست میباشند،حاکمیت کمونیستها بجای حاکمیت طبقهً کارگر،یکسان تلقی شده است.

کمونیستها در فردای پیروزی سیاسی کارگران، زمانی میتوانند بعنوان نمایندگان واقعی کارگران ،بخشی از اداره کنندگان جامعه را تشکیل دهند،که قبلآ درپروسهً مبارزهً طبقاتی کارگران،مورد اعتماد و قبول اکثریت آن طبقه قرار گرفته باشند.در غیر آن صورت، یعنی در حالت منزوی و بدور ماندن کمونیستها از بستر مبارزات طبقاتی کارگران،آنها نه میتوانند درمبارزات اپوزیسیونی آنها رهبر شوند و نه می توانند،صرفأ با مجوز قراردادن آرمانخواهی انسان دوستانه اشان ، درسایرمراحل مبارزاتی آن طبقه، نمایندگی طبقهً کارگر ودیگرزحمتکشان جامعه را بدست آورند. بلشویکها بر خلاف نظریات مارکسی ،صرفأ با توجه به اینکه زمانی در کنگرۀ دوم شوراهای روسیه به اکثریت رسیده بودند و با تکیه بر وفاداری بخشی از جمعیت چهار میلیونی قشر کارگران صنعتی درشوروی ،قصد کرده بودند که حاکمیت خویش واجرای آنچه که در نظر داشته بودند را ،بنام حاکمیت طبقۀ کارگر، بزور برجمعیت ۱۵۰ میلیونی شوروی تحمیل نمایند. اسلوبهای دیکتاتوری و بکار بردن زور و شیوه های اجبار ، وجه مشخصه و بستر اصلی حاکمیت بلشویکی در طول زمانی که لنین در رأس حکومت قرارداشت ، بودند.   

ثانیأ وجود دموکراسی درفردای پیروزی سیاسی کارگران،امری که مورد تأکید مارکس قرار گرفته بود،ضروریست.وجود فضائی دموکراتیک و آزاد در فردای پیروزی کارگران، بدوأ بخاطر دلجوئی از سایر اقشار غیر کارگر درجامعه و یا آنطوریکه لنین تصور کرده بود ،بمنظور رسمیت بخشیدن به « برابر ی استثمارگران با استثمار شوندگان » ، نیست.بلکه قبل و بیشتر از سایر اقشار زحمتکش در جامعه ، این خود طبقۀ کارگر است که ،چه قبل و یا چه بعد از کسب حاکمیت سیاسی به فضای دموکراتیکی نیاز دارد.فعل الانفعالات سیاسی درون خود طبقۀ کارگر،یکی از پایه ای ترین ضروریاتی است که وجود دموکراسی درهر جامعه ای را طلب میکند. زیرا در میان طبقۀ کارگر هر جامعه ای، علیرغم استثمار شدن آحاد آن توسط بورژوازی،گرایشات سیاسی متفاوت و بعضأ متضاد با هم ،وجود دارند. که بعضی از آن گرایشهای سیاسی در جهت مخالف منافع طبقاتی کارگران عمل خواهند کرد. بطور نمونه در ایران امروزی کم نیستند کارگرانیکه علیرغم استثمار شدنشان از جانب بورژوازی،با جان و دل حاضرند سر در اجرای فرمانهای ضد کارگری و ضد مردمی حاکمان وقت ، نهند. آنچنان واقعیتی بخشی از خصوصیات مربوط به وجود گرایشات سیاسی مختلف در درون طبقۀ کارگر میباشد. آن واقعیات گویای آنند که طبقۀ کارگر ،چه دردوران مبارزات اپوزیسیونی اش وچه درمقام حاکمیت درمراحل اولیهً شروع سوسیالیسم ویا حتی درمراحلی ازپیشرفتش بطرف تثبیت وتعمیق سوسیالیسم،از لحاظ سیاسی طبقۀ یکدست و منسجمی نمیباشد. وجود گرایشات سیاسی متعدد در میان طبقۀ کارگر هر جامعه ای بنا به شرایط تربیتی،اجتماعی ویا حتی کاری متفاوتی که احاد وگروهای مجزای کارگری باهم دارند، حاصل شده است.با توجه به آن واقعیات، همخط شدن کارگران حول منافع آنی و آتی خویش و بدور ماندنشان از اغواگریهای طبقۀ حاکم ،به وجود دموکراسی در جامعه گره خورده است. بر همین مبنا ، به کف آوردن دموکراسی یکی از پیامدهای سیادت سیاسی طبقۀ کارگر در فردای پیروزی ،خواهد بود.

بکف آوردن دموکراسی که بنا به نظر مارکسی یکی از تبعات پسندیدۀ حاکمیت سیاسی کارگران در فردای پیروزی است، خود موضوعی است که درتعارض با دیدگاه لنینی، قراردارد . زیراکه لنین با نسبت دادن دموکراسی به بورژوازی،آنرادردوران حکومت کارگری مردود میشمرد.لذا اودیکتاتوری حزبی را،تحت نام قاطعیت کارگری! برجامعه تحمیل کرده بود.وبجز تعبیر لنینی از مبارزه ،هیچیک از تعابیر دیگری که درمیان کارگران وجود داشته بودند راتحمل نمیکرد وآنها رادرردیف دیدگاههای بورژوائی قرار میداد ودارنده اش رامستحق هر گونه سرکوب شدنی میدانست.

مارکس علاوه بر اینکه از طریق تحلیل های متفاوت «به کف آوردن دموکراسی» را یکی از دستآوردهای حکومت کارگری بحساب آورده بود اوهمچنین با ستودن و به نیک یاد کردن از رویۀ دموکراتیک حکومت کمون پاریس،وجود دموکراسی ،تحت حاکمیتی که رهبری کارگران برآن اعمال شده بود را،الزامی شمرده وآنرا مورد تاًیید قرار داده بود.دراین مورد بعدها بحث مبسوط تری ارائه خواهد شد.

همچنین نکتهً مهم وقابل تعمقی که مارکس درمراحل اولیهً شروع سوسیالیسم برمبنای واقعیت وجودی طبقهً کارگر ،به آن توجه داشته بود،ولی لنین آنرابکلی نادیده گرفت،عبارت از رابطه حاکمیت سیاسی کارگران درفردای پیروزی، با اقتصاد جامعه بود.مارکس برمبنای روال واقعی تاریخ گذشته وبا استفاده از درون مایهً دانشی که تا آن لحظه بدان دست یافته بود،حاکمیت کارگری ویا بنابه عبارت مشخص خود او؛«ارتقاء پرولتاریا به مقام طبقهً حاکمه وبه کف آوردن دموکراسی» را « نخستین گام،درانقلاب کارگری» ،تعریف کرده بود.پس اگر  طبقهً کارگر جامعهً مشخصی ، بربستر فراهم بودن شرایط مادی جامعه اش،توانسته باشدبه شیوه ای انقلابی حاکمیت سیاسی جامعه اش رابکف آورد،چنان طبقه ای باآن کارش، تازه گام نخستینش را درپیمودن مسیر انقلاب کارگریش برداشته است.حاکمیت سیاسی طبقهً کارگر وسیله ایست که آنها با استفاده از آن قدم بقدم انقلابشان راتداوم می بخشند. قرارگرفتن طبقهً کارگر درآن جایگاه واستفادهً درست آنها ازحاکمیت سیاسی شان ، میتواند ضامن پیشروی وبرداشتن قدمهای بعدی بطرف تداوم انقلاب باشد . درغیر آن صورت یعنی درحالتی که طبقهً انقلابی نتواند ویا ظرفیت آنرا نداشته باشد که با استفادهً درست ازحاکمیت سیاسی اش،ادارهً امورجامعه رادرجهت تداوم انقلاب سوق دهد،صرف کسب حاکمیت سیاسی به تنهائی نمیتواند ضامن تداوم درست انقلاب باشد.ازطرف دیگر استفادهً درست کارگران از حاکمیت سیاسیشان،برخلاف دیدگاه لنین ،صرفاً به معنای بکاربردن زور و« سرپنجهً آهنین» ،نیست.طبقهً کارگر حاکم نمیتواندبدون آگاهی از ادارهً امور اقتصادی درجامعه ،صرفاً ازطریق اعمال زور،بورژوازی ویا مدیران وکارشناسان وابسته به آنهارا،مجبور به  گردش در آوردن چرخهای اقتصاد«سوسیالیستی» کند.

شروع و تداوم سوسیالیسم درهرجامعه ای علاوه بر لزوم تحقق حاکمیت سیاسی کارگران ،همچنین نیاز مبرمی به شرکت مشترک وآگاهانهً کارگران ودیگر زحمتکشان درادارهً امور جامعه دارد. مسلماً اقتصاد واداره کردن درست وصحیح امور آن، نقشی اساسی درادارۀ امورات جامعه خواهند داشت. دسترسی طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان هر جامعه به چنان حدی از آگاهی و و آمادگیهائی که آنها را، در فردای پیروزی بی نیاز از توانائی های دانشمندان ،متخصصین، مدیران، و اینچنین افراد کاردانی کند، در دوران مبارزات اپوزیسیونی طبقۀ کارگر تمامأ حاصل نمیشود، که این خود جنبه ای ازضعفهای طبقۀ کارگر در فردای پیروزی سیاسیش میباشد.ضمنأ فائق آمدن بر آن نقیصه در فردای پیروزی ،چنان کار آسانی نیست که یکشبه تحقق بپذیرد.

توانائی و کاردانی های طبقۀ کارگرهر جامعه در فردای پیروزی سیاسی ،مهر شرایط مادی و سیاسی موجود در جامعۀ خویش را برخود خواهد داشت.کارگران بطورکلی دردوران مبارزات اپوزیسیونی شان،بسیارکم امکان دخالت درادارۀ امور جامعه را،می یابند. بخصوص در جوامع عقب مانده و تحت سلطۀ دیکتاتوریها ،برآورده شدن آنچنان نیازی مطلقأ امکان پذیر نیست.آنچنان مشکلات و محدودیت هائی حتی در جوامع مترقی وپیشرفته تر هم که بازدهی نیروی کاراز نرخ بسیار بالائی برخوردار است وبه تبع آن وجود اجتماعی طبقهً کارگر هم، ارتقاء یافته ترمیباشد ،بدرجات زیادی وجود دارد. زیرا که کارگران و دیگر زحمتکشان جوامع آزاد،بنا به شرایط زیست و کاری ایکه به آنها تحمیل میشود علیرغم وجود دموکراسی های « صوری » و نیم بندی که در آن جوامع وجود دارد، امکان دخالت در ادارۀ امور جامعۀ خویش راکمتر می یابند.

با توجه به واقعیات فوق الذکر طبقۀ کارگر، چه درپروسهً « کار سازمان طبقاتی خاص خود» و کسب حاکمیت سیاسی وچه درفردای پیروزی سیاسی،راه دشواری را درپیش دارند. که در طی آنچنان راهیست که بمرور مسلط بر ادارۀ امور جامعۀ خویش خواهند شد. مسلمأ هر چه کارگران در دوران مبارزات اپوزیسیونی خویش بی بهره ازدخالت در ادارۀ امور جامعه شده باشند ، بهمان نسبت در فردای کسب حاکمیت سیاسی بدرجات زیادتری به کاردانی و کارآئی های عمال ریز و درشتی که قبلأ در خدمت بورژوازی بوده اند، نیاز دارند. بنا به چنان ضروریاتی است که لازمۀ پیشروی در فردای پیروزی،صرفأ در گرواعمال زوروبکار بردن اسلوبهای دیکتاتوری،نخواهد بود، بلکه درآنشرایط طبقهً پیروز علیرغم اینکه با قاطعیت درتثبیت وتداوم سیادت سیاسی خویش میکوشد،ولی همزمان ودرکنار آن با ایجاد فضائی واقعأ دموکراتیک درجامعه میکوشد ضمن استفادۀ درست از توانائی های مدیران واهل فن ودانش، همچنین در ارتقاء پتانسیل و توانائی های خود جهت محیط و مسلط شدن بر ادارۀ امور جامعه اش، کوشا باشد.       

تعبیر مشخص مارکس درموردجایگاه سیادت سیاسی کارگران درادارهً امور اقتصاد جامعه ویا بعبارتی دیگررهنمودهای مشخص اوبه کارگران راجع به استفاده ازحاکمیت سیاسی خویش جهت بیرون آوردن قدم به قدم سرمایه ازچنگ بورژوازی، بصورت طرح مشخصی درمانیفست کمونیست گنجانده شده است. آن طرح اقدامات مشخصی را پیشنهاد کرده است که درپرتو نگرش واقع بینانه ای به روابط اجتماعی – طبقاتی انسانها باهمدیگراز یکطرف و توان طبقاتی کارگران در فردای پیروزی سیاسی از طرف دیگر،فرموله شده اند.اقدامات مورد نظر ،مواردی هستند که میتوانند بنا به شرایط زمانی و درجۀ رشد هرجامعۀ معینی، قابل تغییر باشند. ولی شیوۀ نگرش واقع بینانۀ مارکسی در مورد شروع جامعۀ سوسیالیستی،مبین اصولی است که هنوز معتبر است و میتواند راهنمای عمل کارگران در فردای پیروزی سیاسیشان قرار گیرد. مارکس بحث خود رادرآنباره درمانیفست چنین فرموله کرده بود:

« بدیهی است که این اقدامات در کشورهای گوناگون متفاوت خواهند بود.ولی در پیشروترین کشورها میتوان بطور کلی اقدامات زیررا مجری داشت.

 ۱ – ضبط املاک وصرف عواید حاصله از زمین برای تاًمین مخارج دولتی

 ۲ – مالیات تصاعدی سنگین

 ۳ – لغو حق وراثت

 ۴ – ضبط اموال کلیهً مهاجرین ومتجاسرین

 ۵ – تمرکز اعتبارات دردست دولت بوسیلهً یک بانک ملی با سرمایهً دولتی وبا حق انحصار مخصوص

 ۶ – تمرکز کلیهً وسائل حمل ونقل دردست دولت

 ۷ – ازدیاد تعداد کارخانه های دولتی و افزارهای تولید واصلاح وآباد ساختن اراضی طبق نقشهً واحد.

 ۸ – اجباریکسان کار برای همه وایجاد ارتش ویژه برای کشاورزی

 ۹ – پیوند کشاورزی وصنعت وکوشش درراه رفع تدریجی تضاد بین ده و شهر

 ۱۰ -پرورش اجتماعی رایگان کلیهً کودکان وازمیان بردن کار کودکان درکارخانه ها بشکل کنونی آن.درآمیختن امور تربیتی با تولید مادی وغیره وغیره » ( ۱۰ )

 

خطوط ومواردی را که مارکس درطرح برنامه ایکه جهت شروع نظام سوسیالیسی ارائه داده بود،طبیعتاً نشان شرایط زمانی دوره ایکه او خود درقید حیات بودرا برخوددارد.در آنزمان مارکس اجرای برنامهً مورد نظرش رادرپیشروترین کشورها و درصورت اعمال حاکمیت سیاسی طبقهً کارگر  برآن جامعه، پیشنهاد کرده بود.درآنزمان،یعنی درحوالی سالهای ۱۸۴۸،سطح پیشرفت درالگوی پیشروترین کشور ها،درمقیاسی بس شگرف از سطح پیشرفت امروزی کشورهائی چون آمریکا واغلب اعضای اروپای مشترک؛عقب تر بود.درآن زمان که علم وتکنولوژی به سطح پیشرفت امروزی نرسیده بودند،تولید مواد عذائی ومحصولات کشاورزی،حتی در پیشروترین کشورهای آنزمان ،به آسانی شیوههای تولید امروزه نبود .لذافقدان ویا کمبود موادغذائی در آن دوران بیشتر از امروز،از خانواده های کارگری ودیگر زحمتکشان جوامع، قربانی میگرفت.جهت کوشش در رفع آن نقیصهً اجتماعی، مارکس به دولت کارگری توصیهً « ایجاد ارتش ویژه برای کشاورزی» داده بود تا درکوتاه مدت  با به زیر کشت بردن زمینهای هرچه بیشتری،محصولات کشاورزی زیادتری عاید جامعه میشد. بدیهی است که راه حل کوتاه مدت مذکور تحولی کیفی درتولید محصولات کشاورزی، ببار نمیآورد.بهمین جهت مارکس با علم به آن واقعیت ،رفع قطعی مشکل کشاورزی رادر بلند مدت  ،از طریق« پیوند کشاورزی وصنعت وکوشش درراه رفع تدریجی تضاد بین ده وشهر » پیشنهاد کرده بود.

 مسلماً امروزه« تشکیل ارتش ویژه برای کشاورزی » در اکثر جوامع جهانی ضرورتی ندارد.واز طرفی درتعداد زیادی از کشورهای جهان، دراثر رشد تکنولوژی ودستیابی به سطح بالائی ازعلوم بیولوژیکی وروشهای اصلاح وتربیت نباتات وبکارگیری روشهای پیشرفتهً کشت محصولات کشاورزی،بارآوری محصولات کشاورزی به مراتب بیشتر از آن دوره های مورد نظر شده است.گرچه امروزه کماکان، حاصل این چنین پیشرفتهائی درمقیاسی وسیع نصیب صاحبان ابزار ووسائل تولید وتوزیع میگردد و به کارگران سهمی درحد کفاف زندگی بخور ونمیری میرسد،ولی بااین وصف همین پیشرفتهای امروزی، بخش مطلوبی ازامکانات مادی درمراحل اولیهً شروع حاکمیت کارگری،در فردا را تشکیل میدهند.ودرآن شرایط نه اینکه ضرورت « ایجاد ارتش ذخیرهً کار درکشاورزی» امری قبلاً منتفی شده خواهد بود بلکه جامعه دراجرای امر مربوط به« پیوند کشاورزی وصنعت و کوشش درراه رفع تدریجی تضاد بین ده وشهر » راه بسی طولانی ای را هم، قبلاً پشت سر نهاده است.

 

پس امروزه باتوجه به تغییر شرایط تولید محصولات اجتماعی دراکثر کشورهای جهان،پاره ای ازموارد پیشنهادی مارکس منعکس درمانیفست،بخصوص درزمینهً رشد کشاورزی درکشورهای پیشرفته،به امر قبلاً فرجام یافته ای مبدل شده اند.ولی آنچه که هنوز هیچ تغییری نیافته است ،اصول حاکم بر نگارش آن اقدامات پیشنهادی میباشد که ذیلاً به آن پرداخته خواهد شد.              

پیشنهادات  فوق را شاید هرفرد انقلابی وکمونیستی،بارها خوانده وباآنهاآشناباشد. ظاهراً وبدون تعمق دراصول حاکم برآن پیشنهادات،آنها میتوانند همچون درخواستهای موجود در برنامه ها ومانیفستهای دیگر احزاب کمونیستی که تا کنون وجود داشته اند،رهنمودهائی دردفاع از منافع زحمتکشان جامعه،تلقی شوند.و به این اعتبار چنین برداشت شود که، مرورآن توصیه ها،اطلاعات تازه ای رادراختیار خواننده اش نمیگذارد،ویا اینکه بدون توجه به اصول حاکم بر آن رهنمودها، شاید پیشنهاد آن اقدامات درمقایسه بابرنامه هاومانیفستهای بلشویکی ویاپاره ای ازاحزاب کمونیستی امروزی ، رهنمودهائی « رفرمیستی » بنظر آید.زیرا برخلاف دیدگاه لنینی که قدمهای اولیۀ « سوسیالیستی »کردن روسیۀ عقب مانده را،با سلب مالکیت کردنهای وسیع از صاحبان سرمایه های موجود در آنزمان ،و با محروم کردن صاحبان علم و فن از دخالت در امور اقتصاد جامعه، شروع کرده بود، در پیشنهادات مارکس راجع به شروع نظام سوسیالیستی، سلب مالکیت کردن به شیوۀ بلشویکی ، تجویز نشده است. بعبارت دیگر بنا به واقع بینی مارکس،در مراحل اولیۀ شروع سوسیالیسم« قطع ارتباط کامل با جمیع منافع سرمایه » ، توصیه نشده است. در صورتیکه بنا به مضامین برنامه ای اکثر احزاب کمونیستی امروزی که به گونه ای ازبرداشتهای لنینی تاًثیر پذیرفته اند، بدون توجه به توان و آمادگیهای طبقۀ کارگر، اجرای بی کم و کاست اصول کمون پاریس و سلب مالکیت کردن وسیع و فوری از صاحبان سرمایه ها در فردای کسب حاکمیت به کارگران، توصیه میشود.

 بنا به اصول حاکم بر پیشنهادات ارائه شده توسط مارکس ،به طبقه کارگر توصیه شده است که با استفاده ازحاکمیت سیاسی خویش برجامعه، طی پروسه ای « قدم به قدم سرمایه را از چنگ بورژوازی بیرون بکشد،کلیهً الات تولیدرادردست دولت» کارگری متمرکز سازد.

 بدیهی است که اجرای اقدامات فوق، نه بدون تعارضات بین دولت کارگری وصاحبان سرمایه صورت میگیرند ونه آن موارد بعنوان اقداماتی بدون نقص وجهان شمولی که بایستی در تمامی زمانها بکارگرفته شوند،از جانب مارکس پیشنهاد شده بودند. بلکه اولاً  آن« اقدامات در کشورهای گوناگون متفاوت خواهند بود». ( ۱۱ ) ثانیاً آنها اقداماتی هستند که میتوان آنها را« در پیشروترین کشورها مجری داشت» . ( ۱۲ ) ولی قطع نظراز اینکه شرایط ویژ و متفاوت هر کشوری میتواند باعث تغییر در اقدامات پیشنهادی فوق شوند،اما اعتبار اصول حاکم بر نگارش آن رهنمودهای مشخص، هنوز پابرجاست ومیتواند راهنمای عمل کارگران در فردای پیروزی سیاسی باشند. بعبارت دیگر، آن رهنمودها مبتنی بر جوهر ودرون مایهً ای ازاصول مارکسی نگاشته شده اندکه آن اصول هنوزهم در اکثر کشورهائی که طبقهً کارگر بتواندبا به کف آوردن حاکمیت سیاسی ،نظام سوسیالیستی رادرهریک ازآنها شروع نماید،به تمامی معتبراست.که البته محتوا ودرون مایهً آن اصول ،کیفیتی موهوم وناشناخته ای نبوده است که امروزه نمایان شده باشد بلکه،آن کیفیت ومحتوارا هم خودمارکس بارهابعناوین مختلف دراظهارات مشخصی،معرفی کرده است وهم ازجانب انقلابیون وکمونیستهای بسیاری، بارهاخاطر نشان شده است.ولی متأسفانه آن اصول مبرهن ، امروزه غبار لنینسم را بر جبین خویش دارد .

ازدرون مایه وجوهراصول حاکم بر نگارش آن اقدامات چنین مستفاد میگردد که برخلاف عملکردهای اولیهً حاکمیت بلشویکی برروسیه، درفردای پیروزی حاکمیت سیاسی کارگران، شیوهً بورژوائی تولید وتوزیع فراوردههای اجتماعی، به یکباره و یکشبه ازبین نخواهد رفت.بلکه بنا به چگونگی پیشرفت ویا عقب ماندگی اقتصادی هرجامعهً مشخصی و بنا به چگونگی پیشرفت،ارتقاء وآمادگی وجود اجتماعی طبقهً کارگر درهمان جامعهً مشخص، کما بیش شیوهً بورژوائی تولید وتوزیع فراورده های اجتماعی با سوق یافتن آن بطرف تقویت وتعمیق جنبه های سوسیالیستی ،ادامه مییابد.

مضمون فوق رابااستفاده از اقدامات اقتصادی پیشنهادی مارکس،وبادرنظرگرفتن دستآوردهای کارگری طی چند دههً گذشته درکشورهای مختلف جهان ،میتوان چنین بسط داد:

 ۱ – امور اقتصاد جامعه،در شروع نظام سوسیالیستی و درپی هر نوع از اقدامات اقتصادی اولیه  و ممکنی که دولت کارگری توانسته باشد به انجام رساند،به دو شیوۀ مشخص اداره خواهد شد. که آن دو شیوه عبارتند از: الف، فعالیتهای بخش دولتی.  ب :فعالیتهای بخش خصوصی.

 دولت کارگری با درپیش گرفتن سیاستهای اقتصادی مشخصی که ازطرف سیادت سیاسیش حمایت میشوند،میکوشد دامنهً فعالیتهای اقتصادی بخش دولتی راضمن گسترده ترکردن ،بطرف ایجاد وتثبیت مناسبات سوسیالیستی سوق دهد.

 ۲ – در این مرحله  درکل جامعه، قوانین بازار (اگرچه با محدود شدن آن درحد توان دولت کارگری ) عمل خواهد کرد،و برهر دوبخش دولتی وخصوصی اعمال خواهد شد.دراین مرحله  قوانین و عملکردهای بازار از قبیل،تولید کالائی ،فروش نیروی کار درقبال اخذ دستمزد، رقابت ،پول ، بانک، اعتبارات وغیره هنوز در جریان خواهند بود.وجود اقدامات پیشنهادی مارکس گنجانده شده دربندهای ۲ و ۵ نشان از وجود پاره ای ازعملکردهای بازار دردوران اولیهً شروع سوسیالیسم درآن جامعهً مورد نظر دارند. زیرا تبیین او دربارهً« مالیات تصاعدی سنگین » و یا « تمرکز اعتبارات دردست دولت بوسیلهً یک بانک ملی باسرمایهً دولتی وباحق انحصار مخصوص» ،برآن واقعیت گواهی میدهند که درشروع نظام سوسیالیسی هنوز صاحبان سرمایه ها،مدیران ،کاشناسان وتکنسینهای زیادی وجود دارند که درجامعه ازسودهای کلان ویا درآمدهای سرشاری بهره میگیرند وبنا به وجود چنان سود ودرآمدهائی درجامعه است که ضرورت معمول داشتن « مالیاتهای تصاعدی سنگین» پیش خواهد آمد.و یا اینکه عملکردهای بانکی ازقبیل اعتبارات و وام دادن و وام گرفتن وغیره، درحد خود گواه دیگریست بر وجود بازار وعملکردهایش تحت شروع حاکمیت کارگری.

   ۳ – دولت کارگری درفردای پیروزی،میکوشد مطابق اقدامات پیشنهادی مارکس،( که البته آن اقدامات میتوانند درکشورهای مختلف وبرخورداراز شرایط متفاوت، طوردیگری وبه گونه های دیگری اجرا شوند،) به سرمایهً اولیه ای دست یابد.و همچون رقیبی قدرتمند وقوی که تصمیمات وعملکردهایش بربازار ودیگر رقبای خصوصی،تاًثیر گذاراست،وارد بازار تولید وتوزیع فرآوردههای اجتماعی شود.مضمون پیشنهادهای فرموله شده دربندهای۱ و ۲ و۳ و ۴  اقداماتی هستند که اجرای آنها، سرمایهً اولیه ای دردسترس دولت کارگری،قرارخواهند داد.بعبارت دیگر آن دولت از طریق اقدامات زیر به سرمایهً اولیه ای دست مییابد که آن اقدامات عبارتنداز؛ضبط املاک وعواید حاصله اززمین ….وبستن مالیاتهای تصاعدی سنگین که فشار آن بربورژوازی ودیگرصاحبان درآمدهای کلان واردخواهد شد،لغو حق وراثت ، که آینهم عمدتاً شامل ورثه هائی  خواهد شد،که سرمایه ومکنت زیادی برایشان بجای می ماند، وگرنه کارگران ودیگرزحمتکشان چندان چیزی ندارند که بعد ازخودبه جای گذارند. نمونهً دیگری که جزء اقدامات فوق الذکر میباشد ومیتواند منبعی در تهیهً سرمایه اولیهً دولت کارگری محسوب شود،ضبط اموال کلیهً مهاجرین ومتجاسرین است.علاوه برآن موارد مشخص،امروزه دراکثرجوامع مختلف، کمابیش سرمایه های انحصاراتی زیادی که عنوان سرمایه های ملی را یافته اند، وجوددارند که تحت اختیار دولتهای بورژوائی وقت میباشند.ولی منافع آنها عمدتاً به جیب دولتمردان وطبقهً اجتماعی حامی آنها سرازیر میشود.ازنهادهای تولید وتوزیع دولتی گرفته تا بندرگاهها، فرودگاهها، بزرگ راهها وغیره وغیره، همگی سرمایه ودارائی هائی هستند که دربسیاری ازکشورها،انحصاراً دراختیار دولتهای وقت قراردارند که آنها درفردای پیروزی کارگران ،جزء اموال ودارائی های عمومی محسوب میشوند که تحت اختیار دولت کارگری خواهند بود وجزئی از سرمایهً اولیهً دولتی را،بهنگام شروع ادارهً امور اقتصاد جامعه، تشکیل میدهند.       

 ۴ – درآن شرایط ،غیراز کوشش قاطعانهً دولت کارگری جهت خنثی کردن مقاومتها وخرابکاریهای آشکار و نظامی، بورژواهائی که چنان موضعی رابرعلیه جامعه اتخاذ کرده باشند،بطور معمول مقابلهً دولت کارگری با سرمایه داران بخش خصوصی، ازطریق بکاربردن زورواعمال روشهای سرکوبگری نخواهد بود.بلکه دولت کارگری درچهارچوب قوانین اقتصادی وتجارتی ایکه وضع مینماید،ازطریق رقابت در بازار با سرمایه داران بخش خصوصی روبروخواهد شد.واین خودبدان معنی است که صاحبان کالاهای بهتر وارزانتر دربازار،دیگر رقبا را درتنگنا قرارخواهند داد.بطوریکه درنهایت اخذ سودکمترو یاضررحاصله، ضعفا راازمیدان رقابت بدرخواهد برد.اجرای مضامین مربوط به بندهای ۲ و ۳ و ۵ و ۶ و ۷ و۸ و۹  درطرح پیشنهادی مارکس ،هر یک بگونه ای و به تدریج امکاناتی دراختیار دولت کارگری میگذارند،بطوریکه آن دولت با بهره گیری از آن امکانات قادر خواهد شد همچون حریفی قدرتمند وارد بازار رقابت با بخش خصوصی اقتصاد درجامعه اش شود. نتایج تدریجی اجرای آن مضامین بدینصورت انکشاف می یابد که دولت کارگری با اجرای قانون مالیاتهای تصاعدی سنگین،از« انباشت ثانوی » ( ۱۳ ) هرچه بیشتر سرمایه های عمده در بخش خصوصی می کاهد.وسرمایه داران صاحب سرمایه های عمده، زمانی نتوانند سرمایه های ثابت خود را از طریق بهبود بخشیدن هرچه بیشتر ابزار ووسایل تولیدی که مالک آن هستند، افزایش دهند و یا آنها را کارآتر نمایند ،مسلماً درمقابل رقیب دولتی اش که توانسته است به « ازدیاد تعدادکارخانه های دولتی وافزارهای تولید و اصلاح وآباد ساختن اراضی طبق نقشهً واحد» بپردازد،درموضع رقابتی بسیار ضعیفتری قرارخواهد گرفت.مسلماً تنگ شدن عرصه رقابت به چنان سر مایه دارانی،بمعنای خروج آزادانهً سرمایه ها از کشور نخواهد بود زیرا که اقدام به چنان عملی ،دارندهً سرمایه را مشمول ضابطهً بند ۴ از اقدامات پیشنهادی مارکس خواهد کرد که مطابق آن دولت کارگری میتواند از خروج سرمایهً شخص « مهاجر» جلوگیری نماید.

جدااز تحمیل مالیاتهای تصاعدی سنگین به صاحبان سرمایه های بخش خصوصی ،دولت کارگری ازطریق بکارگیری مضامین رهنمودهای موجود دربندهای ۵ و ۶ در طرح فوق الذکر،میکوشد، فعالیتهای تولیدی وبازرگانی سرمایه داران بخش خصوصی راکنترل کند. دولت کارگری میتوانداطلاعات کاملی ازحدود سرمایه ها،چگونگی گردش آنها، میزان سود های مکتسبه،ودیگر جزئیات فعالیت بخش خصوصی را از طریق تمرکز تمامی اعتبارات کشور« دریک بانک ملی باسرمایهً دولتی وباحق انحصار مخصوص» ویا ازطریق « تمرکز کلیهً وسائل حمل ونقل دردست دولت» ویا اجرای موارد دیگر اینچنینی،بدست آورد.     

 ۵ – مسلماً دولت کارگری درچنان میدانی از رقابت،بیشترازسرمایه داران دربخش خصوصی،احتیاج مبرمی به وجود مدیران،کارشناسان واهل فن پیداخواهدکرد.دولت کارگری دربدو شروع فعالیتش نمیتواند،بلشویک وار، بااجرای سیاستهای چپ روانه وتخیلی،خودرااز وجودآن اقشاردرجامعه محروم سازد.دولت کارگری درآن شرایط علاوه بر نیاز به همدلی تمامی زحمتکشان جامعه باخود،همچنین به توانائی وکاردانی های تمامی کارگران علیرغم گرایشهای سیاسی متفاوتی که میتواند درمیان آن طبقه وجود داشته باشد و همکاری مدیران ومتخصصین وتکنسینهای موجود درجامعه نیاز خواهد داشت،و آنها رانه از طریق اعمال زور بلکه درقبال پرداخت حقوق ودستمزدیکه ازطریق شرایط بازار ورقابت موجود در آن،تعیین میگردد، بخدمت خواهد گرفت.

 ۶ -میزان حقوق و دستمزدهای پرداختی درجامعه اساساً از طریق عملکرد قانون عرضه وتقاضا که محدودیتهائی از طرف دولت کارگری به آن تحمیل شده است،تعیین خواهند شد.گرچه این موضوع دراقدامات پیسنهادی مارکس تصریح نشده است ولی آنچه که بطور مسلم بعنوان نظر مارکس دراینباره میتوان بیان داشت اینست که مارکس برخلاف لنین دردوران اولیهً حاکمیت کارگری،تعیین میزان حداکثر حقوق ودستمزدهای پرداختی درجامعه را، مطابق دستمزد یک کارگر متوسظ ،تجویز نکرده بود.تعیین چنان ضابطه ای درمورد حقوق ودستمزد های پرداختی،یکی از ضوابط کمون پاریس بود که کمونارد ها در انقلاب ۱۸۷۱ پاریس،درزمان کوتاه عمر کمون،معمول داشته بودند. بلشویکها درششماههً اول حاکمیتشان برروسیه،کوشیده بودند ،کپیهً کامل آن اصول را به اجرا درآورند که همچنانچه قبلأ مورد بررسی قرار گرفت آنها در آن مورد موفقیتی بدست نیآوردند. نکته ایکه تجربیات کمون رابه مفاهیم مندرج درمانیفست مرتبط میسازد اینست که مارکس متون مانیفست را واز آن جمله اقدامات پیشنهادی فوق الذکر را در اواخر ۱۸۴۷ واوائل ۱۸۴۸ به اتمام رسانده بود.با اینکه متون مانیفست حدود ۲۳ سال قبل از تجربهً کمون پاریس توسط مارکس به نگارش درآمده بود ولی تاًثیرات تجربهً کمون پاریس بر بینش مارکس،بعدها بصورت اصلاحیه ای برمتون قبلی مانیفست،توسط خوداو،اضافه گشت.مارکس علیرغم تاًییدبسیاری ازعملکردهای کموناردها در شرایط مشخص پاریس آنزمان،فقط یک مورد ازعملکردهای انقلابی آنها را،بعنوان اصلاحیه ای برمتون مانیفست اضافه نموده بود.او شیوهً انقلابی کسب حاکمیت سیاسی وبرانداختن ماشین حکومتی دولت بورژوائی رابنا به تجربهً کمون پاریس،بعنوان تنها اصلاحیه ای بر متون قبلی مانیفست ،اضافه نموده بود.بجز آن مورد اوحکم به الزامی بودن اجرای سایر موارداصول کمون پاریس و ازآن جمله، مورد مشخص تعیین میزان حقوق ودستمزدهای پرداختی ، نداده بود. اگر بنظر او چنان مضامینی درهر زمان و هر شرایط متفاوتی لازم الاجرا، میآمد، آن نظرات میبایستی یا بصورت متمم های اصلاحی مانیفست و یا در قالب احکام و یا توصیه های جداگانه ای وجود میداشتند. که البته لازم است یادآوری شود که مارکس در مورد کمون پاریس و دستآوردهای آن، نظرات روشنی ابراز داشته بود و رهنمودهای گرانباری در آن رابطه ارائه داده بود . ولی نه اینکه از هیچیک از آن اظهار نظرات و رهنمود ها، لازم الاجرا بودن اصول کمون پاریس در هر شرایط متفاوت از شرایط پاریس ۱۸۷۱ استنباد نمیشود، بلکه حتی قسمتهائی از آن اظهارات مربوط به انتقادات مارکس از تجربۀ کمون پاریس میباشد، که همان نقد ها بگونه ای شامل حال دیدگاه لنین و عمگردهای بلشویکها هم خواهد شد. ( در مورد تجربۀ کمون پاریس و ربط آن به تجربۀ شوروی ،مطالبی در قسمت بعدی ارائه خواهد شد.)

پس بنا به تفاصیلی که گذشت،ضوابط مربوط به تعیین حقوق ودستمزدهای پرداختی در مراحل اولیهً شروع حاکمیت کارگری،همخوان ومتناسب بادیگر اقدامات پیشنهادی مارکس از اصول مورد نظر تأثیر خواهد پذیرفت. دولت کارگری درآن شرایط باتعیین ضوابطی مشخص،بطورمستقیم ویاغیر مستقیم،محدودیتهائی رابه عملکرد قانون عرضه وتقاضای نیروی کاردربازار،تحمیل خواهدکرد.یکی ازنتایج آن محدودیتهای دولتی میتواند آن باشد که کارگران تحت برخورداری از تاًمینات اجتماعی مکفی،اقدام به فروش نیروی کار خود به سرمایه داران و یا به بخش دولتی ، میکنند.آن وضعیت کمک خواهد کرد که آنها مجبور به رقابت با همدیگر وارزان فروختن نیروی کارخود نشوند. آنها در آنشرایط  میتوانند از طریق اتحادیه های کارگری خود،سطح حقوق ومزایای پیشنهادی خود را تعیین نموده تا به هنگام مذاکره با سرمایه داران در بخش خصوصی و یا با نمایندگان بخش دولتی ،درصدد تحمیل آن به آنها برآیند.

مسلماً درآن شرایط ارزان نفروختن نیروی کار،بمعنای از بین رفتن نظام سرمایه داری نخواهد بود.ولی از طرفی عدم و یا کم شدن رقابت  بین کارگران بهنگام فروش نیروی کارشان به دولت ویا به سرمایه داران بخش خصوصی، عاملی است که سبب کسب دستمزد های بیشتر وبهرمند شدن آنها از اقدامات رفاهی مطلوب تر خواهد شد ، که آن دستآوردها در کنار وجود آزادی ودموکراسی ،زمینه های بسیار مناسبی رامیتوانند درجامعه بوجود آورند. که وجود آن زمینه های مناسب در ارتقاء ورشد سیاسی و دانش اجتماعی کارگران وافراد خانوادهً آنها موًثر خواهند بود. مسلمأ بدون فراهم آمدن وگسترش وتعمیق آنچنان زمینه هائی،و صرفأ بر مبنای بکاربردن زور و« سرپنجۀ آهنین»  متحول کردن شرایط اولیهً شروع سوسیالیسم،به کیفیاتی بالاتر ورساندن آن به پله های متکاملتر،امکان پذیر نخواهد بود.

فوقأ با اتکاء به مضامین مارکسی گفته شد که در فردای پیروزی کارگران ، نظام سرمایه داری به یکباره از بین نخواهد رفت بلکه بنا به درجۀ پیشرفت جامعه ایکه کارگران بر آن مسلط شده باشند ،قوانین مربوط به نظام سرمایه داری کما بیش در عرصۀ اقتصاد عمل خواهد کرد. آن چنان واقعیتی با دیدگاه لنینی ،مشعر بر « قطع ارتباط کامل با جمیع مصالح سرمایه » ، که بلشویکها به شیوۀ ویژۀ خویش ،در شش ماهۀ اول حاکمیتشان  قصد دسترسی به آنرا داشته بودند،همخوانی ندارد. زیرا که بر خلاف لنین که کوشیده بود « سوسیالیسمش» را با حذف بورژوازی،واسطه های تجاری، کارشناسان و متخصصین و …غیره از پروسۀ تولید و توزیع کالاها درجامعه،شروع نماید ،مارکس در آن مرحله از وجود مکانیزمهای بازار و مناسبات بورژوائی در فردای پیروزی کارگران ،صحبت بمیان آورده بود.

 مسلمأ درکنار وجود آنچنان مناسباتی وجوهی از مناسبات سوسیالیستی که مهر شرایط اولیۀ شروع حاکمیت کارگری را بر خود دارند در پیش گرفته خواهند شد . که با پیشروی طبقۀ کارگر در جهت استیلای هر چه بیشتر از پیش بر ادارۀ امور اقتصاد در جامعه ، بر دامنه و عمق آن وجوه از مناسبات سوسیالیستی ،بتدریج افزوده خواهد شد. در مسیر آنچنان پیشرفتی و در مراحل متکاملتری از انکشاف نظام سوسیالیستی ، شاید  بشود ضابطۀ مربوط به تعدیل کردن دستمزد ها،مطابق اصول کمون پاریس را، در مقیاس گسترده ای در جامعه، به آزمایش گذاشت! ولی قبل از رسیدن دولت کارگری به مراحل بالا و متکاملتر از نظام سوسیالیستی ، آن دولت با ایجاد محدودیتهائی بر سر راه عملکرد قانون عرضه و تقاضای نیروی کار در بازار ،و در پیش گرفتن اقدامات رفاهی دیگر در سطح جامعه ،در عرصۀ تعیین دستمزدها تأثیر گذار خواهد بود. 

 محدودیتها ی شناخته شدۀ ایکه دولت کارگری ویا اتحادیه های صنفی کارگران،بطور مستقیم ویا غیر مستقیم،میتوانند پیشاروی عملکرد قانون عرضه وتقاضای نیروی کار دربازار،قرار دهند،مواردی هستند که بنا به وضعیت مشخص هر جامعه ای میتوانند قابل تغییر باشند. ولی بمنظور کسب تصویری کلی درآن مورد، لازم است به موارد ذیل که نمونه هائی از دستآوردهای تاریخی  بخشهائی از کارگران جهان میباشند،توجه شود.

الف – درمذاکرات مربوط به تعیین ویا تغییرکلیه  موارد حقوقی وتعاریف ازمناسبات کاری بین کارگران ،سرمایه داران ویا نمایندگان بخش دولتی،هریک ازاتحادیه های کارگری ویا کارمندی،نمایندهً کارکنان صنف مربوطهً خود را بعده میگیرند. بعبارت دیگر هر کارگری درمذاکرات مربوط به تعیین روابط کاری وحقوقی خود، بطور فردی با کار فرمایان بخش خصوصی ویانمایندگان بخش دولتی،مذاکره نخواهند کرد.بلکه اتحادیهً های صنفی آنها، که نیز لازمست مستقل از ساختار سیاسی دولت کارگری باشد، به نمایندگی کل کارگران موجود در هر صنف ،مذاکرات مربوطه را پیش خواهند برد وقراردادهائی که مشمول تمامی کارگران صنف مربوطه خواهد شد را با سرمایه داران ویا نمایندگان دولتی میبندد. 

ب- تعیین ضوابطی جهت جبران حقوق ازدست رفتهً بیکاران درجامعه و یا حمایت مالی از اعتصابات کارگری، از جملۀ ایجاد آنچنان محدودیتهائیست .اینک جنبه هائی ازتعیین آن ضوابط بطورنمونه؛

۱ –تعهد قانونی دولت کارگری به پرداخت مستمر مبلغ معینی ( به ازاء هریک از کارکنان جامعه )، به صندوق حمایت از بیکاران

۲ –  مسلماً به نفع خود کارگران میباشد که هر ماهه درصد معینی از حقوق ومزایای خود را داوطلبانه به آن صندوق تحویل دهند.سرپرستی وادارهً امورات آن صندوق میتواند تحت اختیار اتحادیه ویا سندیکای مرکزی کل کارگران باشد.

۳ – تعهد قانونی دولت کارگری به پرداخت مستمر مبلغ معینی ( به ازاء هریک از کارکنان جامعه) ، به صندوق حمایت از اعتصابات کارگری و یا زحمتکشان اصناف دیگر؛

 استفادۀ کارگران هر صنف بهنگام اعتصابات از وجوه پس انداز شده در چنان صندوقی ، باعث تداوم پایداری آنها در تحمیل نظرات رفاهی خود به سرمایه داران بخش خصوصی و یا نمایندگان دولت کارگری خواهد شد. مسلمأ پرداخت درصدی از درآمدهای ماهانۀ هر یک از خود کارکنان جامعه به چنان صندوقی،بایستی همچون امری الزامی بحساب آید.  

ج – تعیین ضوابطی درمورد تاًمین حقوق بازنشستگی. در این مورد بایستی علاوه بر ملزم کردن کارفرمایان بخش خصوصی به تأمین بخشی از موجودی صندوقهای بازنشستگی ، همچنین اختصاص دادن بخش مکفی از درآمدهای دولت کارگری به صندوق بازنشستگی ،به امری قانونی تبدیل شود.  

د – جبران حقوق ومزایای دوران مریضی ونقاهت؛ حقوق ومزایای دوران مریضی ویانقاهت کارکنانیکه بعلت مریضی قادر به انجام کارهای محوله نمیباشند،به اندازه مکفی وحد اکثر برابر با میزان حقوق ومزایای مدت مریضی،ازطرف دولت کارگری وملزم کردن  کارفرمایان بخش خصوصی به تأدیۀ بخشی از حقوق و مزایای دوران مریضی و نقاهت،ضروریست.

ه – « پرورش اجتماعی رایگان کلیهً کودکان واز میان بردن کار کودکان»،

و- مسلماً در آنشرایط ،قانون« مالیاتهای تصاعدی » میتواند بخشی ازسود سرمایه داران وحقوقهای کلان مدیران،کارشناسان ودیگر کسانیکه حقوق های بالائی را درجامعه دریافت میدارند،را به نفع عموم وتوسط دولت کارگری ، اخذ نماید .

 جدا از اقدامات برشمرده شده فوق،دولت کارگری میتواند اقدامات بسیاردیگری را بمنظور دفاع از سطح معیشت کارگران وایجاد تاًمینات عمومی در اجتماع ،انچام دهد که ذکر ویا شرح مفصل آنها درحوصله این بررسی نخواهد بود. آنچه که بایستی راهنمای دولت کارگری در آنشرایط باشد اینست که وظیفۀ آن دولت در زمینۀ ادارۀ امور اقتصادی صرفآ به کوششهای مربوط به « اعتلای اقتصادی » کشورش ، محدود، نخواهد ماند. بلکه آسایش و رفاه کارگران و دیگر زحمتکشان جامعه همپای کوششهای مربوط به  اعتلا بخشیدن به اقتصاد جامعه ، بایستی مد نظر قرار گیرد.

 ۷ – انگیزهً فعالیت بخش خصوصی اقتصاد درجامعه،که آن بخش علیرغم اقدامات اولیهً دولت کارگری،هنوز پابرجامانده است،کسب سوداز طریق استثمارکارگران ودیگر زحمتکشان جامعه میباشد.وبه این اعتبار اگربخش خصوصی اقتصاد درجامعه میدان رقابت راخالی از رقیب دولتی خویش ببیند ویا درآن میدان دست بالائی داشته باشد،هر بیشتر اجحاف برکارگران واستثمار کردن آنها را،بطریق لجام گسیخته ای ،عملی خواهد کرد. پس کسب سود وانباشت هرچه بیشتر برسرمایه ها،اهدافی هستند که پیشاروی صاحبان سرمایه هادربخش خصوصی اقتصاد که تحت حاکمیت دولت کارگری هستند،قرار دارند.

مسلماً برخلاف بخش خصوصی، انگیزه نهائی فعالیت بخش دولتی اقتصادکه مالکیت ابزار ووسائل تولید درآن بخش،تحت اختیار دولت کارگری میباشند،صرفاً کسب سود وارزش افزائی بر ابزار ووسائل تولید درجامعه نخواهد بود.بلکه حاصل بازدهی نیروی کار وسرمایه های موجود دربخش دولتی بهمراه دیگر عوائدیکه نصیب دولت کارگری میشوند ،طبق برنامه های زمانبندی شده ای به مصارف متعددی خواهند رسید،که بخشی ازآن هزینه ها، صرف ارتقاء دانش سیاسی،اجتماعی وتکنیکی زحمتکشان جامعه میگردد. که نمونه هائی ازآنهارا میتوان بصورت ذیل دسته بندی کرد.:

 الف- اجرای برنامه های مربوط به بهداشت عمومی ورفاه اجتماعی،حمایت از نگهداری ورشد سالم کودکان،حمایت ازسالمندان وازکارافتادگان ،حمایت از بیکاران و….غیره

 ب –  جبران ارزش مستهلک شدهً اموال و ابزارووسائل تولید وتوزیع دربخش دولتی

ج – دراجرای مضامین منعکسه در بندهای ۷ و۹ ازطرح پیشنهادی مارکس ودیگر مضامین آنچنانی،علاوه برمصارف مربوط به جبران استهلاک اموال ودارائی های دولتی،لازمست بنابه نظر وپیشنهاد کارشناسان وصاحبنظران مربوطه، بخشی ازعوائد دولتی به مصرف « ازدیاد تعداد کارخانه های دولتی وافزارهای تولید واصلاح وآباد ساختن اراضی طبق نقشهً واحد» و « پیوندکشاورزی وصنعت وکوشش درراه رفع تدریجی تضاد بین ده وشهر» شود.

ح – بخش دیگری از مصارف دولتی درطی هریک از دورههای بودجه ای،هزینهای مربوط به ؛تحقیقات علمی،فعالیتهای اکتشافی درزمینه های مختلف مربوط به برآورده کردن بهتر نیازهای اجتماعی درآینده،میباشد.

ط – مصارف مربوط به بخش تعلیم وتربیت وگسترش آن بخش وتبدیل به احسن کردن روشهای بکارگرفته شده درآن میباشد.

برمواردبرشمرده شده فوق،راجع به وظائف دولت کارگری درزمینه های مختلف،بنابه وضعیت وشرایط مشخص هرجامعه ای،میتوان موارد متعدد دیگری را افزود ویادر آنها تغییر و تعدیلات مناسب تری را ایجاد کرد.

مطالب فوق ،نمونه ای ازادارۀ امور اقتصاد در کشور پیشرفته ای که تحت سیادت سیاسی طبقۀ کارگر قرار گرفته باشد را،ارائه میدهد. اینکه در آنشرایط پیشرویهای بعدی طبقۀ کارگر پیروز، بچه صورتی خواهد بود و یا امر مربوط به تحقق بخشیدن به « بیرون کشیدن قدم بقدم سرمایه از چنگ بورژوازی » از چه مشخصاتی برخوردار خواهد بود ؟ ویا تعارضات طبقاتی ایکه بین دولت کارگری با سرمایه داران داخلی و خارج ، پیش خواهد آمد، بچه شیوه ای بنفع طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان جامعه برطرف خواهد شد ؟  و بسیاری دیگر از سئوالات اینچنینی  همگی مسائلی  هستند که نمیتوان از هم اکنون در مورد حل قطعی آنها نظر داد . آنچه که از هم اکنون بطور یقین میتوان در موردش حکم داد اینست که وجود آزادی و دموکراسی و تحقق یافتن منافع آنی طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان جامعه ، نبایستی  به بهانۀ مبارزه با بورژوازی و دسترسی به منافع آتی، فدا گردد. ضمنأ در کنار چنان هشدارهائی بایستی تأکید کرد که توقف در مراحل اولیۀ شروع سوسیالیسم و رضایت دادن به رفاه و رفرمی که در آن مرحله نصیب کارگران و دیگر زحمتکشان جامعه میگردد، نمیتواند فی النفسه و در خود ضامن پیشروی بطرف مدارج عالیتری ازنظام سوسیالیستی و رهائی نهائی طبقۀ کارگر ، باشد. بعبارت دیگر وجود آزادیهای سیاسی و دموکراسی حقیقی ومتحقق شدن منافع آنی کارگران بستر مبارزاتی مناسبی را میسازند که در آن بستر ظرفیتها و توانائی های کارگران و دیگر زحمتکشان جامعه امکان رشد و شکوفائی خواهند یافت. ابقاء و ارتقاء چنان کیفاتی است که ضامن پیشروی آنان بطرف رهائی نهائی از قید استثمار سرمایه خواهد بود.

تا کنون طی ارائهً مطالب مندرجه در صفحات قبلی ؛ عقب ماندگی روسیه، وجود جنگ درآن دیارووجوهی از دیدگاه لنین نسبت به چگونگی ادارهً امور سیاسی واقتصادی در شروع حاکمیت بلشویکی برروسیه،مورد بررسی قرار گرفت،علاوه برآن مطالب نکته ایکه حائز اهمیت وبررسی میباشد،چگونگی ایجاد وپیشبرد« سوسیالیسم» توسط بلشویکها در شش ماههً اول حاکمیت آنهابرروسیه،میباشد.درصفحات قبلی بخشی ازدیدگاه لنین راجع به چگونگی اجرای«سوسیالیسم» درروسیه،مورد بررسی قرارگرفت. علاوه بر ارائۀ آن مطالب ، غور کردن در چگونگی « سوسیالیسم » لنینی ،میتواند وجوه دیگری از کجرویهای بلشویکی را، باز شناساند.بهمین منظور کلیشه برداری بلشویکها از اصول کمون پاریس در روسیۀ عقب مانده، که آن خود نیز یکی از  دلائل عمدۀ شکست « سوسیالیسم »  مورد نظر لنین بود، میتواند مورد تعمق بیشتری قرار گیرد. تأکید بر بررسی دقیق تر تجربۀ کمون پاریس از آنجهت ضروریست که علاوه بر کپیه برداری اصول کمون پاریس توسط بلشویکها ، امروزه هم ، طیف وسیعی از عدالتخواهان طرفدار رهائی کارگران و یا پیشروان خود آن طبقه ، اجرای کلیشۀ کاملی از نظام کمون پاریس را ،همچون الگوی حکومتی کارگران در فردای پیروزی در نظر دارند. با توجه به اینکه مارکس در مورد تجربیات کمون پاریس نظرات مشخصی ارائه داده بود که آن نظرات میتوانند همچون معیاری در رد سیاستها و موضعگیریهای شش ماهۀ اولیۀ بلشویکها موثر باشند ، لذا گریزی به تجربیات کمون پاریس ، میتواند در بازشناسی جنبه های تازه تری از علل شکست تجربۀ شوروی ،موثر باشد.ضمنأ بررسی عملکردهای بلشویکی از چنین زوایائی،میتواند پاسخ این سئوال مشخص را، در بر داشته باشد ، که آیا کارگران درفردای پیروزی جهت شروع مراحل اولیهً سوسیالیسم،میتوانند درهر شرایط متفاوت ازشرایط مادی پاریس در۱۸۷۱، اجرای تمام وکمال آن اصولی که در کمون تجربه شده بود،را درپیش گیرند ؟ پرداختن به مسائل فوق مطالب مربوط به قسمت بعدی این بررسی را تشکیل میدهند.

                                                                                                              m.rahsepar@hotmail.com

 

توضیحات :

۱ – مارکس- نقد اقتصاد سیاسی صفحۀ سوم از قسمت دیباچه ( برگرفته از نوشتۀ انترنتی حجت برزگر)

۲ –    ”     مانیفست حزب کمونیست بخش بورژواها و پرولتارها

۳ –    ”          ”          ”         ”        ”       ”             “

۴ –    ”          ”         ”          ”        ”       ”             ” صفحۀ ۲۶  

۵ –    ”          ”         ”          ”        ”       ”             ”    ”    ۲۸

۶ –    ”          ”         ”          ”        ”        ”            ”    ”    ۳۲

۷ – مارکس : مبارزۀ طبقاتی در فرانسه از فوریۀ تا ژوئن ۱۸۴۸ برگرفته از صفحۀ ۸ نوشتۀ انترنتی ( نشریۀ کارگر )

۸ –    ”          ”         ”         ”           ”         ”        ”        ”       صفحۀ ۹    ”        ”             ”    “

۹ – مارکس مانیفست حزب کمونیست جزوۀ انترنتی صفحۀ ۳۹ پاراگرافهای چهارم و پنجم

۱۰ –   ”        ”        ”         ”       ”        ”  صفحات ۳۹ و ۴۰

۱۱ –   ”        ”        ”         ”        ”       ”  صفحۀ ۳۹

۱۲ –  ”         ”        ”         ”        ”       ”    ”    ۳۹

۱۳ -مارکس – جلد اول کاپیتال ترجمۀ فارسی از ایرج اسکندری- فصل مربوط به انباشت سرمایه