تابوی زنای با محارم و طرح تفکیک جنسیتی

طرح تفکیک جنسیتی یا به زبان ساده تر جدا کردن نرینگان و مادینگان جامعه از یکدیگر و از نگاه دقیق تر   منزوی و محروم ساختن زنان و حذف آنان از کلیت جامعه که از سوی دولتمردان جمهوری اسلامی از همان آغاز روی کار آمدن تا کنون با فراز و نشیب ها و شدت و ضعف هایی دنبال می شده است, گذشته از پیامدهای روانشناختی و اجتماعی نگران کننده اش که عمدتا غیرقابل جبران خواهند بود از این جنبه نیز حائز اهمیت و بررسی است که اساسا چنین تفکر و ذهنیتی از کدام آبشخور سیراب میگردد؟؟ و چرا و به چه دلیل یا دلایلی گروه یا بخشی از  جامعه در صدد جدا سازی و دور کردن بخش دیگری از جامعه بر میاید؟؟؟ هر چند پاسخ گفتن به این سوال اساسی بدون بررسی جامع اسناد و مدارک تاریخی مرتبط و سیر تحول جوامع بدوی به جوامع امروزی غیر ممکن خواهد بود ولی در یک بررسی سرانگشتی و در حد حوصله این نوشتار میتوان بجای کنکاش و نبش قبر تاریخ تنها با رجوع به  اسطوره ها و کتب دینی و مقایسه عملکرد گذشته و حال آدمی تا حدی عمق و پهنای طرح تفکیک جنسیتی را در تاریخ تحولات فکری و فرهنگی بشر جستجو و ارزیابی کرد و به ریشه ها و دلایل عمدتا روانی رفتارهای بشری نایل شد.
     قدیمی ترین روایت دینی مربوط به ادیان سامی( یهود, مسیحیت, اسلام) بر داستان مشهورآدم و حوا و چگونگی هبوط آنها از بهشت جاودانه به زمین حکایت میکند. در این داستان ضمن  تببین گناه و عملکرد ناصواب انسان در زمینه روابط جنسی که خود پژوهش و بررسی روانشناختی جداگانه ای را می طلبد به گناه ناکرده انسان و مهم تر از آن مسئول شناختن زن به این توهم و سایکوز الهی – دینی اشاره دارد و به صراحت, بر گناهکار و مجرم بودن زن و اغفال مرد از سوی وی تاکید مینماید و به زعم این توهم الهی , زن را در دادگاه دین متهم ردیف اول شناخته  و هم از این رو برای پیشگیری از مخاطراتی که زنان بطور بالقوه برای جامعه انسانی به بار می آورند پیشاپیش آنان را در پهنا و درازای تاریخ از ازل تا ابد مجازات نموده است لذا دستور به پوشیدن حجاب و انزوای زنان و دور کردن آنان از اجتماع صادر کرده است و بدین ترتیب دیوارهای اخلاقی و شرعی جدایی و تفکیک زنان از مردان و در واقع دور کردن و منزوی ساختن زنان از اجتماع را بر قرار کرده است. این آغاز اگر چه سرآغاز واقعی جداسازی زنان از جامعه و مردان نیست ولی به گواه دین و تاریخ یکی از قدیمی ترین اشکال جداسازی جنسیتی و قوانین ضد بشری محسوب می شود.
     بعلاوه کنکاش در ادیانی نظیر دین مهر و زرتشتی که بنابراستناد برخی از پژوهش گران قدمتی کهن تر از ادیان سامی دارند خود موید این نکته است که دین همواره در پس زدن زنان از جامعه و تحقیر آنان نقشی فعال تر از سایر نهادهای فرهنگی و اجتماعی بر عهده داشته است. در اسطوره آفرینش کتب مقدس زرتشتیان به گونه ای دیگر ولی باز هم بر مبنای “تئوری گناهکار بودن ازلی و ابدی زنان” چنین آمده است که”….پس از مدهوش افتادن اهریمن در دوزخ، دیوان تلاش کردند که اهریمن را مجددا بر آفریده گان بر انگیزانند ولی کارشان سودی نداشت. پس “جهی آن زن پتیاره خطاکار در کار شد و همه پلیدی های زنانه فرا رسید…” خلاصه این روایت اشاره بر آن دارد که ” جهی آن زن پتیاره” به عنوان نماد زن از “ابد تا ازل ” بانی و عامل تمام بدبختی های بشر بوده و “خواهد بود”, لذا باز هم مشاهده می کنیم که دین زرتشتی و مهر که ادعای دوستی و مودت و مهربانی را برای بشریت بر گرده می کشد وقتی پای موضوع زنان در میان باشد با  انداختن توپ قصور و کوتاهی و بدبختی در زمین مادینگان راه برای صدور دستورات ضد انسانی و زن ستیز اخلاقی و دینی و عرفی و قانونی هموار میکند.
اما تراژدی گناه کار بودن زن و پس زدن او از اجتماع , گذشته ای بس درازتر از دین دارد و خاستگاهش باز هم عقب تر از ادیان و در نقطه دهشتناک تلاقی توتم ها و تابوهای جوامع بدوی و در میان آبشخوری است که دین خود نیز از آن سیراب شده است و بالندگی اش را مدیون همان قوانین نانوشته جوامع بدوی در غالب تابوها و توتم ها است و رد پای آن قوانین وحشیانه بدوی را می توان تا به امروز و در میان جوامع مدرن تر و در میان طرح های تفکیک جنسیتی و سایر نابرابری های جنسیتی و در یک کلام در تمامی ارکان و ابعاد تفکر دینی و ایدئولوژیک رد گیری کرد. قوانینی داغ شده بر روان بشریت که با عبای “کهن الگوها” همچنان با قدرت برذهن و  روان جوامع متمدن امروزی  سنگینی میکنند بی آنکه نقاب تمدن و فرهنگ و تجدد و مدرن از چهره خود بر گشایند.
   تابو؛قانون نانوشته ی ممنوعیت  انجام دادن و یا ندادن کاری است که با مجازات های شدیدی همراه است. یکی از قدیمی ترین تابوها , “تابوی زنای با محارم” است. جوامع اولیه انسانی در غالب گروه های کوچک چند نفری زندگی میکردند که مرکز آن را یک نر مسلط و اطراف آنرا زنان و کودکان و مردان نابالغ تشکیل میدادند که در سنین مختلف رشد قرار داشتند ولی همگی آنان از نر مرکزی قوی تر فرمانبری داشتند. به محض اینکه یکی از نرها قابلیت تولید مثل پیدا میکرد تبدیل به رقیب نر مرکزی و مسلط میشد و نتیجه این رقابت و درگیری جدا افتادن نر ضعیف تر از گروه بود و بدین ترتیب  نر مسلط هر گروه همواره یک قلمرو برای حفظ گروه  داشت که خطوط قرمزش مادینگان گروه بودند و نرهای دیگر می بایست فاصله خود را با این خطوط قرمز حفظ میکردند.از سوی دیگر چون امکان مبارزه دائمی با تمامی نرهای گروه و همچنین نرهای گروه های دیگر وجود نداشت لذا نرهای مسلط همواره تلاش میکردند از یک سو نرهای مهاجم را از گروه دور کنند و از سوی دیگر به انحا مختلف مادینگان گروه را به سوی خود جلب نمایند. تمایل نرهای جوانتر به آمیزش با مادینگان( حتی مادینگان نسبی یا همان محارم) از سوی نر مسلط با مخالفت و مجازات پاسخ داده می شد و کمترین مجازات نر مغلوب طرد شدن از گروه و تحمل دوره های سخت انزوا تا مرحله تشکیل گروه مستقل یا پذیرفته شدن در حاشیه گروه های دیگر بود. این ممنوعیت یا تابو, قدیمی ترین شکل ممنوعیت شناخته شده در میان گروه های اولیه انسان های بدوی بود. اگرچه این ممنوعیت در آغاز درون خواسته های خود بشر ریشه داشته است ولی بتدریج علت اصلی و خاستگاه آن در حافظه بشر محو شد و تنها داغ تابو و مجازات تخطی از آن بر روان بشریت باقی ماند و بدین ترتیب تابوی”زنای با محارم”  از یک ممنوعیت خارجی به یک ممنوعیت درونی و روانی تبدیل شد و قدرت مجازات نر مسلط طی دوره های تحولی و تطوری روانی و ذهنی بشر در ابتدا به شیاطین سپرده شد و اندکی پس از آن , نوبت به طرح و اختراع روی دیگر سکه شیاطین یعنی ” خدایان”  فرا رسید و بدین سان قدرت های ماورایی شیاطین همراه با قدرت مجازات خطاکاران به خدایان سپرده شد و از آن پس خدایان بجای نرهای مسلط, از یک طرف نرهای چشم چران و متجاوز را مجازات میکردند و از طرف دیگر مادینگان را به خویشتن داری و تعهد به همسرانشان ترغیب و تنبیه مینمودند.  براستی مجازات عبور از کهن ترین تابوی انسان بدوی چنان زخم عمیقی را بر پیکره روان بشریت داغ زد که تا امروز هم اثرات آن درد دهشتناک را در اشکال مختلف و در دوره ها و جوامع متعدد مشاهده می کنیم بی آنکه چهره لخت و عریانش را دیده باشیم.
   بتدریج که نحوه تغذیه و معیشت انسان بدوی از شکل جمع آوری غذا و کوچ گروه به شکل یک جا نشینی و کشاورزی و مالکیت خصوصی بر زمین و ابزار تولید تحول میافت؛ سرآغاز روانی جدا ساختن زنان از بخش دیگر جامعه, از یک سو اشکال و قوانین جدیدی را نمایان ساخت و از سوی دیگر تحت پوشش خواسته ها و منویات خدایان و دین و ایدئولوژی ها پنهان شد. در دوره های جدیدتر,و با عینیت یافتن مالکیت خصوصی و تقسیم کار, زنان علاوه بر تامین نیازهای جنسی مردان و انجام امور مربوط به تغذیه و نگهداری فرزندان در تولید کودکان و کارگران و ازدیاد نسل و در نتیجه بقای گروه نقش انکارناپذیری را برای نرهای مسلط که اینک به مالکان گروه ها ارتقا یافته بودند, ایفا میکردند. بنابراین دور کردن نرهای دیگر از قلمرو گروه و رقابت بر سر بدست آوردن زنان بیشتر همراه با خشونت عینی بیشتری موضوعیت یافت و قوانین تابویی ابتدایی به شکل قوانین اخلاقی خانواده و قوانین شرعی و عرفی تغییر شکل یافت و مطابق با تحول تقسیم کار و پیرو یک توافق نامه تاریخی –  تطوری میان خدایان و مالکان , از یک سو ضمانت و قدرت اجرای قوانین شرعی و الهی  به نمایندگان و متخصصان پروردگار بر روی زمین و از سوی دیگر ضمانت اجرایی قوانین خانواده در پرتو حمایت قانون و خدا به نرهای مسلط سابق یا مالکان و اربان بی چون و چرای امروزی تر سپرده شد. بدین ترتیب مردان ضمن ارتقای روز افزون موقعیت ها و امتیازات خود با همکاری خدا و نمایندگانش, زنان را در آنسوی قوانین نابرابر اخلاقی و شرعی محکوم و محبوس کردند و ضمن حفظ تعدد و تنوع رابطه جنسی و چندهمسری برای خود تنها به بهانه انتقال مالکیت مایملک, زنان را مجبور به ورود به حوزه تک همسری نموده و بدین ترتیب مهر پرده بکارت را نیز بر قانون اخلاقی خانواده و حق تصاحب و مالیکت بر زنان و جداسازی و دور ساختن آنان از سایر بخش های جامعه کوبیدند.
در پایان توجه به این نکته اساسی را ضروری میدانم  که انسان مدرن و مدعی امروزی تا چه حد به بربریت گذشته خود نزدیک است و تنها با مستمسک قرار دادن یک دین یا یک دستور اخلاقی و یا منافع جامعه میتواند ناکامی های روانی به میراث مانده اش را در غالب و چهارچوب های مدرن و امروزی تری  دنبال کند بی آنکه به پس پشت رفتارها و عملکردهایش نظری انداخته باشد. طرح تفکیک جنسیتی , حجاب اجباری و اختیاری, خدا و دین, انواع تبعیض ها, در حاشیه قرار دادن زنان, قانون غیرت و تعصب , ایدولوژی, دموکراسی لیبرالی, جنگ و قتل عام  و بطور کلی هر گونه دستاویز دیگری که انسان را از انسانیت خود دور میکند خاستگاهی جز عقده های فراخورده روانی انسان بدوی ندارد که در غالب کهن الگوهای پذیرفته شده و هنجار برای مان به میراث رسیده اند.