زمین گیر شدن در میان دو جبهه

اگر کسی بخواهد معنی واقعی بن بست را بداند باید حال و روز سران جناح اپوزیسیون حافظ رژیم را نگاه کند. اینها از همان اوایل جنبش و انقلاب مردم به تکاپو افتاده بودند که چه کنند که هم حکومت را به اصطلاح بزکی بکنند و از بحران و بن بست و فروپاشی نجات دهند، هم ضربه و تعرض و خطر جناح حاکم را علیه خویش خنثی کنند، هم طوری حرکت کنند که انقلاب و سرنگونی طلبی و رادیکالیسم گسترش پیدا نکند و مهار شود. تظاهراتهای میلیونی مردم در شش دی (عاشورا) که آنها آشکارا فراخوانش را نداده بودند و سکوت کرده بودند، آژیر خطر را برای آنها نیز بطور جدی کشید. فرماندهان نیروی انتظامی رژیم بدرست گفتند اگر در شش دی شش منطقه تهران به هم می پیوست، تهران سقوط کرده بود. جناح مغضوب نیز از این حرکت عظیم عمیقا وحشت کرد. از “کامیونی که در سرازیری سرعت گرفته و نمیشود مهارش کرد” سخن گفتند، از شعارهای “ساختار شکنانه” اعلام برائت کردند، با صدای رسا باز تاکید کردند که “هدف ما چیزی جز حفظ نظام نبوده و نیست”، مردم را به حفظ آرامش فراخواندند. این تلاشها یک نتیجه اش این شد که در ٢٢ بهمن جناح حاکم توانست با لشکرکشی گسترده و توطئه های بسیار و بسیج تمام نیرویش جلوی انفجار را بگیرد و مردمی را که میلیونی بیرون آمده بودند، کنترل کند. اما چهارشنبه سوری در سراسر ایران به تحرکی سرنگونی طلبی و گسترده تبدیل شد. عکس خامنه ای و خمینی را جوانان آتش زدند، دختران در مناطقی حجاب برگرفتند و شعارهای سرنگونی طلبی و رادیکال همه جا سرداده شد. چهارشنبه سوری آن ابعاد میلیونی که بتواند تکان اساسی ای به انقلاب بدهد و راه و مسیر انقلاب را برای اوج و رشد بیشتر باز کند پیدا نکرد اما مردم در چارشنبه سوری در شهرهای متعدد و بزرگ و کوچک بیرون آمدند و نشان دادند که قدرت ایستادن در برابر لشکرکشی و حکومت نظامی حکومت را دارند و عطش انقلاب و سرنگونی به تهران و چند شهر بزرگ خلاصه نمیشود بلکه سراسری است و تداوم دارد. سوال این بود و هست که “اپوزیسیون رژیمی” در چنین وضعیتی چه باید بکند و چه میبایست میکرد؟ پاسخ، یک بن بست کامل بود. اخیرا موسوی استراتژی این بن بست را در یک دیدار با “گروهی از فعالان ملی مذهبی” از جمله عزت الله سحابی و حبیب الله پیمان به نحو بسیار گویا و جالبی بیان کرده است: “..در جنبش سبز بحث تصاحب قدرت، فرع بر هدف اصلی است. هدف جنبش سبز متحول کردن جامعه و رسیدن به جامعه ای مطلوب و درخور ایرانیان است. این رویکرد (یعنی فرع بودن قدرت) به ما آرامش خواهد داد. اگر بتوان این نگاه را به گونه ای آگاهانه در جامعه گسترش داد، بسیار مفید و موثر خواهد بود..” و با یک تشبیه بسیار معنی دار حرفش را ادامه میدهد ” نقاش‌های مدرن هنگام خلق اثر عمدتا” دو رویکرد دارند؛ یک گروه آنچه را که مشاهده کرده‌اند و یا تصور کرده‌اند متحقق می‌سازند و به روی بوم می‌آورند؛ و گروه دیگر، کار را شروع می‌کنند و بدون تصوری از اثر نهایی به ‌تدریج و بر روی بوم، نقاشی نهایی را سامان می‌دهند و متولد می‌کنند. آنچه در جنبش سبز در حال وقوع است را می‌توان از نوع رویکرد و روش گروه دوم توصیف کرد.”
 
این حرف دقیقا به چه معناست؟ بدین معناست که ایشان یعنی جناب موسوی و جنبش سبزش از دو سو عقب نشینی میکند. هم در برابر جناح رقیب و هم در برابر انقلاب مردم. در واقع جناح اپوزیسیون حافظ رژیم بیش از جناح حاکم و سرکوب و لشکرکشی ها، از انقلاب مردم شکست خورد و به بن بست رسید. موسوی و شرکا بلافاصله بعد از ٢٢ بهمن دم گرفتند که “خیابان را از مردم گرفتند اما چنین و چنان باید کرد.” و این تلاشی برای بیرون کشیدن مردم از خیابان و تظاهرات و در واقع انقلاب بود. و اکنون هم این جناب دارد اعتراف میکند که اولا او و “جنبش سبز” کذایی داعیه ای برای قدرت و حکومت ندارد. نمیخواهد کسی را در حکومت کنار بزند و نمیخواهد کسی را سر کار بیاورد و تغییری در حکومت ایجاد کند. و این یک عقب نشینی آشکار در برابر جناح حاکم از ترس انقلاب مردم است. این حتی عقب نشینی از اعتراض به تقلب در انتخابات و “قانون اساسی پیاده شود” و همه اینهاست. او دیگر داعیه “حکومت اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد” و “بازگشت به دوره خمینی” را هم زیر فرش کرده است. جنبش سیاسی ای که داعیه قدرت ندارد در واقع مرده است. و او دارد به رقبای حاکمش میگوید که ما کاری به کار حکومت نداریم شما هم کاری به ما نداشته باشید. اما در عین حال این یک عقب نشینی در برابر مردم انقلابی است. عقب نشینی در برابر مردمی که کل حکومت را با تمام دم و دستگاه و سمبلهایش و از جمله خمینی و سنتها و قوانینش میخواهند دفن کنند. تاکید بر اینکه “جنبش سبز” یک حرکت دراز مدت و پیچیده است و مثل کار نقاشی است که نمیداند نتیجه تلاشهایش چه خواهد شد، در واقع دادن این پیام به جامعه است که ما در مورد نتیجه این کشاکش باز هستیم و تعصبی بر بودن یا نبودن جمهوری اسلامی از نوع خمینی و اینها هم نداریم. در پایان این کشاکش است که نتیجه معلوم خواهد شد!..باید به این جناب گفت بله دقیقا! در پایان این کشاکش نتیجه معلوم خواهد شد اما در همین آغاز این کشاکش روشن است که جناب موسوی و شرکا به امر مردم ربطی نداشته و ندارند و با این “استراتژیها” دارند اعتراف میکنند که در راه ناممکنی قدم گذاشته بودند و دیگر ادامه راه برایشان امکان پذیر نیست. در واقع جناب موسوی و جنبش کذایی اش دارد پایان خودرا به این زبان به هردو سو اعلام میکند. دارد اعلام میکند که نه قدرت میخواهد، نه کاری به حکومت دارد، نه استراتژی روشنی دارد. فقط میخواهد بقول ایشان “کار فرهنگی” بکند. بلند کردن پرچم “کار فرهنگی” از سوی یک جنبش آشکارا سیاسی و در یک فضای متحول و پر التهاب، در واقع یک پوشش آبرومندانه برای پایین کشیدن کرکره است. تا آنجا که به توده مردم مربوط میشود مردم امر دیگری داشته اند. مردم آن نقاشی هستند که هدف نهایی کارشان را میدانند و برای آن بیرون آمده اند و با اصرار بر آنست که اینهمه فداکاری کرده اند و میکنند. و آن خلاص شدن از شر کل جمهوری اسلامی است. این همان چیزی است که باعث شد جناب موسوی هم به گوشه نشینی پایان دهد و بقول خودش “اگر نظام بخطر نمی افتاد ما اصلا دخالتی در اوضاع نمیکردیم”. بنابرین مردم راه خودرا میروند و ممکن است فعلا به موسوی و شرکا و کارنامه شان کاری نداشته باشند. اما آیا رهبران جنبش کذایی سبز میتوانند در برابر رقبای آدمخوار خود سرشان را بر شانه هایشان نگه دارند؟ آیا طرف مقابل به سکوت و “کار فرهنگی” اینها رضایت خواهد داد؟ آیا در جریان نزاع جناحها که هم اکنون هم با شدت ادامه دارد و قطعا اوج بیشتری خواهد گرفت، میتوانند با مراجعه به استراتژی “داعیه قدرت ندارم و نتیجه هم برایم مهم نیست” حتی از زندگی شخصی خویش دفاع کنند و سالم بمانند؟ در این باید بشدت تردید کرد. در واقع این بن بستی است که جنبش دوم خرداد را پیش از این به شکست کشاند و اکنون موسوی و جناح بازگشت به قانون اساسی و دوره خمینی را نیز به شکست و بی افقی و زمینگیری کشانده است.

بن بست جمهوری اسلامی
اما این فقط بن بست و زمین گیر شدن جناحهای منتقد حکومت نیست. این بن بست کامل جمهوری اسلامی است. شکست اینها تاکیدی بر اینست که هیچ راهی برای هیچ کس برای نجات جمهوری اسلامی در مقابل انقلاب مردم باقی نمانده است. وقتی که جنبش بازگشت به قانون اساسی جمهوری اسلامی به بن بست میرسد، در واقع این جمهوری اسلامی است که دارد بن بست مطلقش جلوی چشم همه قرار میگیرد. آیا این امر، این حقیقت را که ما بیش از ده سال پیش از همان روزهای اول روی کار آمدن محمد خاتمی و دوره بروبروی دوم خرداد بیان کردیم که جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نیست و باید با انقلاب مردم سرنگون شود، بروشنی جلوی چشم نمیگذارد؟ این حکومت اصلاح پذیر نیست. نه فقط اصلاح پذیر نیست بلکه حتی “بازگشت” به قوانین خودش هم برایش امکان پذیر نیست. این یک هیبت لش و عمیقا فاسد و گندیده و به گل نشسته است. نه باندهای مافیایی اش را میشود جابجا کرد نه اقتصادش را میشود از بحران و فلج  کامل نجات داد نه میشود جایی ماندنی برای این حکومت در معادلات جهانی و در نظام سرمایه داری باز کرد. انقلاب همه این راهها را برای مدافعان این حکومت سد کرده است. رویای نجات جمهوری اسلامی و نظامش از بن بست و سرنگونی دست و پازدنی محکوم به مرگ در یک باتلاق است. سران و سیاستمداران امروز و سابق حکومت هم هر تلاشی کرده اند که این حکومت را نجات دهند حتی با حمایت و پشتیبانی قدرتهای بورژوایی بین المللی به جایی نرسیده اند و نخواهند رسید. بن بست و شکست کنونی “جناح حافظ رژیم” نیز دارد یک بار دیگر همین حقیقت را جلوی چشم همگان میگذارد.  انقلاب و تمام کردن کار جمهوری اسلامی، دست و پا زدن در این بن بست و برزخ را برای همه اینها تمام خواهد کرد. هرکس که به تاریخ ده سال گذشته این جامعه و به کشاکشها و جدال طبقاتی ای که در جریان بوده است نگاه کند بروشنی متوجه میشود که سرنوشت این جدال با عقب رانده شدن گام به گام جمهوری اسلامی و پیش آمدن و شفاف تر شدن و عمیق تر شدن جبهه کارگران و مردم انقلابی است که دارد تعیین میشود و در یک سال گذشته این خود انقلاب است که به میدان آمده است و تداومش نیز با رادیکالیزم بیشتر و شفافیت و گستردگی بیشتر کاملا قطعی است.*