سنت های انقلابی با نگاهی دیگر

در نشریه شماره ۳ سوسیالیست مطلبی پیاده شده از سخنرانی تونی کلیف با عنوان «سنت های انقلابی» درج شده بود. می دانیم پیاده کردن یک سخنرانی خود به خود آهنگ گفتار را تا حدودی کاهش داده و شکل مکتوب آن دقیقاً مانند همان بحث شفاهی نخواهد شد؛ اما اگر این متن ترجمه ناروشنی هم داشته باشد وضع را بدتر خواهد کرد. به هر حال من این بحث را با همین وضعی که داشت مطالعه کردم و تشخیص دادم لازم است ملاحظاتی به آن؛ برای درج در نشریه سوسیالیست داشته باشم.

تونی کلیف در این سخنرانی با عنوان « سنت های انقلابی»، به طور مستقیم به نظرات خود پیرامون “سرمایه داری دولتی” در روسیه اشاره نمی کند، احتمالاً به این دلیل که موضوع بحث “سنت های انقلابی” است و او در دفاع از سنت های انقلابی تروتسکیسم که به قول خودش از آن یاد گرفته است؛ به نقد مواردی از این سنت انقلابی می پردازد که تصور می کند چنین نقدی تروتسکیزم را تکامل خواهد داد؛ لیکن تا جائیکه به نقد های ارائه شده در این سخنرانی که در واقع اساس نقد تونی کلیف را نیز تشکیل می دهد بر می گردد؛ این نقد ناوارد و تا جایی حتی کودکانه است. اکنون به آن می پردازیم.

تونی کلیف می گوید:

« حالاآنچه ما فکر کردیم اشتباه تروتسکی بود این است که اگر

این درست است که طبقه کارگر عامل انقلاب سوسیالیستی است پس فرم مالکیت یک معیار کاملا احمقانه ای است برای تصمیم گیری اینکه دولتی کارگری است یا نه. چون که کارگران به مثابه یک عنصر فعال در جامعه هیچ اهمیتی به شکل مالکیت نمی دهد. چیزی که کارگر به عنوان یک عامل فعال به آن اهمیت می دهد

روابط در تولید است، به عبارت دیگر، جایگاه کارگر در پروسه تولید است؛ که آیا کارگر به شرکت های دولتی مانند راه آهن یا شرکتهای خصوصی مانند آی. سی. آی، اهمیت می دهد.

آنچه کارگر در مناسبات تولید به آن اهمیت نمی دهد اشکال مالکیت است….. تروتسکی در معیارهای خود از رویکردها در این مورد به اندازه کافی توجه نکرده بود. »   ( تاکیدات از من)

   چرا باید طبقه کارگر عامل انقلاب سوسیالیستی باشد اما فرم مالکیت نیز یک معیار کاملا احمقانه ای برای تصمیم گیری اینکه دولتی کارگری است یا نه باشد. در اینصورت اولین پرسش با اهمیت این خواهد بود که فرم مالکیت در دولت کارگران پس از کسب قدرت سیاسی، برای روشن شدن ماهیت کارگری یا غیر آن چیست؟ در هر حال یا طبقه کارگر پس از کسب قدرت سیاسی دولت خود را تشکیل می دهد و یا نه. تونی کلیف نمیتواند برای ساختن ساختمان سوسیالیسم سراغی از یک مرجع کارگری نگیرد؛ مرجعی که به هر حال در فرمی از مالکیت خود را بروز می دهد. او باید آنارشیست شده باشد اگر با چنین مرجعی مخالفت داشت باشد. و اگر با آن موافقت داشته باشد؛ در اینصورت میبایست فرم مالکیت به ازای رشد انقلاب و عبور از فازهای تکامل جامعه به سوی سوسیالیسم؛ در هر دوره ای کاملاً برایش روشن باشد. فرم مالکیت در مرحله آغازین انقلاب که وجه تولید کلان آن در کشور های پیرامونی نظیر ایران، وجه سوسیالیستی اما وجه توزیع خرد آن همچنان کاپیتالیستی است؛ و همینطور فرم مالکیت در تمامی دوران انتقال به سوسیالیسم که مارکس در نقد برنامه گتا به آنها اشاره میکند.

اما تونی کلیف در این گفتار دچار نوعی تحریف نیز می شود. او ابتدا با رفرنس به این گفته تروتسکی:

« حالاآنچه ما فکر کردیم اشتباه تروتسکی بود این است که اگراین درست است که طبقه کارگر عامل انقلاب سوسیالیستی است» ( تاکید از من)

تونی کلیف ابتدا موضوع بحث تروتسکی را به درستی در نسبت مستقیم با کارگران به مثابه « طبقه» بیان میکند که عامل انقلاب سوسیالیستی خواهند بود اما پس از آن، تمامی موارد بی اعتنایی کارگران به “فرم مالکیت” را به بی توجهی « فرد» کارگر متصل میکند. و به این ترتیب گفتاری منطقی برای کلیف و ضعفی در دیدگاه تروتسکی نتیجه گیری می شود.

قطعاً اگر از تروتسکی پیرامون واکنش “افراد” کار گر به طور جدا جدا در مواجه با خریدار نیروی کار جهت فروش نیروی کار سوال شود او نیز خواهد گفت؛ برای کارگر فروشنده نیروی کار اهمیت درجه اول مزد کار است و نه فرم مالکیتی که خریدار نیروی کار به آن اتکا دارد. اما این وضعیت در شرایطی که ما با یک طبقه مواجه میشویم کاملاً تغییر خواهد کرد. در این شرایط موضوع از سطح نگاه اکونومیستی خارج شده و جنبه ساسیت پرولتری به خود می گیرد و آن سیاست چیزی جدا از نقشه کسب قدرت سیاسی برای از بین بردن فرم مالکیت موجود و جهت استقرار فرم مالکیت نوین که پس از طی دوران تکاملی مالکیتی اشتراکی خواهد بود نیست.

اما تونی کلیف لابد نمیتواند چنین برداشت سطحی از این بحث داشته باشد و اصولاً چرا چنین اشاراتی دارد؟ به نظر من در اینجا واکنش او به نظریه دولت منحط کارگری است که توسط تروتسکی طرح شده بود. و تونی کلیف با اشاره به آن، بدون اشاره به نظریه ای که خود از آن پیروی می کرد، یعنی نظریه “سرمایه داری دولتی”، سعی میکند نظریه خود را به نوعی تبلیغ کند. او برای این کار چاره ای ندارد که پیروان نظریه دولت منحط کارگری را ” تروتسکیسم سنتی” بنامد تا از این طریق اولاً نشان ندهد که خود دوره گسست از تروتسکیسم را طی میکند ( آنچنان که در گروهی که او پایه گذاری کرد {swp} این دوره گسست کاملاً طی شد) و ثانیاً دیدگاه خود را تکامل دهنده سنت تروتسکیسم نشان دهد و نه در تقابل با آن. در اینجا تنها هوشیاری و ظرافت کلیف در این است که میداند هر نظریه ای در نقد این سنت  نباید از مدار سنت تروتسکیزم خارج شود تا بتواند بار انقلابی خود را حفظ کند، ضمن اینکه او نیازمند تغییراتی بود تا با کمک آن مسیر گردشی را کامل کند که گروه بین المللی که وی پایه گذاری کرد آن را کامل کرده است. تونی کلیف متاسفانه در این رابطه نیز دوباره مرتکب تناقض میشود. او می گوید:

« “و ما کاملا به سادگی گفتیم که چیزی که تعیین کننده نیرومحرکه هر اقتصاد در جهان می باشد انباشت سرمایه است حتی در اقتصاد روسیه.”»

   کلیف با ذکر این نکته صحیح در واقع در اینجا به طرف جلو می دود. این سوالی است که می بایست در مقابل ایشان گذاشته شود و نه آنکه ایشان برای پاسخ ندادن، خود آن را طرح کند. وی می بایست توضیح می داد، چرا “فرم مالکیت” در دولت کارگری روسیه از نظر کلیف سرمایه داری دولتی محسوب  میشود اما نمیتوان فاکتی معرفی کرد که گواه بر “انباشت سرمایه” در آن باشد. کلیف در این سخنرانی، چون خود اشاره ای به فرم مالکیت در شوروی سابق که از نظر وی سرمایه داری دولتی بوده،  نداشته است در نتیجه خود را نیازمند پاسخ به این سوال اساسی نمی داند که، پس “انباشت سرمایه” در این فرم مالکیت کجا است و چگونه مشاهده می شود؟

اما نقد کلیف مبتنی بر منطق وی اینگونه کامل می شود که می گوید:

« همانطور که می دانید مشکل دیگری هست، ما در روسیه زندگی نمی کنیم. بخواهید یا نخواهید ما در یک نبرد رودر رو با حاکمان

روسیه نیستیم. آنچه که ما با آن در نبرد رو در رو هستیم حاکمان غربی است.»

کلیف در اینجا، با این اشارات در واقع مشغول تداراک و آماده سازی بحث “بحران سرمایه داری” است که البته چون چنین موردی در دوره شوروی استالینیستی، با دولت منحط کارگری مشاهده نشده بود، یعنی بحران به عنوان وضعیتی که در ذات سرمایه است؛ در نتیجه برای خروج از دردسر نظری؛ از موقعیت شوروی که از نظر وی سرمایه داری دولتی بود ( و لابد محصور در یک جزیره و بدون ارتباط با سایر بخش های سرمایه داری جهانی!) خارج شده تا در موقعیت سرمایه داری “غرب” قرار بگیرد که به این ترتیب اصل تئوری بحران را مورد سوال قرار دهد؛ و بنا بر این چنین می گوید:

« زمان که رکود داشتیم کاملا متقاعد شدیم که رکود عمیق تر می شود و رونق سطحی تر می شود. در پایان جنگ جهانی دوم ما با یک حقیقت ساده روبرو شدیم. می توانیم مثل تقریبا همه ‘مارکسیست ها بگوییم، رکود نزدیک است……»

« حالا تجربه گرایی بریتانیای مانع می شود آنها این کار را انجام بدهند. آن ها می دانند که مردم در سن صد سالگی یا کمی زودتر می میرد. بنابراین در ده ۳۰ میلادی همه چیز بد بود، بیکاری، فاشیسم، جنگ و غیره. شما ‘ستراچی’ را بخوانید: کاپیتالیسم یعنی جنگ، کاپیتالیسم یعنی فاشیسم، کاپیتالیسم یعنی بیکاری.تصویر حیرت آور، روشن و استواری است. پس باید از آدلف هیتلر پیر و خوب تشکر کرد، یا نمی دانم دقیقا از چه کسی، چون در سال ۱۹۳۹ اشتغال کامل داشتیم و بچه های دوران جنگ و این یک فاکت است. بچه های که در دوران جنگ بزرگ می شدند از تغذیه بهتری از بچه های ده ۳۰ برخوردار بودند.

حالا تصویر عوض شده است. امروز صورتی است و فردا صورتی تر خواهد شد. فردا ازامروز بهتر خواهد شد. کاپیتالیسم دیگر در حال زوال نیست، همه چیز حیرت آور است.»

« بنابراین ما یک مشکل تئوریکی جدی مواجه هستیم از یک سو ما نمی توانیم یک چیز را قبول کنیم که رک و پوست کنده با آن روبرو هستیم این است که پنج یا شش یا هفت میلیون بیکار در خیابان هاهستند. آمار به سادگی آن را انکار کند.»

تمام این بحث ها توسط تونی کلیف اشارات فشرده وی به نظریه “بحران سرمایه داری” پس از جنگ جهانی دوم است که تروتسکی حدس زده بود سرمایه داری  از این بحران جان سالم به در نخواهد برد. اما از نظر تونی کلیف موضوع عکس آن بود؛ به این ترتیب که “اقتصاد جنگی” سرمایه داری عامل رونق دوباره و خروج از بحران خواهد شد. او در این رابطه، البته به طنز از هیتلر یا هر کسی که ماشین اقتصاد جنگی را به راه می اندازد تشکر می کند که مشکل بیکاری را حل کرده است. و در واقع مقصود اصلی وی این است که این بحران نه تنها سرمایه داری را نابود نکرد بلکه باعث رونق آن نیز گشت. تونی کلیف در اینجا موقتاً فراموش میکند این خود او است که مطلب زیر را به تروتسکی منتسب میکند:

« من به این اهمیتی نمی دهم که آیا کارگران از استاندارد بالا یا پائینی از زندگی برخوردارند. آن چه مهم است نقش کارگران در کل این بازی است که چکار می کنند. چه نقشی دارند، این اولین نکته ای است که ما از تروتسکی مستقیماً گرفتیم.» ( تاکید از من)

کلیف در این بحث ترجیح داده فراموش کند که تروتسکی ضمن ارائه نظریه بحران سرمایه داری به عنوان آخرین دست و پا زدن های سرمایه داری؛ بر مسئله با اهمیت دیگری نیز تاکید دارد و آن «بحران رهبری انقلابی» است.

پس از جنگ زمینه ساختن آنچه ویران شده است فراهم می گردد و به این ترتیب امکان اشتغال و امکان کسب موقعیت موقتاً بهتر از موقعیت بی کاری های عمومی فراهم می شود. اما در مورد وضعیت پس از جنگ جهانی دوم، این تنها یک سوی قضیه است؛ سوی دیگر آن دلیل اصلی خود جنگ جهانی است. هدف اصلی در این جنگ عقب راندن رادیکالیسم انقلابی طبقه کارگر در سطح جهانی بود که پس از پیروزی انقلاب اکتبر با کسب اعتماد به نفس عمومی طبقه کارگر در سطح جهان، خطری جدی برای نظام سرمایه داری جهانی محسوب می شد. از یک سو استالینیسم با تخریب سیمای کمونیزم خدمت بی همتایی به سرمایه داری جهانی کرد تا آنها بتوانند همواره ( و حتی تا هنوز) کمونیزم را نه به عنوان راه رهایی بلکه لولوی وحشتناک به طبقه کارگر نشان دهند. در این رابطه سرمایه جهانی تا پایان حیات خود به استالینیسم مدیون است.

و از سوی دیگر حضور فعال سوسیال دمکراسی با ایجاد اصلاحات و ارائه رفاهیات عمومی آنچنان اپورتونیسمی در طبقه کارگر کشور های غربی اشاعه داد که دیگر برای طبقه کارگر از جنگ بیرون آمده و وحشت زده از کمونیزم نوع استالینیستی، موضوع انقلاب کاملاً منتفی شده و تا سطح بحران رهبری پیش رفت. به عبارت دیگر آنچه که نگذاشت بحران بزرگ سرمایه داری که منجر به جنگ شد، آخرین بحران حیات سرمای داری  باشد، خود آن بحران به عنوان زمینه مساعد کردن رونق آینده نبود بلکه بحران رهبری انقلابی بود که تا همین لحظه ادامه دارد. این بحران رهبری بر بخش هایی از گرایشات؛ از جمله گرایشی که خود تونی کلیف یکی از پایه گذاری آن بود چنان تاثیر عمیقی گذاشت که آنها را برای همیشه از طراحان نقشه تسخیر قدرت خارج کرده و در مجرای رفرمیسم قرار داد. گرایش که به دنبال تحولات، همواره نگاه خود را به تغییرات در بالاترین سطح دولت های سرمایه داری معطوف کرده و به جستجوی متحدین خود در سطح رهبران و گرو های مذهبی مانند حماس به جای طبقه کار است.        

علیرضا بیانی

اول اردیبهشت۸۹

 ardeshir.poorsani@gmail.com