خاکریزهایی بر سر راه انقلاب

انقلاب مردم طی این چند ماه از دو جبهه مورد حمله قرار گرفت. یکی از این جبهه ها معلوم است که جبهه احمدی نژاد و خامنه ای است. اینها گله های حزب اللهی لباس شخصی و پاسدار و بسیجی به خیابانها گسیل کردند و هر جنبنده مشکوکی را زیر ضرب و شتم می گرفتند. کهریزک حاصل این دوره از سرکوب‌هاست. اما دسته دیگری در لباس “دوستان مردم” این کار را کردند. به هر خس و خاشاکی آویزان شدند تا شادی خود از “شکست” انقلاب را استتار و توجیه کنند. یکی از دو راه مؤثر، آویزان شدن به موسوی و کلا کمپ اصلاح طلبان حکومتی بوده است. و راه مؤثر دیگر هم آویزان شدن به فعالین کارگری است! معلوم است که انقلابی که شروع شده است کل ارکان جمهوری اسلامی را هدف قرار داده است. رفسنجانی، موسوی، خاتمی و کروبی از ستونهای اصلی سر پا ماندن جمهوری اسلامی بوده‌اند و یک هدف انقلاب جارو و کوتاه کردن دست این دار و دسته از زندگی مردم نیز می باشد. و این هم واضح است که معمولا اعتراض مردم بر علیه حکومتها ابتدا خودش را در پوشش اعتراض بخشی از هیأت حاکمه و در شکاف میان حکومتگران بروز می دهد. باید از خود سئوال کرد که چرا موسوی و کروبی امروز فرضا منتقد ولایت فقیه شده اند!؟ مگر مقوله “ولایت فقیه” حاصل این دوره است؟ ولایت فقیه همزاد جمهوری اسلامی است و اعتراض اینها به ولایت فقیه از جنس دیگری است که ما بارها در باره آن صحبت کرده ایم. اینها البته از بدیهیات است. اما می خواهم نتیجه بگیرم که اعتراض مردم از پایین، شکاف در صف حاکمین ایجاد می کند و رژیمها را وارد بحران تندی می کنند؛ و هر جناح از هیأت حاکمه نسخه ای برای برون رفت از بحران را دارد که گاها این نسخه ها رژیمها را چند شقه می کنند. در مورد جمهوری اسلامی هم عین همین موضوع اتفاق افتاد.

بارها از زبان سردمداران اصلی رژیم، از هر دو جناح شنیدیم که رژیم با این وضعیتی که در آن قرار دارد، به طرف سرنگونی پیش می رود. کلمه “براندازی” هیچ دوره ای به اندازه یکی دو سال گذشته از طرف سردمداران رژیم مورد استفاده قرار نگرفته است. به مرور زمان و با بالا گرفتن اعتراضات در صفوف خود رژیم، دایره “خودیها” تنگتر می شد. خامنه ای در هر جلسه پند و اندرز به دوستان دور و نزدیکش، پیشنهاد “خودی” شدن را می داد. این البته نمی تواند گرهی از معضلات پیش پای دشمنان انقلاب باز کند چرا که برای بخشی از رژیم مسئله ماندن حیاتی تر از خودی شدن موضعی است.

رهبر تراشی برای انقلاب

بالاتر گفتم که یک راه مؤثر کوبیدن انقلاب جاری، قرار دادن موسوی، کروبی، خاتمی و رفسنجانی در رأس آن است. کسی نمی تواند در لباس دوست مردم با شعارهای از قبیل مرگ بر خامنه ای، مرگ بر دیکتاتور و غیره با این جنبش مقابله کند و آن را بکوبد. کسی نمی تواند رسما بگوید که این مردمی که کشته شده اند طرفداران جمهوری اسلامی اند. مجبورند برایش رهبرانی بتراشند که در عالم واقع حسابشان از مردم جداست. این دوستان دروغین مردم چون می دانند جناح موسوی و رفسنجانی حکومت به همان اندازه خامنه ای و احمدی نژاد در قتل عام جامعه دست داشته اند و منفورند، سعی می کنند که از این دار و دسته برای مردم معترض رهبر بتراشند و با کوبیدن آنها در خیال خود انقلاب را هم کوبیده اند! تفسیر اینها از انقلاب، تفسیر بی بی سی و سروش است. اینکه این جنبش برای سر کار آوردن گنجی و موسوی و کدیور شروع شده است! سطحی نگری را ببینید که چقدر شعور مردم را دستکم گرفته اند!؟

انقلابات ١٨۴٨ اروپا که مارکس و انگلس را تا حد وصف ناپذیری به وجد آورد و اثری جاودانه ـ مانیسفت کمونیست ـ را تقدیم بشر کرد، وضعیتی کمابیش شبیه انقلاب جاری ایران را داشت. برخورد گیزو، نخست وزیر فرانسه در دوره ای که منجر به انقلاب ١٨۴٨ شد، با “اصلاح طلبان” آن دوره مثل خامنه ای امروز بود. او به بخشی از بورژوازی که مطالبه حق رأی برای خود را نیز داشت و دارای چنان دارائی نبود که حق رأی شامل آنها هم بشود، (و این شرط صاحب رأی شدن بود) می گفت “ثروتمند بشوید تا بتوانید صاحب رأی بشوید.” آلکسیس توکویل که یکی از نظریه پردازان مهم قرن نوزده اروپا و مشخصا در فرانسه بود، درباره انقلاب ١٨۴٨ فرانسه تعجب می کند که هیأت حاکمه متوجه وضعیت بحرانی که ایشان آن را به آتشفشانی تشبیه می کند که هست و نیست جامعه را با خاک یکسان می کند نیستند. توکویل که یک مخالف سرسخت انقلاب و تئوریهای انقلابی در فرانسه آن دوره بود، خود از اعضای مهم پارلمان فرانسه بود. در خاطراتش که بعد از مرگ وی منتشر شده بود می نویسد: “روی آتشفشانی خوابیده‌ایم.” سپس با اعتراض می نویسد: “تعجب میکنم که کسی نمی بیند زمین بار دیگر در حال لرزش است. باد انقلاب در حال وزیدن و کولاکی در افق است.” پرسیلا رابرتسون، یکی از مورخین انقلابات قرن نوزده اروپا چه زیبا می گوید: “طبقه کارگر لایه پائین‌ترین این آتشفشان بود و آن آتشفشان با اولین لرزه اش، نه تنها لوئی فیلیپ و دور و بری هایش را در فوریه ٨۴ پائین کشید، بلکه اصلاح طلبانی که هدفشان رفرم در سلطنت بود را نیز با همان لرزه اول دود کرد.” انقلاب ایران که تاکنون انگار کپی انقلاب ١٨۴٨ فرانسه بوده، یک چنین قطب بندی ای را تجربه کرده است. آن چوب دستی را کناری زده و از این به بعد باید منتظر ماند و دید که تاریخ چگونه رقم خواهد خورد. نکته ای که در حاشیه این یادآوری از انقلاب فرانسه لازم است، این است که تمام لیبرالهای منتقد و تا حدودی معترض به سلطنت لوئی فیلیپ که خود در دامن زدن به انقلاب نقش مهمی را ایفا کردند، با رادیکال شدن انقلاب، از مطالبات خود که عمدتا حول حق رأی به دیگر اعضای طبقه حاکمه دور می زد، چشم پوشیدند و بر علیه انقلاب متحد شدند. چهره های مهمی چون توکویل، لمارتین، مایشلت و غیره. در انقلاب ایران هم شاهد چشم پوشی لایه معترض سکولاریستهای قلابی بر علیه جمهوری اسلامی هستیم. همه بر علیه انقلاب تحت عنوان “انقلاب خشونت است!” متحد شده اند.

دنبال کارگران غیرانقلابی می گردند

بخشی از مخالفین اعتراضات اخیر چون خیلی کارگران را دوست دارند و همه چیز باید از کانال کارگران و اگر بشود از کانال فعالین کارگری مطرح شوند، مخالفت خود را جور دیگری اعلام کرده اند که البته در آخر همان نتیجه را می گیرند و آن هم ایستادن در مقابل انقلاب و اعتراضات مردم است. اینها با چراغ قوه دنبال کسی می گردند که رسما بگوید انقلاب بد است. مثلا رفته اند با رضا رخشان از سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه مصاحبه کرده اند که بگوید: “اما لازم به ‌یادآوری است که جنبش کارگری در حال حاضر به دنبال انقلاب و تغییر حاکمیت نیست. جنبش کارگری برای یک دنیای بهتر مبارزه می‌کند. هدف جنبش کارگری این است که برای کارگران همان رفاهی را به ‌دست بیاورد که در شأن و منزلت انسان‌هایی است ‌که سازندگان نعمات و رفاهیات و منزلت‌ها هستند.” یک چنین جمله ای را زیر نورافکن می گیرند و در کنار آن عکس می گیرند که ثابت کنند کارگران و فعالین کارگری مخالف انقلاب هستند. در یادداشت دیگری نیز گفتم که در بین تمام فعالین کارگری ای که در باره انقلاب جاری اظهار نظر کرده اند، این فقط رضا رخشان بوده که با هر ملاحظه ای چنین حرفهائی زده و این جماعت با آب و تاب درباره حکمت این مصاحبه و درستی نظرات خود حاشیه نویسی میکنند. در بخشی از “منشور مطالبات حداقلی کارگران ایران” که با امضای “سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه”، “سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه”، “اتحادیه آزاد کارگران ایران” و “انجمن صنفی کارگران برق و فلز کار کرمانشاه” منتشر شده است، آمده است: “اما زندگی ادامه دارد و مردم ایران هنوز و به حق در حال و هوای تغییر اند و امیدشان را برای دست یابی به یک زندگی انسانی و شاد و مرفه و آزاد از دست نداده اند.” بقیه فعالین کارگری که در”هیات بازگشایی سندیکای کارگران نقاش و تزیینات ساختمان”، “کارگران فلزکار مکانیک”، “کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری”، “کمیته پیگیری ایجاد تشکل های ازاد کارگری” و “جمع شورایی فعالین کارگری” هستند، در “بیانیه تشکل های مستقل کارگری در مورد حداقل دستمزدها در سال ۸۹” نوشته اند: “طبقه کارگر، همه ی ثروت و رفاه بشری را تولید می کند، اما از آن ها بی نصیب است. پس باید در تلاش و مبارزه ی خود به سمتی برود که اساس این مناسبات و سیستم استثمارگرانه را بر هم بزنند. و در اصل دستمزد باید بر اساس ثروتی که آنان تولید می کنند محاسبه شود و نه فقط به عنوان بخشی بسیار اندک، از ارزش کاری که او مصرف میکند.” و این یعنی همان پاراگراف نقل شده از “منشور مطالبات …” و هر دو یعنی انقلاب همین امروز! حالا انسان باید وضعش خیلی خراب باشد که برود در بین همه این فعالین کارگری شناخته شده و استخوان خرد کرده، یک تک دانه ای را پیدا کند و برای اثبات تئوریهای پاسیفیستی خود هندوانه زیربغلش بگذارد. به یکی از این هندوانه ها توجه کنید: “این اظهارات نشاندهنده آگاهی یکی از رهبران کارگری به شرایطی است که طبقه کارگر ایران در آن بسر می برد.” حال همه این حرفها را می زنند و پشت رضا رخشان قایم می شوند که این حرف را بزنند: “رضا رخشان جنبش سبز را جنگی بین صاحبان منافع در قدرت میداند که مطالبات و منافع کارگران در آن جایی ندارد. وی اظهار میدارد که نتیجه جنبش سبز در خوش باورانه ترین حالت یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی، چیزی نیست جز تحکیم سرمایه داری و استثمار شدیدتر کارگران.” اینکه “جنبش سبز” چه معجونی است و آیا ایشان هم از این نام همین جناح مغضوب حکومت و نق و نوق هایش را مد نظر دارد یا کل جنبش مردم را به حساب “جنبش سبز” مینویسد روشن نیست. در صورت اول میتوان با او توافق داشت که حرکت جناح ناراضی حکومتی چیزی جز حفظ نظام کثیف اسلامی و کل جهنم موجود نیست و اگر تعبیر دوم که طرفداران موسوی و کروبی و اپوزیسیون راست مد نظر باشد، جوابش را گرفته است. بهررو اگر رضا رخشان یک چنین چیزی گفته است باید تعبیرش را از خودش شنید و به آن پرداخت. اما این قایم شدن پشت رضا رخشان از جانب یک چپ منشویک عقبمانده برنشتاینی که اسمش را برای اولین بار است می شنوم، کارگر را به حمایت از احمدی نژاد دعوت کردن است. واقعا آلکساندر هرزان، سوسیالیست قرن ١٩ روسی خوب می گوید که هدفی که آن دور دوراست، دیگر هدف نیست، یک حقه است. ما ابتدا فکر میکردیم که اینها واقعا وقتی که می گوید دنبال “هژمونی طبقه کارگر هستند”، در جهت این گفته شان بالاخره کاری مثبت می کنند، اکنون که رک و پوست کننده حرف دلشان را می زنند، معلوم است که منظورشان از “هژمونی طبقه کارگر” چیست و این خط از نظر سیاسی و عملی به کجاها که نمی انجامد.

با رضا رخشان

باید به رضا رخشان گفت که اگر کسی دنبال دنیای بهتری است، بسیار بدیهی است که نمی تواند با انقلاب مخالفت کند و فکر کند که نباید جمهوری اسلامی را سرنگون کرد. دنیای بهتر که چه عرض کنم، حتی اگر دنبال یک ایران کمی بهتر از این باشد، باید به فکر انقلاب و تغییر وضع موجود باشد. کسی که فکر میکند باید با احمدی نژاد، حال در هر ظرفیتی و حتی بدون هماهنگی با شوراهای اسلامی و بسیج کارخانه ها همکاری کند که جمهوری اسلامی سرنگون نشود و گویا بعد از این سرنگونی بخش دیگری از بورژوازی سر کار خواهد آمد که آشکارا طرفدار نظام بازار است که تسلط سرمایه داری را بازهم بیشتر می کند، چه بخواهد چه نخواهد دارد از بیحقوقی کارگران نیشکر هفت تپه حمایت می کند. و در مورد رضا رخشان که خود یکی از این کارگران است باید گفت که روشن است که ناآگاهانه یا از سر ملاحظه کاری (که در این مورد بهیچ وجه جایز نیست) به چنین دامی افتاده است. وارد شدن به این عرصه از سیاست، از جانب هر کسی تأمل بیشتری می خواهد. کسی که این چنین حرف می زند، ناخودآگاه از دولت جمهوری اسلامی و دخالت آن در اقتصاد و غیره طرفداری کرده است. کسی که چنین اظهارنظری می کند، تلاش یکی دو سال اخیر احمدی نژاد در هماهنگ کردن سیاستهای اقتصادی خود با “نظام بازار” را متوجه نشده است. کسی که فکر میکند احمدی نژاد بهتر از سرمایه داری تکنوکرات و غیره است، و فکر میکند که رژیم فعلی ایران کمتر از تکنوکراتهای فرضی آینده کارگران را استثمار می کند، بهتر است تکلیفش را با همان کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه که چندین سال مبارزه ای سخت و بیادماندنی را برای دست یابی به ابتدایی ترین حقوق خود و بر علیه دم و دستگاه رژیم جمهوری اسلامی به پیش بردند، روشن کند. رضا رخشان باید تکلیف ما را روشن کند که بالاخره اگر امروز مخالف شرکت کارگران در انقلاب است، چه زمانی موافق آن است. نمی شود در حال و هوای دنیای بهتر بود و در عین حال مخالف سرنگونی احمدی نژاد و خامنه ای!

آنهائی که هندوانه و آن هم از نوع پوکش زیر بغل رضا رخشان می گذارند، خاکریزهایی بیش بر سر راه انقلاب نیستند. رضا رخشان با دفاع ناشیانه و ناخودآگاه اش از عدم سرنگونی جمهوری اسلامی اتوریته یک فعال سندیکای کارگران کشت و صنعت نیشکر هفت تپه را پشت مخالفین انقلاب و مدافعین جمهوری اسلامی می اندازد. پشت کسانی می اندازد که با هر ضربه بر تن کارگران معترض، هلهله و غریو شادی سر می دهند. اینها مدافعین خجول کهریزک هستند؛ چرا که با راه انداختن کهریزکها می شود وقفه ای در روند پیشروی انقلاب بوجود آورد. دروغ می بافند که در چشم کسانی مثل رضا رخشان موسوی و رفسنجانی را رهبر انقلاب جا بزنند که با وجدانی راحت شکست انقلاب را جشن بگیرند. مارکس می گوید انقلاب جشن توده هاست؛ اما شکست انقلاب روز شادی این تیپ کارگردوستان است. واقعا که جغد مینروا بالهایش را با غروب آفتاب می گشاید.

١١ آوریل ٢٠١٠