مجید خوشدل
منبع: www.goftogoo.net
هنوز راه درازی در پیش داریم تا بسترهای اجتماعی، سیاسی و حتا فرهنگی سرکوب در نظام «اسلامی» شناخته شود و ابعاد جنایات زندانهای جمهوریاسلامی در دههی شصت، پالوده شدهاش به حافظهی چموش تاریخ کشورمان سپرده شود.
این کار سترگ شدنی نیست مگر ارادهای همگانی و نیازی ارگانیک در مخالفت با مجازات اعدام در جامعهی ایرانی (داخل و خارج) موجودیتاش را به عوامل بازدارندهی این غدهی سرطانی تحمیل کرده باشد.
امّا عوامل بازدارنده؛ که در طول و عرض و ارتفاع بسی بیشتر و جان سختتر از عوامل تسریع کننده است. در یک سوی این گذرگاه تاریخی جانهای سوختهای قرار دارند که با تن رنجور و قلب مجروح دل نگران سرنوشت فرزندان آیندهی ایرانند.
در دیگر سوی، لشکریان اعجوج و مأجوج با کینهای که از سال صفر از همبندان خود در دل دارند، به همراه جمعی شهرت طلب، عدهای ناآگاه و اکثریتی منفعتجوی، با عاملان و آمران جنایت هم صدا شدهاند تا یک بار دیگر مثل سالهای آغازین انقلاب بهمن آب رفته را به جوی پلشتیها بازگردانند. برای این عده مفاهیم حقوق شهروندی، آزادیهای فردی و سیاسی، مقولهی حقوق بشر، و حتا پدیدهی ننگین شلاق و شکنجه و اعدام، تنها از منظر «امپریالیسم جهانی» قابل رویت و ارزیابی بوده است.
دیربازیست که توازن قوا در جامعهی ایرانی به سود دستهی دوم تغییر کرده است.
* * *
با مهدی اصلانی از طریق نوشتههایش آشنا شدهام. در آن نوشتهها دیدهام که او برای بازگویی «حقیقت» قادر است شلاق زمانه را یک بار دیگر با تن خود آشنا کند، تا اینکه راه سکوت و سازش و مصلحت را در پیش گیرد. وقتی از دوستانی چند شنیدم که ایشان کتاب خاطرات زندان خود را در دست انتشار دارد، قرار گفتگویی با وی گذاشتم. گفتگویی که تلفنی بوده و بر روی نوار ضبط شده است.
* * *
* آقای مهدی اصلانی، با سلام و تشکر از شما برای شرکتتان در این گفتگو. تشکرم از شما دو چندان میشود، به این خاطر که در رابطه با مبحث زندان و زندانی سیاسی تاکنون چند پیشنهاد گفتگو به کسانی که در گذشته و حال با سازمان فدائیان اکثریت و یا جناح کشتگر فعالیت میکردهاند، دادهام که هیچکدام مورد استقبال قرار نگرفته است. از این بابت از شما ممنونم. به هر حال، فکر میکنم با یک معرفی کوتاه از خودتان بتوانیم گفتگویمان را شروع کنیم.
ـ من مهدی اصلانی هستم و از شما سپاسگزارم که این فرصت را به من دادید. من در نیمهی دوم سال ۶۳ در ضربهی سراسری بخشی از سازمان فدائیان خلق ایران معروف به «پیروان گنگرهی ۱۶ آذر» یا آنچنان که شما نام گذاشتید جناح کشتگر (با خنده) که من خیلی با این نامگذاری توافق ندارم، دستگیر شدم. حدود پنج سال را هم در زندانهای کمیته مشترک، اوین، قزل حصار و گوهردشت به سر بردم و حالا هم که در تبعید در خدمتتان هستم. البته قبل از آن [همکاری با پیروان کنگرهی ۱۶ آذر] مدت کوتاهی با سازمان اکثریت فعالیت میکردم. امّا وقتی که به مناسبت بیماری خمینی (وقتی که ایشان در بیمارستان قلب بستری بودند) سازمان اکثریت بیانیهای صادر کرد مبنی بر «آرزوی سلامتی برای امام» ما آن بیانیه را در خیلی از نقاط تهران خواباندیم که پس از آن من تعلیق شدم و در حقیقت «خر وامانده معطل چُش بود». به هر حال در خارج از این سازمان بودم تا اینکه در شانزده آذر ۱۳۶۰ با جریان معروف به «پیروان کنگرهی ۱۶ آذر» فعالیتام را تا هنگام دستگیری ادامه دادم.
* لطفاً اشارهای هم داشته باشید که کی به خارج کشور آمدید، کجا زندگی میکنید و اطلاعاتی از این است.
ـ من بعد از کشتار تابستان ۶۷ اولین فرصتی که پیدا کردم، یعنی درسال ۹۷میلادی به خارج آمدم. از همان ابتدا هم تاکنون در آلمان زندگی میکنم.
* حدود چهار سال از دستگیریهای گستردهی نیروهای سیاسی در ایران میگذرد. دیگر حتا ماهیت نظام توتالیتر اسلامی برای متحدین آنها نظیر حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت روشن شده (مبنای این ادعا را روی اطلاعیههای آنها در آن دوران میگذارم) قاعدتاً این حدود چهار سال، یعنی از سال ۶۰ تا زمان دستگیری شما، باید زمان کافیای برای یک سازمان سیاسی باشد تا اعضاء هوادارانش زیر ضرب نرفته و دستگیر نشوند. شما به عنوان فردی از پیروان کنگرهی ۱۶ آذر که در نیمه دوم سال ۶۳ دستگیر شدید، این مسئله را چگونه حلاجی کردید؟
ـ من فکر میکنم یک نگاه راست… در حقیقت میخواهم اینطور تقسیمبندی کنم که یک سازمان نیمه مخفی ـ نیمه علنی (البته در محتوا کاملاً علنی بوده) نمیتوانسته با آن ساختار خودش را تطبیق دهد. به همین دلیل نگاهی که رهبری سازمان اکثریت (تمام شاخهها و شعباتش) داشت، نگاهی بود که خارج از آن نمیتوانسته ببیند، مثلاً نگاه فاجعه بار به محتوای حاکمیت موجود (که البته ما امروز با نگاه امروزمان آن را ارزیابی میکنیم) که به نتایج فاجعهباری هم منجر شده است.
* ما میتوانیم در یک جملهبندی خلاصه کنیم که تمام جناحهای سازمان فدائیان اکثریت حتا تا سالهای ۶۳ ـ ۶۴ به حاکمیت جمهوری اسلامی هنوز توهم داشتند؟
ـ دقیقاً همینطور است.
* طبق اطلاعاتی که من دارم (لطفاً من را تصحیح کنید) پس از دستگیریتان شما رفته ـ رفته از مواضع سازمانی که با آن فعالیت میکردید، فاصله گرفتید و حتا از دوستان و رفقایی شنیدهام که به نقد سازمان اکثریت و جناحی که با آن همکاری میکردید، یعنی پیروان کنگره ۱۶ آذر نشستید. این تغییر در شما چگونه ایجاد شد؟ چه عواملی در زندان باعث شد که شما خودتان را از مواضع آن سازمان جدا و غریبه احساس کنید؟
ـ قبل از اینکه وارد به این سؤال سر راست شما بشوم، باید این توضیح را بدهم که یکی از اخ
تلافات جناح ۱۶ آذر (که عمر کوتاهی داشت و جوان مرگ شد در آن شرایط) نزدیکی رهبری وقت سازمان اکثریت در وحدت با حزب تودهی ایران بود…
* درست است.
ـ به طبع وقتی من نگاه انتقادی به آن جریان داشتم، نمیتوانستم با جریان اکثریت باشم. از این روی جریان ۱۶ آذر را انتخاب کردم. جریانی که دورهی بسیار کوتاهی را از سر گذراند و اصلاً تاب نیاورد تا بتواند آزمایش خودش را پس بدهد…
* به هر صورت شما در یک دورهی حدوداً سه ساله با این جناح همکاری میکردید دیگر؟
ـ بله!
* پس بپردازیم به سؤالی که با شما در میان گذاشته بودم: چطور در زندان به نقد این سازمان و مواضع سیاسیاش رسیدید.
ـ ببینید آقای خوشدل عزیز، فقط زندان آدم را تکان نمیدهد. من حتا میتوانم بگویم که بعد از زندان، بیشتر نگاهم فاصله گرفت با آن چیزی که منجر به آن فاجعه شد. زندان بیتأثیر نبود؛ جاییکه چپ و راست را میبردند و سلاخی میکردند. البته زندان ما را تکان داد، امّا حوادث بعد و اتفاقات سیاسی، اجتماعیای که من در خارج از زندان با آن درگیر بودم، بیشتر به آن فاصلهگیری منجر شد.
* دلم میخواهد به این موضوع از زاویهی دیگری بپردازم (البته قصد ندارم ترمهای اخلاقی را به این موضوع وارد کنم) فردی در عنفوان جوانی در رابطه با جریانی دستگیر و زندانی میشود و چند سالی از بهترین سالهای عمرش را در پشت میلههای زندان میگذراند. امّا این تمام قضیه نیست؛ رنج و شکنج زندان از یک طرف و همکاری با تشکیلاتی که از حاکمیت سرکوب دفاع کرده و یا نسبت به سرکوب سکوت کرده، این زخم را ناسورتر میکند. پرسشی که آقای اصلانی از شما دارم این است که با این حس دو گانه، با این تناقض چگونه کنار آمدید؟ اصلاً آیا توانستید با آن کنار بیایید؟
ـ ما به عنوان بخشی از بدنهی سازمان فدائیان، در لحظه به مسایل دور و برمان نگاه میکردیم، امّا خوب نمیدیدیم. یعنی به حوادث فقط نگاه میکردیم. این موضوع احتیاج به تلنگر و احتیاج به سیلی سختی داشت. مثلاً وقتی ما در سال ۶۳ به زندان وارد شدیم، مجموعهای از بحثهای جدیدی را با خودمان به داخل زندان بردیم، از جمله بحثهایی نظیر «دوران»، «سمتگیری سوسالیستی»، «ماجرای وحدت با حزب توده» و امثال اینها. دوستانی که از قدیم در زندان بودند، بچههایی عمدتاً از جریانات چپ، ما را نگاه میکردند و ممکن بود آب دهانشان هم از برخی از این اطلاعات میرفت، امّا در نهایت ته دلشان میگفتند: شما همان پدرسوختههای راست هستید. از اینرو آقای خوشدل ما مجبور شدیم، بخشی از ما مجبور شد که خودش را بالانس کند با منتهی علیه جریان چپ زندان. بسیاری از دوستان ۱۶ آذری که جریان کوچکی بود، (از زاویهی ضریب جمعیتی) یکی از بالاترین درصدهای اعدام را در سال ۶۷ داشته است…
* کاملاً درست است.
ـ یعنی ما با آن بخش بالانس کردیم و خودمان را به جلو بردیم. فیالواقع میخواهم بگویم آن چیزی که در بالای جریان ما حاکم بود، آن سیاستی که رهبری سازمان پیش میبرد، با آن چیزی که در بدنه و پائینتر وجود داشت (حتا از کادرها به پایین) دو دنیای نسبتاً متفاوت بود. من نام بچههایی که دیگر در میان ما نیستند را میتوانم نام ببرم که اساساً وقتی مواضع سازمان را میپرسیدند، مواضع تلفیق شده و اختلاطی از جریانات دیگر را به هم میچسباندند و به عنوان موضع سازمان به آنها میدادند، که اساساً میتوانست موضع سازمان اکثریت و جریان ۱۶ آذر نباشد. دو دنیای…
* سؤالم را سادهتر با شما در میان میگذارم؛ چند سالی قبل با دوستی صحبت میکردم که قبلاً با سازمان اکثریت فعالیت میکرد و مدت کوتاهی هم در زندان به سر برده بود. ایشان یکی از دلایل اصلی بریدن از دنیای سیاست و فعالیتهای سیاسی را همکاری در دورهای با سازمان اکثریت عنوان میکرد و میگفت که این تناقض را نتوانسته با خودش حل کند.
همانطور که قبلاً گفتم نه میخواهم وارد ترمهای اخلاقی شوم و نه ارزش گذاری سیاسی کنم. با این حال سؤال من از شما این بود که آیا شما این تناقض را با خودتان داشتید؟ آیا هنوز این تناقض را با خودتان دارید یا خیر؟
ـ من به نسبت خودم آن چیزی را که میتوانم از آن به عنوان شرم نام ببرم، این شرم را هنوز که هنوز است با خود دارم. به هر جهت یکی از موازین حقوق شهروندی یکی از مسایل جوامع مدرن، برخورد به گذشتهی خود انسان است. برخورد به گذشتهای که چندان دور نیست و من از بابت آن سیلی و شلاق هم خوردهام. من این احساس شرم را (بدون اینکه بخواهم یک ادعای کاذب را در اینجا مطرح کنم) این سنگیی و یا به قول یکی از دوستان (با خنده) این «بیناموسی سیاسی» را (نمیخواهم به مقولات فمینیسی بپردازم!) هنوز به نوعی با خود دارم، به نسبت دورهای که من به هر جهت هواداری کردهام، در جریانی فعالیت کردهام که در مقابل خواستهای مردم بوده است.
ببینید! تداعی شدن ما با فدائیان در حقیقت به جهت سنتهای انقلابی و سنتهای آرمانخواهانهی جریان فدایی بود. به اعتقاد من رهبری وقت سازمان اکثریت همکاری با سیستم جنایت را به آن سنت اضافه کرد، چیزی که در آن جریان سنت نبود. یعنی آنها قبح همکاری با سیستم جنایت را تئوریزه کردند و هنوزهم که هنوز است این کار ادامه دارد.
* از آنجا که حتم دارم جوانانی این گفتگو را میخوانند، و از طرفی شما اینگونه با صداقت به پرسشها جواب میدهید، برای روشن شدن بخشهای تاریکی از تاریخ کشورمان بیایید ما را با مهدی اصلا
نی سالهای ۶۰ تا ۶۳ آشنا کنید.
البته تلویحاً به این موضوع اشاره کردید، امّا بگویید که او نسبت به دستگیریهای گستردهی نیروهای سیاسی به عنوان یک فعال سیاسی ـ تشکیلاتی چه فکر میکرده و در آن دوره چه تحلیلی برایش داشته؟
ـ جز اینکه احساسم زخم خورده است و نگاهم نگاه دوستان آن طرف نیست… و به شدت رنج میبرم از اتفاقاتی که دارد میافتد، به شدت درگیرش هستم و هیچکاری از من برنمیآید… این نما و تصویر کلیای است که میتوانم از آن سالها به شما بدهم. این را هم اضافه کنم که من در سال ۶۲ وضعیتی داشتم که دوستانمان در سال ۶۰ داشتند؛ شبی در فرودگاه خوابیدن، در ترمینال جنوب خوابیدن و و و. یک نوع دربدری و یک نوع بیسقفی بود آقای خوشدل. شاید برایتان جالب باشد که به شما بگویم دورهای که دستیگر شدم و به زندان کمیتهی مشترک برده شدم، بعد از بازجوئیها و کتک خوردنها، اولین باری که توانستم فکر کنم و اولین جملهای که به خودم گفتم این بود: آخیش، راحت شدم! مدتها این کلام را میخوردم، امّا به زبان نمیآوردم.
اتفاقاً این جملهای بود که بسیاری از دوستانی شبیه به من، بعد از دستگیری به خودشان گفته بودند: آخیش… راحت شدیم!
* بیاییم شعاع دایرهی بحثمان را کمی بزرگ تر کنیم. از آنجا که یکی ـ دو نامهی سرگشاده از طرف یکی از رهبران سازمان فدائیان اکثریت به مقامات رژیم اسلامی، بحثهایی را در بخشهایی از جامعهی ایرانی خارج کشور برانگیختهی بود، و متعاقباً مصاحبهای که (مصاحبه را هم داخل گیومه بگذارید) ایشان با یکی از نشریات ایرانی خارج کشور داشته، که در آن نسبت به مواردی از سیاستهای سازمان اکثریت در ارتباط با دستگیریهای نیروهای سیاسی و حتا کادرهای این سازمان اظهار نظر کرده، بد نیست که یکی ـ دو پرسش را در این زمینه با شما در میان بگذارم. سؤال اولم، که پرسشی کلیست: آیا فکر میکنید مخالفت با سیاستهای حزب توده و سازمان اکثریت که در سرکوب نیروهای سیاسی با رژیم اسلامی همکاری کردهاند، صرفاً یک شعار سیاسی و یا یک تاکتیک چپ روانه است (آنطور که برخی از رهبران این دو تشکل عنوان میکنند) و یا حکایت از واقعیتهای تلخ تاریخ گذشتهی ما داشته است؟
ـ اگر اشتباه نکنم اشارهتان به مصاحبهی اخیر آقای نگهدار است و مواضعی که ایشان…
* کاملاً!
ـ من نمیدانم مطلبی که به عنوان «اسپارتاکوس» در نقد همین دو موضوع نوشتم را نگاه کردید یا خیر؟
* هم آن را خواندم و هم از طریق ای ـ میل لیست خودم، که تعداد قابل توجهیست برای دیگران فرستادم.
ـ بگذارید سؤال را بهطور مشخص اینگونه توضیح بدهم، نگاه من به ماجرا اینطور است؛ هنوز که هنوز است رهبری وقت فدائیان (مسئلهی من مسئلهی فردی با آقای نگهدار نیست، ایشان شاید نسبت به بقیه شجاعت بیشتری دارد که مسایلی را مطرح میکند. آن کسانی که به اصطلاح روی صندلی نشستهاند خطرناک تر هستند) بند نافش نسبت به آنچه که اصلاحات در ایران خوانده میشود، نسبت به آنچه که من در یک کلام سیستم جنایت مینامم، هنوز قطع نشده است.
* سؤال مشخصتری را با شما در میان میگذارم و خواهش میکنم که به صورت فردی به آن پاسخ دهید: این که گفته میشود در اوج سرکوب نیروهای سیاسی برخی از رهبران حزب توده و سازمان اکثریت به کشتارگاههای اوین، دادستانی و اماکنی نظیر آن رفت و آمد داشتند، نسبت به آن چقدر اطلاعات دارید؟ من تحلیل سیاسی شما را نمیخواهم، بلکه صرفاً اطلاعات شما را به عنوان یکی از فعالین سیاسی که در آن دوره فعالیت تشکیلاتی داشته میخواهم.
ـ اطلاعات من در حد همین چیزیست که خودشان مطرح کردهاند، اطلاعاتی که آقای فرخ نگهدار به عنوان مسئول اول و دبیر اول وقت سازمان فدائیان مطرح کردهاند. ایشان هشت سال دبیر اول فدائیان بودند. و البته آن مواردی که امروزه از لابلای اسناد، کتابها و خاطرات دارد بیرون میآید. البته باید با دقت به این موارد نگاه کرد. مثلاً اینکه آنها در شعبهی بازجویی حاضر میشدند، بازجویی میکردند، این اتهام سنگینی است و مسئولیت سنگین این اتهام مشخص به عهدهی دوستانیست که آن را نقل میکنند و درجهی درستی و صحت و سقم آن را باید خود این دوستان روایت کنند، چرا که مسئولیتپذیری میآورد. امّا آنچه که این روزها در لابلای اسناد مطرح میشود؛ من رجوع می دهم شما را به کتاب آخر آقای هاشمی رفسنجانی؛ کتاب «عبور از بحران»…
* این کتاب را خواندهام و فکر میکنم دیگران هم باید آن را بخوانند.
ـ در این کتاب علناً مطرح میکنند که در مرداد ماه سال ۱۳۶۰، اولاً تحلیل میدهند که معمولاً وقتی «اینها» میآمدند و از ما قرار ملاقات میگرفتند، بهانهی ملاقات دادن اطلاعات بود. میگویند آقای کیانوری و عمویی از حزب توده ایران در روز دوشنبه ۱۲ مرداد در آنجا حضور داشتند که از فعالیت «اتحادیهی کمونیستها» و دادن اسلحه به انشعابیون دموکراتها در کردستان پرده بردارند. سازمان اکثریت به هر حال سازمانی بود که طبق اسناد کنگرهی اول (که واقعاً فاجعهآمیز است) تحلیل رهبری وقت آن این بوده که دریای بزرگ و بدنهی بزرگ جنبش فدایی را که فاقد «سَر» بوده، میبایستی به سری که حزب تودهی ایران باشد وصل کنند. یعنی آنها هم نمیتوانستند جدای از آن سیاست عمل کنند. چیزی که من اسمش را همکاری با جنابت میگذارم.
* البته هاشمی رفسنجانی این اواخر ادعا کرده که سرکوب حزب توده و سازمان اکثریت ع
مل اشتباهی بوده است! به هر حال، میخواهم یک مورد مشخص دیگر را هم با شما در میان بگذارم: حدود یک ماه قبل ایمیلی از یکی رفقا از امریکا به دستم رسید (خارج از نوار میتوانم اسم ایشان را به شما بگویم) این دوست که مدتی را با آقای غبرایی در یک سلول زندانی بودهاند، اشاره داشتند که ایشان میدانسته چرا و چگونه دستگیر شده و توسط چه کسی بلاگردان شده است. آیا شما از این موضوع اطلاعی دارید؟
ـ من با آقای غبرایی هیچ وقت هم بند نبودم، چون ایشان در سال ۶۰ دستگیر شدند و من هیچ وقت با ایشان در زندان نبودم.
* بیاییم این مبحث را به نوعی جمعبندی کنیم. شما مدتیست که در خارج کشور زندگی میکنید، آن هم در کشوری که کانون جنایتهای فاشیزم هیتلری بوده. قطعاً شما شاهد بودهاید که اکثریت مردم کشوری که شما در آن زندگی میکنید، آن جنایت را فراموش نکرده است. با تجربههایی که در گذشته و حال داشتهاید، به نظر شما چکار باید کرد که جنایتهای دههی شصت در زندانهای ایران فراموش نشود؟ البته منظور سؤال راهحلهایی که به انتقامگیری و بازتولید جنایت منجر شود نیست، بلکه راه حلهاییست برای جلوگیری و ممانعت از تکرار جنایت.
ـ من در پاسخ مشخص به سؤال مشخص شما، آن چه که خودم میتوانم انجام دهم را میتوانم عنوان کنم. من به هر حال به عنوان کسی که شاهد یکی از فجیعترین جنایات بشری بوده، که شاید بشود آن را هنجار جنایت در جمهوری اسلامی نامگذاری کرد، کاری که میتوانم انجام دهم (و اصلاً هم نمیترسم که متهم به تکرار گویی و دوباره گویی شوم) این است که هر سال تمام تجربههای خودم را از زندان، تمام آن چیزی که آنها انجام دادهاند، خصوصاً ماجرای تابستان سال ۶۷ را با بلندگویی، فاشگویی و همهگویی از طرق مختلف بیان کنم (مثل همین ارتباطی که من و شما با هم داریم) تا اولاً خود ما یادمان نرود، چون خورهی فراموشی کمکم دارد فراگیر میشود. و یادمان هم نرود آقای خوشدل عزیز، این قبیله آدمخوار نزدیک به ۳۰ سال است که دارد حکومت میکند. به هرحال تک تک ما باید وحشت داشته باشیم که جنایات و فاجعهی عظیم دههی ۶۰ گرد فراموشی رویش کشیده شود. متأسفانه این موضوع را هم دارند به زمین ما برمیگردانند. مثلاً در چندین شمارهی پی در پی نشریهی «چشمانداز» که آقای میثمی آن را اداره میکنند، با تمام سردمداران وقت مصاحبه کرده که همهی آنها یک ترجیح بند نکبت را مطرح میکنند که…
* آن دوران گذشت و فراموش کنیم.
ـ بله، آن دوران تمام شده و باید فراموش کنیم. آن دوره محصول شرایطی بوده که آن طرفیها شلوغ کردند، کشتند، اینوریها هم همینطور. این مسئله همین الان هم دارد تکرار میشود. شما مصاحبهی آخر آقای مجید عبدالرحیمپور از رهبری وقت سازمان فدائیان در نشریهی آرش را ببینید. ایشان هم میگویند که همه چیز در یک شرایط مساوی داشت اتفاق میافتاد، از آن ور کشتهاند، از اینور هم کشتهاند.
* بگذارید پرسش قبلیام را یک جوری قوام دهم. از گوشه و کنار شنیدهام که در حال نوشتن و تدوین خاطرات خودتان از زندان هستید. اظهار نظر شما را در این زمینه میشنوم تا بعد پرسش مشخصتری را مطرح کنم.
ـ بله! موضوع خاطرات من به اعتبار کلام جادویی شاملو «یک وسوسهی نابکار است درمن» آن هم هیجده سال بعد از دورهی آزادیام از زندان درسال ۶۸، بعد از مدتها کلنجار رفتن با خودم، چه در داخل و چه در خارج، با خودم این کلنجار را داشتم که آیا چه ناگفتههایی برجای مانده… بر زمین مانده که دیگران نگفته باشند و من باید آنها را روایت کنم. به هر حال من اعتقاد دارم که به تعداد همه زنده ماندگان، خصوصاً در ماجرای تابستان ۶۷ ما روایت داریم. از این رو من هم تصمیم گرفتم روایت خودم را از آن قلمی کنم و به زوایایی از ماجرای زندان که به باور من به آنها کمتر پرداخته شده، یا اصلاً پرداخته نشده، بپردازم. اساساً هم ادعای بهتر بودن آن را ندارم، امّا به تفاوت آن با کتابهای دیگر میخواهم تأکید کنم. آنهم به جهت اینکه برخی از دوستان بسیار نزدیکم (که بسیاریشان را شما هم میشناسید) کتاب را در اختیار آنها گذاشتم و آنها بخشهایی از آن را خواندهاند و بر این تفاوت صحه گذاشتهاند.
* این تفاوتها را کمی توضیح دهید.
ـ یک جورهایی سعی کردهام هم در به کارگیری کلمات، ادبیات و انتخاب واژگان تفاوتهایی وجود داشته باشد، و هم ماجراهایی که در آن دوران خودم شاهدش بودم را بنویسم. از جمله ماجرای طنز در زندان، آن هم به روایتی عادی که در عین طنزآمیز بودن، بسیار تراژیک جلوه میکرده. یک مورد آن را اجازه میخواهم برای شما نقل کنم؛ در سال ۶۴ در زندان اوین، وقتی که نوبت دستشویی ما بود در سالن و اطاقهای دربسته، به ما داروی نظافت داده بودند. گرفتن داروی نظافت خیلی سخت بود، چون زندانی میتوانست با آن خودکشی کند و ماجراهایی که میدانید. در نوبت حمام و توالت ما، مسئول بند در یک تشت بزرگ داروی نظافت درست کرده بود که یکی از نگهبانهای بند آب گرم را قطع میکند. سی و هفت ـ هشت نفر زندانی که داروی نظافت را مصرف کرده بودند، با آن آب سرد حمام، تمام پرو پایشان سوخت. ما دو هفتهی تمام مثل اردک گشاد ـ گشاد در سلول راه میرفتیم، میخندیدیم و درد میکشیدیم و اشکمان در میآمد.
حوادثی از این دست را که ما با آنها بسیار درگیر بودیم، فکر کردم که جایشان در ادبیات زندان خالی باشد.
* میخواهم دل نگرانی خودم
را به صورتی کاملاً دوستانه و شفاف با شما در میان بگذارم. فکر میکنم با من هم عقیده باشید که تحریف آگاهانهی تاریخ، تحریف واقعیتهای زندان با هر توجیه و منطقی به باز تولید ضد ارزشها و به باز تولید جنایت کمک میکند. مصیبتی که بخشی از خاطرهنویسی زندان سالهاست در تبعید دچارش شده و از قِبل آن ضرر و زیان جبرانناپذیری خورده است. سؤال من این است: شما قرار است کدام طیف و قشر اجتماعی را با انتشار کتابتان راضی و خشنود کنید؟
ـ من اساساً نگاهم را اینگونه تنظیم نمیکنم که دل چه کسانی را باید به دست بیاورم و یا دل چه کسانی ممکن است آزرده شود. من به بخشی از ویژهگیهای کتابم اشاره کردم. بخش دیگر برمیگردد به حوادث درد بار و فاجعهآمیز زندان. از جمله میتوانم برای شما توضیح دهم که در زندان گوهردشت در بند هفت و هشت، که میدانید کشتارهای زندانیان طیف چپ، از این دو بند شروع شد…
* دقیقاً!
ـ این دو بند (که من در بند هشت زندانی بودم) به دلیل موقعیت جغرافیاییاش، به اضافهی فرعی بیست، شاهد بیشترین حوادث از کشتار بزرگ بود. آنهم به این دلیل که این دو بند مشرف بود به حسینه و آمفیتأتر خون در زندان گوهردشت. از زنده ماندگان این دو بند تاکنون تقریباً هیچ خاطرهای نداشتهایم. در اینصورت من روایت خودم را تعریف میکنم. حالا چه بخشی ازآن به کار تاریخنگاری بیاید، چقدر از آن به کار راستنگاری خاطرهنویسی و روایت زندان بیاید، آن برمیگردد به انصاف سیاسی، اجتماعی ما. ضمن اینکه با حرف شما کاملاً توافق دارم نسبت به اینکه در برخی از خاطرهنویسیها… که خوشبختانه آن بخش از خاطراتی که نگاههای تمامیت خواه داشتهاند به مرور کنار گذاشته شدهاند. یعنی اگر همین حالا شما از من بپرسید که چند کتاب خاطرات زندان خوب را به من معرفی کن، من بلافاصله چهارـ پنج کتاب را برای شما نام میبرم. این کتابها به دانش من افزوده، نه آن بخش ازخاطراتی که حتا برخی از دوستان خود من نوشتهاند (به لحاظ خطی میگویم) آنها چیزی به دانستههای ما از ماجرای زندان اضافه نکرده است. خوشبختانه بعد از این همه خاطرهنویسی و توجهی که به ادبیات زندان شده، آرام ـ آرام دارد جا میافتد که خاطرات خوب، نگاههای منصف و انسانی جای خودش را در این عرصه باز کند و مُهر خودش را بر آن بزند.
* البته نمیدانم این تحلیل درست شما در جامعهی ایرانی در اقلیت یا در اکثریت قرار دارد. بگذارید این سؤال را هم با شما در میان بگذارم: آیا خیال دارید در کتابتان به سالهای ۶۰ تا ۶۲ هم بپردازید؟ به تجربههای شخصیتان، به جلسات تشکیلاتی، به موضعگیریهایی که نسبت به دستگیریها، سرکوب و اعدام زندانیان سیاسی در آن دوره میشد، و مسایلی از این است؟
ـ آن بخشی که به کار خاطرات زندان بیاید، چون من سال ۶۳ دستگیر شدم…
* درست است.
ـ قطعاً در کتاب وارد میشود. امّا این موضوع را از همین حالا به شما اطمینان میدهم که «خودزنی» که در این کتاب شاهدش خواهید بود، چندان کم نخواهد بود.
* آیا تاریخی برای انتشار آن در نظر گرفتهاید؟
ـ تمام تلاش و سعی من این است که در مراسم یادمان سال آینده، یعنی در تابستانی که در پیش داریم، بتوانم آن را به بازار کتاب عرضه کنم.
* بیصبرانه منتظر انتشار کتابتان هستم، و یک بار دیگر از شرکت شما آقای اصلانی در این گفتگو تشکر میکنم.
ـ قربان شما، خیلی ممنون از اینکه این فرصت را در اختیار من گذاشتید.
* * *
« ۸ فوریه ۲۰۰۶»