جاده‌صافکنهای جنـگ (۹) درباره سیاست اپیزمنت غرب با فاشیسم دهه سی قرن بیستم

«فلسفه زندگی هیتلر چند ایده ساده بود: طبیعت بی‌رحم است، انسان هم جزئی از طبیعت و مجاز به بی‌رحمی است. زندگی چیزی جز جنگ نیست، جنگ بی‌وقفه ادامه دارد، فقط اشکال وقوع آن عوض می‌شود. همان‌طورکه یک حیوان درنده از شکار حیوانات دیگر تغذیه می‌کند، ارتزاق یک ملت نیز از گرده ملتهای دیگر است و نعمات مطلوبش را باید ازچنگ آنها برباید… برای تأمین امنیت خود ناچار است یا همسایگان خود را از بین ببرد و یا به‌طور دائم آنها را به‌حالت ضعف و عجز محکوم کند. دلسوزی، محبت به نوع و نزدیکان، عشق به حقیقت، وفای به عهد و… تمام این فضیلتهای مسیحی، چیزی جز کشفیات ضعفا و افراد جبون نیست. طبیعت همچو رفتارهایی را نمی‌شناسد. طبیعت موجود ضعیف را می‌کشد…»

گولو مَن، مورّخ و ادیب آلمانی،ص‌۸۴۳کتاب تاریخ قرون نوزدهم و بیستم آلمان.

 

«دستاویز قراردادن صلح‌طلبی در استراتژی دولت فخیمه و برداشتن گامهای مقدماتی به طرف دیکتاتوریها، آن مفصل لازمشان بود جهت چرخش از مناسبات و نظم پیمان ورسای (خلع سلاح و پیمان امنیت جمعی) به سیاست خارجی رسمی معروف به اپیزمنت»

 

 

پاسیفیسم و غفلت احزاب

هرچه در آلمان دهه سی قرن بیستم گرایش افکار عمومی و به‌قول معروف «روح حاکم بر زمانه»، جویا و پذیرای اقتدار و نظریه‌های اقتدارگرا در حزبیت و قدرت بود(۱)، در جامعه انگلستان و تاحدودی هم فرانسه آن‌زمان برعکس، در سیاست و اجتماع بیشتر و بیشتر صلح‌طلبی و پاسیفیسم و گریز از سلاح و جنگ و اقتدار رواج عمومی داشت. گسترش افکار و عقاید پاسیفیستی به اندازه‌یی دامنه‌دار بود که تمام احزاب کشور، بدون استثنا می‌بایست هوای این تمایلات وسیع و عمیق توده مردم را داشته باشند و به‌خصوص در زمان انتخابات سخنی مثلاً در ضرورت تقویت قوای دفاعی کشور… یا یک پروژه مشخص تسلیحاتی به زبان نیاورند، که به‌محض چنین خطایی شکست در انتخابات حتمی می‌بود. در بسیاری از حوزه‌های انتخاباتی، کسب رأی مستلزم مخالفت با تسلیحات و بودجه‌های نظامی بود و نامزدی که فرضاً با دلیل و مدرک به بی‌دفاع بودن شهرها در برابر یک حمله هوایی دشمن مفروض توجه می‌داد، بلافاصله به‌عنوان جنگ‌طلب و… مورد تهاجم حریفان انتخاباتی واقع می‌شد.

بی‌تردید، در انگلستان نیمه اول دهه سی خواست خلع‌سلاح عمومی و حفظ صلح خارجی بسیار گسترده و جنبش پاسیفیسم عمق اجتماعی و وسعت سراسری داشت. این پدیده بی‌سابقه، که در پی کشتارها و ویرانگریهای بی‌سابقه جنگ جهانی اول پیدا شده و به یمن تبلیغات و کارزارهای روزنامه‌ها و فعالیت محافل کلیسایی، سندیکایی و دانشجویی دامن گسترده بود، فقط به اعضا و هواداران حزب کارگر و لیبرال اختصاص نداشت، بلکه بخشهای وسیعی از رأی‌دهندگان حزب محافظه‌کار نیزهمین‌طور فکر می‌کردند.

البته، جنبش صلح‌طلبی، طرفداری از خلع‌سلاح عمومی و اشاعه پاسیفیسم فی‌نفسه یک تمایل و حرکت نوع‌دوستانه و عمیقاً انسانی، مترقی بود، منتهی تا آن‌جا که محبت و رحمت آن(حال چه به واسطه دیدگاه فلسفی یا به انگیزه دینی مسیحی و چه به غرض سیاسی، ناشی از خط و ربط استراتژی) شامل دیکتاتوریهای متجاوز و جنگ‌طلب، یعنی میلیتاریسم، فاشیسم و نازیسم و… نمی‌شد.

وجود جنبش پاسیفیستی در جامعه انگلستان آن زمان نیز می‌توانست برای زندگی و تمدن و فرهنگ ملت بسیار مفید باشد، هرآینه مدبرانه و با احساس مسئولیت ملی و صداقت رهبران سیاسی کشور همراه می‌بود و صلح‌طلبی صرفاً به‌عنوان ابزار پوپولیسم، حربه انتخاباتی و پلیمیک حزبی در مجلس به‌کار نمی‌رفت. بلکه جنبش توده‌یی صلحخواهی آگاهانه جهت تقویت همبستگی ملی، بهبود روابط فی‌مابین توده مردم و قویاً علیه دیکتاتورهای جنگ‌افروزی چون هیتلر بسیج می‌شد و به‌سهم خود، به‌موقع، مانع رشد هیولا می‌شدند. نه این که درست هنگامی که اختاپوس هیتلری داشت چنگالهایش را تیز می‌کرد و اسباب جنگ بزرگ را مهیا می‌ساخت، «رهبران» حزبی و فراکسیونی سوراخ دعا را عوضی بگیرند و به‌بهانه حفظ صلح، وقت گرانبها را در شعارها و پلمیکهای گروهی تلف کنند. برای توضیح این مسأله، ما فقط یک مثال تاریخی را خلاصه شرح می‌دهیم تا خواننده خود حدیث مفصل از این مجمل بخواند:

در سال‌۱۹۳۴ دولت (ائتلاف ملی) انگلستان به‌اندازه کافی درباره پروژه‌های پنهانی هیتلر برای بازسازی نیروی هوایی نظامی اطلاعات در اختیار داشت و خوب می‌دانست که وضعیت تناسب قوا در این زمینه روز به‌روز به‌ضرر انگلستان در حال تغییر است. نگرانی نسبت به سطح و شتاب بازسازی جنگی آلمان و اهداف هیتلر رو‌به افزایش بود و ضمناً دولت در این زمینه زیر انتقادات مداوم چرچیل و معدود همفکرانش قرارداشت.(۲) بالاخره، در تاریخ ۲۰ژوئیه۱۹۳۴ دولت وقت چند تا پیشنهاد، به‌قول چرچیل «جزئی و ناکافی و با تأخیر»، جهت تقویت نیروی هوایی کشور ظرف ۵‌سال آینده (که حساب می‌شد از نظر تعیین‌تکلیف خط ‌«نامعلوم» هیتلر بُعد زمانی مهمی است) ارائه می‌دهد. بلافاصله اپوزیسیون اعتراض می‌کند و اتلی رهبر اپوزیسیون (از حزب کارگر)، با تصویب اعتبارات مربوطه مخالفت می‌کند. چکیده ردیه‌گویی وی همین است که در زیر می‌آید:

«ما ضرورت افزایش تسلیحات هوایی را رد می‌کنیم… ما این مدعا را که تقویت نیروی هوایی بریتانیا می‌تواند [در مقابله با خطر آلمان] به حفظ صلح جهانی کمکی کند قبول نداریم… ما اساساً خواست حفظ تعادل و برابری قوا را مردود می‌شماریم…»

ِسرهربرت ساموئل، رهبرحزب لیبرال هم ضمن تأیید نطق اتلی و ادامه سرکوفت دولت، بحث را چنین خاتمه می‌دهد:

«در ارتباط با بازسازی تسلیحات آلمان واقعاً قضیه از چه قراراست؟ تا آن‌جا که ما دیده و شنیده‌ایم، هیچ شاهد مثالی وجود ندارد که مبین کمبود قوای هوایی ما جهت دفاع احتمالی باشد…»(۳)

فراموش نشود، این مباحثات در زمانی صورت می‌گرفتند که اگر دولتهای حافظ ورسای جنبیده بودند هنوز برای حفظ برتری هوایی در برابر هیتلر فرصت کافی موجود بود. ولی این ماههای گرانبها از دست می‌روند. دولت هم اقدامی نمی‌کند. هشت ماه بعد، این بحث برای چندمین‌بار در مجلس تکرار می‌شود. دولت در تاریخ ۴مارس۳۵ برای نخستین بار یک «کتاب سفید» منتشر و ضمن شرح فشرده آمار و ارقام نظامی کشور، شمه‌یی از فعالیتهای نظامی مخفی آلمان را هم علنی می‌کند که هشدار دهد افزایش قوای نظامی انگلستان، به‌ویژه در عرصه نیروی هوایی ضرورت دارد و خواهان تصویب بودجه مربوطه می‌شود…

اما، بار دیگر اپوزیسیون غوغایی به‌راه می‌اندازد. علاوه براین، در تاریخ ۱۱مارس۱۹۳۵، یعنی یک هفته بعد از انتشار کتاب سفید و آگاهی افکار عمومی از برخی پروژه‌های نظامی خفیه نازیها، اتلی قطعنامه‌یی علیه دولت تقدیم مجلس می‌کند. در این متن پاسیفیستی، ضمن مخالفت سخت با طرحهای دولت، جهت مقابله با خطر احتمالی آلمان پیشنهاد «آلترناتیو» هم داده می‌شود:

«ما به نظام جامعه ملل اعتقاد داریم، و در این سیستم، کل جهان متحداً علیه متجاوز قرار می‌گیرد. هرآینه نشانه‌هایی باشد که کسی قصد دارد صلح را به‌خطر اندازد، پس می‌باید افکار عمومی را آگاه و علیه وی وارد صحنه کنیم…»(۴)

فهم نقص و ناکافی بودن چنین پیشنهادی دشوار نبود. آنتونی ایدن که شاهد این مشاجره بود، بعدها در کتاب خاطراتش راجع به پیشنهاد مزبور تفسیر روشنگری دارد که خلاصه آن از این قراراست:

«نه آن زمان و نه اکنون، وجود افکار عمومی علیه یک متجاوز برای جلوگیری از تجاوز کفایت نمی‌کند. وقتی تجاوزگران و جنگ‌طلبان برای تعرض خیز برمی‌دارند، فقط با آگاهی و مخالفت افکار عمومی نمی‌توان آنها را از دست‌زدن به جنگ و تجاوز بازداشت…»(۵)

دو نکته در متن قطعنامه مزبور آشکار بود. اولاً متن آشکارا ضرورت مقابله با دیکتاتورها را کمرنگ می‌کرد، آن‌هم از جانب کسانی که خود را سوسیالیست می‌نامیدند! ثانیاً صرفاً حاوی لفاظی اپورتونیستی و فاقد منطق عملی بود. این قطعنامه در واقع با اهداف گروهی ـ انتخاباتی چشم به پاسیفیسم توده بیرون از مجلس داشت و بس. جالب است که همان‌جا این ژست اپوزیسیون با چند عبارت طرف مقابل بد‌جوری بادش خالی می‌شود. ِسرآستون چمبرلین (ازحزب محافظه‌کارو برادر بزرگتر نویل چمبرلین، نخست‌وزیر بعدی) پاسخ تندی به اِتلی می‌دهد:

«اگرجنگ درگیرد و ما گرفتار عوارض آن شویم و اگر بر فرض لندن زیر بمباران باشد و جناب نماینده محترم [اتلی] نیز همراه دوستانشان در این مجلس تشریف داشته باشند، آیا بازهم همین حرفهایی را که امروز بیان فرمودند به دهان مبارک می‌آورند؟»‌(همان‌جا).

و بدینسان نشستهای پارلمان کشور در یک زمان حساس، بدون نتیجه‌یی قابل‌توجه، صرف مجادله می‌شود، حال آن‌که در واقع، مسأله حاد امنیت ملی انگلستان درصورت حمله هوایی به لندن و دیگرشهرها مطرح بوده ولی حضرات «رهبران سیاسی وقت»، درست مثل سران گروهکهای جوانان و… فرصت گرانبها را به پلمیک می‌گذراندند و پیشنهاد اپوزیسیون فقط همان بود که خطر برتری نیروی هوایی هیتلر و بهم‌خوردن مهمترین موازنه نظامی ـ استراتژیک آن زمان را صرفاً با آگاه‌کردن و بسیج افکار عمومی و احتمالاً سازماندهی تظاهرات و… دفع کنند!

همزمان با این سهل‌انگاریهای شگفت و غفلت آشکار احزاب و رهبران سیاسی انگلستان، در آن طرف آب، هیتلر زیر ماسک صلح‌دوستی و شعار برابری «حق‌مسلم» ملت آلمان است… آن‌کار دیگر را پیش‌برده و موازنه استراتژیک را به‌هم‌زده بود!

 

پاسیفیسم، دستاویز اپیزمنت

در انگلستان دهه سی گرایش پاسیفیستی مسلط در سطح جامعه بیشتر بی‌تمایز و نسنجیده و جنجالی عمل می‌کرد. ولی این جنبش قوی در مبارزه علیه دیکتاتورها و کانونهای واقعی تنش و بحران و جنگ‌آفرینی ـ میلیتاریسم ژاپن و دیکتاتوریهای فاشیستی اروپا ـ کار چندانی صورت نمی‌داد که هیچ، با اطلاق شعار عدالت‌طلبی و برابری «حق مسلم ملتها»، درمورد آلمان، نخواسته و ساده‌لوحانه، آب به آسیاب دشمنان واقعی صلح و مسالمت اروپا و جهان می‌ریخت. بدینسان پاسیفیسم نسبت به نقض قرارها و پیمان‌شکنیهای هیتلر (مثلاً در مورد پیمان ورسای) معمولاً تفاهم نشان می‌داد. درآن‌طرف، همین ویژگی جنبش صلح دقیقاً مورد توجه و هدف تبلیغات مداوم و به‌خصوص سخنرانیها و مصاحبه‌های شخص هیتلر قرارداشت و او، تقریباً بدون استثنا، بعد از هر لگد عملی که به الزامات ورسای می‌زد، چند تا از خبرنگاران و برخی از «خادمان بی‌جیره مواجب» را دعوت می‌کرد و کلی اندرباب صلح‌طلبی خود و «ملت رنجدیده آلمان» روضه می‌خواند و اشک خواننده را می‌گرفت!

البته، محافل راهبردی دولت انگلستان و حافظان امپراتوری بریتانیای کبیر، در کشاکش تضادهای داخلی (ازجمله با دوام و گسترش پاسیفیسم) و ادامه و پیدایش چالشهای جدید بین‌المللی (رشد کمونیسم، سربلندکردن دیکتاتوریهای فاشیستی و به‌ویژه لگد‌زدن دائمی هیتلر به مفاد پیمان ورسای) نیز راه و چاه خود را تنظیم کردند. با پاسیفیسم گسترده داخلی چه می‌بایست کرد؟ علیه دیکتاتوری آن‌را بسیج و کانالیزه کرد یا…؟ آنها رفته‌رفته، و به‌کمک اهل فکر و اندیشه، چگونگی کاربرد شعارها و ادغام فضای صلح‌دوستی داخلی در مشی واستراتژی سیاست خارجی را به‌دست آوردند. مطالعه تاریخ نیمه اول دهه سی سیاست خارجی انگلستان نشان می‌دهد که دستاویزقراردادن صلح‌طلبی در استراتژی دولت فخیمه و برداشتن گامهای مقدماتی به‌طرف دیکتاتوریها، آن مفصل لازمشان بود جهت چرخش از مناسبات و نظم پیمان ورسای (خلع‌سلاح و پیمان امنیت جمعی) به سیاست خارجی رسمی امپراتوری بریتانیا معروف به «‌اپیزمنت».

 برای فهم بهتر زمینه اجتماعی این دستاویز، لازم است به جنبه دیگری از افکار عمومی آن سالها نیز توجه دهیم.

در طول دهه بیست و نیمه اول دهه سی، فراسوی عرصه ملی انگلستان، آن‌چه در اروپا و دیگر قاره‌ها می‌گذشت عموماً مورد علاقه و اعتنای توده  مردم نبود. در واقع امر، بعد ازجنگ اول و فجایع آن، انزوا‌طلبی سیاسی نه تنها جناحهای سیاسی و افکارعمومی ایالات متحده آمریکا را گرفته بود، بلکه پا به پای پاسیفیسم در انگلستان هم طرفداران زیادی داشت. تلقی رایج بیشتر این بود که: کشور ما جزیره‌یی جدا از «قاره» است، با نظام سلطنتی لیبرال و پارلمانتاریسم ریشه‌دار و… مسائل و مشکلات کشورهای قاره و جنگهای این‌ور و آن‌ور دنیا به ما مربوط نیست. جامعه ملل و کنفرانس خلع سلاح و… باید به این امور بپردازند و انگلستان حتی‌المقدور باید پای خودش را از مشاجرات ریشه‌دار و به‌خصوص از دعوا و مرافعه قدیمی آلمان ـ فرانسه کنارکشد…

این زبان و خواست خیابان بود. و صلح‌طلبی سوسیالیستها وکمونیستها، انجمنهای مسیحی جوراجور، کلوپها و سازمانهای نیرومند سندیکایی و…   روزنامه‌ها…  هریک با تحلیلها و منافع و مشی‌های مختلف، به پاسیفیسم دامن می‌زدند.

 پرهیز از جنگ خارجی و صلح‌طلبی بین‌المللی موج اصلی و میانگین خواستهای جامعه در مورد سیاست خارجی بود و به حق. چرا که جنگ و عواقب آن هنوز در ذهن توده‌های مردم زنده و از تکرار فجایع آن به‌شدت  گریزان بودند…  منتها حفظ صلح و مخالفت باجنگ و ویرانگری که حتماً نمی‌بایست به مماشات با مستبدان و بعضاً همکاری  و گاه حتی همدستی با دیکتاتورها درقاره و دیگر جاها تمام شود! علی‌الاصول نه!

 لیکن در انگلستان  اوائل  دهه  سی، فقط معدود  رهبران کارکشته و دوراندیش حاضر بودند  پست و ‌مقام خود را فدای بیان حقایق کنند و به‌رغم تمایل گسترده مردم به صلح و خلع‌سلاح، سربلند‌کردن هیولای مهیب فاشیستی را به افکارعمومی گوشزد نمایند. به شهادت تاریخ دهه سی انگلستان، این فقط وینستون چرچیل بود که به‌رغم باران برچسبهای تندوتیز مانند وحشی، دیوانه، جنگ‌طلب، اصلاح‌ناپذیر و در بهترین حالت «جنگجوی عهد عتیق»، تلاش می‌کرد واقعیتها و الزامات تلخ را صریح و به‌موقع مطرح و موشکافانه تحلیل و راه حل ارائه کند. شناخت هوشمندانه او از ساز‌و‌کارهای نازیها و شخص هیتلر به اوائل دهه سی برمی‌گردد. در آن‌زمان، بقیه حضرات، از هر دو حزب بزرگ و نیز لیبرالها، همه به طریقی با امواج پاسیفیسم و شعار خلع‌سلاح مانور می‌دادند، و با نیم‌نگاهی به انتخابات و رأی و حفظ مسند و کرسی نمایندگی و پست و مقام دولتی، درعمل به‌جای هدایت، بیشتر سوداگرانه دنباله‌رو توده‌ها بودند.

دراین بین، گروهی از نخبگان  سیاسی و متفکران قدیمی و با تجربه، (نگاه کنید به گروه انگلو ـ ژرمن)، با نیت خیر و بدون فساد ولی با تصورات و توهمات خارق‌العاده، خیلی تلاش کردند با تکیه به افکار فرقه‌های مسیحی خاص و فلسفه جنبش صلح‌طلبی، برای سیاست خارجی کشور در زمان سربلند‌کردن دیکتاتوریها و به‌خصوص روی کارآمدن نازیها و کسی چون هیتلر، به خیال خودشان طرح و برنامه «کارآمد» بریزند و توسط یک مشی و متدولوژی، به‌قول خودشان «علمی و سنجیده، شامل گفتگو و تعامل پشت پرده»، زمینه‌سازی لازم را انجام دهند، بلکه بتوانند پای دیکتاتورهای مهاجم را با امتیازها و بذل و بخششهای سیاسی (اغلب از کیسه ملتهای دیگر) در معاهده‌ها و قراردادها بند کنند و به‌این ترتیب خطر جنگ را دفع نمایند. این طرح و برنامه‌ها، بیشتر ناشی از کوششهای برخاسته از بطن محافل پاسیفیستی‌ ـ دانشگاهی ـ مسیحی بود. اما در بالا، گروهی دیگر (کلیودن ـ ست) فرصت را غنمیت شمردند و روی امواج پاسیفیسم توده‌ها و کوتاه‌بینی و اپورتونیسم احزاب و فراکسیونها، همان طرحها و برنامه‌ریزیهای اهل فکر و اندیشه را گرفتند و به‌کمک آنها برای مطامع جهانی امپراتوری استراتژی جهانی «اپیزمنت» را تدوین کردند و در دستور کار وزارت‌خارجه بریتانیای کبیر قرار دادند! البته دستاویز رسانه‌یی و شاه‌بیت توجیهات حضرات کماکان همان صلح‌طلبی مردم بود.

اما، درهرصورت که بگیریم، تاریخ بعدی به‌طور انکارناپذیری نشان داد که جز چرچیل و همفکرانش، همه طرفها، از توده مردم پاسیفیست انگلستان و نمایندگانشان، تا آن پیش‌کسوتان و متفکران نوع‌دوست ولی متوهم و خوش‌خیال … و نیز استراتژیستها و سیاستمداران تراز اول «کلیودن ـ ست»، جمله توصیه‌کنندگان به مسامحه و مماشات با دیکتاتورها، آشکارا از هیتلر و کل «محور شر»‌ آن‌زمان (فاشیستهای ژاپن، ایتالیا و آلمان) رودست خوردند. به‌خصوص آدلف هیتلر، با شناخت دقیق از جو جامعه انگلستان و روانشناسی طبقه اشراف سیاسی آن کشور و توهمات گروه پاسیفیست ژرمنوفیل ـ که به هر قیمت دنبال راه «نه جنگ» بودند، هر طرف را با همان ملات مطلوبش، ۶سال آزگار بازی داد تا بالاخره کار خود را پیش برد  و آماده جنگ بزرگ که شد همه قول وقرارها وپیمانها را زیر پا گذاشت.

تجربه عبرت‌آموزی است که در آن دوران بسیار تعیین‌کننده برای سرنوشت بعدی اروپا و جهان، قدرتمندان بزرگ و صاحبان منافع کلان مالی و ژئوپلیتیکی امپراتوری بریتانیا نیز به دستاویز صلح وآرامش‌بخشیدن به منازعه‌ها (اپیزمنت)، با دیکتاتورهای جنگ‌افروز راه‌آمدند. آنها با شعار صلح، در واقع می‌خواستند سیاستهای امپریال دولت فخیمه و منافع خاص خویش را پیش‌برند، و‌گر‌نه برای دفاع از دموکراسی و بند‌کردن زنگی مست و محدود نگه‌داشتن هیتلر و موسولینی، غیر از جنگ و غیر از استمالت راههای دیگر و عملی ـ سیستم ائتلافات، تحریمها و محاصره مالی و اقتصادی ـ همه در دسترس بودند.

سیاست اپیزمنت، چه در شکل اولیه و دفاعی آن (تا سال‌۳۷) و چه به‌صورت  همه‌جانبه و تهاجمی آن در زمان چمبرلین، پیوسته در یک ویژگی یکسان بود، درسوءاستفاده ازپاسیفیسم توده‌ها و شعار برحق صلح‌خواهی. محافل متعددی ازطبقه بالای انگلستان آن‌زمان دست‌اندر کار تبلیغ شعارهای صلح و پاسیفیسم بودند. ـ (کلیودن ـ ست) ـ معروفترین نمونه از محافل سیاسی با نفوذ و سیاست‌ساز بریتانیای‌ کبیر در آن دوران بود،که یک قلم مهمترین روزنامه‌های کشور را در اختیار داشت و زیر علم و کتل پرهیز از جنگ و «حفظ صلح به هرقیمت» از قضا سنگ دوستی با جنگ‌افروزترین دولتهای‌ زمانه (ایتالیای فاشیست و آلمان نازی) را به سینه زد و به فاجعه‌یی میدان داد که سالیانی بعد مصیبت مرگبارش دولت و ملت انگلیس را یک‌جا گرفتارکرد.

اینها البته جمعی از سیاستمداران اشرافی و صاحبان رسانه‌های ممتاز و نخبگان دولتمدار انگلستان بودند، همان‌طورکه نوشتم، با بهره‌بردن ازشمارکثیری از رسانه‌ها و روزنامه‌های سراسرکشور(مثلاً لرد راسرمر سلطان مطبوعات نامیده می‌شد). ولی علاوه‌بر اینها، در بطن توده‌یی جامعه نیز گروههای واقعی صلح‌طلب و پاسیفیستهای عقیدتی نیز شمارشان اندک نبود. بزرگترینشان سازمان سراسری Leage of Nations Union، که نفوذ و هواداران زیادی درکل کشور داشت…

گروههای کوچکتر، ولی سخت فعال و با نفوذ سیاسی ـ مذهبی‌ ـ رسانه‌یی نیز فعالیت داشتند. مهمترین آنها به نام «گروه انگلو- ژرمن»، یا ژرمنوفیل شهرت داشت، که طی سالهای حساس دهه سی قرن بیستم در ارتباط با حکومت رایش آلمان و رابطه با شخص هیتلر نقش ویژه‌یی ایفا نمود.

 

گروه ژرمنوفیل (دوستداران آلمان)(۶)

این گروه پاسیفیست و صلحخواه فعال، پس از روی کار آمدن و تثبیت سیاسی نازیها درآلمان، اواخر سال‌۳۳ اوائل‌۳۴،  زمانی که خروج رایش‌ آلمان از جامعه ملل روابط انگلستان با هیتلر را تیره کرده بود، تأسیس شد. با هدف ایجاد تماس غیررسمی و کاهش تنشهای فی‌مابین دو دولت و ایجاد رابطه مجدد. اعضای این گروه همگی پاسیفیستهای سابقه‌دارو فعال و معتقد بودند و کل گروه از وابستگان برخی فرقه‌های نیکوکار مسیحی، شماری از ژورنالیستهای صلح‌طلب، اساتید تاریخ شناس و اهل علم و تعدادی نیز از نمایندگان مجلس و… تشکیل شده بود.

اهمیت گروه مزبور در این بود که علاوه بر اعتقادی بودن و شهرت شخصیتهای خوشنام و پیش‌کسوت آن و برخورداری ارتباطات رسانه‌یی و پارلمانی،  دو نفر از اعضای معروف و بسیار فعالش، که هم اهل قلم و اندیشه بودند و هم درسیاست و روابط حزبی از قدیم دست داشتند، یعنی لرد (۷)Allen و لرد Lothian(8)، این شخصیتها روابط خیلی ویژه‌یی با بالاترین سطح سیاسی کشور داشتند .

 لرد ِالن پاسیفیست قدیمی، معروف و با اعتبار، نویسنده و شخصیت بانفوذ سیاسی حزب کارگر و رفیق قدیمی و مشاورخیلی نزدیک مکدونالد نخست‌وزیر وقت بریتانیای کبیر بود.

لرد لاسین، اهل علم و مسیحی معروف، با ارتباطات گسترده در بالا و پایین جامعه و دوست نزدیک خاندان لیدی آستور (مؤسس کلیودن ـ ست) و مرتبط با مهمترین رسانه کشور.

در عین حال، هر دو عالیجناب صاحب رابطه درسطح بالای دولت آلمان و امکان گفت‌و‌شنود با شخص «پیشوا» هم بودند! که این رشته ها توسط افراد اهل علم‌و‌اندیشه و ازطرق کنفرانسها و مجامع فکری و فرهنگی و مسیحی… و وابسته‌های فرهنگی سفارتخانه‌ها و پروژه‌هاو… به‌وجود آمده بود و شرح و تفصیل اینها درکتاب سرگذشت این دو نفر در دسترس هستند.

کاراصلی این دو شخصیت پاسیفیست قدیمی و با نفوذ عبارت بود از دیدار با هیتلر و نیز سازماندهی چنین دیدارهایی، سربزنگاه و موقعیتهای حساس برای طرف سوم، تهیه گزارش برای دولت و هم‌چنین دادن ملاتهای اولیه به رسانه‌های انگلستان در باب رویدادهای آلمان.

اوج نفوذ آنها یک بار دراوائل‌۱۹۳۵ بود، که در پی دیدار با هیتلر و گزارش به دولت انگلستان، برنامه دعوت و دیدار هیأت انگلستان، متشکل از سرجان سایمون (وزیرخارجه) و آنتونی ایدن و همراهان، تدارک دیده شد که به گفتگوهای مربوط به ناوگانهای دریایی دو طرف و عقد قرارداد مربوطه منجرگردید.

اوج دیگر نفوذ آنها سال۱۹۳۸ پیش آمد، درمورد طرح و تدارک کنفرانس مونیخ، به‌خصوص توسط لرد ِالن.

دی.سی. وات، محقق انگلیسی که پژوهشهای مفصلی درباره سیاست خارجی آن دوره بریتانیا انجام داده و به‌خصوص راجع به سیاست اپیزمنت نوشته است، نقش این دو شخصیت را در امر جوش‌دادن آرا و نظرات دو طرف، و به ویژه مراعات خواستهای هیتلر در متن طرحها و برنامه‌های مطروحه در سیاست اپیزمنت، خیلی با اهمیت دانسته و به این دلیل، بدون این‌که قصد توهین داشته باشد، بلکه به‌مثابه یک نتیجه عملی کارشان، ازآنها به عنوان «خادمان بی‌جیره مواجب سیاست‌خارجی رژیم نازی» نام برده است.(۹)

وی می‌نویسد:«اهمیت فعالیت آنها [لرد الن و لرد لاسین] در این بود که افکار و نظریات دوایر مهمی در انگلستان را برای دوره بعدی سیاست خارجی بریتانیا، (یعنی دوران رسمی اپیزمنت) آماده کرده بودند. و وجود همین زمینه فکری و آمادگیها چمبرلین را مصمم نمود ازماه مه۱۹۳۷ به بعد، در جهت جلوگیری ازجنگ دست به یک تلاش بزرگ دیگر بزند و سعی کند [برطبق نظریه لرد ِالن] هرطورشده مسائل مورد اختلاف فی مابین انگلستان و دیکتاتوریهای اروپا را ازمیان بردارد.»(۱۰)

وات، در تحقیقات مزبور، در باب انگیزه‌های این دو شخصیت خاص و با نفوذ بر این عقیده است که آنها مسیحیانی مؤمن و عضو برجسته فرقه‌هایی بودند که برخلاف کلیسای رسمی، به فطرت نیک ابنای بشر باور داشتند. این «پیش‌کسوتان صلحدوست» سخت دل‌بسته این ایده بودند که فضیلتهای عقیده دینی خود را در عرصه کشمکشها و منازعه‌های سیاست بین‌الملل پیاده کنند و به قوت اصل «بخشش امتیاز»‌ و گرفتن قول و امضای پیمان، دیکتاتورها را به راه راست آورند تا از وقوع جنگ جلوگیری شود. آنها پهنه منازعه‌های سیاسی را همانند عرصه اخلاق خصوصی می‌انگاشتند و برای حل‌وفصل آنها پیگیرانه تلاش می‌کردند. ۱۱

البته، در سیاست  اپیزمنت مورد نظر این دو پاسیفیست قدیمی و متوهم، دست بردن به اعمال زور و تجاوز نظامی مرز غیر قابل تحمل به حساب می‌آمد. لرد الن آن‌قدر عمر نکرد که در زیر پا‌گذاشتن تمام مفاد پیمان مونیخ و شروع جنگ‌ جهانی‌ دوم ماهیت واقعی جبّار مکارّی چون هیتلر را شاهد باشد. لرد لاسین نیز، پس از حمله هیتلر به چکسلواکی و اشغال پراگ، دیگر راه‌آمدن با هیتلر را روا ندانست. یک سال پس ازشروع جنگ او هم، درهم‌شکسته و مأیوس، جان سپرد.

                       ادامه دارد

منابع و توضیحات

۱ – تا چند ماه به پایان جنگ‌  جهانی‌ اول مانده کشور آلمان هنوز یک امپراتوری و در عمل تحت صدارت و حکومت ژنرالهای میلیتاریست‌ ـ شوینیستی چون ژنرال لودندرف و فیلد مارشال هیندنبورگ بود. گرچه زیر فشار ایالات متحده آمریکا (قویترین فاتح جنگ) امپراتور مجبور به فرار شد (به هلند و آن‌جا استعفا داد)، اما ژنرالها و طرز فکر و فرهنگ غیر دموکراتیک آنها باقی ماندند. جامعه آلمان تا آن زمان نه یک انقلاب دموکراتیک موفقی را از سرگذرانده بود و نه توانست بعد از شکست و تسلیم در جنگ، فرار امپراتور و تأسیس جمهوری وایمار و استقرار نظام دموکراتیک ـ پارلمانتاریستی، یونکرها و به‌خصوص میلیتاریستهای مسئول جنگ اول را ازصحنه سیاسی و اجتماعی کشور کنار زند. ژنرالیسم متحد با یونکرها کماکان  به عنوان شریک  قدرت باقی ماندند و همراه آنها فضای خاص نظامیان و دولت پروس و نظامیگری و فرمان و فرماندهی… جالب است که یکی ازمسئولان درجه اول شروع و ادامه فاجعه‌بار جنگ جهانی اول، یعنی فیلد مارشال هیندنبورگ درسال۱۹۳۵ نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد و بیشترین آرا را به‌دست آورد! همین نظامی پیر باقی‌مانده از دوران  امپراتوری (که بی‌پرده طرفدار بازگشت امپراتوری هم بود) قریب ده‌سال، تا روزمرگ درسال۳۴ «رئیس جمهورآلمان» بود ولی با همکاری وی و ژنرالهای همدستش حزب نازی و دیکتاتور خونریزی چون هیتلر سرکار آمد. جامعه آلمان از یک سو بدون انقلاب موفق دموکراتیک وارد دوران دموکراسی شد و در جمهوری وایمار هم یک فضا و فرهنگ غنی دموکراتیک ـ سوسیالیستی ـ و شورایی پاگرفت و هم بخشهای بزرگ و توده‌یی کشور کماکان تحت تأثیرات نظامی و سانترالیستی باقی ماندند. در واکنش به شکست بزرگ در جنگ  و  شکست انقلابهای ناکام شورایی و احزاب انقلابی ـ سوسیالیستی، جامعه یک حالت شدید افراطی پیدا کرد، و رادیکالیسم با اقتدارگرایی  و دنباله‌روی از سانترهای قوی همراه شد. حتی احزاب رادیکال راست و چپ آن‌هم به شدت سانترالیستی و فرمانبردار شدند: درطیف راست حزب نازی با پیشوایی هیتلر و در منتهی‌الیه چپ حزب کمونیست آلمان دنباله روی استالین. درطیف بورژوازی لیبرالها ضعیف و درطیف سوسیالیستی طرفداران شورا و مناسبات شورایی فاقد قدرت توده‌یی بودند. این طور بود که ساختارهای دموکراتیک جمهوری وایمار استوار و توانا نشدند و به هنگام بحران (۱۹۲۹به‌بعد) به‌سرعت و عمدتاً بدون دفاع، مقهور تندروها و به‌خصوص حزب و چماقداران هیتلرشدند و ازبین رفتند.

۲ – از یاد نرود که وینستون چرچیل در آن‌زمان با وجودی که عضو حزب حاکم محافظه‌کار بود، با سیاست‌ جاری دولت نسبت به آلمان هیتلری (سعی به بازگرداندن هیتلر به جامعه ملل، دادن امتیاز و تلاش برای قراردادبستن و… بدون پشتوانه قاطع قدرت و بدون توجه به الزامات نظامی) سخت مخالف بود و مرتب، با ذکر آمار و ارقام لازم به سیاستهای دولت وقت انتقادات تندی ابراز می‌کرد. شمار متغیری از نمایندگان مجلس با وی و نظراتش همراه بودند.

۳ – نقل از ص ۷۵ کتاب جنگ جهانی دوم چرچیل

لازم به یاد‌آوری است که درآن دوران و با تسلیحات آن‌زمان، اصل « برابری قوا» در  نیروی‌هوایی، حداقل پیش‌شرط امنیت ملی انگلستان به شمارمی‌رفت. تمام تلاش پرشتاب هیتلر درسال ۳۴ این بود که نیروی هوایی نظامی آلمان را با سرعت بازسازی و اصل برابری قوا در هوا را از بین ببرد و یک موقعیت برتر و استراتژیک برای رایش آلمان و طرحهای جهانی خودش فراهم کند.

۴ ـ نقل از ص۱۶۱، کتاب خاطرات آنتونی ایدن، رو‌در‌روی دیکتاتورها…

۵ – همان جا،

۶ – برای مطالعه شرح تفصیلی این محافل و سازمانها و شخصیتها نگاه کنید به:

Policies. Studies in the Formulation of British Foreign Policiy in20Cent. Watt،D. C. Personalities and

۷ – کلیفتون الن، در جوانی، یعنی در زمان جنگ جهانی اول، مخالف جنگ و خدمت سربازی به جهت وجدانی، در دهه بیست، نویسنده اجتماعی و متفکر سیاسی با نفوذ، مؤسس حزب کارگر مستقل، تلاش می‌کند این حزب به مغز متفکر و خط‌دهنده کل حزب کارگر تبدیل شود. دوستی نزدیک با مکدونالد رهبر معروف حزب کارگر، درزمان بحران بزرگ و تشکیل دولت ملی متشکل از حزب محافظه‌کار و بخشی ازحزب کارگر (مکدونالد) به حمایت  این ائتلاف برمی‌خیزد. سپس با شرکت محافظه‌کاران معروف و کارشناسان سیاسی فراحزبی کمیته‌یی درست می‌کند برای تدوین طرحها و برنامه‌های سیاسی مبنایی برای دولت انگلستان. لرد الن به عنوان یک هوادار ایده امنیت جمعی که  سیاست اپیزمنت را جزیی از آن می‌دانست شهرت یافت. وی  در رابطه با سیاست دولتهای قبل از چمبرلین انتقادهای تندی داشت به کندی سرعت عمل آنها در رابطه با دیکتاتورها(!) و معتقد بود که طبق یک برنامه مشخص می‌بایست سریعاً با این دیکتاتوریها به توافق رسید و آنها را متعهد به یک‌سری پیمان کرد. برای همین وی مبتکر و برنامه‌ریز سیاست خارجی دولت بعدی، یعنی دولت نویل چمبرلین شد. برخی از روشهای اجرایی خط‌مشی معروف به اپیزمنت چمبرلین کار لرد الن بود. علاوه بر این، کار عمده سیاسی وی رفت‌و‌آمدهای غیررسمی به رایش آلمان و ملاقات وگفتگو با شخص هیتلر بود و انتقال پیام. وی در ایجاد طرح و تدارک «کنفرانس مونیخ» و قرارداد مربوطه نقش فعالی داشت. او نابهنگام فوت کرد و زیرپاگذاشتن پیمان مونیخ توسط هیتلر، اشغال پراگ و بعداً شروع جنگ را دیگر ندید. برای شرح تفصیلی درباره این شخصیت، افکار و فعالیتها و نتایج عبرت‌انگیز آنها نگاه کنید به کتاب

Marwick، Cliffton Allen،۱۹۶۴، و برای مجموعه‌ای از نوشته‌ها و نامه‌های  لرد الن نگاه کنید  به کتاب Martin Gilbert، Plough My Own Furrow،۱۹۶۵

۸ – لرد لاسین، نویسنده پاسیفیست و متفکر و لیبرال قدیمی با نام مستعار فیلیپ‌کِر، عضو برجسته انجمنهای گوناگون که از سالهای اولیه دهه بیست هوادار ثابت‌قدم «حقوق برابر» برای جمهوری وایمار آلمان و مخالف تضییقات قرارداد ورسای بود. وقتی درسال۱۹۳۳ نازیها به قدرت رسیدند وی با این پرسش روبه‌رو شد که حالا چه چیز تغییر کرده و چه باید کرد؟ وی، با درنظر‌داشتن اصل «جدا شمردن سیاست داخلی از سیاست خارجی»، پاسخش از این قرار بود:

« من هم، مانند اغلب لیبرالها، از رژیم نازی منزجرم، ولی مطمئن هستم که نخستین شرط اصلاح‌کردن این رژیم این است که ما حاضر باشیم عدالت را در حق آلمان روا داریم…» –

نگاه کنید به کتاب:

 ۱۸۸۲-۱۹۴۰ Butler،J. R. M. Lord Lothian (Philip Kerr) لندن، ۱۹۶۰،

۹ – نگاه کنید به Watt،D. C.  Personalities … Essay 6،S124

۱۰ – همان‌جا، ص۱۳۰

۱۱-نگاه کنید به کتاب Butler،Lord Lothian ،S. 198