طبق معمول، کسانی که درمقابل قدرت و پیشرفت کار هیتلر کمترین حساسیتی نشان نمیدادند و از جمله لاوال، درست به بهانه مخالفت با جنگ و حفظ صلح بههر قیمت، حاضر بودند با دیکتاتورهای جنگ افروز از در آشتی درآیند!
اصل برتری نژاد آلمانی و ضرورت متحد کردن همه آلمانیها زیر یک پرچم و در یک کشور، یعنی اصل وحدت خون و خاک، تئوری مبنایی در ایدئولوژی نازیها بود. هیتلر در جنبه ایجابی نظریات و تبلیغات مداوم خود مرتب روی همین اصل تکیه داشت و در دومین سال به قدرت رسیدن سخت نیازمند کسب توفیق و نتیجه محسوس برای تودهها درهمین عرصهها بود. خواست رجعت دادن سرزمینها و جمع آِلمانیهایی که به دلیل شکست در جنگ جهانی اول از جغرافیای آن زمان آلمان کنده شده و تحت قیمومیت و اداره سیاسی دیگران قرارگرفته بودند، به ویژه بخشهایی که مشخصاً در پیمان ورسای ذکرشده و ترتیباتی به منظور بازگشت احتمالی آنها در نظر گرفته شده بود، جزء همیشگی تبلیغات تند وتیز هیتلر و گوبلز و دیگر سران نازی بود. ولی رسیدن به این هدفها بدون همکاری قدرتهای حافظ ورسای شدنی نبود. هرگونه تعرض به خاک کنونی دیگران ـ حال چه به صورت کودتای طرفداران و یا مداخله و تصرف نظامی و… بلافاصله با واکنش شدید سیاسی و احتمالاً نظامی روبه رو میشد و هیتلر درپائیز۳۴ هنوز از تناسب قوای لازم برای ماجراجویی مستقیم نظامی برخوردار نبود. بنابراین در عرصه خارجی هیتلر در تنگنای آشکاری قرار داشت، با امور داخلی فرق میکرد. سرکوب مخالفان و دیگراندیشان بیرون دولت و حزب حاکم و نیز کنار زدن و نابودی رقبا و مدعیان نظامی و سیاسی در داخل دولت و حزب نازی برای جباری چون او مسأله اراده و تصمیمگیری و سپس سازماندهی و اجرا بود. کما این که یک تصفیه خطیر و بسیار بزرگ درونی را ناگهان دریک صبح سحر به دست خود شروع وکشتار را ظرف دو شبانه روز بعدی (بدون این که بخوابد) بیانقطاع ادامه داد و به انتها رساند.
اما، نیل به هدفهای فوق ـ یعنی به قول او «بازگردان بخشهای جدا مانده خاک و نژاد ژرمن»، که حالیا درکشورهای دیگر و یا تحت قیمومیت جامعه ملل قرار داشتند و عملاً درآزادی و دموکراسی زندگی میکردند، کار آسانی نبود. دراین موارد او مایل بود بخشهای مربوطه ازپیمان ورسای هرچه زودتر به عمل درآیند. از این راه میتوانست بدون ریسک یک جنگ زودرس، به آن پیروزیهای سیاسی ـ نژادی دست یابد که جهت بسیج احساسات توده نازیها و گردآوردن امکانات و نفرات مکفی برای تدارک و پیشبرد جنگ بزرگ آینده محتاج آنها بود. کسب پیروزی چشمگیر در این زمینهها برای شخص هیتلر نیز فوقالعاده اهمیت داشت. اوخود را منجی موعود همه آلمانها در هر جا که بودند و میزیستند میشمرد و رسالت پایهریزی و تأسیس یک «رایش هزارساله برای همه ژرمنها» را بردوش خود میدانست. دست زدن به یک کودتا (ی ناکام و مفتضح) چون مورد اخیردراتریش، آزمایشی نبود که او بار دیگر، این بار در برابر نیروی برتر ارتش فرانسه، ریسک آن را بپذیرد.
اما، در رابطه با سارلند قضیه فرق میکرد. این جا دیگر نیازی به کودتا نبود، خود متن پیمان ورسای یک همهپرسی به تاریخ ۱۳ژانویه۱۹۳۵ را پیشبینی کرده بود. و علیالاصول از پیشترها نیز تردیدی وجود نداشت که درشرایط معمولی اغلب آلمانیها مایل بودند به کشور همزبان آبا و اجدادی خود یعنی آلمان بپیوندند. منتها آیا مردمی که بیشتر آنها از بیش از ۱۵سال پیش در احزاب گوناگون چپ و کاتولیک و لیبرال عضو بودند و زیر قیمومیت جامعه ملل تحت اداره دموکراتیک فرانسه زندگی آزادی میگذراندند، حاضر میشدند به آلمانی برگردند که دیگرآن جا از نعمات جمهوری خبری نبود و حقوق اساسی و آزادیهای قبلی آن زیر چکمههای مرگبار دیکتاتوری نازیها و شخص « پیشوا» لگدمال شده بود؟
یا این که بیشتر تمایل داشتند با حفظ حق انتخاب بعدی، فعلاً چند سالی صبرکنند تا خط سیاسی هیتلر روشن و تعیین تکلیف شود وسپس تصمیم بگیرند؟
تراژدی ایالت سار۱
انتخاب لاوال بعنوان وزیر خارجه فرانسه، که تا آن زمان تحت هدایت سلف او لویی بارتو، کم و بیش در مقابل فشارها و تبلیغات نازیها تاب آورده و حتی خواستار مجازات خلافکاریهای هیتلر (از پیمان ورسای) بود، یک تغییر و تحول معمولی به شمارنمیآمد.
در واقع امر، با مرگ لویی بارتو سیاستمدار کاردان و مقاومی که مسأله اصلیاش حفظ امنیت فرانسه در مقابل خطر فزاینده فاشیسم بود و به همین دلیل هم سرسختانه درمقابل نازیها ایستاده و حتی طرفدار اعمال قاطعیت و پیش گرفتن مشی تحریم دولت نازی بود، سیاست خارجی فرانسه نسبت به دیکتاتورها به ویژه هیتلر بهطور کامل عوض شد. جناح دیگری ازطبقه سیاسی حاکم کشور، که زیر لوای مخالفت شدید با جنگ، طرفدار علنی مماشات با دیکتاتورها بود، سکان سیاست خارجی کشور را به دست گرفت. لاوال و نزدیکان سیاسی وی کسانی بودند که حتی بعدها در زمان اشغال فرانسه توسط ارتش هیتلر نیز با نازیها همکاری کردند. لاوال حتی به تمایل وبا فشار هیتلر، نخست وزیر فرانسه در زمان اشغال شد. بیخود نبود که وی درسال۱۹۴۵ به جرم همدستی با نازیها محکوم و توسط متفقین تیرباران گردید.
در هر حال روی کار آمدن لاوال درست بعد از ترور و مرگ لویی بارتو (پاییز۱۹۳۴)، از نظر سیاسی برای اروپا یک مصیبت استراتژیک و برای هیتلر، برعکس، یک شانس بیمانند به همراه آورد.
طبق معمول، کسانی که در مقابل قدرت و پیشرفت کار هیتلر کمترین حساسیتی نشان نمیدادند، و از جمله لاوال، درست به بهانه مخالفت با جنگ و حفظ صلح به هر قیمت، حاضر بودند با دیکتاتورهای جنگ افروز از در آشتی درآیند!
لاوال به ویژه تمایل داشت سریعاً جبران مافات کند و آشکارا از سیاست ایستادگی قاطع بارتو بریده و با هیتلر راه بیاید، البته به بهانه حسن همجواری! درهمین جهت بود که او، ضمن نخستین دیدار رسمی خود با سفیر آلمان (۷نوامبر۳۴) با دستمال ابریشمی به استمالت آلمان پرداخت و تمام مواضع قاطع فرانسه و تدارکات شجاعانه وزیرخارجه قبلی کشور به منظور جلوگیری از پیروزی نازیها را زیر پا گذاشت و در منتهای ذلت وخواری اعلام نمود:
«به نظر او ایالت سار، صد در صد آلمانی است و شخصاً هیچ آرزوی صمیمانهیی جز این ندارد که این منطقه به دامان آلمان باز گردد…»
و سپس ازطریق سفیرآلمان ـ که از شادی در پوست خود نمیگنجید ـ چاکرانه به دولت هیتلر پیام فرستاد که:
«او (لاوال) تمام نیرویش را در خدمت ایجاد روابط حسن همجواری و صمیمانه با آلمان [هیتلری] قرارخواهد داد و موضعاش درمسأله سار مؤید این مشی اوست».۲
البته چنین وزیر خارجهیی در دولت فرانسه، برای مطالبات هیتلر از یک لابی درجه اول هم مفیدتر بود. اولین نفع بزرگی که هیتلر از این سیاست لاوال به چنگ آورد، حصول پیروزی در انتخابات سار و بازپس گرفتن سهل و ارزان این سرزمین مهم و مورد مشاجره بود. باید در نظر داشت که هیتلر در آن زمان به تصرف مجدد سرزمینهای از دست رفته و حصول این نوع موفقیت (بدون جنگ)۴ فوقالعاده نیاز داشت و عملاً باور کردنی نبود که فرانسه، علیرغم برتری عظیم نظامی و سوابق ایستادگی قاطع در مقابل مطالبات و کارزارهای تبلیغاتی نازیها و تدارک اقدامات لازم جهت آچمز کردن هیتلر و تداوم سرپرستی فرانسه بر سار، ناگهان به آن صورت مفتضح وا دهد و وزیر امورخارجه کشور همچون وردست سیاسی نازیها عمل کند و زیرآب منافع ملی فرانسه را بزند. برای توضیح وضعیت درمسأله سار و بدیلهای مختلف و واقعی که آن زمان پیش روی فرانسه قرارداشت، ناگزیریم به عقب برگردیم و سابقه و سیر مسأله را کمی شرح دهیم.
بعد از شکست کامل امپراتوری آلمان در جنگ جهانی اول بخشهایی از سرزمینهای مورد مشاجره که در پایان جنگ در تصرف متفقین بودند از جغرافیای کشور آلمان جدا و اداره آنها به صورتهای گوناگون تنظیم گردیدند. ازجمله اداره سرزمین سار در قیمومیت جامعه ملل به عهده دولت فرانسه گذاشته شد. علاوه براین به فرانسه اختیار داده شد از معادن غنی این سرزمین و بهخصوص معادن ذغال سنگ آن تا تاریخ انتخابات عمومی درژانویه۳۵ و تعیین تکلیف سیاسی مسأله سارلند استخراج کند.
نباید از خاطر برد که در زمان امضای پیمان ورسای، با ماده مربوط به سارلند، آلمان از یک نظام دموکراتیک و جمهوری پارلمانتاریستی برخوردار بود. کسی به این خطر نیندیشیده بود که انتخابات ۱۵سال بعد در زمانی برگزار میشود که یک دیکتاتوری مخوف بیسابقه (فاشیستی) برحیات و ممات ۷۰ میلیون آلمانی مسلط است. بنابراین فرض براین بود که درصورت رأی مثبت به آلمان، اکثریت سکنه آلمانی زبان این منطقه به دامان یک نظام آزاد پارلمانتاریستی برمیگردند و حل و فصل مسأله به نفع تثبیت صلح و دموکراسی در اروپا خواهد بود. اصلاً بنا نبود توسط این همه پرسی و پیوستن احتمالی سارلند به آلمان، مردمان ساکن این منطقه، وافعاً از امروز به فردا، کلیه آزادیهای دموکراتیک و احزاب وسندیکاها و انجمنها و حقوق کلیسایی و سیستم دموکراتیک آموزشی، اعم از حقوق اساسی و انسانی و در یک کلام همه زندگی آزاد و حقوق بشر خود را از دست بدهند. البته، درصورت وجود آگاهی نسبت به تمام این عواقب احتمالی، دستکم یک بخش بزرگ سکنه سار، یعنی اعضا و هواداران احزاب چپ و لیبرال و پیروان عقاید کاتولیک و پروتستان… به احتمال مخوف نازیفیکاسیون جواب رد میدادند، البته درصورتی که روح آزادی وآگاهی ازمسائل جاری بر این انتخابات سایه گستر میبود و توده مردم از توطئههای انجام گرفته و نفوذ گشتاپو و… خبر میداشت و اگر پروسه گزینش آزاد تأمین میشد…
وزیرخارجه قبلی فرانسه که موضوع را پیگیری میکرد، بعدها وضعیت را چنین به یاد میآورد:
«درصورتی که ابراز نظر و گزینش کاملاً آزاد در منطقه سار تأمین میشد، بعید نبود که خیلی از اهالی سار با میل به آن گزینهیی رأی دهند که تمدید وضعیت موقت را در بر میگرفت، تا تکلیف سیاست نازیها روشن میشد».۳
و هر آدم عاقل و بالغ و هر عقل معاش معمولی سیاسی نیز همین را میگفت.
باری، طبق پیش بینی مندرج در پیمان ورسای قراربود در همهپرسی مورخ ۱۳ ژانویه سه راه حل به انتخاب آزاد سکنه سار گذاشته شود:
– اول، ماندن در اداره سیاسی توسط دولت فرانسه یعنی ادامه وضع موجود،
– دوم، باقی ماندن درسرپرستی جامعه ملل
– وسوم پیوستن به کشور آلمان.
پیش از استقرار نظام فاشیستی هیتلر، درتمام دوران ۱۴ساله جمهوری وایمار البته کسی تردید نداشت که اکثریت آلمانی سارلند به هنگام گزینش عمومی ترجیح خواهند داد به جمهوری دموکراتیک و پارلمانتاریستی آلمان بپیوندند. ولی با روی کارآمدن هیتلر، وقوع آن کشتارها و اردوگاهها و ممنوعیت احزاب و نابودی سندیکاهها و بسته شدن دهان کلیسا و… و چشمانداز مخوف جنگ آینده… طبیعی بود که دریک محیط آزاد و انتخابات بیارعاب اکثریت سکنه سارلند، که خیلی از آنها هوادار احزاب چپ و دموکراتیک و کاتولیک (یعنی احزابی که توسط هیتلر سرکوب خونین و ممنوع و منحله اعلام شده بود) آزادانه به رایش هیتلر نمیپیوستند، بلکه به آلترناتیوی رأی میدادند که یک انتخابات آزاد را در وقت بعدی تأمین میکرد. اما نه دولت وقت فرانسه و بهخصوص وزارت خارجه لاوال چنین شانس آزادی را برای مردم فراهم کرد و نه نازیها کوچکترین امنیت و آزادی انتخاب برای مردم باقی گذاشتند.
نازیها در زمان حیات بارتو نیز، از ماهها پیش، همه جور طرح و توطئه چیده بودند. ازبرنامه کودتای فاشیستی تا نفوذ گشتاپو بین پلیس منطقه۴ و وارد کردن پول فراوان به صحنه و هزار و یک دستکاری واعمال نفوذ امنیتی و… آنها می خواستند با توسل به انواع وسایل تبلیغاتی و ارعاب و فشار و شانتاژ جوی بسازند و این را جا بیندازند که گویا با پیوستن سارلند به آلمان قطعاً:
– شرایط زندگی مردم آن جا بهتر و آبرومندتر خواهد شد. (ازاشغال فرانسوی «رها» خواهند شد)
– این تنها و تنها شانس بازگشت به آغوش وطن است، شعار «یا اکنون یا هرگز» را همه جا با منتهای تعصب و تبلیغات و هوچیبازی و شانتاژ جار میزدند.
– درصورت مخالفت با پیوستن به آلمان، تضاد هیتلر با دولت فرانسه به حدی بالا میگیرد که وقوع یک جنگ ناگهانی در سارلند محتمل، بلکه قطعی خواهد بود،پس پیوستن به آلمان یعنی ادامه صلح (!)
-…
بارتو، وزیرخارجه قبلی فرانسه، هم از این طرحها و تلاشهای نازیها خبر داشت و هم اقدامات گوناگونی برای مقابله لازم با آنها تدارک دیده بود. بارها به جامعه ملل نوشته بود و اعلام آمادگی دولت فرانسه، برای کمک جهت تأمین آزادی انتخابات و استقرار نیروی نظامی و پلیس لازم برای مقابله با فشارهای گشتاپو و دیگر مأموران نفوذی نازی را به اطلاع مسئولان رسانده بود. کوششهای به موقع بارتو به اندازهیی مؤثر بود که امید نازیها ازآن پیروزی که در سارلند لازم داشتند بریده شده بود و خود را در وضعیت ناامید کنندهیی میدیدند.
وایتسزکر، فرستاده آلمان به سوئیس و مسئول تماس با جامعه ملل در امور ایالت سار در تاریخ ۲۸ سپتامبر (یعنی حدود دوهفته پیش ازترور بارتو) با ناراحتی شدیدی چنین به برلین گزارش میکند:
«رهبری کنونی وزارت خارجه فرانسه [یعنی لویی بارتو] از کاربرد هیچ وسیلهیی جهت ضربه زدن به دولت ما درمسأله ایالت سار رویگردان نیست. تلاشهایی که برای سوق دادن آنها به مسیری دیگر صورت گرفت تماماً به ناکامی منجر شدند. دولت فرانسه درجامعه ملل احساس قدرت میکند».۵
دو روز بعد حتی سفیر آلمان در فرانسه به برلین گزارش میدهد که بارتو را با تهدید کودتا هم نمیتوان ترساند:
«… طرف فرانسوی وقوع کودتا [در سار] را هم در محاسبات خود منظور داشته و فکر میکند کودتا خطری برای آن دولت به حساب نمیآید که هیچ، برعکس، چنین کاری ازجانب آلمان موجب انزوای کامل رایش سوم و باعث محکومیت ما میشود، همان طورکه در۱۹۱۴ حمله آلمان به بلژیک محکومیت جهانی یافت. امری که درانجام اقدامات احتمالی متقابل به نفع دولت فرانسه تمام خواهد شد».۶
در جمعبندی کوتاه فوق عصبانیت و درماندگی سفیر هیتلر در فرانسه کاملاً آشکار است. معلوم است که با وجود سیاستمداری با قدرت تحلیل و قاطعیت بارتو درپست وزارت خارجه فرانسه نازیها چندان شانسی در سارلند برای طرحهای مطلوب خود متصور نمیدیدهاند.
آیا این ارزیابی آنها در اصابت گلوله به بارتو بههنگام ترور الکساندر(۱۰ روزبعد درمارسی) نقشی داشته؟
به هرحال، درصورت ادامه خط بارتو و روشنگری کافی روی واقعیتهای فوق، عموم مردم و بهخصوص احزاب گوناگون دموکراتیک و چپ این سرزمین حاضر نمیشدند به آلمان هیتلری الحاق شوند و با رأی دادن به خط مطلوب هیتلر، زندگی سیاسی خویش را در یک خودکشی سیاسی نیست و نابود کنند و مضافاً اسباب یک پیروزی بزرگ برای حزب نازی و شخص جبار خونریز را فراهم نمایند؟ آیا امکان بهتراین نبود که مسائل جاری و پر اهمیت سیاسی از طرف فرانسه رک و روشن برای توده مردم توضیح داده میشد و تاریخ دیگری برای انجام انتخابات عمومی معین میگردید؟ در واقع، روشن بود که در صورت تمایل و همکاری دولت فرانسه امکان فعال کردن بیش ازپیش احزاب و متحد کردن آنها علیه دسیسهها و تبلیغات گوبلز به سادگی فراهم بود و بارتو نیز چنین طرحی داشت: با ایجاد یک جبهه وسیع ضد فاشیستی و امداد دولت فرانسه میشد جلوی تهاجمات روانی و تبلیغاتی هیتلر را گرفت. دیپلوماسی دیگرکشورهای ضد فاشیسسم نیزپشتیبان خط بارتو بود:
«مقاومتی که توسط بارتو علیه برنامههای فاشیسم آلمان در منطقه سار سازمانیافته بود، مورد حمایت کامل دیپلوماسی شوروی واقع گشت. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پیگیرانه طرفدار حق تعیین سرنوشت مردم منطقه سار بود، همین طور پشتیبان حق تکرار رأی گیری عمومی در یک زمان دیگر…»۷
لاکن، ترور بارتو و روی کار آمدن لاوال به سرعت وضع را به نفع هیتلر عوض کرد و ورق برگشت. لاوال بلافاصله خط بارتو را در حضور نمایندگان طرف حساب از کشورهای دیگر مورد انتقاد و حمله شدید قرار داد و بدینوسیله به همه طرفها، و از جمله به دولت آلمان، فهماند نه تنها لویی بارتو بلکه سیاست او نیز به خاک سپرده شده و جای نگرانی برای نازیها و هیتلر نیست:
«لاوال در۲۱نوامبر۳۴ خط لویی بارتو در باره مسائل ایالت سار را (در حضور کمیسر خلق برای امورخارجه شوروی ـ وزیرخارجه)مورد انتقاد سخت و کوبنده قرار داد. به نظروی مشی بارتو خیلی تعرضی و پرخاشجویانه بوده است. ولی از دید وی (لاوال) حل و فصل مسأله سار به نفع آلمان درست مثل برداشتن باری از دوش خود اوست…
لاوال درعین حال اذعان داشت که چنین نتیجهیی موجب تقویت شدید رژیم هیتلری خواهد شد، حال آن که ادامه وضعیت موجود به معنای یک ضربه کاری بر آن نظام می شود…»!۸
بنابراین لاوال درمورد مسأله سارلند و سرنوشت انتخابات مربوطه، علناً خط هیتلر را تقویت میکرد! به عبارت دیگر، در برخورد با دولت رایش آلمان عملاً ساز سیاست خارجی فرانسه را روی آهنگ سیاست خارجی دولت وقت انگلستان کوک کرد. کما این که بعد از مرگ بارتو، انگلستان هم ـ که زیر فشار مداوم بارتو درمسأله سارلند ناگزیر تا حدودی با بارتو راه آمده بود ـ دیگر رودربایستی را کنار گذاشته و حتی از طریق تحت فشار گذاشتن جامعه ملل به نفع آلمان هیتلری اعمال نفوذ کرد:
«با تلاشهای بریتانیای کبیر(؟) و دولت فرانسه (وزارت خارجه لاوال) جلو شکست نازیسم درمنطقه سار گرفته شد. اینها بودند که میخواستند با بخشیدن سار و این امتیازات متجاوز را آرام کنند… در غیاب بارتو، وزیرخارجه انگلستان درتاریخ ۱۵نوامبر۳۴ نامهیی به مسئول کمیسیون جامعه ملل درامور منطقه سار(آقای لوییزی، نماینده ایتالیا) نوشت و وی را زیر فشار گذاشت که دررابطه با انتخابات سارلند شرایط مساعدی به نفع آلمان نازی تدارک ببیند».!۹
اما، نازیها و پیشوایشان مواضع غرب درمسأله سار را نشانه ضعف حریفان قلمداد کردند و پیشاپیش پیروزی خود را مسلم دانستند. هیتلر حتی درجلسه هیأت وزرا مورخ ۴دسامبر موضع خفتبار لاوال را به مثابه تأیید بازسازی قدرت آلمان و پایان برتری نظامی فرانسه ارزیابی کرد:
«فرانسویان فرصت یک جنگ پیشگیرانه را به طور قطع از دست دادند. تلاشهای طرف مقابل برای نزدیکی به آلمان ناشی ازهمین واقعیت است. رتق و فتق مسأله سارلند برحسب تمایل آلمان اولین دلیل صحت سیاست خارجی و نوسازی داخلی آلمان است…».۱۰
بدینسان موانع سر راه کسب پیروزی هیتلر درسارلند به دست مماشاتگران انگلیسی و فرانسوی برداشته شد. تمام تدارکات و طرحهای دموکراتیک بارتو به منظور روشنگری در بین مردم سار آگاهانه کنار گذاشته و میدان برای سیطره عوامل گشتاپو و تبلیغات هیستریک گوبلز باز گذاشته شد. صحنه عملاً بی حریف در اختیار جارچیهای نازی و سازماندهندگان «رأی بازگشت به وطن» قرار گرفت و هر کس میخواست دم بزند وبحث دیگری را پیش کشد با توپ و تشر و توطئه و ترور از میدان به در میشد. جارچیهای نازی، در روز های آخر قبل از انتخابات صرفاً این دروغ را جارمیزدند که آلمانیها، برای آلمانی ماندن فقط به فقط یک شانس بیشتر ندارند: در۱۳ژانویه۱۹۳۵ رأی پیوستن به آلمان دهند!
در روز موعود خط مطلوب نازیها نود درصد آرا را کسب کرد.۱۱
با پااندازی لاوال، روز اول مارس۳۵ سرزمین آزاد سار و همه سکنه آن رسماً به رژیم نازی تحویل داده شد. هیتلر، مست این فتح بیمانند، دو هفته بعد به طور یکجانبه مفاد پیمان ورسای درباره محدودیت نظامی و ابعاد ارتش آلمان را ملغی اعلام کرد و برای بالابردن توان ارتش (و رساندن نفرات از۱۰۰۰۰۰ به ۵۵۰۰۰۰) بلافاصله قانون ممنوعه خدمت نظاموظیفه و سربازگیری عمومی را از نو به کرسی نشاند و دستور اجرا صادر نمود. از این تاریخ به بعد روند بازسازی غولآسا و توسعه بیسابقه قوای نظامی و تجاوزی رایش آلمان علناً روی غلطک، و پیمان ورسای زیر پای تهیه کنندگان و امضاکنندگانش ازحیز انتفاع افتاد.
ادامه دارد
پانویس:
۱- سرزمین سار( اکنون یک ایالت رسمی جمهوری فدرال آلمان) واقع در میانه مرز غربی آلمان با فرانسه، مرکزآن شهر ساربروکن، ناحیهیی کوهستانی و غنی که وسیعاً صنعتی شده و صاحب معادن ذغال و صنایع آهن و فولاد است. سکنه اش آلمانی زبان و اغلب کاتولیکاند. منطقه سار پیش از قرن بیستم وحدت سیاسی نداشت. بعد ازجنگ جهانی اول در پیمان ورسای آن سرزمین خودمختار اعلام شد و اداره آن تحت قیمومیت جامعه ملل به فرانسه سپرده شد. پیشبینی شد که برای تعیین تکلیف قطعی سرنوشت سیاسی کشوری آن در۱۳ژانویه۱۹۳۵ انتخابات عمومی و آزاد در آن جا برگزار شود. فرانسه حق داشت تا تاریخ انجام این انتخابات از معادن ذغال سنگ استخراج کند. در انتخابات۱۹۳۵ اکثریت بزرگ آرا به پیوستن به آلمان رأی داد.
۲- پروندههای سیاست خارجی آلمان (۱۹۳۳-۳۷)، مجلد سوم، ص۵۷۳ ،
۳- Paul-Boncour,Josef, Entre deux guerres, Souvenirs sur la III republique S357
به نقل از ص ۱۲۰ کتاب ایگور ماکسیمیچف :آغاز پایان ، روابط آلمان ـ شوروی (۱۹۳۳- ۳۷) به زبان آلمانی،
۴- در سپتامبر۳۴ ازجانب کمیسیون مربوط به امور اداری سارلند درخواستی از جامعه ملل شده بود که تقاضای نیروی پلیس بیشتر میکرد زیرا از توطئههای فزاینده گشتاپوی نازیها و اعمال تروریستی آنها شکایت داشت. بارتو بارها دراین رابطه اعلام کرده بود دولت فرانسه حاضرست به تقاضای جامعه ملل نیروی پلیس در سارلند را افزایش دهد، درصورت لزوم حتی نیروی نظامی اعزام کند که تکلیف اعمال نفوذ نازیها را روشن و امنیت و آزادی انتخابات را تأمین کنند. نگاه کنید به ص ۱۲۳ کتاب فوق
۵- پرونده های سیاست خارجی آلمان ص ۴۳۹ ،
۶- پرونده های سیاست خارجی آلمان ص ۴۴۱ ،
۷- ص ۱۲۴ کتاب ایگور ماکسیمیچف
۸- اسناد سیاست خارجی اتحاد جماهیر شوروی، مجلد سوم ، ص ۷۳۷ ، به نقل از ص ۱۲۵ کتاب ایگور ماکسیمیچف …
۹- کتاب ایگور ماکسیمیچف، ص ۱۲۶ ،
۱۰- پرونده های سیاست خارجی آلمان… ص ۶۸۸ ،
۱۱- جالب است بدانیم بسیاری از مردم سار دربرگه رأی پیوستن ذکر کرده بودند: «آری به آلمان، ولی نه به هیتلر»!