انتخابات عراق و سیر تحولات آینده

انتخابات عراق را میشود از دو زاویه مورد بحث و بررسی قرار داد. یک زاویه مرسوم این است که رسانه ها به آن پرداخته اند. اما وجه مهم این “انتخابات” تحولاتی است که در نتیجه مناسبات و سیاستهای عمومی تر دو قطب دول غربی به رهبری آمریکا و جنبش اسلام سیاسی به رهبری جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. بدون در نظر گفتن تحولات و مناسبات این دو قطب باهم نمیتوان جابجایی موقعیت احزاب و جریانات حاکم و اپوزیسیون عراق و به تبع تحولات آینده را بررسی کرد. آنچه که رسانه های داخلی و خارجی منتشر کرده اند نتایج این انتخابات تا یک روز قبل از پایان شمارش آرا چنین است: ” بر اساس شمارش ٩٣- ٩٧ درصد آرا در همه استانهای عراق تا روز چهارشنبه ٢٣ مارس ٢٠١٠ ائتلاف العراقیه به رهبری ایاد علاوی با کسب ۲۵.۸۷ درصد آرا در صدر قرار گرفته است. گفته میشود این ائتلاف ادعای گرایشهای لیبرالی و سکولاریستی دارد. ائتلاف دولت قانون به ریاست نوری المالکی با کسب ۲۵.۷۶ درصد آرا و با فاصله نزدیکی از ائتلاف العراقیه در رتبه دوم قرار گرفته است. این فهرست متشکل از حزب الدعوه و تعدادی از هم پیمانان آن است. رتبه سوم به ائتلاف ملی عراق به ریاست عمار حکیم و ابراهیم جعفری تعلق دارد که ۱۹.۴۳ درصد آرا را بدست آورده است. این ائتلاف که مقتدا صدر و احمد چلبی نیز در آن قرار دارند در محافل خبری و سیاسی عراق به عنوان نزدیکترین ائتلاف و فهرست انتخاباتی به ایران نام برده میشود. ائتلاف “هبستگی کردستانی” تحت رهبری جلال طالبانی و مسعود بارزانی که از ١۴ حزب و سازمان تشکیل شده است در رتبه چهارم قرار گرفته و حدود ۱۵.۲۷ درصد آرا را کسب کرده است. این ائتلاف در استانهای اربیل ، دهوک و سلیمانیه حائز اکثریت آرا شده و در کرکوک بعد از ائتلاف العراقیه به رهبری علاوی قرار گرفته است. رتبه پنجم به فهرست گوران (تغییر) به رهبری نوشیروان مصطفی معاون سابق طالبانی در حزب اتحادیه میهنی به ۴.۳۶ درصد آرا رسیده است. این جریان منتقد حاکمیت جلال طالبانی و مسعود بارزانی است و در مناطق کردنشین شمال عراق در رتبه دوم بعد ازائتلاف چهارده حزب به رهبری طالبانی و بارزانی قرار دارد. بقیه آرا به جریانات مذهبی و قومی کوچکتر تعلق گرفته است. نتیجه نهایی انتخابات عراق قرار است روز جمعه ٢۶ مارس اعلام شود.” با توجه به نتایج اعلام شده تا کنونی انتظار نمیرود که تغییرات جدی ای در نتیجه آرا اتفاق بیفتد. اما در همین چهار چوب و بر مبنای اخبار و گزارشات منتشر شده درعراق و خارج از عراق آنچه حائز اهمیت است این است که: اکثریت مردم از احزاب و جریانات حاکم ناراضی هستند و در میان امکانات موجود به احزاب اپوزیسیون و جریاناتی که حاکمین تا کنونی را مورد نقد قرار داده اند روی آورده اند. در سطح سراسری ائتلاف “العراقیه” به رهبری ایاد علاوی که خود را منتقد احزاب مذهبی حاکم معرفی کرده و خواهان تصفیه افراد “تندرو مذهبی” در ادارات دولتی و نیروهای نظامی بوده با بیشترین اقبال روبرو شده است. گفته میشود تمایل و تلاش آمریکا و ناظران سازمان ملل برای قدرت گیری علاوی مورد اعتراض رقبای دیگر قرار گرفته است. در جبهه مقابل جمهوری اسلامی تلاش کرد که حکیم و مقتدا صدر بیشترین قدرت را ازآن خود کنند. اما بعد از اینکه معلوم شد مقتدا صدر و حکیم امکان پیروزی ندارند٬ گزینه دوم جمهوری اسلامی مالکی و لیست العراقیه بود. در کردستان هم فضا به ضرر احزاب حاکم و روی آوری مردم به اپوزیسیون را نشان میدهد. نوشیروان مصطفی در شهر سلیمانیه با فاصله کمی از ائتلاف چهارده حزب به رهبری طالبانی و بارزانی در رتبه دوم قرار گرفته است. تا اینجای تصویر خارج از هر نوع ارزیابی از ماهیت و سیاست احزاب دخیل در سیاست عراق٬ تحولاتی را نشان میدهد که جریانات مذهبی طرفدار جمهوری اسلامی در موقعیت ضعیفتری قرار گرفته اند.
این تحولات کدامند؟
واقعیت این است که عراق و بطور کلی کشورهای خاورمیانه علیرغم تغییر و تحولات داخلی٬ میدان کشمکش دو قطب کشورهای غربی به رهبری آمریکا و جنبش اسلامی سیاسی به سرکردگی جمهوری اسلامی است. این جدال بعد از واقعه ١١ سپتامبر به اوج خود رسید. هر دو طرف با توجه به استراتژی سیاسی خود٬ تلاش کردند نیروهای طرفدار خود را در تعیین سرنوشت کشورهای منطقه تقویت کنند. اما این جدالها در متن شرایطی پیش میرفت که قبلا و از ابتدای دهه ٩٠ میلادی یعنی بعد از پایان جهان دو قطبی بلوک شرق و غرب٬ بورژوازی آمریکا با سیاستهای نظم نوینی خود تلاش کرد به ژاندارم دنیا تبدیل شود. یکی از نتایج این سیاست جهانی حمله آمریکا و دول متحد به عراق بود. صدام حسین رئیس جمهورعراق که تازه از جنگ ٨ ساله با ایران خلاص شده بود میرفت که اتوریته ناسیونالیسم جهان عرب را احیا کند و در راس آن قرار گیرد. ناسیونالیسم عرب که قبلا در جنگ ۶ روزه اعراب و اسرائیل با شکست جمال عبدل ناصر در مصر بی اتوریته و با شکست مواجه شده بود٬ این بار شانس قدرت گیری خود را به رهبری صدام حسین میخواست امتحان کند. آمریکا و دول غرب که در جنگ ایران و عراق نمیخواستند هیچکدام از طرفین پیروز میدان جنگ باشند٬ عملا به قدرتگیری و تقویت اتوریته صدام حسین در جنبش ناسیونالیستی عرب کمک کرده بودند. نتیجه این سیاست میتوانست این باشد که اسرائیل از جانب صدام حسین مورد تهدید واقع بشود. مخصوصا که همه کشورهای عربی دل خونی از تحقیرهای اسرائیل داشتند. استراتژیستهای غرب و آمریکا راه چاره را در این دیدند که برای مهار معادلات سیاسی تازه در منطقه٬ صدام حسین را دشمن و خطری برای دولتهای عربی و مردم عرب تصویر کنند. حمله صدام حسین به کویت و اشغال این کشور سناریوی آمریکا را تکمیل کرد و صدام حسین با اتحادی جهانی از کشورهای غربی و عربی مواجه شد. آمریکا و دول غرب چنان وانمود کردند که برای حفظ آرامش منطقه که البته بخشی از واقعیت بود٬ باید دیکتاتوری صدام حسین را مهار کرد. نتیجه آن شد که نه تنها صدام حسین را از کویت بیرون کردند بلکه به عراق حمله کرند و کل آن جامعه را به ویرانه تبدیل کردند. این جنگ متناوبا تا سال ٢٠٠٣ ادامه داشت. در این مقطع آمریکا تصمیم گرفت کشور عراق را اشغال و صدام حسین را سرنگون کند و این کار را کرد. در نتیجه اجرای این سیاست آمریکا و متحدینش٬ دو اتفاق مهم در منطقه افتاد. اولا یک بار دیگر ناسیونالیسم عرب این باربا مشارکت خود حاکمان کشورهای عربی تحقیر شد. دوما یک قدرت منطقه ای که تا آن مقطع مانع موثری در ایجاد محدودیت در مقابل نفوذ جمهوری اسلامی در کشورهای منطقه بود از میان برداشته شد. ادامه این روند جمهوری اسلامی را به نیرویی یکه تاز میدان سیاست در عراق و فلسطین و لبنان و تا حدودی افغانستان تبدیل کرد. آمریکا و متحدینش را دراین کشورها زمین گیر کرد. آمریکا که در دوران بوش میخواست با این اقدامات سرکردگی خود را در دنیا تثبیت کند و جمهوری اسلامی را در لاک خود فرو ببرد و به سازش با خود بکشاند٬ ناچار شد برای جلوگیری از شکست قطعی و تکرار تجربه ویتنام به مذاکره و سازش با جمهوری اسلامی روی آورد. در این مقطع تروریسم اسلامی به اوج قدرت و قلدری رسید. نفوذ جریانات اسلامی در دنیا گسترش یافت. سهم خواهی جریانات منبعث از جنبش اسلام سیاسی در دنیا شدت و حدت بیشتری گرفت. این هدفی بود که جمهوری اسلامی بعد از قدرتگیری در ایران به دنبال آن بود. اما ابتدا باید خود را در ایران تثبیت میکرد و جنگ ایران و عراق نعمتی بود که جمهوری اسلامی را به هدف اولیه خود رساند. بعد از واقعه ١١ سبتامبر اشغال عراق و افغانستان بوسیله آمریکا و متحدینش از یک طرف شیرازه جامعه عراق را متلاشی کرده و عملا از هم پاشید و از طرف دیگر خوان یغمایی برای نفوذ و اعمال سیاست جمهوری اسلامی پهن کرد. این اتفاقات میدان رشد جریانات اسلامی و نفوذ جمهوری اسلامی را بیش از پیش فراهم کرد. بعد از سرنگونی صدام حسین جمهوری اسلامی یکه تازی خود را در منطقه آغاز و ادعا کرد که دنیا باید او را به عنوان قدرت اول منطقه به رسمیت بشناسد. این اتفاقات که اساسا در نتیجه رقابت قدرتهای سیاسی و اقتصادی جهان بویژه آمریکا و اروپا بوجود آمده بود٬ زنگ خطری بود که کل بورژوازی غرب و آمریکا را متوجه اشتباه سیاست خود در گذشته بکند. در نتیجه آمریکا در مقابل قطبهای رقیب اقتصادی کوتاه آمد٬ بوش را همراه سیاستهای قلدرمآبانه کنارگذاشت و اوباما را برای مصالحه و تامین منافع دراز مدت بورژوازی آمریکا به جلو صحنه راند. و بالاخره اروپا و آمریکا با سیاست متحدانه تری برای مهار جنبش اسلام سیاسی وارد جدال با این جنبش شدند. این فاکتورها در کنار انزجار مردم از جنگ و ترور و قوانین متحجرانه ١۴٠٠ سال قبل جریانات اسلامی و ابراز وجود جنبش توده ای مردم در ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی زمینه اینرا فراهم کرد که اسلام سیاسی سیر رو به افول خود را آغاز کند. این اتفاقات آغازی برای تغییرتعادل قوا و تناسب جدید نیروهای موثر منطقه بود. با آغاز سیر رو به افول اسلام سیاسی نقش جمهوری اسلامی کم و کمتر خواهد شد و با سرنگونی آن جهان و بویژه کشورهای اسلام زده از دست این طاعون قرن حاضر خلاص میشوند. با توجه به تحولات فوق انتخابات عراق تنها یک مولفه و اتفاق داخلی نیست. بلکه اتفاقی است که نیروهای دخیل در آن همگی زیر نفوذ این دو قطب غرب و اسلام سیاسی قرار دارند و سیر رو به افول اسلام سیاسی در منطقه و جهان نمیتواند نتیجه اش قدرتگیری و یکه تازی جریانات اسلامی طرفدار جمهوری اسلامی باشد. فاکتور دیگری که نباید نادیده گرفت رقابت کشورهای عربی با جمهوری اسلامی در عراق و منطقه است. حوادث فوق کمک کرده است ناسیونالیسم عرب در عراق از جایگاه مهمتری به نسبت اسلام سیاسی برخوردارشود. الیت سیاسی و استراتژیستهای جریانات ناسیونالیست عرب متوجه این واقعیت شده اند که برنده شکست ناسیونالیسم عرب اگر در جنگ ۶ روزه اسرائیل بود٬ در جنگ دول غرب با صدام حسین جمهوری اسلامی برنده آن شد. این احساس و ارزیابی باعث شده است که نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و کشورهای بحران زده منطقه به سرعت کاهش پیدا کند و سیر افول خود را طی کند. بویژه جنبشی که در ایران آغاز شده است این امید را تقویت کرده است که جامعه جهانی همراه مردم ایران جشن پایان حاکمیت و قلدرمنشی اسلام سیاسی را بر پا کنند. این روندهای عمومی که در بالا به آنها اشاره شد٬ متاسفانه با غیبت یک نیروی جدی و قدرتمند چپ و کمونیست در عراق ورق خورده است. اما با در نظر گرفتن این تحولات و نیروهای صاحب نفوذ در عراق جامعه راه استقرار نظم و برگشتن به قامت و هیبت یک جامعه نرمال بورژوایی را طی میکند. طبقه کارگر در این جامعه به سرعت وارد میدان سیاست و تاثیر گذاری خواهد شد. دوران تشتت و جنگ و ترور که حدود ٣٠ سال است جامعه عراق را به کام خود فرو برده است٬ امکان قدرتنمایی را از جنبش کارگری گرفته بود. دراین دوران ٣٠ سال گذشته طبقه کارگرنتوانست دوران رشد جنبش و قدرتگیری خود را شاهد باشد. اما جامعه اکنون وارد فاز دیگری شده است. این میتواند آغازی جدی برای رشد جریانات سیاسی چپ و کمونیست آن جامعه باشد که بتوانند با درک روح زمانه خود٬ با ارزیابی تازه و با رویکردی جدید فاز دیگر و موثرتری از فعالیت و تاثیر گذاری را آغاز کنند.*