آیا موتور کوچک همان پیشاهنگ، سازمان و حزب است؟[در حایشۀ سخنرانی فریبرز سنجری در تورنتو]

دهه‏هاست که سازمان‏های سیاسی و چپ خارج از کشور فاقد بسترسازی مبارزاتی و تعرض به دشمنان مردم‏اند. راه‏ها و روش‏ها تکراری، کسل کننده و فرسوده است. تعریف و تمجید از خودی‏ها به عادت دیرینه تبدیل شده است. تصاویر داده شده فاقد محتوای واقعی‏اند و اغتشاش و تحریف نظرات هم بفوراند. براستی آیا مجاریم تا در میان انبانی از انحرافات و از فقر بی‏عملی و فقدان حضور در صحن جامعه، رنگ‏ها را بی رنگ نمائیم و به تحریف آشکار حقایق و جایگاه‏ها بپردازیم؟ این چه مناسبات و انگیزه‏ی غیر مسئولانه‏ای‏ست که باید و می‏بایست، به اغتشاش جایگاه‏ها مبادرت ورزد؛ چه منفعتی در این میان در کار است و کدامین سیاستی ما را وامی‏دارد تا از توضیح و شرح حقایق صرف نظر نمائیم. داستان و حکایت، همان داستان و حکایتِ بی‏دقتی و بی مسئولیتی‏ها‏ی دیرینه و نهادینه شده است. همان داستانِ نداوم ریزش نیرو و خود محوربینی‏ها‏ و تعریف و تمجیدهای سازمانی‏ست. همان داستانِ کهن تحریف حقایق است. براستی چه کسی‏ست که امروزه نداند ترکیب و کمیت شرکت کنندگان در هر مراسم، کمپین‏ها و تظاهرات در خلاف ارائه‏ی گزارشات و نوشتار مجریان آن‏ها می‏باشد. درک این موضوع چندان هم مشکل نیست و نمی‏تواند “تعجب”ها را بر انگیزاند و هم‏چنین نمی‏توان به پای یکی از “مهمترین خصوصیات” مراسم‏ها نوشت. چرا که کمیت نیرو و احزاب خارج از کشور بنوبه‏ی خود گویای هرگونه تعبیر و تفسیری‏ست. این به خصیصه‏ی روتین کمپین‏ها و مراسم‏های سالنی و غیره تبدیل گشته است و در حقیقت و متأسفانه باید اذعان نمود که اکثر شرکت کنندگان مراسم‏های متفاوت، فاقد علقه‏های تشکیلاتی و بعبارتی حقیقی فاقد تعلق سیاسی – تئوریک با این و یا آن حزب و سازمان‏اند.

بنابر ابن صحیح نیست تا از تجمعات بوجود آمده به‏هر دلیلی چه در عرصه‏ی خارج از کشور و چه از تجمعات و تحرکات بوجود آمده در داخل، غره شد و بخود بالید و به پای درستی کار و یا به حساب ایده‏های خودی نوشت؛ چرا که تپه و چاله‏های بر جای مانده و بی پرنسیبی‏ها بسیار فراوان‏اند و به تبع از آن‏ها ناکرده‏ها و بی وظیفه‏گی‏های عملی هم فراتر از آنی‏ست که قابل توضیح ‏باشد. به دلیل این‏که جای پای خود را در توضیح حقایق نگذاشته‏ایم؛ به دلیل این‏که نتوانستیم نماینده‏ی صادق آن حقایقی باشیم که دارد، در درون می‏گذرد؛ به این دلیل که به تقسیم‏بندی‏های درونِ اعتراضات مردمی باوری نداریم؛ بی دلیل هم نیست که داریم آگاهانه و آن‏هم غیر متعهدانه، جایگاه انسان‏ها را جابجا می‏کنیم و داریم با بزرگ‏نمایی‏ها و از میان صدها عکس موجود، عکس دل‏بخواه‏ی خود را به بیرون می‏کشیم و در کنار کمونیست‏هایی قرار می‏دهیم که محتوای رنگ و پرچم‏شان، با محتوای رنگ و پرچم سبزها، از زمین تا آسمان است. باید دانست و بر خود بدانیم که حکایت و داستانِ دو آرمان است و مطئمناً هر یک از آنان، پیرو دو منفعت سیاسی – طبقاتی‏اند. قاطی نمودن این رنگ‏ها و عکس‏ها که آذین بخش مراسم “چریکهای فدائی خلق” و آن‏هم بمناسبت گرامی‏داشت رستاخیر سیاهکل در تورنتو گردیده است، بنوبه‏ی خود مبین کم‏رنگ و وارونه جلوه دادن حقایق و نظرگاه‏ کمونیست‏های تحول‏گرائی‏ست که تأثیر بس ارزنده‏ای بر فضای حاکم بر جامعه گذاشتند؛ مبین توهم و عدم تصفیه حساب‏های جدی با رنگ‏های خلاف رنگِ کمونیست‏هاست. این‏ها تداخل پرنسیب‏های کمونیستی‏ست و بدون کمترین شک و شبهه‏ای با هیچ منطق و مرامی قابل توضیح نیست. اگر چه این‏روزها شیفته‏گان و سینه زنان رنگ انتخابی سرمایه کم نیستند و در این میان هم کمونیست‏هایی را می‏توان یافت که دارند راهنمای چپ را می‏زنند و براست می‏پیچند.

دلیل این امر هم واضح است. چرا که بسیار ذوق شده‏اند؛ تازگی هم ندارد و از سر نا علاجی دارند خود را به هر کسی می‏چسبانند. کاری به گردانندگان و هدایت کنندگان بعضاً اعتراضات مردمی که با رنگ سبز مزین شده‏اند هم ندارند و به بهانه‏ی حمایت و پشتیبانی از اعتراضات مردمی، از تفکیک سره از ناسره مانده‏اند و کار را بدان آنجائی رسانده‏اند که رهبری موسوی و کروبی بر بخش‏هایی از اعتراضات مردمی را دارند انکار می‏کنند. در هر صورت ایرادِ کار نه در کج و بدفهمی آن‏ها بل در منفعت سیاسی‏شان نهفته می‏باشد. بی دلیل هم نیست که دارند به تحریف بنیان‏های فکری کمونیست‏ها می‏پردازند و دارند در مقام مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه، جایگاه و نقش آنانرا وارونه بخورد دیگران می‏دهند. تئوری که جایگاه، ارزیابی و ماحصل آن کاملاً در مقابل همگان قرار دارد و جایی برای جابجایی، باقی نگذاشته است.
واقعیت این است‏که در آن‏زمان، سئوالات کلیدی و متعددی در مقابل کمونیست‏ها قرار گرفت مبنی بر این‏که چگونه می‏توان بر سد عظیم سرکوب غلبه یافت؟ چگونه می‏توان اعتماد توده‏ها را به مبارزه جلب نمود و نشان داد که دشمن ضربه پذیر است؟ چگونه می‏توان توده‏ها را به میدان وسیع مبارزه کشاند؟ چگونه می‏توان سازمان متناسب با زمانه را پی ریخت و توده‏ها را در بستری صحیح، دعوت به قیام نمود و مضافاً این‏که موتور کوچک، معرف و محرک کدام طبقه و شرایط بوده است؟ مفوله‏هایی که هر یک از مضامین و وظایف مبارزاتی متفاوتی برخودار بوده و طبعاً بدون نگاهِ دقیق بدان‏ها نمی‏توان به روشنی‏های افکار بنیانگذاران سازمان و هم‏چنین بر تفکرات غبار گرفته و کور, مدعیان آنان پی بُرد و نشان داد که منظور و مقصود از جایگاهِ سازمان عمل و موتور کوچک در چیست.

حقیقتاً که از زمان شکل‏گیری مبارزۀ مسلحانه و طرح ایده‏ی موتور کوچک، نظرات و ارزیابی‏های گوناگونی از جانب این و آن نوشته و ارائه داده شده و واکنش‏های متفاوتی را هم در این زمینه بوجود آورده است و هر جریان و فردی نه از دریچه‏ی انگیزه‏ی بنیانی تدوین کنندگان تئوری مبارزه مسلحانه بل از حوزه‏ی منفعت و تمایلات سیاسی خود، به رد و یا در توضیح آن نشسته و می‏نشیند. واضح است‏که تبیین صحیح از مفوله‏ی موتور کوچک و جایگاه دقیق آن می‏تواند، ابهامات، بد گمانی‏ها و یا بعبارتی دقیق‏تر، کج و بد فهمی‏ها را به کنار زند. علاوه بر این می‏توان نشان داد که علی‏رغم مخالفت‏ها – به‏هر دلیلی – و یا موافقت «دائمی» با آن، سازمان عمل و “موتور کوچک” آن‏زمان توانست توجه‏ی موتور بزرگ را بخود جلب نماید؛ توانست نقبی بر قدرت تاریخی توده‏ها بزند و بر قدر قدرتی دشمن لطمه‏ی جدی‏ای وارد سازد؛ توانست نشان دهد که سازمان، حزب و پیشاهنگِ بدون سلاح، رو به فناست و قادر به نقش آفرینی در مقابل رژیم سراپا مسلح نیست. این تبیین و تعاریف، دستبرد زدنی و یا تحریف شدنی نیستند. چهارچوبه و انگیزه‏ی آن‏ها روشن است و دقیقاً در بستر شرایط بی افقی، رکود و سکون مبارزات توده‏ای طرح گردیده است و قصد و انگیزه‏اش متقاعد نمودن موتور بزرگ به قدرت لایزال خویش و به تبع از آن برسمیت شناختن یگانه روش تعیین کننده‏ی مبارزه در مقابل ارگان بقای سلطه‏ی امپریالیستی بود؛ ارگانی که هرگونه مبارزه‏ی مسالمت‏آمیز را به خاک و خون می‏کشاند و در تلاش بود تا فضای حاکم بر جامعه را کاملاً در جهت منفعت سرمایه‏داران وابسته سمت‏و‏سو دهد؛ ارگانی که زمینه‏ی هرگونه مبارزه‏ی سازمانیافته و جمعی را بسته و مانع‏ی هرگونه تحرکات توده‏ای بود.

و امّا قبل از هر چیز به بینیم که تعریف و استدلال «فریبرز سنجری» پیرامون پیشاهنگ، حزب و نقش موتور کوچک در چیست و در عمل معرف کدام نظر و ایده می‏باشد؟ وی در گزارشی که توسط «سهیلا دهماسی» بمناسبت رستاخیز سیاهکل تنظیم گردیده است و در پاسخ به سئوالی مبنی بر این‏که “اصطلاح موتور کوچک و بزرگ در اثر مسعود احمدزاده جنبش مسلحانه را نوعی الگوبرداری از جنبش‏های آزادیبخش دهه چهل جلوه داد”، می‏گوید: “این نقش رابطه پیشرو با توده است و هیچ کمونیستی هم نمی‏تواند آن را رد کند. اینکه عده‏ای راه افتادند و برای کوبیدن تئوری مبارزه مسلحانه، چنان از موتور کوچک و بزرگ حرف میزنند که مثل اینها کفر ابلیس گفته شده، این دیگر مشکل خودشان است. در همه جنبشهای کمونیستی و اجتماعی، رابطه پیشرو و توده همین است. بالاخره حزبی، گروهی، سازمانی جلو می افتد و راه را نشان میدهد و به تدریج توده ها را جلب میکند و آنها را برای مبارزات عالیتر سازمان میدهد. این هم اسمش است همان موتور کوچکی است که موتور بزرگ را به راه می اندازد. مگر در جایی از تاریخ وجود دارد که موتور بزرگ بدون هیچ کمکی از طرف موتور کوچک خودش راه افتاده و به پیروزی رسیده. این اشتباه است. نباید فکر کنید که با گفتن موتور کوچک و بزرگ، یک تئوری را که یک پشتوانه بزرگ مبارزاتی پشت سرش است را می توانید نادیده بگیرید”. – تمامی نوشته‏های داخل گیومه بر گرفته شده از گزارش «سهیلا دهماسی» ست -.

با این تفاصیل و در حقیقت برداشت «فریبرز سنجری» از گفته‏ها و ارزیابی مسعود احمدزاده پیرامون موتور کوچک همان سازمان، پیشرو و حزب است‏که پا پیش می‏گذارد و راهِ را به مردم نشان می‏دهد و بتدریج اعتماد توده‏ها را بخود جلب می‏کند!! اگر این استدلال و جمع‏بندی «فریبرز سنجری» را پیرامون وظایف و نقش موتور کوچک بپذیریم آنوقت این سئوال در مقابل‏مان قرار می‏گیرد که از نظر مسعود احمدزاده تفاوت سازمان مسلح و عمل با موتور کوچک که در ارتباط با بررسی تجارب جوامع‏ای هم‏چون روسیه که قیام کار توده‏هاست را، می‏بایست چگونه توضیح داد؟ آیا از دیدگاه تئوری مبارزه مسلحانه، تعریف و وظایف متفاوتی میان پیشاهنگ، سازمان و حزب با موتور کوچک نیست و همه‏ی این‏ها از معانی، نقش و وظایفِ واحدی برخورداراند؟

مسعود احمدزاده در کتاب با ارزش خود [مبارزه مسلحانه هم استراتزی، هم تاکتیک] بطور دقیق و با روشنی تمام بر مفوله‏هایی هم‏چون وظایف پیشاهنگ و سازمان انقلابی در قبال رژیم سراپا مسلح، چگونگی ارتباط با توده‏ها، موقعیت طبقه‏ی کارگر، بر دلائل فقدان جنبش‏های خودبخودی وسیع توده‏ها و پراکنده بودن آن‏ها، تفاوت دو استراتژی و راه‏اندازی انقلاب در کشورهای کلاسیک و هم‏چنین تحت سلطه را بدرستی بر می‏شمارد. هم‏چنین تاکید داشت ‏که بدلیل نفوذ و گسترش سرمایه‏های امپریالیستی بر تار و پود جامعه‏ی‏مان – که با دیکتاتوری و سرکوب عنان گسیخته توأم بود -، آن پیشروئی قادر به باز تولید پتانسیل انقلابی در درون جامعه است که بتواند در آغاز و در عمل بر سد عظیم سرکوب خدشه‏ای وارد سازد و به تبع از آن توده‏ها را در بستر جنگی طولانی سازمان دهد. بر مبنای چنین ادراک گویایی، هدف عاجل آنان نشان دادن راه نوین مبارزه و پی ریزی سازمان متناسب با زمانه و بدنباله‏ی آن در پاسخ به آموزه‏های لنین که قیام کار توده‏هاست و پیشاهنگ انقلابی بدون آمادگی مردم مجاز به دعوت قیام نیست، تاکید نمود که: {[چرا قیام کار توده‌هاست]؟ مگر تجربه کوبا نشان نداد که یک موتور کوچک و مسلح می‌تواند قیام را آغاز کند و به‌تدریج توده‌ها را نیز به قیام بکشاند؟ البته در اینجا غرض از قیام، نه یک قیام مسلحانه شهری (که وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسیع و ناگهانی توده‌ها همراه با رهبری است)، بلکه یک مبارزه مسلحانه طولانی است که توده‌ها به‌تدریج به آن کشیده می‌شوند}.
و در ادامه می‏گوید: {در اینجا به هیچوجه نمی‌خواهیم عمومیت اصل [قیام کار توده‌هاست] را انکار کنیم. منتهی باید با دیدی دیالکتیکی این اصل را تعبیر و تفسیر کرد؛ و نباید مثلاً اشکال و فرمولهای خاصی را که لنین در مورد قیام بیان می‌کند، نیز عام تلقی کرد. بنا بر نظر لنین پیشاهنگ نمی‌تواند دعوت به قیام کند مگر آنکه اکثریت طبقه پیشاهنگ و اکثریت مردم را بالفعل پشت سر خود داشته باشد: به عبارت دیگر یک پیشاهنگ واقعی که در یک پروسه مبارزه تبدیل به پیشاهنگ واقعی شده است حق دعوت به قیام را دارد در حالیکه در شرایط کوبا این پیشاهنگ واقعی نمی‌توانست به وجود آید مگر آنکه خود قیام را آغاز کرده باشد. در چنین شرایطی [قیام کار توده‌هاست] بدین معنی است که رشد روزافزون قیام مطلقاً وابسته به حمایت روزافزون توده‌هاست و قیام به نتیجه نخواهد رسید مگر با حمایت فعال اکثریت توده‌ها. عصر لنین نمی‌توانست تصوری از [آغاز قیام] داشته باشد چرا که تصوری از جنگ چریکی طولانی نداشت. در آن زمان قیام یک پروسه زمانی کوتاه را تشکیل می‌داد که با شرکت توده‌های انبوه آغاز می‌شود. ولی اینک ما قیام را یک جنگ توده‌ای در نظر می‌گیریم که با حرکت موتور کوچک پیشاهنگ مسلح شروع به حرکت می‌کند].

با این تفاصیل تعریف، مضمون و دلائل تئوریک مسعود احمدزاده پیرامون موتور کوچک را بروشنی می‏توان در توضیح فوق جست و نشان داد که درک احمدزاده از وظایف موتور کوچک نه همان وظایف سازمان عمل، بل وظایفی فراتر از آن یعنی دعوت توده‏ها به قیام در بستر جنگی طولانی‏‏ست؛ موتور کوچکی که پیشاپیش می‏بایست به سازمان مسلح و عمل تبدیل گردد و آغازگر جنگی انقلابی علیه‏ی ضد انقلاب مسلح باشد؛ سازمان مسلح‏ای که وظایف فوری و آنی‏اش نشان دادن راه نوین مبارزه به توده‏ها از زیر سلطه‏ی دیکتاتوری خشن امپریالیستی‏ست؛ سازمان عملی که گام به‏گام موقعیت، تداوم و بارآوری هر چه بیش‏تر مبارزه علیه‏ی حاکمان را تضمین می‏نماید و زمینه به حرکت در آوردن موتور بزرگ را با عمل انقلابی خویش فراهم می‏سازد؛ سازمان عملی که از منظر وی وظایف‏اش با وظایف حزب در روسیه متفاوت می‏باشد و مضافاً این‏که تصورش بر آن بود که اگر در روسیه پیشاهنگ، آناً و مستقیماً برای سازماندهی توده‏ها پای به میدان می‏گذارد، در شرایط سلطه‏ی خفقاق‏ آور و دیکتاتوری خشن و عریان ایران، سازماندادن و هدایت مبارزات توده‏ها، آناً و فی‏البداهه در دستور کار پیشاهنگِ مسلح نیست و هدف‏اش در آغاز نشان دادن راهِ صحیح مبارزه، ترک و شکستن دو مطلق حاکم بر جامعه و پاسخ عملی به قدرت پوشالی دشمنان کارگران و زحمت‏کشان است. به عبارتی و در یک کلام باید گفت که تعبیر رفیق مسعود احمدزاده از وظایف سازمان عمل با وظایفِ موتور کوچک متفاوت و بدون شک ماحصل آن دوران و شرایط مبارزاتی توده‏ها بود؛ دورانی که توده به ده‏ها دلیل برشمرده شده از جانب وی، جامعه فاقد تبیین صحیح مبارزاتی و تحرکات جمعی و اعتراضات وسیع بود.

این‏ها چکیده‏ای از پایه‏های تئوریک مسعود احمدزاده پیرامون پیشاهنگ و نقش موتور کوچک را تشکیل می‏دهد که «فریبرز سنجری» دارد بنادرست همه‏ی آن‏ها را بطور واحد کنار هم ردیف می‏کند. به هر حال جدا از همه‏ی این‏ها چنان‏چه بخواهیم با این استدلال «فریبرز سنجری» به پیش رویم، که هر سازمان و حرب، همانا پیشاهنگان انقلاب‏اند و باید آنانرا مترادف با موتور کوچک به حساب آورد، آن‏وقت لازم است تا به اثبات برسانیم که هر سازمان عمل – یعنی موتور کوچک – هم قصد و هدف‏اش دعوت توده‏ها به قیام، یعنی جنگی طولانی‏ست؟!! در حقیقت ترجمان نظر «فریبرز سنجری» این است‏که ما امروزه در درون جنبش ایران شاهد ده‏ها موتور کوچک‏هایی هستیم که هدف‏شان به حرکت در آوردن موتور بزرگ می‏باشد!!!

متأسفانه باید اذعان نمود که این دوستان نه به مراحل متفاوت تاریخی – مبارزاتی توده‏ها و نه بر محتوای ترم‏ها و واژه‏ها دارند از خود توجه‏ی لازمه نشان می‏دهند و نه تلاش‏شان بر آن است تا در مقام مدعیان و مدافعین نظری بنیانگذاران سازمان، مبلغ سیاستِ معقول و مناسبی باشند. واقعیت این است‏که “چفخا” علی‏رغم دوری از پراتیک مبارزاتی و فاصله‏گیری عملی عمیق و بنیادی با آرمان‏های چریکهای دهه‏ی چهل و پنجاه و هم‏چنین تمرکز چندین دهه در خارج از کشور، از زوایه‏ی نظری هم نتوانسته‏اند معرف ذیصلاحی به حساب آیند و روز به روز و آن‏هم در عرصه‏های متفاوت و از جمله در ارزیابی‏های سیاسی خویش هم، دچار کج و خیال اندیشی گردیده‏اند. به عنوان مثال «فریبرز سنجری» در قسمت دیگری از پرسش و پاسخ و در پاسخ به سئوالی پیرامون وقایع‏ی اخیر، جایگاه سبز و نقش رهبران آن می‏گوید: ” … اگر ما برویم در خانه هایمان بنشینیم و بگوئیم که این یک جنبش سبز محمدی ارتجاعی است چرا که اصلاح طلبان حکومتی رهبر آن هستند، این درک نادرستی است که از این واقعیت داریم ارائه می‏دهیم. حداقل بروید صحبتهای خود این اصلاح طلبان حکومتی را مطالعه کنید. مگر خاتمی خودش نمیگوید آنچه که در این شهرها شاهدش هستیم جنبش خودجوش است. مگر کروبی نمیگوید که من توی خونه نشسته بودم مردم شلوغ کردند، به من اطلاع دادند، من هم آمدم بیرون. مگر موسوی نمی‏گوید ما اصلاً رهبر نداریم، هر کس خودش یک رهبر است. مگر کسی می‏تواند رهبر یک جنبشی باشد و بعد خودش بگوید من رهبرش نیستم؟”. … “ما نمی‏توانیم به صرف اینکه بی بی سی و صدای امریکا دلشان می‏خواهد به این حرکت خودجوش مردمی یک رنگ سبز قالب کنند، رنگ سبز را بپذیریم و با پذیرش رنگ سبز یک مارک ارتجاعی هم به این جنبش خودجوش مردمی بزنیم. در واقعیت، آن مردمی که رفتند و سینه اشان را سپر کردند، آن عکسهایی را که شما دیدید، آن سینه‏ای که با دشنه دژخیمان خامنه‏ای چاک خورده، آن ندایی که آنطوری به زمین افتاده و خون از دهانش جاری شده، اینها مردم ایران هستند. اتفاقاً در این خیزش بخش بزرگی از طبقه کارگر ایران حضور دارند”.

حقیقتاً که قصد موشکافی و حساسیت نشان دادن بر واژه‏ها نیست؛ قصد بر آن نیست تا تعریف‏مانرا از مضمون تحرکات طبقه‏ی کارگر بیان نمائیم، امّا جدا از همه‏ی برداشت‏های‏مان آیا نباید ار خود بپرسیم که اگر در “خیزش” اخیر، “بخش بزرگی از طبقۀ کارگر ایران” حضور داشتند، می‏بایست پرچم، رنگ‏ و یا شعارهای‏شان را دید؟ کدام کمونیستی می‏تواند بخود بقبولاند که طبقه‏ی کارگر و آن‏هم “بخش بزرگی” از آن متحدانه و همگام با اعتراضات مردمی به خیابان‏های ایران سرازیر شده‏اند و امّا، چرخه‏ی نظام هم‏چنان دارد بدور خودش می‏چرخد؟ به غیر از این است‏که اگر روزی طبقه‏ی کارگر – و آنهم بخش بزرگی – به میدان آید و به خیابان‏ها سرازیر شود، دیگر مجالی برای تعرض آن‏چنانی و عرض و اندام رژیم باقی نمی‏گذارد؟ این خصلت و خاصیت اعتراضات خیابانی طبقه‏ی کارگر است. کار و عظمت اعتراضی طبقه‏ی کارگر در آن است که در چنین وضعیتی امان را از سران حکومت خواهد بُرید و توجه‏ی همه‏ی طبقات و اقشار را به سمت خود جلب خواهد نمود. «فریبرز سنجری» وقتی دارد صحبت از حضور “بخش بزرگی از طبقۀ کارگر” در خیابان‏ها می‏کند باید و می‏بایست نمودها و فاکتورهای عینی‏ای که مبین خواسته‏های معین طبقه‏ی کارگر از سرمایه می‏باشد را نشان دهد؛ به این دلیل که اعتراضات و خیزش‏ها علنی‏اند و راهِ مخفی‏ای برای طرح و ابراز مطالبات مردم و بویژه طبقه‏ی کارگر وجود ندارد.

به هرحال “چفخا” هم بمانند بعضاً کمونیست‏های نادان و ساده اندیش، از اعتراضات اخیر ذوق‏زده و غیر واقع‏بین شده‏اند و تلاش‏شان بر آن است تا تمایلات درونی‏شان را به پای ارزیابی‏های سیاسی صحیح بنویسند و در این میان هم ملاک‏شان، عمل‏کرد جانیانی هم‏چون موسوی، کروبی و خاتمی نیست. ساده اندیشانه دارند قضاوت خود را بر پایه‏ی گفته‏های رهبران سبز استوار می‏سازند و می‏گویند: “مگر کسی می‏تواند رهبر یک جنبشی باشد و بعد خودش بگوید من رهبرش نیستم”.
اگر «فریبرز سنجری» در این زمینه دچار توهم شده است، در یک کلام باید گفت که بله! امکان‏پذیر است و می‏توان بمنظور انحراف افکار عمومی و در گفتار بر رهبر بودن خود خط کشید و در کردار نقش سکان‏دار هر جمع و تحرکی را ایفاء نمود. این امر عجیب و غریبی نیست که «فریبرز سنجری» از درک و تشخیص آن باز مانده است. مهمتر از همه‏ی این‏ها مگر ملاک و قضاوت کمونیست‏ها از جانیانی هم‏چون موسوی بر گفته‏های‏شان سوار می‏باشد؟ مگر این جانیان در دهه‏ی شصت تاکید نداشتند که ما زندانی سیاسی نداریم؟ مگر این جانیان منکر فقر و فلاکت و بدبختی میلیون‏ها انسان در ایران که حاصل مناسبات سرمایه‏داری می‏باشد، نبوده و نیستند و ….؟

اصلاً و ابداً در این زمینه شک و تردیدی بخود نباید راه داد و باید عمیقاً باور داشت که دروغ و ریا در ذات این انسان‏هاست. به این دلیل روشن که، کلاش و دغلکاراند؛ در ذات‏شان است که از اعتراضات مردمی سوءاستفاده نمایند تا مبادا روزی ریشه‏ی سرمایه در ایران سوزانده شود. در این جنبش بی در و پیکر به اندازه‏ی کافی وابسته‏گان به مناسبات سرمایه و نادانان دارند نقش این عناصر وابسته و وفاداران به نظام را کم‏رنگ جلوه می‏دهند و دارند، منکر نقش موسوی و کروبی بر بخش‏هایی از اعتراضات مردمی می‏‏گردند و آگاهانه دارند پای این جانیان را در هدایت اعتراضات مردمی به کنار می‏کشند. این خام اندیشی محض هر عنصر و جریان کمونیستی‏ست که دارد پایه‏ی قضاوت سیاسی خود را نه بر مبنای کردار و عمل‏کرد مزدوران و وفاداران به نظام، بل بر گفتارشان استوار می‏سازد. در یک کلام باید گفت کمونیستی که بخواهد پایه‏ی قضاوت سیاسی خود را بر اساس گفته‏های مدافعین نظام استوار سازد، بیش از اندازه به کج خیالی و خام اندیشی دچار شده است.

در خاتمه و چنان‏چه بخواهیم بر اساس ارزیابی «فریبرز سنجری» به پیش برویم و بپذیریم که موسوی خود را خلع رهبری سبز نموده است، بنابراین و باید به این سئوال پاسخ دهیم که دلیل انتشار بیانیه‏های متفاوت از سوی وی در چیست و از کدام جایگاه و منظر می‏بایست بدان‏ها پاسخ داد و به تبع از آن‏ها با کدامین منطق می‏بایست فراخوان‏های متفاوت وی – پیرامون روزهای خاصی هم‏چون عاشورا و تاسوعا و هم‏چنین در روز بیست و دو بهمن که توصیه‏اش به مردم، شرکت در تظاهرات حزب اللهی‏ها بود – را مورد بررسی و قضاوت قرار داد؟ چرا کروبی، داد و قال براه می‏انداخت که اگر مردم در تظاهرات، شعارهای ساختارشکنانه سر دهند، صف خود را از آنان جدا خواهد نمود؟ آیا این‏ها بنوبه‏ی خود نشانه‏های ارث و میراثی و نشانه‏های دست‏اندازی بر افکار و هدایت و کنترل اعتراضات مردمی نیست؟ مگر رنگ سبز دست پخت، تجلی و نماد این جانیان نیست و مگر این‏ها نبوده‏اند که این رنگ را به جنبش‏های اعتراضی قالب نموده‏اند؟
متأسفانه و بر خلاف ارزیابی‏های سیاسی «فریبرز سنجری»، واقعیت و عینیت را نمی‏توان زیر و پا گذاشت و هم‏چنین نمی‏توان بخش عظیمی از اعتراضات مردمی داخل و بخش زیادی از نیروی خارج از کشور که رنگ و رهبری سبز را بعنوان تنها رنگ و رهبری – بنابه هر دلیلی – خود پذیرفته‏اند را به حساب نیآورد و آن‏ها را نادیده گرفت. علی‏رغم وجود چنین حقایق تلخی عناصر و نیروهائی هم‏چون “چفخا” کار را بدان جائی رسانده‏اند و بر این باوراند که این جنبش کاملاً از سبز عبور نموده است و عناصرئی هم‏چون موسوی، کروبی و غیره هیچ جایگاهی در اعتراضات چند ماهه‏ی اخیر نداشته و ندارند. ارزیابی سیاسی‏ای که فاقد کمترین پایه‏های مارکسیست – لنینیستی‏ست.

۲۶ مارس ۲۰۱۰
۶ فروردین ۱۳۸۹

لینگ گزارش
http://www.siahkal.com/index/right-col/gozareshi-az-maraseme-Siahkal-Bahman57-Toronto-20100220.pdf