دهههاست که سازمانهای سیاسی و چپ خارج از کشور فاقد بسترسازی مبارزاتی و تعرض به دشمنان مردماند. راهها و روشها تکراری، کسل کننده و فرسوده است. تعریف و تمجید از خودیها به عادت دیرینه تبدیل شده است. تصاویر داده شده فاقد محتوای واقعیاند و اغتشاش و تحریف نظرات هم بفوراند. براستی آیا مجاریم تا در میان انبانی از انحرافات و از فقر بیعملی و فقدان حضور در صحن جامعه، رنگها را بی رنگ نمائیم و به تحریف آشکار حقایق و جایگاهها بپردازیم؟ این چه مناسبات و انگیزهی غیر مسئولانهایست که باید و میبایست، به اغتشاش جایگاهها مبادرت ورزد؛ چه منفعتی در این میان در کار است و کدامین سیاستی ما را وامیدارد تا از توضیح و شرح حقایق صرف نظر نمائیم. داستان و حکایت، همان داستان و حکایتِ بیدقتی و بی مسئولیتیهای دیرینه و نهادینه شده است. همان داستانِ نداوم ریزش نیرو و خود محوربینیها و تعریف و تمجیدهای سازمانیست. همان داستانِ کهن تحریف حقایق است. براستی چه کسیست که امروزه نداند ترکیب و کمیت شرکت کنندگان در هر مراسم، کمپینها و تظاهرات در خلاف ارائهی گزارشات و نوشتار مجریان آنها میباشد. درک این موضوع چندان هم مشکل نیست و نمیتواند “تعجب”ها را بر انگیزاند و همچنین نمیتوان به پای یکی از “مهمترین خصوصیات” مراسمها نوشت. چرا که کمیت نیرو و احزاب خارج از کشور بنوبهی خود گویای هرگونه تعبیر و تفسیریست. این به خصیصهی روتین کمپینها و مراسمهای سالنی و غیره تبدیل گشته است و در حقیقت و متأسفانه باید اذعان نمود که اکثر شرکت کنندگان مراسمهای متفاوت، فاقد علقههای تشکیلاتی و بعبارتی حقیقی فاقد تعلق سیاسی – تئوریک با این و یا آن حزب و سازماناند.
بنابر ابن صحیح نیست تا از تجمعات بوجود آمده بههر دلیلی چه در عرصهی خارج از کشور و چه از تجمعات و تحرکات بوجود آمده در داخل، غره شد و بخود بالید و به پای درستی کار و یا به حساب ایدههای خودی نوشت؛ چرا که تپه و چالههای بر جای مانده و بی پرنسیبیها بسیار فراواناند و به تبع از آنها ناکردهها و بی وظیفهگیهای عملی هم فراتر از آنیست که قابل توضیح باشد. به دلیل اینکه جای پای خود را در توضیح حقایق نگذاشتهایم؛ به دلیل اینکه نتوانستیم نمایندهی صادق آن حقایقی باشیم که دارد، در درون میگذرد؛ به این دلیل که به تقسیمبندیهای درونِ اعتراضات مردمی باوری نداریم؛ بی دلیل هم نیست که داریم آگاهانه و آنهم غیر متعهدانه، جایگاه انسانها را جابجا میکنیم و داریم با بزرگنماییها و از میان صدها عکس موجود، عکس دلبخواهی خود را به بیرون میکشیم و در کنار کمونیستهایی قرار میدهیم که محتوای رنگ و پرچمشان، با محتوای رنگ و پرچم سبزها، از زمین تا آسمان است. باید دانست و بر خود بدانیم که حکایت و داستانِ دو آرمان است و مطئمناً هر یک از آنان، پیرو دو منفعت سیاسی – طبقاتیاند. قاطی نمودن این رنگها و عکسها که آذین بخش مراسم “چریکهای فدائی خلق” و آنهم بمناسبت گرامیداشت رستاخیر سیاهکل در تورنتو گردیده است، بنوبهی خود مبین کمرنگ و وارونه جلوه دادن حقایق و نظرگاه کمونیستهای تحولگرائیست که تأثیر بس ارزندهای بر فضای حاکم بر جامعه گذاشتند؛ مبین توهم و عدم تصفیه حسابهای جدی با رنگهای خلاف رنگِ کمونیستهاست. اینها تداخل پرنسیبهای کمونیستیست و بدون کمترین شک و شبههای با هیچ منطق و مرامی قابل توضیح نیست. اگر چه اینروزها شیفتهگان و سینه زنان رنگ انتخابی سرمایه کم نیستند و در این میان هم کمونیستهایی را میتوان یافت که دارند راهنمای چپ را میزنند و براست میپیچند.
دلیل این امر هم واضح است. چرا که بسیار ذوق شدهاند؛ تازگی هم ندارد و از سر نا علاجی دارند خود را به هر کسی میچسبانند. کاری به گردانندگان و هدایت کنندگان بعضاً اعتراضات مردمی که با رنگ سبز مزین شدهاند هم ندارند و به بهانهی حمایت و پشتیبانی از اعتراضات مردمی، از تفکیک سره از ناسره ماندهاند و کار را بدان آنجائی رساندهاند که رهبری موسوی و کروبی بر بخشهایی از اعتراضات مردمی را دارند انکار میکنند. در هر صورت ایرادِ کار نه در کج و بدفهمی آنها بل در منفعت سیاسیشان نهفته میباشد. بی دلیل هم نیست که دارند به تحریف بنیانهای فکری کمونیستها میپردازند و دارند در مقام مدافعین تئوری مبارزه مسلحانه، جایگاه و نقش آنانرا وارونه بخورد دیگران میدهند. تئوری که جایگاه، ارزیابی و ماحصل آن کاملاً در مقابل همگان قرار دارد و جایی برای جابجایی، باقی نگذاشته است.
واقعیت این استکه در آنزمان، سئوالات کلیدی و متعددی در مقابل کمونیستها قرار گرفت مبنی بر اینکه چگونه میتوان بر سد عظیم سرکوب غلبه یافت؟ چگونه میتوان اعتماد تودهها را به مبارزه جلب نمود و نشان داد که دشمن ضربه پذیر است؟ چگونه میتوان تودهها را به میدان وسیع مبارزه کشاند؟ چگونه میتوان سازمان متناسب با زمانه را پی ریخت و تودهها را در بستری صحیح، دعوت به قیام نمود و مضافاً اینکه موتور کوچک، معرف و محرک کدام طبقه و شرایط بوده است؟ مفولههایی که هر یک از مضامین و وظایف مبارزاتی متفاوتی برخودار بوده و طبعاً بدون نگاهِ دقیق بدانها نمیتوان به روشنیهای افکار بنیانگذاران سازمان و همچنین بر تفکرات غبار گرفته و کور, مدعیان آنان پی بُرد و نشان داد که منظور و مقصود از جایگاهِ سازمان عمل و موتور کوچک در چیست.
حقیقتاً که از زمان شکلگیری مبارزۀ مسلحانه و طرح ایدهی موتور کوچک، نظرات و ارزیابیهای گوناگونی از جانب این و آن نوشته و ارائه داده شده و واکنشهای متفاوتی را هم در این زمینه بوجود آورده است و هر جریان و فردی نه از دریچهی انگیزهی بنیانی تدوین کنندگان تئوری مبارزه مسلحانه بل از حوزهی منفعت و تمایلات سیاسی خود، به رد و یا در توضیح آن نشسته و مینشیند. واضح استکه تبیین صحیح از مفولهی موتور کوچک و جایگاه دقیق آن میتواند، ابهامات، بد گمانیها و یا بعبارتی دقیقتر، کج و بد فهمیها را به کنار زند. علاوه بر این میتوان نشان داد که علیرغم مخالفتها – بههر دلیلی – و یا موافقت «دائمی» با آن، سازمان عمل و “موتور کوچک” آنزمان توانست توجهی موتور بزرگ را بخود جلب نماید؛ توانست نقبی بر قدرت تاریخی تودهها بزند و بر قدر قدرتی دشمن لطمهی جدیای وارد سازد؛ توانست نشان دهد که سازمان، حزب و پیشاهنگِ بدون سلاح، رو به فناست و قادر به نقش آفرینی در مقابل رژیم سراپا مسلح نیست. این تبیین و تعاریف، دستبرد زدنی و یا تحریف شدنی نیستند. چهارچوبه و انگیزهی آنها روشن است و دقیقاً در بستر شرایط بی افقی، رکود و سکون مبارزات تودهای طرح گردیده است و قصد و انگیزهاش متقاعد نمودن موتور بزرگ به قدرت لایزال خویش و به تبع از آن برسمیت شناختن یگانه روش تعیین کنندهی مبارزه در مقابل ارگان بقای سلطهی امپریالیستی بود؛ ارگانی که هرگونه مبارزهی مسالمتآمیز را به خاک و خون میکشاند و در تلاش بود تا فضای حاکم بر جامعه را کاملاً در جهت منفعت سرمایهداران وابسته سمتوسو دهد؛ ارگانی که زمینهی هرگونه مبارزهی سازمانیافته و جمعی را بسته و مانعی هرگونه تحرکات تودهای بود.
و امّا قبل از هر چیز به بینیم که تعریف و استدلال «فریبرز سنجری» پیرامون پیشاهنگ، حزب و نقش موتور کوچک در چیست و در عمل معرف کدام نظر و ایده میباشد؟ وی در گزارشی که توسط «سهیلا دهماسی» بمناسبت رستاخیز سیاهکل تنظیم گردیده است و در پاسخ به سئوالی مبنی بر اینکه “اصطلاح موتور کوچک و بزرگ در اثر مسعود احمدزاده جنبش مسلحانه را نوعی الگوبرداری از جنبشهای آزادیبخش دهه چهل جلوه داد”، میگوید: “این نقش رابطه پیشرو با توده است و هیچ کمونیستی هم نمیتواند آن را رد کند. اینکه عدهای راه افتادند و برای کوبیدن تئوری مبارزه مسلحانه، چنان از موتور کوچک و بزرگ حرف میزنند که مثل اینها کفر ابلیس گفته شده، این دیگر مشکل خودشان است. در همه جنبشهای کمونیستی و اجتماعی، رابطه پیشرو و توده همین است. بالاخره حزبی، گروهی، سازمانی جلو می افتد و راه را نشان میدهد و به تدریج توده ها را جلب میکند و آنها را برای مبارزات عالیتر سازمان میدهد. این هم اسمش است همان موتور کوچکی است که موتور بزرگ را به راه می اندازد. مگر در جایی از تاریخ وجود دارد که موتور بزرگ بدون هیچ کمکی از طرف موتور کوچک خودش راه افتاده و به پیروزی رسیده. این اشتباه است. نباید فکر کنید که با گفتن موتور کوچک و بزرگ، یک تئوری را که یک پشتوانه بزرگ مبارزاتی پشت سرش است را می توانید نادیده بگیرید”. – تمامی نوشتههای داخل گیومه بر گرفته شده از گزارش «سهیلا دهماسی» ست -.
با این تفاصیل و در حقیقت برداشت «فریبرز سنجری» از گفتهها و ارزیابی مسعود احمدزاده پیرامون موتور کوچک همان سازمان، پیشرو و حزب استکه پا پیش میگذارد و راهِ را به مردم نشان میدهد و بتدریج اعتماد تودهها را بخود جلب میکند!! اگر این استدلال و جمعبندی «فریبرز سنجری» را پیرامون وظایف و نقش موتور کوچک بپذیریم آنوقت این سئوال در مقابلمان قرار میگیرد که از نظر مسعود احمدزاده تفاوت سازمان مسلح و عمل با موتور کوچک که در ارتباط با بررسی تجارب جوامعای همچون روسیه که قیام کار تودههاست را، میبایست چگونه توضیح داد؟ آیا از دیدگاه تئوری مبارزه مسلحانه، تعریف و وظایف متفاوتی میان پیشاهنگ، سازمان و حزب با موتور کوچک نیست و همهی اینها از معانی، نقش و وظایفِ واحدی برخورداراند؟
مسعود احمدزاده در کتاب با ارزش خود [مبارزه مسلحانه هم استراتزی، هم تاکتیک] بطور دقیق و با روشنی تمام بر مفولههایی همچون وظایف پیشاهنگ و سازمان انقلابی در قبال رژیم سراپا مسلح، چگونگی ارتباط با تودهها، موقعیت طبقهی کارگر، بر دلائل فقدان جنبشهای خودبخودی وسیع تودهها و پراکنده بودن آنها، تفاوت دو استراتژی و راهاندازی انقلاب در کشورهای کلاسیک و همچنین تحت سلطه را بدرستی بر میشمارد. همچنین تاکید داشت که بدلیل نفوذ و گسترش سرمایههای امپریالیستی بر تار و پود جامعهیمان – که با دیکتاتوری و سرکوب عنان گسیخته توأم بود -، آن پیشروئی قادر به باز تولید پتانسیل انقلابی در درون جامعه است که بتواند در آغاز و در عمل بر سد عظیم سرکوب خدشهای وارد سازد و به تبع از آن تودهها را در بستر جنگی طولانی سازمان دهد. بر مبنای چنین ادراک گویایی، هدف عاجل آنان نشان دادن راه نوین مبارزه و پی ریزی سازمان متناسب با زمانه و بدنبالهی آن در پاسخ به آموزههای لنین که قیام کار تودههاست و پیشاهنگ انقلابی بدون آمادگی مردم مجاز به دعوت قیام نیست، تاکید نمود که: {[چرا قیام کار تودههاست]؟ مگر تجربه کوبا نشان نداد که یک موتور کوچک و مسلح میتواند قیام را آغاز کند و بهتدریج تودهها را نیز به قیام بکشاند؟ البته در اینجا غرض از قیام، نه یک قیام مسلحانه شهری (که وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسیع و ناگهانی تودهها همراه با رهبری است)، بلکه یک مبارزه مسلحانه طولانی است که تودهها بهتدریج به آن کشیده میشوند}.
و در ادامه میگوید: {در اینجا به هیچوجه نمیخواهیم عمومیت اصل [قیام کار تودههاست] را انکار کنیم. منتهی باید با دیدی دیالکتیکی این اصل را تعبیر و تفسیر کرد؛ و نباید مثلاً اشکال و فرمولهای خاصی را که لنین در مورد قیام بیان میکند، نیز عام تلقی کرد. بنا بر نظر لنین پیشاهنگ نمیتواند دعوت به قیام کند مگر آنکه اکثریت طبقه پیشاهنگ و اکثریت مردم را بالفعل پشت سر خود داشته باشد: به عبارت دیگر یک پیشاهنگ واقعی که در یک پروسه مبارزه تبدیل به پیشاهنگ واقعی شده است حق دعوت به قیام را دارد در حالیکه در شرایط کوبا این پیشاهنگ واقعی نمیتوانست به وجود آید مگر آنکه خود قیام را آغاز کرده باشد. در چنین شرایطی [قیام کار تودههاست] بدین معنی است که رشد روزافزون قیام مطلقاً وابسته به حمایت روزافزون تودههاست و قیام به نتیجه نخواهد رسید مگر با حمایت فعال اکثریت تودهها. عصر لنین نمیتوانست تصوری از [آغاز قیام] داشته باشد چرا که تصوری از جنگ چریکی طولانی نداشت. در آن زمان قیام یک پروسه زمانی کوتاه را تشکیل میداد که با شرکت تودههای انبوه آغاز میشود. ولی اینک ما قیام را یک جنگ تودهای در نظر میگیریم که با حرکت موتور کوچک پیشاهنگ مسلح شروع به حرکت میکند].
با این تفاصیل تعریف، مضمون و دلائل تئوریک مسعود احمدزاده پیرامون موتور کوچک را بروشنی میتوان در توضیح فوق جست و نشان داد که درک احمدزاده از وظایف موتور کوچک نه همان وظایف سازمان عمل، بل وظایفی فراتر از آن یعنی دعوت تودهها به قیام در بستر جنگی طولانیست؛ موتور کوچکی که پیشاپیش میبایست به سازمان مسلح و عمل تبدیل گردد و آغازگر جنگی انقلابی علیهی ضد انقلاب مسلح باشد؛ سازمان مسلحای که وظایف فوری و آنیاش نشان دادن راه نوین مبارزه به تودهها از زیر سلطهی دیکتاتوری خشن امپریالیستیست؛ سازمان عملی که گام بهگام موقعیت، تداوم و بارآوری هر چه بیشتر مبارزه علیهی حاکمان را تضمین مینماید و زمینه به حرکت در آوردن موتور بزرگ را با عمل انقلابی خویش فراهم میسازد؛ سازمان عملی که از منظر وی وظایفاش با وظایف حزب در روسیه متفاوت میباشد و مضافاً اینکه تصورش بر آن بود که اگر در روسیه پیشاهنگ، آناً و مستقیماً برای سازماندهی تودهها پای به میدان میگذارد، در شرایط سلطهی خفقاق آور و دیکتاتوری خشن و عریان ایران، سازماندادن و هدایت مبارزات تودهها، آناً و فیالبداهه در دستور کار پیشاهنگِ مسلح نیست و هدفاش در آغاز نشان دادن راهِ صحیح مبارزه، ترک و شکستن دو مطلق حاکم بر جامعه و پاسخ عملی به قدرت پوشالی دشمنان کارگران و زحمتکشان است. به عبارتی و در یک کلام باید گفت که تعبیر رفیق مسعود احمدزاده از وظایف سازمان عمل با وظایفِ موتور کوچک متفاوت و بدون شک ماحصل آن دوران و شرایط مبارزاتی تودهها بود؛ دورانی که توده به دهها دلیل برشمرده شده از جانب وی، جامعه فاقد تبیین صحیح مبارزاتی و تحرکات جمعی و اعتراضات وسیع بود.
اینها چکیدهای از پایههای تئوریک مسعود احمدزاده پیرامون پیشاهنگ و نقش موتور کوچک را تشکیل میدهد که «فریبرز سنجری» دارد بنادرست همهی آنها را بطور واحد کنار هم ردیف میکند. به هر حال جدا از همهی اینها چنانچه بخواهیم با این استدلال «فریبرز سنجری» به پیش رویم، که هر سازمان و حرب، همانا پیشاهنگان انقلاباند و باید آنانرا مترادف با موتور کوچک به حساب آورد، آنوقت لازم است تا به اثبات برسانیم که هر سازمان عمل – یعنی موتور کوچک – هم قصد و هدفاش دعوت تودهها به قیام، یعنی جنگی طولانیست؟!! در حقیقت ترجمان نظر «فریبرز سنجری» این استکه ما امروزه در درون جنبش ایران شاهد دهها موتور کوچکهایی هستیم که هدفشان به حرکت در آوردن موتور بزرگ میباشد!!!
متأسفانه باید اذعان نمود که این دوستان نه به مراحل متفاوت تاریخی – مبارزاتی تودهها و نه بر محتوای ترمها و واژهها دارند از خود توجهی لازمه نشان میدهند و نه تلاششان بر آن است تا در مقام مدعیان و مدافعین نظری بنیانگذاران سازمان، مبلغ سیاستِ معقول و مناسبی باشند. واقعیت این استکه “چفخا” علیرغم دوری از پراتیک مبارزاتی و فاصلهگیری عملی عمیق و بنیادی با آرمانهای چریکهای دههی چهل و پنجاه و همچنین تمرکز چندین دهه در خارج از کشور، از زوایهی نظری هم نتوانستهاند معرف ذیصلاحی به حساب آیند و روز به روز و آنهم در عرصههای متفاوت و از جمله در ارزیابیهای سیاسی خویش هم، دچار کج و خیال اندیشی گردیدهاند. به عنوان مثال «فریبرز سنجری» در قسمت دیگری از پرسش و پاسخ و در پاسخ به سئوالی پیرامون وقایعی اخیر، جایگاه سبز و نقش رهبران آن میگوید: ” … اگر ما برویم در خانه هایمان بنشینیم و بگوئیم که این یک جنبش سبز محمدی ارتجاعی است چرا که اصلاح طلبان حکومتی رهبر آن هستند، این درک نادرستی است که از این واقعیت داریم ارائه میدهیم. حداقل بروید صحبتهای خود این اصلاح طلبان حکومتی را مطالعه کنید. مگر خاتمی خودش نمیگوید آنچه که در این شهرها شاهدش هستیم جنبش خودجوش است. مگر کروبی نمیگوید که من توی خونه نشسته بودم مردم شلوغ کردند، به من اطلاع دادند، من هم آمدم بیرون. مگر موسوی نمیگوید ما اصلاً رهبر نداریم، هر کس خودش یک رهبر است. مگر کسی میتواند رهبر یک جنبشی باشد و بعد خودش بگوید من رهبرش نیستم؟”. … “ما نمیتوانیم به صرف اینکه بی بی سی و صدای امریکا دلشان میخواهد به این حرکت خودجوش مردمی یک رنگ سبز قالب کنند، رنگ سبز را بپذیریم و با پذیرش رنگ سبز یک مارک ارتجاعی هم به این جنبش خودجوش مردمی بزنیم. در واقعیت، آن مردمی که رفتند و سینه اشان را سپر کردند، آن عکسهایی را که شما دیدید، آن سینهای که با دشنه دژخیمان خامنهای چاک خورده، آن ندایی که آنطوری به زمین افتاده و خون از دهانش جاری شده، اینها مردم ایران هستند. اتفاقاً در این خیزش بخش بزرگی از طبقه کارگر ایران حضور دارند”.
حقیقتاً که قصد موشکافی و حساسیت نشان دادن بر واژهها نیست؛ قصد بر آن نیست تا تعریفمانرا از مضمون تحرکات طبقهی کارگر بیان نمائیم، امّا جدا از همهی برداشتهایمان آیا نباید ار خود بپرسیم که اگر در “خیزش” اخیر، “بخش بزرگی از طبقۀ کارگر ایران” حضور داشتند، میبایست پرچم، رنگ و یا شعارهایشان را دید؟ کدام کمونیستی میتواند بخود بقبولاند که طبقهی کارگر و آنهم “بخش بزرگی” از آن متحدانه و همگام با اعتراضات مردمی به خیابانهای ایران سرازیر شدهاند و امّا، چرخهی نظام همچنان دارد بدور خودش میچرخد؟ به غیر از این استکه اگر روزی طبقهی کارگر – و آنهم بخش بزرگی – به میدان آید و به خیابانها سرازیر شود، دیگر مجالی برای تعرض آنچنانی و عرض و اندام رژیم باقی نمیگذارد؟ این خصلت و خاصیت اعتراضات خیابانی طبقهی کارگر است. کار و عظمت اعتراضی طبقهی کارگر در آن است که در چنین وضعیتی امان را از سران حکومت خواهد بُرید و توجهی همهی طبقات و اقشار را به سمت خود جلب خواهد نمود. «فریبرز سنجری» وقتی دارد صحبت از حضور “بخش بزرگی از طبقۀ کارگر” در خیابانها میکند باید و میبایست نمودها و فاکتورهای عینیای که مبین خواستههای معین طبقهی کارگر از سرمایه میباشد را نشان دهد؛ به این دلیل که اعتراضات و خیزشها علنیاند و راهِ مخفیای برای طرح و ابراز مطالبات مردم و بویژه طبقهی کارگر وجود ندارد.
به هرحال “چفخا” هم بمانند بعضاً کمونیستهای نادان و ساده اندیش، از اعتراضات اخیر ذوقزده و غیر واقعبین شدهاند و تلاششان بر آن است تا تمایلات درونیشان را به پای ارزیابیهای سیاسی صحیح بنویسند و در این میان هم ملاکشان، عملکرد جانیانی همچون موسوی، کروبی و خاتمی نیست. ساده اندیشانه دارند قضاوت خود را بر پایهی گفتههای رهبران سبز استوار میسازند و میگویند: “مگر کسی میتواند رهبر یک جنبشی باشد و بعد خودش بگوید من رهبرش نیستم”.
اگر «فریبرز سنجری» در این زمینه دچار توهم شده است، در یک کلام باید گفت که بله! امکانپذیر است و میتوان بمنظور انحراف افکار عمومی و در گفتار بر رهبر بودن خود خط کشید و در کردار نقش سکاندار هر جمع و تحرکی را ایفاء نمود. این امر عجیب و غریبی نیست که «فریبرز سنجری» از درک و تشخیص آن باز مانده است. مهمتر از همهی اینها مگر ملاک و قضاوت کمونیستها از جانیانی همچون موسوی بر گفتههایشان سوار میباشد؟ مگر این جانیان در دههی شصت تاکید نداشتند که ما زندانی سیاسی نداریم؟ مگر این جانیان منکر فقر و فلاکت و بدبختی میلیونها انسان در ایران که حاصل مناسبات سرمایهداری میباشد، نبوده و نیستند و ….؟
اصلاً و ابداً در این زمینه شک و تردیدی بخود نباید راه داد و باید عمیقاً باور داشت که دروغ و ریا در ذات این انسانهاست. به این دلیل روشن که، کلاش و دغلکاراند؛ در ذاتشان است که از اعتراضات مردمی سوءاستفاده نمایند تا مبادا روزی ریشهی سرمایه در ایران سوزانده شود. در این جنبش بی در و پیکر به اندازهی کافی وابستهگان به مناسبات سرمایه و نادانان دارند نقش این عناصر وابسته و وفاداران به نظام را کمرنگ جلوه میدهند و دارند، منکر نقش موسوی و کروبی بر بخشهایی از اعتراضات مردمی میگردند و آگاهانه دارند پای این جانیان را در هدایت اعتراضات مردمی به کنار میکشند. این خام اندیشی محض هر عنصر و جریان کمونیستیست که دارد پایهی قضاوت سیاسی خود را نه بر مبنای کردار و عملکرد مزدوران و وفاداران به نظام، بل بر گفتارشان استوار میسازد. در یک کلام باید گفت کمونیستی که بخواهد پایهی قضاوت سیاسی خود را بر اساس گفتههای مدافعین نظام استوار سازد، بیش از اندازه به کج خیالی و خام اندیشی دچار شده است.
در خاتمه و چنانچه بخواهیم بر اساس ارزیابی «فریبرز سنجری» به پیش برویم و بپذیریم که موسوی خود را خلع رهبری سبز نموده است، بنابراین و باید به این سئوال پاسخ دهیم که دلیل انتشار بیانیههای متفاوت از سوی وی در چیست و از کدام جایگاه و منظر میبایست بدانها پاسخ داد و به تبع از آنها با کدامین منطق میبایست فراخوانهای متفاوت وی – پیرامون روزهای خاصی همچون عاشورا و تاسوعا و همچنین در روز بیست و دو بهمن که توصیهاش به مردم، شرکت در تظاهرات حزب اللهیها بود – را مورد بررسی و قضاوت قرار داد؟ چرا کروبی، داد و قال براه میانداخت که اگر مردم در تظاهرات، شعارهای ساختارشکنانه سر دهند، صف خود را از آنان جدا خواهد نمود؟ آیا اینها بنوبهی خود نشانههای ارث و میراثی و نشانههای دستاندازی بر افکار و هدایت و کنترل اعتراضات مردمی نیست؟ مگر رنگ سبز دست پخت، تجلی و نماد این جانیان نیست و مگر اینها نبودهاند که این رنگ را به جنبشهای اعتراضی قالب نمودهاند؟
متأسفانه و بر خلاف ارزیابیهای سیاسی «فریبرز سنجری»، واقعیت و عینیت را نمیتوان زیر و پا گذاشت و همچنین نمیتوان بخش عظیمی از اعتراضات مردمی داخل و بخش زیادی از نیروی خارج از کشور که رنگ و رهبری سبز را بعنوان تنها رنگ و رهبری – بنابه هر دلیلی – خود پذیرفتهاند را به حساب نیآورد و آنها را نادیده گرفت. علیرغم وجود چنین حقایق تلخی عناصر و نیروهائی همچون “چفخا” کار را بدان جائی رساندهاند و بر این باوراند که این جنبش کاملاً از سبز عبور نموده است و عناصرئی همچون موسوی، کروبی و غیره هیچ جایگاهی در اعتراضات چند ماههی اخیر نداشته و ندارند. ارزیابی سیاسیای که فاقد کمترین پایههای مارکسیست – لنینیستیست.
۲۶ مارس ۲۰۱۰
۶ فروردین ۱۳۸۹
لینگ گزارش
http://www.siahkal.com/index/right-col/gozareshi-az-maraseme-Siahkal-Bahman57-Toronto-20100220.pdf