نگاهی به وضعیت اتحادیه های کارگری و سازماندهی طبقه کارگردر آمریکا- سال ۲۰۰۶ (بخش اول)

سعید صالحی نیا
مقدمه:

اکثریت مطلق ساکنین کنونی کشور آمریکا، آنها که با نیروی کار خود زندگی می کنند، یعنی کارگران، امروز بیش از هر زمان احساس فشار مادی و روحی می کنند. از زندگی کمتر از همیشه سهم می برند و دچار اضطراب دائم از تخریب امروز زندگی خود و ترس از آینده. درآمد مطلق آنها سقوط کرده، حمایت اجتماعی و پوشش بیمه بهداشتی و بیکاری پایین تراز همیشه است. شغل هایشان بیشتر در خطر است و صاحب کارهایشان می گویند که دیگر "صرف" ندارد کمپانی ها در آمریکا بمانند. این نیروی کار ٢٠٠ میلیونی امروز از همیشه مستاصل تر است و سرگیجه گرفته. و از آن طرف، طبقه سرمایه دار متحدتر و سازمان یافته تر است؛ و نیروی کار از همیشه سرگردان و پراکنده‌تر.

ظاهرا سرمایه داران با استفاده از همه ابزارها، بویژه دولت و رسانه‌ها، توانسته‌اند نیروی کار را به وضعیت دلخواه خود، که شاید بتوان گفت "استیصال کامل" است، نزدیک کنند که این وضعیت مناسبی است برای حضرات سرمایه‌دار که هزینه نیروی  کار را پایین تر بیاورند و بر سودهای افسانه ای خود بیفزایند. آن‌ها که طی چند دهه فریاد می‌زنند که در جامعه آمریکا "طبقه متوسطی" وجود دارد که اکثریت را تشکیل می‌دهد و کمونیست‌ها  اشتباه کرده‌اند که حرف از رشد طبقه کارگر می‌زنند امروز یواش یواش دارند از نابودی طبقه متوسط و "قطبی شدن" شدید طبقاتی در جامعه آمریکا می‌گویند و می‌نویسند! حالا صحنه عوض شده! در یک طرف ۵ درصد جمعیت آمریکا قرار دارد که ٨٠ درصد درآمدها و ثروتها در تصاحب آنها است و بقیه ٩۵ درصد باید شکرگزار باشند که  ٢٠ درصد را هنوز در اختیار دارند.
میخواستند جنگ طبقاتی را بپوشانند و از انظار پنهان کنند. بگویند سرمایه داری راه حل فقر است. همه را نان میدهد. کافی است به اندازه کافی کار کنید و خفقان بگیرید و حرف کمونیستها را گوش ندهید تا از جیب اربابتان چند سکه بریزد بیرون و بشود نان شما و همسر و بچه هایتان! یکشنبه‌ها هم بروید کلیسا لباس نو بپوشید و خدا را شکر کنید و برای اربابتان و کشورتان که مهد آزادی و دمکراسی است هم دعا کنید.تا اینجا را خیلی از آدمهای معمولی در جامعه آمریکا لمس کرده‌اند . اگر بروید در صف فروشگاه‌ها و اورژانس‌های شلوغ بیمارستان‌ها، سفره دلشان را پهن می‌کنند و این حرف‌ها را تایید  می‌کنند.
مشکل اما پاسخ به این سوال است که چه می‌شود کرد؟ از کجا باید شروع کرد؟ این نیروی کار که مثل همیشه جامعه را می‌چرخاند و کمتراز همیشه از آن بهره می‌برد، چه باید بکند تا از این وضعیت بیرون بیاید؟ کارگر ایرانی هم باید سر در بیاورد که در آمریکا چه خبر است. از مشکلات هم طبقه‌ای‌هایش در آمریکا مطلع باشد، از تجربیات آنها بیاموزد، و در عین حال آن تصویر سانتی‌مانتالی که در ایران از غرب داده میشود که گویا اینجا همه، حتی کارگران در ناز و نعمتند و مشغله‌هایشان هیچ ربط و اشتراکی با مشکلات کارگران در ایران ندارد، دور ریخته شود. در واقع اینجا مشکلاتش خیلی با ایران فرق ندارد. در ایران، سرمایه‌دار از بگیر و ببند و شکنجه استفاده می‌کند، در آمریکا فعلا اساسا از شیوه تحمیق و تخریب سازماندهی سیاسی. این تاریخ خود را دارد. اما من می‌گویم همین الان هم اشتراکات خیلی بیشتر است تا تفاوتها. می‌خواهم رفقای فعال کارگری را در ایران تا حدی که در این نوشته امکان دارد با بخش‌هایی از موانع و مشکلات جنبش کارگری آمریکا آشنا کنم. فکر میکنم اهمیت آشنایی با این تجربه برای هرکارگری روشن باشد.
***

سازماندهی نیروی کار در آمریکا:

دیگر در قرن ٢١ همه فعالین کارگری و همه آنها که  پشت پرده  جنگ طبقاتی را دیده‌اند باید بدانند که مشکل طبقه کارگر، سازماندهی آن است. این نقطه‌ای است که سرمایه‌داران یکی دو قرن است روی آن می‌کوبند که "نشود"!  کارگران را میشود خاموش کرد اگر از هم جدا شوند؛ یا اگر هم سازمان بگیرند، سعی می‌کنند خودشان رهبریش کنند و البته مواظب باشند که این  سازمان‌ها از حوزه معین "بهبود شرایط  روزمره" بالاتر را هدف قرار ندهند.
کار دیگری که می‌کنند این است که این سازمان‌ها سراسری نشوند. شاخه شاخه باشند. کارگران را رشته رشته می‌کنند، تا نفس آن تشکیلات قلابی را هم بگیرند. همه بازی‌های بالا را اینها در آمریکا پیاده کرده‌اند!
اگر می‌خواهید بفهمید چرا و چگونه حضرات سرمایه‌دار هنوز بر خر مراد سوار هستند باید بفهمید چگونه این سازماندهی نیروی کار به انحراف کشیده شده، به خواست‌های محدود اقتصادی محدودش کرده‌اند و سرانجام از کارش انداخته‌اند.
نیروی کار آمریکا با وجود رشد وسیع خود، اساسا هیچ سازماندهی جدی ندارد! این یعنی وضعیت دلبخواه حضزات سرمایه‌دار! نیروی کار را کارگر باید در یک مبادله اقتصادی بفروشد تا از قبل این فروش، زندگی خود و خانواده‌اش را تأمین کند و صد البته این فروش معین (فروش نیروی کار) برای سرمایه‌دار، ارزش اضافه‌ای تولید میکند که از دید جامعه پنهان می‌ماند، که آن سر پنهان رشد نظام سرمایه‌داری است که مارکس به خوبی به ما آموخت. اولین چیزی که به فکر کارگر می‌رسد وقتی حقش پایمال می‌شود و اگر به اندازه کافی عاقل باشد این است که اتحادیه درست کند تا به قول معروف از حقش دفاع کند. این اتحادیه، اولین سر پل جنبش سازماندهی نیروی کار می شود. حال ببینیم وضعیت این اتحادیه‌ها که قرار است از حق کارگر دفاع کنند، در حال حاضر در آمریکا چگونه است. 

نگاهی آماری به اتحادیه ها در سال ٢٠٠۶
بر طبق آمار وزارت کار آمریکا در ژوئن ٢٠٠۶:

١- بنا به آمار تنها ۱۵٫۷ میلیون کارگر آمریکایی در اتحادیه ها عضو هستند (احتمالا خیلی کمتر از ١٠% نیروی کار آمریکا) البته حضرات مدعی هستند که این یعنی ۱۲٫۵% نیروی کار در آمریکا! (در سال ١٩۵۵، ٣٠% کارگران عضو اتحادیه‌ها بوده اند).

٢- از میان این اعضای اتحادیه های کارگری طبق این آمار، کارگران بخش عمومی (دولتی) دست بالا را دارند:
       الف/ بخش دولتی عضو اتحادیه :      ۳۶٫۵%
       ب /  بخش خصوصی عضو اتحادیه:  ۷٫۸%

٣- توزیع اعضای اتحادیه ها بر حسب موضوع کار عبارتست از:
       الف/  بخش تولید
و حمل و نقل:      ۱۸%
        ب/  بخش ساختمان و نگهداری:    ۱۶٫۵%
        ج/  بخش مدیریت:                    ۱۳٫۴%
        د/  بخش خدمات:                      ۱۱٫۶%
        ه/  بخش دفتری و فروش:           ۷٫۳%

۴- توزیع اعضای اتحادیه ها بر حسب سن:
      الف/  بین سن ۳۵ تا ۶۵ سال:           ۴۷%
       ب/  بین سن ۱۶ تا ۳۵ سال:            ۲۷%
       ج /  بین سن ۶۵ سال به بالا:          ۸٫۹%

۵- توزیع اعضای اتحادیه ها بر حسب جنس:
     الف/ مردها:                                ۱۳٫۵%
      ب/  زن ها:                                ۱۱٫۳%

تا به اینجا معلوم می شود که نزدیک به ٩٠% نیروی کار آمریکا سازماندهی ندارند. یعنی خیلی ساده و روشن، طعمه‌هایی هستند که قرار است نفر به نفر در مقابل هیولای نظام قرار گیرند که این البته آرزوی هر صاحب سرمایه‌ای است.
ظاهرا کارفرمای دولتی رغبت بیشتری دارد که کارگران را متحد ببیند! البته دلیلش این است که به هر حال عنصر دخالت اجتماعی در دولت قوی تر است تا شرکتهای خصوصی؛ وگرنه چه بهتر بود که آنجا هم کارگران اتحادیه نداشتند.
حال ببینیم این "اتحادیه‌ها" از کجا آمده‌اند؟

الف/  برطبق آمار سال ٢٠٠۶ در حدود ٩ میلیون نفر از کارگران عضو اتحادیه در آمریکا و کانادا در سازمانی به نام AFL-CIO عضو هستند:

AFL: American Federation of Labor
CIO: Congress of Industrial Organization

AFL-CIO  در سال ١٩۵۵ (حدود ۵٠ سال پیش) تشکیل شده و نمایندگی ۵٣ اتحادیه در کشورهای آمریکا و کانادا را به عهده دارد.

ب/ بر طبق آمار سال ١٠٠۶ ، حدود ۶ میلیون کارگر در آمریکا و کانادا عضو اتحادیه جدیدی هستند به نام  (Change To Win) CTW که در سال ٢٠٠۵ تشکیل شده است.
این اتحادیه خودش از دو اتحادیه پایه تشکیل شده که عمدتا کارگران بخش غذایی را شامل می شود. اینها می گویند که می خواهند همه کارگران آمریکا را متحد کنند و به "بحران اتحادیه ها" در آمریکا خاتمه دهند!
CTW کارش را بیشتر روی زنان، مهاجرین و رنگین پوستان کارگر متمرکز کرده است.
در بخشهای بعدی تلاش خواهم کرد، خوانندگان عزیز را با فعالیت‌ها و محدودیت‌های این "سازمانهای کارگری" آشناتر کنم و توضیح دهم که چرا اینقدر اتحادیه‌ها، بخصوص در آمریکا ناتوان و منزوی هستند و چرا نمی‌شود در یک جنبش رفرمیستی –اتحادیه‌ای، آینده‌ای برای طبقه کارگر جستجو نمود.

افول اتحادیه ها
اگر بپذیریم که  شرایط زندگی از سال ١٩۵۵ سخت تر شده ، باید به این سوال جواب دهیم که چرا به رغم رشد بیکاری،  فقر و پائین آمدن سطح درآمد طبقه کارگر و در واقع نیاز روز افزون کارگران به متشکل شدن، اتحادیه‌ها رو به افول میروند؟  مثل هر پدیده اجتماعی، در اینجا هم  در پاسخ به این سوال نمیشود تنها یک عامل را جدا کرد ولی میشود چند پاسخ را فرض گرفت و به دنبال اثبات و یا رد آن به تحقیق پرداخت.
١- جهانی شدن سرمایه و "آزاد شدن نیروی کار ارزان".
٢- بی‌افقی فعالیت اتحادیه‌ای که بنا به خصلت خود، حول حوزه‌های مطالباتی محدود ملی و شاخه‌های "تولیدی" متمرکز شده و تغییر رادیکال نظام استثمار را مورد هدف قرار نمیدهند.
٣- اعمال مداوم سرکوب، کارشکنی و تبلیغات از سوی عوامل پشتیبان نظام سرمایه و کلا دولت و طبقه حاکم.
۴- نبود حزب سیاسی طبقه کارگر که بتواند سازماندهی کارگزی را اجتماعی کند و پروژه سوسیالیسم را پیش ببرد.
در این بخش، با استفاده از مقاله‌ای از  Gabor Steingartبه نام "مرگ اتحادیه‌ها" (ثمره جهانی شدن سرمایه)، نگاهی عمومی تر در این مورد را بررسی می کنیم. Gabor Steingart سردبیر نشریه معروف آلمانی اشپیگل است و کتاب معروفی به نام "جنگ جهانی برای ثروت" را اخیرا منتشر کرده است.

جهانی شدن سرمایه به خصوص بعد از سقوط بلوک شرق، سرعت گرفته و باعث شده که بیش از ۱٫۲ میلیارد نیروی کار جدید به بازار کار بپیوندد.این نیروی عظیم که وارد بازار جهانی کار شده، باعث گردیده که صاحبان سرمایه در سراسر جهان دستشان برای پایین کشیدن مزد و شکستن اتحادیه‌ها که زمانی قرار بود از نیروی کار در برابر سرمایه دفاع کنند، بیشتر و بیشتر باز شود.
سرمایه در چند دهه گذشته مرزهای ملی را بیش از همیشه در هم نوردیده است، کارخانه‌ها و صنایع کاربر را دارد از کشورهای غربی خارج می‌کند و به مناطقه دیگری از جمله کشورهای موسوم به "جهان سوم" منتقل میکند که کارگران در آنها بعضا کمتر از یک دلار در روز مزد میگیرند. جهان به هم پیوسته شاهد فروپاشی عصر اتحادیه‌های بزرگ است، چرا که این اتحادیه‌ها دیگر توان "متحد کردن نیروی کار خودی" و ایجاد اعتصابات را از دست داده‌اند.
مدتی است که اتحادیه‌ها حتی از اعمال اهداف محدود خود نیز ناتوان شده‌اند. یک نمونه تیپیک آن، گردن گذاشتن اتحادیه کارگری خدمات برلین به کاهش دستمزد اعضای این اتحادیه به میزان ١٢% بود!! نمونه دیگر، سکوت مطلق اتحادیه های آلمان در برابر اخراج ٣٢ هزار کارگر از شرکت دولتی Tele Kom بود که سودآور هم اعلام شده بود. در ایالات متحده در حال حاضر حدود ٨% نیروی کار در بخش خصوصی عضو اتحادیه‌ها هستند که در مقایسه با اوایل دهه ١٩۴٠، عضویت در اتحادیه‌ها به میزان ٧۵% سقوط نشان میدهد!

اتحادیه‌ها در آمریکا هرگز تا به این حد از حیات اجتماعی آمریکا به حاشیه کشیده نشده بودند. بیش از ٨۵% از نیروی کار
در آمریکا به طور انفرادی وارد قرارداد کار می‌شود. هسته‌های اتحادیه‌ای بطور متوسط بین ٨۵ تا ١۶٠ نفر را در هر منطقه پوشش می‌دهند.
جدایی اتحادیه جدید CTW از AFL-CIO در سال ٢٠٠۵ دقیقا در چهارچوب چنین بحرانی قابل درک است.
CTW، رهبران AFL-CIO را مقصر اصلی سقوط اتحادیه ها میداند، اما بحران از این یا آن رهبر اتحادیه ای شروع نمیشود.

در اروپا وضع اتحادیه‌ها بهتر از این نیست.
١-  سقوط اتحادیه ها در انگلستان در سال های ١٩٨٠ در زمان مارگارت تاچر شروع شد. تاچر از زمانی که دستور بستن معادن را در انگلستان داد، به نام بانوی آهنین معروف شد. درخواست رهبران اتحادیه‌ها در آن زمان به اعتصاب عمومی با سرکوب پلیس پاسخ گرفت و افول اتحادیه از آن زمان تا به امروز ادامه دارد. حدود ۶ میلیون نفر از آن زمان اتحادیه‌ها را ترک کرده‌اند.
٢- در ایتالیا نیز در طی یکی دو دهه گذشته حدود ۵٠ درصد اعضای اتحادیه های اصلی یعنی CGIL، CISL استعفا داده اند.
٣- در فرانسه ۶٠ میلیونی، اتحادیه ها فقط ٢ میلیون از نیروی کار را سازمان داده و درست شبیه آمریکا اکثریت این اتحادیه‌ها در بخش دولتی فعالیت دارند. طبق آخرین آمار، ٩۵ درصد کارگران بخش خصوصی در فرانسه عضو اتحادیه‌ها نیستند.
۴- در آلمان طی دهه گذشته، فدراسیون اتحادیه‌های کارگری سالانه حدود ٢۵٠ هزار نفر از اعضای خود را از دست می دهد و سه چهارم اعضای موجود این اتحادیه میان سال یا مسن هستند.
رهبر اتحادیه آلمان، Micheal Sommer در مصاحبه با اشپیگل می گوید: "ما باید با واقعیت روبرو شویم. دیگر قدرت اینکه بتوانیم فضای سیاسی را تغییر دهیم نداریم. حداکثر میتوانیم به انتقاد از وضع موجود بپردازیم".

خلاصه:

١- بحران اتحادیه ها و افول آنها ، محدود به آمریکا نمیشود و در یکی دو دهه گذشته وجه مشخصه تمام کشورهای اروپایی هم شده است.
٢- بحران اتحادیه‌ها با جهانی شدن بیسابقه سرمایه در چند دهه گذشته همزمان بوده است و احتمالا ریشه در آن دارد.
٣- کاهش نفوذ اتحادیه‌ها در زمانی رخ می‌دهد که نیروی کار از هر زمان بیشتر تحت فشار سرمایه قرار دارد. این واقعیت متناقض را باید به دقت بررسی کرد و علل آن را شناخت.
در بخش بعدی به عملکرد اتحادیه‌ها ی کارگری در آمریکا خواهیم پرداخت.

ادامه دارد