پاسخ به یک سوال: آیا ایران هدف حمله بعدی نظامی آمریکاست؟

ایرج فرزاد:
به نظر من این سوال مستقیما پاسخ  آری و یا نه را ندارد. میتوان به فاکتورها و عواملی اشاره کرد که تحلیل آنها هدف گرفتن ایران را به عنوان یک استنتاج، ضروری میکند و از طرف دیگر میتوان به تغییر و تحولات جاری هم از زاویه دیگری نگاه کرد که الزاما حمله آمریکا به ایران را ضروری نشان نمیدهد.

در هر حال من سعی میکنم از نظر خود مهمترین این فاکتورها را که در روزهای اخیر برجستگی یافته اند مورد بررسی و تحلیل قرار بدهم:
به عقیده من یکی از عناصر مهم در رابطه با سیاستهای بوش در قبال جمهوری اسلامی، اوضاع عراق است. این اوضاع از نظر ظاهری نشان میدهد که دولت کارتونی عراق، دارد “روی پاهای خود می ایستد”، از نظر فرمال دادگاه محاکمه صدام و اعدام او زیر نظر و هدایت “قوه قضائیه” دولت عراق است و گسیل ۲۱۵۰۰ نیروی جدید، آخرین مراحلی است که با آن بوش میخواهد رژیم ملیکی را در “فرونشاندن شورشیان” و پایان دادن به “جنگ سنی و شیعه” یاری بدهد.
اما همانطور که اشاره کردم، این ظاهر مساله است. دنیای سیاست و دیپلوماسی بورژوازی، بویژه عالم سیاست رژیم بوش، پر از هیپوکراسی و سالوسی و تزویر و ریاست. در همان حال که چنین تفسیری از موقعیت دولت ملیکی میدهند، رایس در گفتگو با شیوخ خلیج از زبان آنها شنیده است که “عراقیها خودشان باید بجنبند”. و البته این اظهارات را قبل از این شیوخ، خود رایس و وزیر دفاع و فرمانده کل نیروهای مسلح آمریکا برزبان آورده بودند. در عین حال روز سه شنبه ( دیروز ۱۶ ژانویه) بوش به نحوه اعدام صدام و دو نفر دیگر از رژیم او، انتقاد کرده است و گفته است که اینها بیشتر جنبه “انتقامجوئی” داشتند. اما در کنار این دو پهلوگوئیها باید به یک حقیقت دیگر هم اشاره کرد: دولت بوش نه تنها حمایت “متحدین” تاکنونی خود را چنان از دست داده است که حتی یک تنها کشور در جهان از اقدامات اخیر آن در عراق حمایت نکرده است، بلکه در داخل آمریکا و در دوائر بالای حکومت و نهاد های نظامی و مقننه، با مخالفتها و انتقادات جدی روبرو شده است. از این نظر، میتوان گفت که تظاهر به قدرت نمائی دولت بوش در عراق، در واقع تلاش برای پوشاندن تناقضاتی است که ناشی از بن بست و به شکست رسیدن سیاست “رژیم چینج” و “نظم نوین” است. این فاکتورها علی القاعده باید به این نتیجه برسد که بوش و دولت او هر چه سریعتر خود را از مخمصه عراق نجات دهند. آمارقربانیان مردم در عراق پس از تهاجم آمریکا در مارس سال ۲۰۰۳ از مرز ۶۰۰ هزار نفر گذشته است و تلفات بیش از ۳۰۰۰ نفری ارتش آمریکا نیز نشانی از فروکش ندارد. جنایاتی که همین دیروز با بمبهای انتحاری در نزدیکی دانشگاهی در بغداد جان بیش از صد دانشجو را گرفت، نتیجه و حاصل مستقیم اشغال نظامی عراق توسط ارتش آمریکاست. نه تنها مردم جهان عمق جنایت و کثافت سیاست رژیم چینج و نظم نوین را در ابعاد وسیع و در جنایات فوق العاده شنیع هر روز میبینند، بلکه حتی در سطح “دولتها”، فاصله گرفتن توسط “متحدین” تا دیروز آمریکا نیز به یک واقعیت غیر قابل انکار تبدیل شده است. این مسائل و عوامل همگی منطقا باید به ما نشان بدهد که دولت بوش در موقعیتی نیست که توان یک حمله،  آنهم در ابعاد نظامی به ایران را داشته باشد. بویژه اینکه ادعا هم شده است که “رژیم ملایان تروریست”، به سلاح اتمی هم دسترسی یافته اند. این واقعیت را هم باید در نظر گرفت که شروع جنگ با جمهوری اسلامی، دامنه به مراتب وسیعتر و بسیار ویران کننده تری در مقایسه با عراق خواهد داشت. دست زدن به این “قمار” سیاسی و ماجراجوئی نظامی، با توجه به موقعیت ضعیفی که آمریکا در عرصه سیاست داخلی و بین المللی در آن قرار گرفته است، ساده نیست.
اما، اتفاقا خود همین ضعف و نکول میتواند فاکتور و کاتالیزاتوری برای دست زدن به ماجراجوئی باشد. اشاره به رژیم اسلامی به عنوان “خطر” در منطقه و خاورمیانه و پشتیبان حماس و حزب الله در لبنان، رژیمی که به گفته مقامات دولت آمریکا یک پای مهم “اغتشاشات” و حامی بزرگ “شورشیان” در عراق و “مناطق شیعه نشین” است، در این زمینه معنی دارند. و واقعیت هم این است که یکی از برندگان اشغال نظامی عراق توسط آمریکا، رژیم اسلامی ایران است. بنابراین هدف گرفتن این رژیم که در برابر چشم مقامات آمریکائی، حاصل زیر و رو کردن جامعه عراق را درو میکند، نیز میتواند قابل تصور باشد. واقعیت این است که دولت بوش از شکست دادن جمهوری اسلامی در صحنه عراق ناتوان است. درست است که میتواند مثل مورد اربیل یک مرکز مشخص و علنی ماموران رژیم اسلامی را تصرف کند و افراد جمهوری اسلامی را دستگیر کند، اما از عهده شبکه ای که جمهوری اسلامی بر بستر حاکمیت آنارشی و فروپاشی کل شیرازه جامعه عراق در جای جای عراق گسترده است، ناتوان است. همین مساله ممکن است که عامل تشویق کننده قوی برای حمله نظامی به رژیم اسلامی باشد. چنین حمله ای طبق ارزیابی و تحلیهای تاکنونی استراتژیسین های سیاسی و تاکتیسینهای نظامی دوائر دولتی آمریکا و اسرائیل ممکن است اجتناب ناپذیر باشد. چه طبق این تحلیل ها، هدف گرفتن رژیم اسلامی در “خاک” خود او، حمله به “مرکز” اصلی دخالتگریهای جمهوری اسلامی، یک راه ناگزیر برای عقب راندن رژیم اسلامی در عراق است. اما در همان حال جامعه ایران ظرفیت بالقوه ای برای بزیرکشیدن رژیم اسلامی و تحت کنترل درآوردن جامعه توسط مردم ایران را نیز دارد. این اوضاع متفاوت با عراق، ممکن است هر دو طرف این ماجراجوئی و رجزخوانی نظامی را محتاط کند.
در هر حال، یک حقیقت تلخ را نباید از نظر دور داشت. عادت دادن مردم جهان به ترور و تروریسم، داستان دوره ای است که پس از فروپاشی شوروی سابق، کابوس هر روزه بر صفحه تلویزیونهایمان و در کنج چهاردیواری منازلمان بوده است. یوگوسلاوی و بوسنی و سارایوو و رواندا و سومالی و افغانستان و عراق و زخمهای عمیقی که معماران نظم نوین و نقشه راه و رژیم چینج بر پیکر بشریت وارد کرده اند، از انظار ما دور نشده اند. حقیقت این است که ما در ایران با رژیمی مثل جمهوری اسلامی سروکار داریم که در نسل کشی و قساوت و “صدور جنایت اسلامی” از هیچ تلاش غیر قابل تصور فروگزار نبوده و نیست. این رژبم بر قله آتشفشان خشم مردمی هفتاد میلییونی ایستاده است. در همان حال نیروهای نظامی آمریکا در منطقه، در عراق، افغانستان، در آبهای خلیج و ترکیه و در پایگاههائی در برخی کشورهای حاشیه دریای خزر حضوری فعال دارند. از سوی آمریکا احتمال این جنگ هست. آمریکا ممکن است برای جلوگیری از سیر رو به افول سرکردگی و زوال نقش ژاندارمی خود در جهان، به ایران حمله کند و رژیم اسلامی این حمله را چون مائده ای آسمانی برای به خون کشیدن مردم ایران و به آتش کشیدن کل منطقه آنرا بقاپد و از آن استقبال کند. این خطر بیخ گوش جامعه ایران هست. اوضاع فوق العاده حساسی است. باید فوق العاده هوشیار بود.
۱۷ ژانویه ۲۰۰۷