انتخابات و چشم انداز تحولات جامعه عراق

مستقل و صرفنظر از اهداف و بندو بستهای پشت پرده احزاب و جریانات حاضر در صحنه این انتخابات، شرکت وسیع و فعالانه مردم، توضیح و ریشه های خود را دارد. در یک نگاه گذرا و بطور مجرد، “انتخابات” در عراق حتی از آن شکل رایج “نیابتی” مرسوم در دمکراسی پارلمانی بسیار فاصله دارد. کافی است فقط به یکی از شرایطی که کاندیدها میبایست از آن برخوردار میشدند، اشاره کنیم: افراد پائین تر سی سال از حق کاندید شدن محروم شدند. بعلاوه گرچه برخلاف انتخابات دور اول که “لیست” کاندیدها اساسا بر اساس “توافق” بین جریانات و ائتلافات مبتنی بر قومیت و تعلق به “شیعه” یا “سنی”، و با توجیه حفظ امنیت افراد کاندید شده، “بسته” بود، انتخابات اخیر بر اساس “لیست باز”، جریان یافت. و نکته دیگر اینکه شاید برای اولین بار در تاریخ معاصر جامعه عراق، جامعه ای که در طول دوران حکومت بعث، مردم آن به عنوان بخشی از “امت عربی” در قوانین ثبت شده بودند و شوینیسم و مرد سالاری ناشی از ناسیونالیسم امت عربی، وجود “زن” را به عنوان نیروئی به اعتبار خودش برسمیت نمی شناخت، همه جریاناتی که رسما مجاز بودند که در انتخابات شرکت کنند، موظف و مجبور شدند یک سهمیه ۲۵ درصدی را برای شرکت زنان و کاندیدهای زن قائل شوند. این فاکتور و این نیروی اجتماعی ظاهرا “پنهان” است، اما وقتی آن را در چهارچوب اوضاعی که عراق در معرض تاخت و تاز نظامی و جنون عملیات انتحاری و ترسیم جامعه عراق به عنوان اجماع گروههای قومی و مذهبی قرار میدهید، به مکانیسم دفاع جامعه از مدنیت خود و پس زدن هویتهای کاذب و مهندسی شده میرسید. این عامل، یعنی تقلا و مقاومت مردم عراق در برابر سرنوشت  گویا “مقدر” و سناریو “استیصال” است که شرکت فعال تر مردم در جریان انتخابات را، هر اندازه رسما طراحی شده، توضیح میدهد. مردم در همه جای دنیا سعی میکنند که در برابر هر فاجعه ای که برایشان اتفاق می افتد، از نفس مدنیت خود دفاع کنند و اوضاع را “تغییر” بدهند. من سعی میکنم با اشاره به زمینه های اتفاقات و رویدادهای زیر و رو کننده ای که این مدنیت جامعه عراق را تا مرز نابودی و فروپاشی کامل شیرازه آن سوق داده است، نشان بدهم که نفس فعال شدن مردم در همین انتخابات “فرمایشی و نمایشی” و تلاش آنها که در شرایط موجود جائی برای دخالت و حضور خود باز بگذارند و بعضا اراده و صدای خود را به “ائتلاف”ها و “لیست” های موجود تحمیل کنند و در تصمیم این نهادهای سرهم بندی شده و معماری شده، “شکاف” ایجاد کنند، فاکتور کاملا جدیدی در صحنه سیاست و مبارزه بر سر مدنیت و اعاده آن در عراق است:

جامعه عراق طی سی سال اخیر چنان در معرض تکانهای شدید قرار گرفته بود که ادامه آن خطر این را در بردارد که این جامعه ممکن است از دایره سوخت و سازهای یک جامعه با مکانیسمهای اقتصادی و مبانی مدنی و فرهنگی بکلی خارج شود و وضعیت به آن حالتی شباهت یابد که برای مثال در سودان و سومالی، فی الحال، زندگی مردم را به میدان یکه تازی میلیشیاهای قبیله ای و اسلامی و باند سیاهی مبدل کرده است. جنگ ایران و عراق، اولین این تکانها است. گرچه آغاز کننده و عامل “متجاوز” در این جنگ را بسیاری رژیم بعث دست نشان کرده اند، اما واقعیت این است که از منظر رژیم اسلامی که بر بستر یک انقلاب واقعی به قدرت پرتاب شده بود، ادامه این جنگ به مدت ۸ سال، یک “برکت” و مائده آسمانی بود. چرا که به فاصله گذشت دو سال از این جنگ، شیخهای عربستان و امارات آماده بودند که تمام خسارات جنگ را به ایران بپردازند تا این جنگ را که ممکن بود موقعیت دیگر کشورهای حاشیه خلیج را به مخاطره اندازد، به پایان برسانند. اما برای خمینی و سران رژیم، “جنگ تحمیلی” مهمترین سنگر سازماندهی نیروهای خود ویژه اسلامی، از قبیل سپاه پاسداران و بسیج و نیز قوام دادن به دیگر نهادهای امنیتی و “عقیدتی ایدولوژیک” اسلامی بود. این جنگ در ادامه خود موجب شد که صدام حسین و رژیم بعث را به استفاده از سلاحهای شیمیائی وا دارد. این حقیقت تلخ رژیم بعث را به بمباران شیمیائی مردم حلبجه وادار کرد و خطر بکارگیری بمب شیمیائی علیه مردم شهرهای ایران را بر فراز جامعه ایران هم آویزان کرد، این نقطه اصلی تن دادن رژیم اسلامی و سرکشیدن جام زهر توسط خمینی بود. اگر “دستاورد” این برکت برای رژیم اسلامی، بنیان گذاشتن و انسجام بخشیدن به نیروهای نظامی اسلامی بود، برای “سردار قاصدیه”، که صدام حسین خود را به عنوان پیروز آن اعلام کرد، مصاف شد با انزوای بین المللی رژیم عراق و ثبت آن به عنوان یک رژیم جنایتکار که از بکار بردن سلاح شیمیائی علیه مردم خود نیز ابائی ندارد. رژیم عراق و حکومت بعث، علیرغم هر جارو جنجال و بوق کرنا در شکست دادن “مجوسی” ها، ضعیفتر، منزوی تر و از نظر انسجام نیروهای خود، دست کم طی ادامه آن به مدت هشت سال، متزلزلتر و شکننده تر بیرون آمد.

ادامه هشت سال جنگ با عراق، اگر چنان دستاوردهای مهمی برای رژیم جمهوری اسلامی و راس اسلام سیاسی تازه به قدرت دولتی رسیده داشت، برای عراق، تلفات و فرسودگی و هرز رفتن نیروهای رژیم بعث را به همراه داشت.

اما تکانهای شدیدتری در راه بودند، جنگ و تعرض آمریکا و متحدین آن در سال ۱۹۹۱ با عراق به بهانه اشغال و تجاوز به کویت از جانب رژیم بعث، نه در جبهه نبرد نیروهای نظامی، که با بمباران بی ملاحظه شهر بغداد، جامعه عراق را به موش آزمایشگاهی دکترین نظم نوین بوش پدر تبدیل کرد. رژیم بعث در یک برآورد خودفریبانه و احمقانه به این توهم دچار شده بود که ژست های دیپلوماتیک و دامهای آمریکا را هضم کند و نبیند و به خود بقبولاند که جنگ با کویت، مساله ای مربوط به تشنج بین دو کشور “همسایه عرب” است و گویا آمریکا عملا همان دیپلوماسی را هم در عمل پیش خواهد برد. اما، جنگ خلیج در سال ۹۱، ریشه ای فراتر از تضادهای منطقه ای و یا مطامع دیرین تر رژیم بعث در مورد کویت را داشت. این جنگ را دکترین “نظم نوین” و تصمیم دولت آمریکا برای سد کردن سیر نزولی مقام سرکردگی آمریکا در جهان  ضروری کرده بود. رژیم بعث با آن سابقه و پیشینه بدنامی و انزوای بین المللی، و به اتکا حماقت سیاسی سران آن، قابل توجیه ترین بهانه را برای آزمایش دکترین نظم نوین با جنایت و تعرض میلیتاریستی به مردم عراق و بمباران شهر بغداد، و علیه رژیمی که سابقه “بمباران حلبجه” را به “تجاوز” برای “نقض حاکمیت” دولت “معصوم و کوچک” شیخ نشین کویت وصل کرده بود، فراهم کرده بود.

جنگ دوم و حضور به مراتب گسترده تر میلیتاریسم آمریکا پس از مارس ۲۰۰۳، دیگر حتی آن توجیهات دیپلوماتیک و رعایت حال “افکار عمومی” را نیاز نداشت. معلوم شد که بازرسی های کمیسیونهای سازمان ملل در مورد دستیابی رژیم بعث به “سلاح کشتار جمعی” صرفا یک بهانه بود. دولت آمریکا، این بار تصمیم گرفته بود تقریبا به تنهائی، و با همراهی نوکر مآبانه رژیم تونی بلر در انگلیس، این بار به عنوان تنها فاتح “رژیم چینج” و معمار “دمکراسی” به جای رژیم “توتالیتر” چه در منطقه و چه در معادلات بلوک بندیهائی که با فروپاشی بلوک شوروی سابق بر هم خورد بود، خود را به ثبت برساند. کمترین اثری از بنیانهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و مدنی  عراق را باقی نگذاشتند. فروپاشی ارتش عراق و حزب بعث، با پخش شدن انبارهای عظیم زرادخانه این رژیم همراه شد. سیاه ترین و کثیفترین جریانات ضد اجتماعی به امکانات بسیار عظیم تسلیحاتی و باد آورده ای که فقط در نتیجه تهاجم افسارگسیخته آمریکا ممکن شده بود دسترسی یافتند و جامعه عراق از آن پس تبدیل شد به صحنه های شنیع و وحشتناک بین نیروهای آدمکش و کرایه ای چون جنایتکاران شرکت نظامی و خصوصی “بلاک واتر” و انواع جریاناتی که نوعی جدید از توحش ضد بشری را به نام “عملیات انتحاری” و سربریدن اسرا و گروگانها در مقابل چشمان میلیونها نفر در تلویزیونهای کنج خانه مردم جهان به عراق وارد کرده بودند. مردم عراق پس از این سلسله زلزله های سیاسی و جنایات جنگی در برابر یک دو راهی سرنوشت ساز قرار گرفته بودند، یا تسلیم به این وضعیت و اعلام استیصال و درماندگی؛ و یا تلاش برای بیرون آوردن جامعه عراق از این باطلاق چرکین و خونین.

حقیقتی که در این حرکت مردم عراق برجسته شد این بود که مردم با حضور فعال و نسبتا گسترده خود به تقسیم بندى جامعه عراق بر مبناى هویت های کاذب و مهندسی شده قومى و مذهبى تمکین نکردند و  صحنه را به اصل مکانیسم های یک جامعه متعارف نزدیکتر کردند. واضح است اگر نمایندگان واقعى مردم، در صحنه سیاست جامعه عراق حضور ملموس و متشکل و تحزب یافته و  از نظر اجتماعی غیر قابل حذف داشتند، این نیرو و تصمیم و اراده مردم عراق میتوانست اهرم قدرتمندی برای مهار نیروهای سیاه و ضدمدنی باشد۔

بنابراین مهمترین دلیل شرکت وسیع مردم در انتخابات اخیر عراق، نه در توهم به نیروهای شرکت کننده و “ائتلاف” های آنان، که اساسا از منطق خواست و اراده مردم برای دخالت کردن در سرنوشت خود مایه میگیرد. اینکه برای مثال در کردستان عراق، در برخی شهرها مثل سلیمانیه و در خارج کشور، بویژه در اروپا،  اساسا مردم و مهاجرین “کرد” عراقی به لیست “تغییر”( گوران) رای دادند، دقیقا به همین دلیل است که طی بیست سال اخیر از حاکمیت و تقسیم قدرت و ثروت جامعه بین دو حزب اتحادیه میهنی و پارتی دمکرات به تنگ آمده اند.  به نظر من اولین نتیجه آن زیر ضرب رفتن حاکمیت بلامنازع ناسیونالیسم و قوم پرستی کرد و مشاطه گران آن بود. بحث تضعیف موقعیت احزاب حاکم در “اقلیم” کردستان، ریشه های خودویژه ای دارد که رفقای دیگر در همین شماره نشریه بر آن تمرکز کرده اند و من اینجا بیش از این وارد آن نمیشوم.

عواقب و نتایج این انتخابات به هر جائی برسد، واقعیت این است که مردم عراق، نشان دادند که به این سادگی سرنوشت زندگی خویش و جامعه خود را براحتی به بازی سرنوشت و مقدرات و جنگ و گریزهای نیروهای سیاه نسپارده اند. اهمیت شرکت فعال مردم عراق علیرغم تهدیدات عملیات جنون آمیز انتحاری در روزهای انتخابات، در نفس فعال شدن اراده مردم برای دخالت در سرنوشت سیاسی خویش قرار دارد. نفس تسلیم نشدن مردم عراق به وضعیت استیصال و خودکشی سیاسی در نتیجه آثار و عواقب جنگ و میلیتاریسم و جولان و توحش های عملیات جنون آدمکشهای انتحاری و نیروهای سیاه و اسلامی و قومی و مذهبی، این امید را زنده نگاه میدارد که مردم با اراده خود میتوانند سدی در برابر تخریب مبانی مدنی و اجتماعی و اقتصادی جامعه خود بنا کنند. تلاش و تقلای مردم برای قرار دادن جامعه بر مکانیسمها و سوخت و سازهای مدنی، پیش شرط اولیه مبارزه برای بالابردن توقعات انسانها است. استیصال و فقر و خشونت و جنایات جنگی، توقعات مردم را پائین می آورد. تنها با پس زدن و بایگانی کردن نیروهای سیاه و ضدمدنی و با رام و اهلی کردن نیروهای ضد اجتماعی، قومی و اسلامی است که میتوان زمینه آرایش و تقابل طبقات و مصاف اهداف و آرمانهای گرایشات مختلف اجتماعی را فراهم کرد. اهمیت تجلی اراده مردم برای تسلیم نشدن در برابر نیروهای ضد اجتماعی و ضد مدنی در ماجرای انتخابات عراق را نه در خود این انتخابات و یا اهداف ائتلافها و شخصیتهای “شیعه و سنی و کرد و عرب” و یا مدافعین عوامفریب حقوق “اقلیتهای قومی و مذهبی”، که در نفس اراده مردم برای مقاومت در برابر سرنوشت “مقدر” باید دید.
  
بار دیگر بر این حقیقت تاکید میکنم که صرف اینکه انواع ائتلافهای قومی مذهبی و ناسیونالیسم سنتا پدر سالار و قبیله ای عرب به این واقعیت تن دادند و تسلیم شدند و با آن “راه آمدند” که در میان رقابتهای انتخاباتی بین ۶۲۰۰ کاندید برای ۳۲۵ کرسی پارلمان عراق، یک کمیت ۲۵ درصدی را به “زنان” اختصاص بدهند، خود نشانه قدرت نیروی نهفته ای است که امواج آن از اعماق ستمهای انباشته طی قرون بر علیه زنان و شهروندان جامعه عراق به آرایش ظاهری و در سطح “سیاست” فرمال و فرمایشی تنه میزند و قدرت بازیافته اش را به نمایش میگذارد. آقای مالکی که طبق توهمات ناشی از دوران “توافق” بین ائتلافهای قومی مذهبی “پیروزی” خود را برای تشکیل مجلس و کابینه بعدی با همراهی “مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق” ( جریان تحت ریاست موروثی خاندان حکیم که اکنون به “عمار حکیم” به ارث رسیده است)، قطعی دیده بود، با مشاهده اولین نتایج شمارش نزدیک به هفتاد در صد آرا، فریاد واتقلب و دبه درآوردنش به آسمان رفته است. آقای ایاد علاوی، برخلاف ادعای خود او، کمترین علاقه ای به “سکولاریسم” دارد، اما مردم حتی ژست سکولار او را برای ضربه ای قاطع به تصویر جامعه عراق به عنوان یک جامعه قومی مذهبی و “اقلیتهای” این دسته بندی جعلی، به او تحمیل کردند که ناچار شود به اتکا رای مردم خود را سکولار نشان بدهد و سکولار هم “عمل” کند. واقعیت این است که مردم عراق به یک حقیقت دیگر توجه کردند. اینکه غرب و در راس آنها آمریکا، در جنگی که با شبه بلوک اسلام سیاسی به سرکردگی جمهوری اسلامی در منطقه خاورمیانه با آن درگیر است، برخلاف دوران جنگ سرد، و حتی برخلاف دوره قوم سازی ها در جنگ یوگوسلاوی سابق، محور مهم تقابل با اسلام سیاسی را در سکولاریسم و فاصله گرفتن از ترسیم جوامع منطقه درگیری به عنوان غیر قومی غیر مذهبی تشخیص داده است. مردم عراق چه در لیست علاوی و چه در لیست “تغییر” به جایگاه و استراتژی غرب و آمریکا برای منطقه خاورمیانه، دستکم تا جائی که به “خطر” راس اسلام سیاسی و دست و بازوهای آن در منطقه، یعنی رژیم جمهوری اسلامی، مربوط است، آگاه بودند.

من تصور میکنم که فعال شدن عامل اراده مردم و دیکته حضور آنان در صحنه سیاست به سکانداران سیاست رسمی، بر هر سناریو و نقشه از پیشی که برای حال و آینده عراق چیده شده است، تاثیر خواهد داشت و ناچار به حساب آورده خواهد شد. مهم این است که در سیر ادامه تلاش مردم، نیروهای انقلابی و رادیکال و سوسیالیست سعی کنند که خود را در معرض انتخاب مردم و اهرم آنان برای دخالت سیاسی موثر تر و مستقیم تر قرار بدهند. در غیر اینصورت مردم منتظر نخواهند ماند و در جبران عدم حضور و بی تاثیری جریانات چپ رادیکال اما غیر دخالتگر و بی اهمیت از نظر اجتماعی، ناچار میشوند که خود از دل نیروی زنده و حاضر در صحنه، اهرم و زبان مستقل خود را بسازند.