به جرم گفتن حقایق باید کشته شویم !

فریدون گیلانی
gilani@f-gilani.com
دو شنبه بیست ودوم ژانویه ، شبانه به همراه همرزمانم در حزب سوسیالیست ایران به راه پیمائی و تظاهرات پر جمعیتی رفتم که چهار حزب  و سازمان ترک فراخوانش را  داده بودند ، اما مجموعه ی جمعیت خودشان ، حتی به یک بیستم آن جمعیت هم نمی رسید . سهل است ، در آن هوای یخبندان ، حامل هیچ گرما و هماهنگی و سرعتی نبود .

 از بیش از بیست هزار ایرانی بندر هامبورگ، فقط ما چند تا و نصفی از حزبی بودیم که نام بردم . هامبورگ پر از حزب و سازمان ایرانی است . جمعیت بیشتر از ترک های مخالف حکومت و ارامنه بودند که در هامبورگ اندک اند.  من البته ، در درجه اول ، به عنوان روزنامه نگاری اندکی قدیمی ، در اعتراض به قتل ناسیونالیستی در ترکیه ی زیر سلطه ی ناسیونالیست ها و جریان های تند رو اسلامی به تظاهرات رفته بودم . نه خبری از پ ک ک بود که هنوز هم می تواند به اشاره ای ده ها هزار فعال و هوادارش را به میدان بکشاند ، نه از سایر احزاب چپ کردستان موسوم به کردستان ترکیه . فاجعه ای که جناح چپ ایران را مثل موریانه ، و به صیغه ی ماضی نقلی خورده است ، در ترکیه و کردستان و سایر نقاط خاورمیانه هم ، دچار وضعی مشابه شده است . بنا به مدارک تاریخی ، عامل این تشتت ، آمریکائی ها و اروپائی ها بوده اند . باز هنوز زیر سازها و وحدت هائی در آمریکای لاتین و فیلیپین و نپال وجود دارد که دست کم در دو کشور آخری ، دچار ائتلاف ها و سیاست های غیر کمونیستی شده است . مثلا در فیلیپین و نپال، با کلیسائی ها و به قول خودشان بخش هائی از بورژوازی و خرده بورژوازی ، وحدت عمل رسمی کرده اند و مبارزه ی موازی در شکل های پارلمانی و مسلحانه را با هم پیش می برند ، که یعنی به پس می برند . به هر حال سنت های مائوئیستی در هر دو کشور نهادینه شده و هرگز موفق به اتخاذ سیاست های قاطع انقلابی نبوده است . باری
هرانت دینک سردبیر نشریه هفتگی آگوس را بعد از ظهر جمعه ۱۹ ژانویه ، رو به روی دفتر روزنامه در استانبول به ضرب چهار گلوله کشته اند . هرانت دینک و همکاران ارمنی او ، مساله ای را دنبال می کنند که بنا به ماده ۳۰۱ قانون جزائی ترکیه ، جرم است . بنا به این ماده ها ونرهای سرجوخه جبار ، در همه کشورهای خاورمیانه و آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا ، نوشتن مقاله ها و تفسیر هائی که مغایر منافع دولتی و اربابان آمریکائی و اروپائی ایشان باشد ، جرم است . بالاترین نمونه ی این ماده ها و نرهای سرجوخه جبار را ، در ایران و ترکیه و پاکستان و سایر نقاط خاور میانه و آفریقا ، مدام در خبرهای جریان اصلی خبر و خبرگزاری های غیر رسمی اینترنتی ، می شنویم  و می خوانیم .

ارمستان که صاحب قدیمی ترین تمدن های آن خطه ی جهان است ، پیش ازاجرای طرح محافظه کاران جدید آمریکا برای فروریختن اتحاد جماهیر شوروی که به صورت کشوری مستقل در آید ، جز در دوره ای کوتاه ، همواره زیر یوغ امپراتوری های جهان بوده است . در دروه پیش از تهاجم جهانی اسلام ، بخصوص به ایران ، گاهی بخشی از امپراتوری ایران و گاهی بخشی از امپراتوری روم بود . بعدها ، مدتی مستقل شد و بعد ، میان امپراتوری عثمانی و ایران و روسیه تقسیم شد . و در هر سه کشور ، بخصوص در ایران و ترکیه ، مورد ستم دولتی و اجتماعی قرار داشته است . در ایران ، زمان شاه عباس ، در مرحله ی اول چهار صد هزار تن شان با انبوهی از سیم و زر ، به امپراتوری کوچک صفوی – نسبت به امپراتوری عثمانی البته ، – پناه آوردند که آنان را عمدتا به اصفهان فرستادند و در نقاط مختلف کشور پخش کردند . بنا به مدارک موجود در کلیسای وانک اصفهان ( جلفا ) ، تا چند سال پیش از انقلاب ضد سلطنتی که من برای تحقیق به آن خطه رفته بودم ، ستم اجتماعی بر آنان تا حدی بود که حتی شاهان صفوی به حکام نامه ی رسمی می نوشتند که جلو زورگوئی و اجحاف اجتماعی به ایشان را بگیرند . نمی دانم که این مدارک هنوز در آن کلیسا وجود دارند ، یا نه . در حاکمیت جمهوری اسلامی هم ، فشار دولتی و اجتماعی بر ایشان به حدی رسید که تقریبا دوسوم شان فرار کردند ، همان گونه که بهائی ها و زرتشتی ها و یهودی ها و بیشتر از همه ، کمونیست ها .
در ترکیه که تقریبا دو میلیون ارمنی داشت ، در جریان درگیری با روسیه ، که در سمت دیگر هم با تهاجم غیر مستقیم و بعدها مستقیم انگلیسی ها موازی بود ، از سال ۱۹۱۴ تا شکست امپراتوری عثمانی ، یک و نیم میلیون ارمنی را نیروهای نظامی و جریان های اجتماعی ناسیونالیست ، قتل عام کردند . یعنی که هم دولت می کشت و هم متولیان اجتماعی بقای امپراتوری عثمانی .
پس از جنگ جهانی اول ، جریانی در جامعه ی پراکنده ی ارمنی شکل گرفت به نام « داشناکسون » که ترکیه را امپریالیست و دشمن شماره یک تلقی می کرده و با آن به تقابل انتقامجویانه ی مسلحانه پرداخته بوده است . ناسیونالیسم آمریکائی حاکم بر ترکیه هم که بنا به کتاب « فهم قدرت » نوام چامسکی در دهه ی هشتاد برای در هم کوبیدن کردها وجنبش کمونیستی ، بالاترین دریافت کننده ی کمک های مالی آمریکا بود ( و بعد کلمبیا جایش را گرفت ) ، ضمن انجام این وظیفه ، فشار بر اقلیت ارمنی را نیز افزایش داد .
ناسیونالیسم آمریکائی حاکم بر ترکیه ، برای رود به اتحادیه اروپا ، حاضر نیست نخستین نسل کشی قرن بیستم را بپذیرد و مدعی است که چون در جریان جنگ میان روسیه ی پیش از انقلاب اکتبر ، ارامنه طرف روسیه را گرفتند ، قربانیان جنگی اند . آلمان ولی پذیرفته است که ناسیونال سوسیالیست ها به رهبری هیتلر ، دومین نسل کشی قرن بیستم از یهودیان را به صورت تاریخ  پاشیده و شرمسار آن است . حدود این شرمساری چنان است که بخشی از نسل جوان آلمان ، هر گونه اعتراضی به قتل عام فلسطینی ها از جانب اسرائیل را ، به آن دلیل مردود می دانند و حتی بارها پیش آمده است که به عنوان نیروهای چپ ، با کمونیست های جوان آلمانی بر سر این مساله دست به یقه شده اند .
اگر چه این توضیحات را ، نویسندگان دیگری به ص
ورت گزارش به دست داده اند، من این مختصر را نوشتم که به اصل مساله اشاره کنم .
آزادی اندیشه ، بیان و قلم ، با نسبت های مشخص البته ، باعث دردسر حکومت های خود کامه و جریان های امپریالیستی حاکم بر جهان است . ظاهرا مونتسکیو اشتباه نمی کند وقتی می گوید:    روزنامه نگاران حقایق را بنویسند و مطمئن باشند که کشته می شوند .
جریان های حاکم بر جهان و دولت های ضعیف و یا دست نشانده ی آنان ، یا باید ناسیونالیسم وابسته
و جوخه های ترور مرتبط با آن را تقویت کنند ، یا جریان های مسلط و قدرتمند مذهبی ؛ اعم از مسلمان ، مسیحی ، یا یهودی را که راست مذهبی ، بنیادگرا ، یا مذهب سیاسی ( مثل اسلام سیاسی ) تلقی می شوند .
همه کشورهای ناسیونالیست وابسته ، یا تحت حاکمیت مذهب حامی سرمایه داری و وابسته ، به آزادی اندیشه و بیان و قلم یورش برده اند . انجمن جهانی قلم هم ، جز صدور اعلامیه ، آن هم با احتیاط در بعضی موارد ، کاری از پیش نمی برد .
در کشورهای اردوی سرمایه هم  ، که در راس شان اروپا و آمریکا و چین و روسیه و … قرار گرفته اند ، یا باید روزنامه نگاران را با تامین علف و علیق به خدمت خود در آورند ، یا با صدور نامه های محرمانه از وزارت امور خارجه در باب « مصالح ملی » و « حفظ امنیت ملی » ، قفل شان کنند. والا که چون سردبیران ، قبلا ، و اغلب ، خود را فروخته اند و نشریات شان اغلب متعلق به اسرائیلی ها و آمریکائی ها و سرویس های جاسوسی است ، خبرنگار و روزنامه نگار چموش را از نان خوردن بیندازند . بنابراین ، بنا به هزاران شاهد و دلیل ، که من خود از آن زمره ام ، خبرنگاران و روزنامه نگاران این کشورهای متمدن ! ، یا باید زیر بار سانسور بروند ، یا خود سانسوری را بپذیرند تا ازنان خوردن نیفتند .
اصولا باید کار شبکه های روشنفکری و سازمان ها و احزاب مدافع آزادی قلم ، تجدید صف آرائی جدیدی در مقابل این سیاست سرکوبگرانه در کشورهای ضعیف و وابسته ، یا حکام جهان باشد . والا که این قشر ، از این هم بیشتر مثله می شود .
چه عده ای موافق باشند ، یا مخالف ، هرانت دینک هم ؛ مثل آن همه روزنامه نگاری که حق دارند حرف شان را بزنند ، حرفش را زده است . و حرفش هم درست بوده است :   امپراتوری عثمانی از ارامنه نسل کشی کرده و دولت ترکیه باید رسما این نسل کشی را بپذیرد و دست کم از ارامنه دلجوئی کند و به آنان غرامت بدهد ، نه آن که آنان را به جرم نوشتن حقایق به دادگاه بکشد ،  یا این گونه سر به نیست شان کند که با هرانت دینک کرده است .
در جامعه و جهانی که ناسیونالیسم و مذهب افراطی فرمانروائی کند ، خبرنگاران و روزنامه نگاران و روشنفکران دموکرات – حالا چپ پیشکش شان – ، چه قانونی ، یاغیر قانونی ، پاکسازی ! می شوند .
نخست وزیر ترکیه هم در مورد تحت تعقیب قرار دادن قاتل هرانت دینک ، همان گونه دروغ می گوید و ریا می کند ، که دادگاه ها و حکام شرع و جوخه های ترور جمهوری اسلامی ، و حاکمیت سانسور در جرگه ی حکام جهان .
وقتی در آن یخبندان عکس هرانت دینک را به سینه زده بودم و با بقیه شعار می دادم که « همه ما هرانت دینک ایم » ، جای چهار گلوله را در اندامم احساس می کردم .

۲۳ ژانویه ۲۰۰۷