حلبجه چند بار باید بمیرد؟

اسفند ۱۳۶۶ برابر با مارس ۱۹۸۸ اینجا حلبجه است پراز خون و جسد. چه کسی است که از دیدن تصاویر وحشتناک بمباران شیمیایی تاسف نخورد و دلش به درد نیاید؟ با بردن نام حلبجه کریه ترین چهره ی صدام رخ می نمایاند، اما پشت صحنه این چهره درنده، اسپانسورهای وی و فروشندگان سلاح های شیمیایی به دولت بعث ایستاده اند.

بی مقدمه آغاز کردن مبحث را به عمد و براین فرض که همه از آن گذشته ی تلخ آگاهیم و نیازی به باز تعریف ماجرا نیست ،میگذارم. در این سطور بایدنگاهی گذرا بیاندازیم به حدود ۸۰۰۰۰ نفر ساکن این شهر که به نوعی از وارثان آن کودکان و زنان و مردان و غیرنظامیان بی گناه مارس ۸۸ هستند. هر سال که به این تاریخ نزدیک می شویم می بینیم که تمام دنیا دوباره در سوگ می نشیند و دیدن آن تصاویر فجیع هرسال سختتر و دردناکتر است . گازخردل،تابون،سارین و سیانوژن را میشود تنها هدایایی نامید که کشورهای سرمایه داری و دستگاه عظیم پولسازی به این مردم هدیه کردند،اما برای رساندن این هدایا مجری و قاصدی با صلاحیت تر از صدام نبود. در جلسات دادگاهی صدام سکوتی را برلبان وی می بینیم که قضیه را برای همه بازگو می کند . سکوتی که هیچ گاه شکسته نشد.نام کشورهایی که این سلاح های مرگبار را به صدام می رساندند را میشود در لیستهای طویل و کذایی کشورهای منع گسترش سلاح های کشتار جمعی، دفاع از حقوق بشر، مدافعین دموکراسی، مدافعین حقوق کودک ،مبارزه با گرسنگی و هزاران خزعبلات دیگر دید. آیا به راستی دادگاهی و عدالتی وجود دارد که بانیان این فاجعه و اسپانسورهای صدام را به پای میز محاکمه بکشاند؟

و اما ۲۲ سال از این فاجعه گذشت در حلبجه ی زنده چه می گذرد ؟ قبل از رسیدن به این مسئله استفاده های کلان ناسیونالیزم کرد را باید دید. هرساله ناسیونالیزم کرد حاکم در کردستان عراق، حلبجه و خون آن پنج هزار بی گناه را به مانند کسب درآمدی برای خود تبدیل کرده است که بتواند دستگاه عظیم تبلیغی اش را با این خوراک ها پر کند و به مردم بقبولاند که به جای وجود طبقه ی کارگر و سرمایه دار در جامعه ، دو قشر خائن و وفادار به کرد وجود دارد. مردم را با این ترفندهای تبلیغی به پای صندوق های رای می کشاند . به مردم تحمیل می کند که  خواستن حق خود و اعتراض به بردگی مزدی و نبود تضمین امنیت شغلی در آن جامعه خیانت به کرد است و در کل این نحله ی فکری می خواهد بگوید که این جامعه فراطبقاتی است و به دوبخش تقسیم می شود آنانی که برای کوچکترین حق خود صدا برآورند “هم دست بعث و خائن به حلبجه و انفال و انقلابند” و غیرخودی اند.یعنی حسابشان از خودی ها جداست. در طرف دیگر مردم قرار دارند، مردمی که اکنون ساکن حلبجه اند و جانشینان آن قربانیان، ساکن شهری که همیشه دردی غریب را با خود دارد.

در سالهای اخیر حلبجه از هیچ امکاناتی به مانند یک شهر برخوردار نبود مردم و جوانان این شهر از بی توجهی و فساد حاکم بر دستگاه حکومت به اصطلاح اقلیم به ستوه آمده اند . گسترش دستجات اسلامی در این منطقه همچنین در نواحی اطراف به مانند خرمال و بیاره حاشیه ی امنیتی برای مردم باقی نگذاشته است ، به طوریکه  اعتراضات مردم به بیکاری ، فقر و نبود، اماکن تفریحی برای جوانان این شهر روز به روز افزایش می یافت . مردم به خیابان آمدند و فریاد زدند که مرگ به خاطر فقر و بیکاری از بمباران شیمیایی برای ما سخت تر است . پرچم عظیم تبلیغاتی حکومت اقلیم را به زمین زدند و گفتند ما زندگی می خواهیم ، به مانند هر انسانی .آنان گفتند و با تمام وجودشان فریاد زدند که ما نمرده ایم و شیمیایی نشده ایم . لطفا برگردید این شهر هنوز میزبان زندگان است. اعتراضات مردم و انزجارشان از سو استفاده ی  تبلیغی حکومت از این شهر و ساکنانش به حدی رسید که اعتراضات به خیابان کشیده شد.مردم به بنای یادبود عمرخاور حمله کردند و گفتند زمانی که ما نانی برای خوردن نداریم یادبود به چه دردمان می خورد.

اکنون با مبارزه مردم این شهر برای حقوق خود، به صورت بسیار ناچیز به مانند یک مرکز تفریحی جوانان  در این شهر راه اندازی شد. اما آنچه که مسلم است مردم حلبجه هنوز در زجرند و از بیکاری، فقر ، بی آیندگی وبی امکاناتی می نالند و احساس می کنند که حلبجه ای بودن یعنی بوی مرگ دادن.

براستی  حلبچه چند بار باید بمیرد؟

۲۰۱۰-۰۳-۱۷

***