آقای هوشنگ اسدی با بافتن آسمان به ریسمان یک بار دیگر زنده یاد رحمان هاتفی را بهانهی نوشتهی خود قرار داده تا مانند گذشته با یادآوری خاطرهای از ایشان به مسئلهی اصلی خود پرداخته و گریزی به «صحرای کربلا» بزند. به نظر من انگیزهی اصلی نوشتهی آقای اسدی نه رفتن «شاه» است و نه آمدن «شاه» و نه حتا پرداختن به داستان کیهان و سرنوشت غمانگیز و عبرت آموز زنده یاد رحمان هاتفی که با مرگ سرفرازانهاش نشان داد قرابتی با آقای هوشنگ اسدی و امثالهم ندارد، هر چند مدتی همراه بوده باشد.
برای کسانی که با موضوع آشنا هستند روشن است که ایشان در مقالهی مزبور از ابتدا برای چه چیزی خیز برداشته است.
آقای اسدی در مقالهی «شاه آمد» ابتدا برای جور شدن قافیه مینویسد:
«شاه سوم فقط قاتلان رحمان و سعید و عامران[آمران] آنها نیستند. شاه سوم منم. توئی. اوست. مائیم. شاه منم، توئی، اوست. مائیم.»
ناگفته مشخص است که آقای اسدی با «شکسته نفسی» از «من» و «ما» یاد کردهاند وگرنه موضوع فقط در «تو» و «او» و «آنها» خلاصه میشود چرا که میبینیم هنگامی که آقای اسدی میخواهد مصادیق «شاه» را مشخص کند، هر کس که در نوشتهاش به سابقهی ایشان اشارهای کرده، میشود «شاه» و خود ایشان لابد «حسنی نگو یه دسته گل». گویا خصلت شاهی وقتی بروز میکند که کسی به ایشان و یا حزب مربوطه چیزی گفته باشد! معلوم نیست چرا «شاهان» ایشان را احاظه کردهاند؟
اما در اینجا نیز آقای اسدی حواسش جمع است و بیگدار به آب نمیزند و هوای «رفقا»ی حزبی را دارد.
بماند که در همین مقاله ایشان سعی دارد قاتل و قربانی را در کنار هم بنشاند و همه را از یک جنس معرفی کند. در نگاه او زنده یاد سعید سلطانپور و لاجوردی همه از یک قماش هستند، همه «شاه» اند. یکی «شاه» به قدرت رسیده و دیگری «شاه» به بند کشیده شده!
از این ها گذشته ایشان بعد از کلی صغرا و کبرا چیدن بالاخره حرف اصلیاش را زده و مینویسد:
«شاه همکار نازنین هر روز من است که با هم چوب استبداد دینی را خورده ایم و در نزدیکی هم آواره ایم؛ و صبح که برمی خیزد تا باز هم علیه "حذف" مصاحبه کند یا بنویسد، ادامه سناریو حذف مرا در ذهنش کامل می کند.»
چنانچه ملاحظه میشود همکار «نازنین» ایشان «شاه» است چرا که آقای اسدی حدس میزند در «ذهنش» توطئهی علیه ایشان را طراحی میکند.
آقای اسدی سپس ظاهراً در رابطه با خانم سایه سعیدی سیرجانی که در مقالهی «عنکبوتی کهنه کار» به سوابق ایشان اشاره کرده، مینویسد:
«شاه آن خانم مقاله نویسی است که در جواب نامه ای برای خواندن یک رمان، تیغ تیز بر می کشد و همه کسانی را که در دوران اصلاحات در ایران فعال بوده اند، به اتهام خیانت بر خاک و خون می کشد.»
مقاله خانم سیرجانی در آدرس زیر قابل دسترسی است. با خواندن آن خواهید دید که موضوع اصلی مقالهی مزبور چیست و کیست و چرا او توسط آقای اسدی به صفت «شاهی» منتسب شده است؟
و سپس آقای اسدی به من و کتاب «نه زیستن نه مرگ» میپردازد و مینویسد:
« شاه آن آقایی است که کتابی چهار جلدی تالیف می کند، تا خود و همفکرانش را قهرمان قهرمانان زندان های جمهوری اسلامی معرفی کند و "دیگران" را در مسند خیانت بنشاند.»
و عاقبت از راننده تاکسیای مینالد که روز انتقام را به انتظار نشسته است. نمیدانم راننده تاکسی «شاه» گشته کیست و چرا میان این همه آدم، آقای اسدی به او پرداخته و در توصیفش مینویسد:
«شاه آن جوانی است که شعر هم می گوید، نمایشنامه هم می نویسد و در شهری از آلمان برای گذران زندگی تاکسی می راند و روزی را انتظار می کشد تا نوبت "انتقام" برسد. فهرست اعدامش را هم در داشبورت بنزش آماده دارد. باور کردنی نیست، اما واقعیت دارد که گوگوش و اکبر گنجی با هم در فهرست انتقام او به انتظار نشسته اند.»
اما آنچه من در جلد دوم چاپ اول کتاب «نه زیستن نه مرگ» نوشتهام و ایشان را به خشم آورده، چنین است:
«از دیگر همکاران توابان این بند، هوشنگ اسدی، روزنامه نگار تودهای بود. بخش زیادی از مشهور شدن او بر میگشت به اشتهارش به ساواکی بودن در زمان شاه. حزب توده در نهایت مجبور شد اعلام کند وی نفوذی حزب توده در ساواک بوده است و به این طریق خواست تا از او چهرهای دیگر بتراشد. او مدت زیادی نبود که به این بند منتقل شده بود ولی از گردانندگان بخش فرهنگی بند بود و آنچنان در این راه پیش رفته بود که حتا مورد نفرت و طرد تودهای ها نیز قرار گرفته بود. ظاهراً موضوع بر میگشت به همکاری گستردهی او با بازجویان در کمیته مشترک و هنگامی که آنها در زیر بازجویی به سر میبردند. افرادی مانند هوشنگ اسدی که در قالب فعالیتهای فرهنگی و … چهره کریه نظام سرکوبگر زندان را بزک میکردند، بیش از توابانی که در ضرب و شتم زندانیان شرکت داشتند و یا در بند نگهبانی داده و دم توالت دمپایی جلوی پای زندانیان جفت میکردند، در اعمال تبهکارانهی حاج داوود و پاسدارانش سهیم بودند. »
و در چاپ دوم کتاب نیز مورد زیر را اضافه کردم:
«هوشنگ اسدی مقالاتی را نیز علیه دکتر غلامحسین ساعدی و دیگر روشنفکران ایرانی از درون زندان نگاشته و در روزنامههای رژیم به دست چاپ میسپرد. یکی از مقالات او تحت عنوان «درآمدی بر علل غرب زدگی و ابتذال هنر معاصر» را میتوانید در کیهان هوایی ۱۴ آبان ۶۵ بخوانید.»
اما از یک نکته نباید غافل شد که آقای هوشنگ اسدی با زرنگی از پرداختن به «شاهی» که در وجود یک زندانی تودهای لانه کرده و سوابق لاحق ایشان را طی مقالهای در نشریه «آرش» مطرح کرده، طفره رفته است.
آقای هوشنگ اسدی با اشاره به من و کتاب «نه زیستن نه مرگ» خودشان را «دیگران» فرض کرده و وکیل و وصی بقیه نیز شدهاند.
آقای اسدی گیرم که دوغ و دوشاب سر هم کردید و خلقالله را فریب دادید که من در کتاب «نه زیستن نه مرگ» از «خود» و «همفکرانم» قهرمان قهرمانان سا