سوسیالیسم، رفراندوم و جزم اندیشی سیاسی!

علی جوادی نقدی بر علیه یکی از قطعنامه های حزب کمونیست کارگری نوشته است. آنچه مرا واداشت در دیالوگ و بحث بر سر این قطعنامه وارد بشوم، علاقه من به طرح و تثبیت یک متدولوژی است که متاسفانه باید گفت فعلن هواخواهان زیادی ندارد. متدولوژی مواجهه سیاسی و اجتماعی با مسائل پیشاروی جنبش.
علی جوادی بندی را در یکی از قطعنامه های اخیر حزب کمونیست کارگری مورد استناد قرار میدهد که در آن گفته شده است پس از سرنگونی نظام، برقراری جمهوری سوسیالیستی به رای گذاشته خواهد شد.
علی جوادی با پیش مقدمه ای در باره رفراندوم طلبی در اوضاع حاضر میگوید که رفراندوم کردن همزیستی مسالمت آمیز، دادن یک تصویر کودکانه ( نمیدانم چرا در فرهنگ عقب مانده مملکت ما همیشه زن و کودک مصداق بلاهت هستند؟!) میباشد که گویا استقرار سوسیالیسم در جامعه ایران به این راحتی و صرفن با برپایی رفراندوم و رای گیری ممکن است. ایشان معتقد است که چون رفراندوم و انتخابات لابد آلترناتیوی بورژوایی و نه کارگری است و لذا این وعده سوسیالیسم پای صندوق رای است غلط و قابل رد است. علی جوادی طبق روال خسته کننده و ملال آور همیشگی با نقل قول کشی میخواهد به ما ثابت کند که این رویا “کودکانه” است.

پاسخ صاحب این قلم به نقد علی جوادی شامل این موارد است:

۱٫ به نظر من تا جایی که علی جوادی تلاش میکند تا نشان بدهد که پروسه استقرار حکومت کارگری و تثبیت قدرت سیاسی فرضی چپ در مملکت در فردای سرنگونی نظام، پروسه ای پیچیده و غیر قابل پیش بینی دقیق است و به این راحتیها نیست، تلاشی معقول است. به نظر من هم برای راست و هم برای چپ تثبیت قدرت سیاسی در فردای سرنگونی نظام یک پروسه بسیار متحول خواهد بود. بویژه با توجه به اوضاع سیاسی ایران، منطقه و در سطح بین المللی چپ از مشکلات بیشتری در این زمینه برخوردار خواهد بود. بورژوازی و ارتجاع ضد کمونیستی نخواهند گذاشت که به این سادگیها مردم ایران قرن بیست و یکم را به ۱۹۱۷ پیوند بزنند. اعلام از پیشی اینکه گویی استقرار سوسیالیسم و تثبیت و یکپارچه کردن قدرت کارگری در این مملکت به این یا آن شیوه و الا و بلا به آن روش میسر میباشد خطاست. این مصداق کامل دادن برنامه اقتصادی سوسیالیستی از پیشی و چند و چون اجرای آن با سافت ور های سال ۹۴ برای اجرا در سال ۲۰۱۰ میباشد!
در عین حال رد کردن این یا آن روش بصورت از پیشی نیز دارای همان ریشه مشترک جزم اندیشانه است که قبول آن. مشکلی که من با متد علی جوادی دارم ریشه مشترک یک متدلوژی واحد در برخورد است. ایشان بطور کلی نفس برپایی رفراندوم را در شرایط سرنگونی نظام نه بر اساس استدلالات سیاسی و اجتماعی شرایط مشخص فرضی که رودررویی با آن قابل تصور میباشد، بل به خاطر یک سری استدلالات ایدئولوژیک از پیشی رد میکند. اینکه این گذار مسالمت آمیز است، اینکه در دنیا سوسیالیسم و قدرت سیاسی کارگری الا و بلا فقط با این یا آن فرمول قابل استقرار میباشد، به نظر من به لحاظ متدیک اشتباه است. این یکی از پایه های جدایی فکری و نظری برداشتهایی در درون کمونیسم کارگری در هفت/هشت ساله اخیر نسبت به پروسه کسب قدرت سیاسی و تثبیت آن میباشد. به نظر من بویژه پروسه تثبیت قدرت سیاسی فرضی چپ در ایران پس از سرنگونی نظام اصلن قابل پیش بینی نبوده و خطای محض است هر آئینه از پیش نفس مواجهه سیاسی با این شرایط بلوکه بشود. یکی از جذابیتهای تفکر تاکنونی ما این بوده که سیاست را دنیای مواجهه با شرایط مشخص و کنکرتها معنی میکردیم. ما وقتی کفر بزرگ را پذیرفتیم که خود کسب قدرت سیاسی فرمول از پیشی ندارد، نمیتوانیم پروسه تثبیت قدرت را به یک چهارچوب جزم اندیشانه ببریم. فی المثل در چین قدرت سیاسی از طریق انقلاب کسب نشد. قدرت سیاسی را در چین در متن یک جنگ داخلی گرفتند. در روسیه انقلاب در متن جنگ باعث پرش بلشویکها به سوی قله قدرت سیاسی شد. به اعتقاد من اگر کمونیستهای یک مملکتی شرایطش را داشته باشند در انتخابات جایی خود را به قدرت برسانند نباید لحظه ای به خاطر عشق انقلاب تردید کنند. لذا اعلام اینکه فقط میشود از طریق انقلاب قدرت سیاسی را گرفت، یا صرفن در جنگ، یا در انتخابات، مفروضات بسیار غلط و جزم اندیشانه است. همانقدر جزم اندیشانه است که گویا تثبیت این قدرت نیز به یک روش میسر است. آن فاکتور تعیین کننده چه در کسب و چه در تثبیت قدرت، صرفن شرایط بیرونی نیست، مکانیسمهای داده شده جامعه برای تغییر نیست، فاکتور تعیین کننده عنصر تغییر و تحول طلب است. عنصری که در همه بحثهای این چندین ساله غائب است.  انقلاب بیشترین شرایط را برای تبدیل تئوری رادیکال به قدرت فراهم می آورد، مهم این است که تئوری رادیکال نیز آمادگی سیاسی و اجتماعی تبدیل خود به قدرت را در متن انقلاب داشته باشد والا مگر کم انقلاباتی بوده اند که صورت گرفته اما شهدای آن کمونیستها بوده اند؟ اینکه جامعه چه آرایشی برای تغییر به خود میگیرد یک طرف مسئله است، اینکه ما در مقابل جامعه دست به چه نوع فعالیت و تحرک سیاسی میزنیم به اعتقاد من تعیین کننده ترین فاکتور میباشد. همین یک قلم در هشت ساله اخیر بواسطه یک طیف رنگین کمانی و جزم اندیشانه فرمولاسیونهای نامربوط در تفکر کمونیستهای کارگری خط زده شده است. مواجهه علی جوادی با رفراندوم یکی از این تصاویر است. علی جوادی متوجه نیست که نفس رودررویی با رفراندوم خود جزو همان سختیها و پیچیدگیهای تثبیت قدرت است. به جای اینکه در صورت مواجهه با این مسئله راه حل سیاسی کنکرتی پیش پای خود بگذارد، قولن بچه را با جایش بیرون انداخته و خیال خودش را با تکرار ملال آور نقل قولها و جدول از پیشی راحت میکند.

۲٫ به نظر من برای چنین دوره ای قابل تصور میباشد که رفراندوم را جنبشهای سیاسی معینی بخواهند به عنوان اهرم فشار به حکومت موقت فرضی مورد بحث ما تحمیل کنند. حتی در مواردی ممکن است به خاطر پیش بینی خود ما، پیشاپیش پای برپایی رفراندوم برویم. این به نفس خودش به هیچ عنوان غلط نیست. من با این مکانیسم فکری که چپ سنتی و لایتغیر ایران دچار آن میباشد که گویی الا و بلا باید فقط از یک مسیر بگذریم به شدت فاصله دارم. سئوال این است که اگر در چنین موقعیتی قرار بگیریم چه باید کرد؟ علی جوادی از پیش میگوید نخیر! در فلان کتاب نیامده که رفراندوم و انتخابات به استقرار سوسیالیسم و یکپارچه کردن قدرت کارگری کمک میکند! من میگویم نیامده که نیامده! این که نشد روش برخورد به مسائل جامعه. در هیچ کتابی هم نیامده بود که برای مواجهه سیاسی و اجتماعی جهت عقب راندن ناسیونالیسم کرد، خود ما از مطالبه رفراندوم ( همین رفراندوم بورژوایی) دفاع میکنیم و خواستار برپایی آن هستیم. دولت موقت چپ در ایران نمیتواند در جواب فشار سازمان ملل که این دولت را کودتایی خوانده، به اسم عدم مشروعیت آن به خاطر رای مردم بهانه در آورده، میخواهد آن را تحت فشار قرار بدهد، اعلام کند که نخیر، ما در کتابهایمان آمده باید انقلاب کنیم! جنگ کنیم! برای سازمان ملل نقل قول بیاوریم! کاری ندارم که من یکی معتقدم این نوع چپ اصلن به قدرت نمیرسد که فکر فردای آن باشد، منتهی حتی اگر این فرض محال را هم بپذیرم، به نظر من چنین حکومتی به خاطر هپروت بودن دست اندرکارانش یک روزه می افتد نه به خاطر فشار بورژوازی و همان جدالهایی که جوادی آدرس میکند!
علی جوادی در مقابل همین مسئله برخلاف آدرسی که جهت ساده ندیدن پروسه استقرار قدرت میدهد، هیچ آلترناتیوی ندارد. جواب فشار سیاسی معین را با استدلال ایدئولوژیک و کوبیدن بر طبل انقلاب/انقلاب میدهد! بالاخره یک جایی پروسه تثبیت قدرت کارگری در گرو جنگ و اقتدار نظامی است، یک جایی در گرو مواجه انتخاباتی است، جای دیگر با فلان و بهمدان روش. من ترجیح میدهم برای دور زدن تهدید نظامی و تحمیل یک رفراندوم با استقرار نیروهای نظامی سازمان ملل در تهران، برای تثبیت مشروعیت حکومت خودم حتی پیشاپیش به استقبال مواجه با این مسئله بروم تا اینکه اسم ماجراجویی ایدئولوژیک را رادیکالیسم بنامم. چرا که نه؟
اگر در فردای کسب قدرت آبشن رفراندوم جلوی دولت موقت باز شد، تفکر چپ جزم اندیش با عناد ایدئولوژیک یک شبه به پیروزی مردم خون میپاشد و جامعه را به خاطر عشق به راهکارهای به قول خودش رادیکال پای سناریوهای خطرناک میبرد. به نظر من این خطاست. در خود مورد کردستان ما یک سطر در باره نفس بورژوایی بودن و نبودن رفراندوم بحث نکرده ایم، چون متدولوژی برخورد ما یک متد سیاسی و اجتماعی بود. نگاه کردیم دیدیم در اثر حضور جنبش ناسیونالیستی و مطالبه جدایی کردستان بهترین و شایسته ترین کار این است ارتجاع قومی را در زمین خودش شکست بدهیم. حکومت کارگری در تهران کافی است پای رفراندوم در کردستان نرود تا در تپه های آبیدر اینها به مردم شلیک کنند. خب ما از پیش میگوییم ما خودمان برای مردم کردستان رفراندوم میکنیم. اینجا هم به ما تحمیل شده است چون یک واقعیتی به نام ستم ملی در این منطقه وجود دارد که با فرمول و نقل قول نمیشود با آن مواجه شد. باید به این زمین رفت. تلاش کرد. به مردم کردستان گفت ما نمیخواهیم یک نفر شما جدا بشوید. علی جوادی میگوید آمدیم رفراندم گذاشتید و رای نیاوردید! خب من این سئوال را جلو ایشان میگذارم. آنوقت چه؟ دو راه بیشتر ندارید. یا اینکه اصلن مطالبه ای را که جلو شما گذاشته اند نپذیرید که به نظر میرسد علی جوادی دقیقن برای امتناع از رودررویی با همان دشواریهایی که قول مواجه عقلانی با آن را به ما داده بود به این راه علاقه دارد. یا اینکه بپذیرید ولی زیر بار نه مردم نروید که این هم یعنی  سُر دادن جامعه به مسیر جنگ داخلی!
در باره کردستان ما بسیار روشن گفته ایم که با برپایی رفراندوم ما حتی آماده پذیرش نه مردم و جدائی آنها هستیم با وجودیکه تمام زورمان را میزنیم حرف ما پیش برود و مردم کردستان از حکومت کارگری در تهران جدا نشوند. اما اگر نپذیرفتند، ما روی نه مردم اسلحه نمیکشیم! با برخورد خود و سیاستی که در پیش میگیریم در بازگشت مجدد مردم را باز میگذاریم. این روش به نظر من سیاسی است. در باره مواجهه با رفراندوم در تهران و در چنین شرایط فرضی نیز همین امر صادق است. چون کسی که شما را پای رفراندوم میکشاند دست بر قضا میخواهد قدرت شما را چلنج کند. اگر راست هم در ایران قدرت را بگیرد، ما نباید خود را از گذاشتن چنین فشاری روی دولت موقت آنها برای خریدن فرصت و ساختن تصویر یک قدرت دوگانه محروم کنیم. پس اگر فرض بر این است که در این دوره برای تثبیت قدرت جنگ ادامه دارد، باید پذیرفته میشد که این جنگ میتواند اشکال مختلفی و از جمله مواجهه با رفراندوم به خود بگیرید. شما نمیتوانید هم فرض کنید که این دوره دوره جدال سخت بر سر تثبیت و یکپارچه کردن قدرت است هم دست بر قضا از همین جدال چون با جدول شما جور در نمی آید طفره بروید! علی جوادی میگوید اولن چون در کتاب ننوشته وارد این زمین نمی شوم. ثانین میترسم ببازم، از کجا معلوم مردم رای نه را به من ندادند، پس باید رفت با مردم بحث کرد! تا علی جوادی مشغول بحث است، به خاطر امتناع از برپایی رفراندوم یک بمبی به یک جایی میزنند و دست بر قضا اصلن به همین خاطر هم این فشار را میگذارند که جوابهای نوع علی جوادی را بشنوند و کل رسانه ها را بر علیه دولت موقت به خاطر ترس دولت از نه گفتن مردم و “احترام به دمکراسی” بسیج کنند! علی جوادی میگوید از کجا معلوم که رای گرفتیم و دشمنان ما نتیجه آراء را به رسمیت شناختند. من میگویم هیچ چیزی معلوم نیست و هیچ چیزی ضمانت ندارد. در اگر نتوان نشست. اما در صورتی که آنها رای مردم را نپذیرند شما در موضع قویتری هستید تا زمانی که خود شما ادعا میکنید مردم ممکن است رای نه بدهند پس بجنگ تا بجنگیم! چون مردمی که به شما رای بدهند در فردای عدم پذیرش رایشان به خیابان آمده و از خودشان و شما دفاع میکنند، اما مردمی که با یک حکومت ضعیف، غیر مقتدر، بزدل و ایدئولوژیک مواجه بشوند قبلن از اینکه به کسی رای بدهند، پشت شما را خالی کرده اند. حکومت کارگری در تهران میتواند به نوعی با خود مطالبه رفراندوم مواجه کند که مردم دنیا بیایند و از مشروعیت این حکومت دفاع کنند. میتواند کاری کند که تا روز ریختن آراء معلوم باشد جامعه پای دفاع از پیروزی خودش آمده است. رسانه های همه ممالک دنیا را به ایران دعوت کند، تمام سازمانهای زنان، اتحادیه های کارگری، احزاب چپ و مترقی همه را میهمان مردم کند تا خود نحوه مواجه حکومت موقت با رفراندوم یکی از اپیزودهای تثبیت قدرت وی بشود. مرزها را باز کند مردم بیایند و آزادی بدون قید و شرط بیان و تحزب و تشکل را در دروه تبلیغات حول رفراندوم نظاره کنند. چه ایرادی دارد؟  بر عکس به نظر من در پروسه تثبیت یک نظام سیاسی آن چیزی که اصلترین شرط میباشد دفاع مردم از حکومتشان میباشد. اگر راست بتواند به هر دلیلی مردم را با خودش همراه کند، رضایت مردم به سوبسید اختناق بعدی بدل میشود و اگر چپ مردم را با خود همراه کند به ضمانت استقرار یک نظام چپ بدل میشود. میشود همه این کارها را هم نکرد و روش علی جوادی را در پیش گرفت که به نظر من سنگ روی سنگ نمی ماند. رضایت مردم را با مواجهه سیاسی و اجتماعی و نه ترس و لرز و برخورد ایدئولوژیک و هپروتی میشود جلب کرد. به نظر من در این دوره رهبری سیاسی یعنی درایت و قوه فکر! همین.

۳٫ باید میان مکان رفراندوم در سیاستهای جنبشهای مختلف در جریان سرنگونی نظام جمهوری اسلامی با مکان رفراندوم پس از سرنگونی تفاوت قائل شد. نمیشود چکی و بدون تحلیل مشخص اوضاع این دو را به هم دوخت و با یک رویکرد ایدئولوژیک سنتی دست رد به همه شرایطهایی زد که ممکن است رفراندوم را برای خود ما ضروری بکند. امروز ما به سیاست رفراندوم به دلایل مشخصی دست رد میزنیم. صحبت ما با جریانات رفراندوم طلب بر سر خود نفس بورژوایی بودن و نبودن رفراندوم نیست، بر سر مکان رفراندوم در استراتژی رژیم چنج آنها از بالاست. ما به دو دلیل رفراندوم را رد میکنیم. اول به این خاطر که در پوشش رفراندوم طلبی این جریانات خفت استراتژی خود را که سرنگون نکردن جمهوری اسلامی است در لوای دمکراسی طلبی پنهان میکنند. کسی که با وجود علی خامنه ای در تهران دم از رفراندوم میزند رویش نمیشود از ضرورت حمله موشکی به ایران دفاع کند، رویش نمیشود از بند و بست در بالا دفاع کند. والا میدانند که با وجود جمهوری اسلامی دعوی رفراندوم کردن حرف بسیار بیخودی است. دوم اینکه رفراندوم در شرایط کنونی فقط یک کلاه گشاد برای خانه فرستادن مردم و قطع دست و اراده آنها از پروسه سرنگونی نظام است. هر دو این شروط  پس از سرنگونی نظام منتفی است و لذا مکان رفراندوم نیز در آن تغییر میکند. رفراندوم طلب بعد از سرنگونی در راسته جریانات پروغربی میخواهد روی دولت موقت فشار گذاشته، جامعه را پای درگیری نظامی ببرد. میخواهد در عرصه بین المللی به اسم مشروعیت نداشتن دولت آن را ایزوله کند. آنها در آن شرایط با رفراندوم به واقع دو آتشه ترین سرنگونی طلبها هستند. در این شرایط فرضی دست بر قضا من فکر نمیکنم مسئله آنها بسیج مردم باشد چون مردم می آیند و از حکومتی که موجب پیروزی مبارزه شان بر علیه نظام شده دفاع میکنند. بخصوص وقتی ببینند خود حکومت موقت بیشتر از هر کسی از ابراز وجود سیاسی و ماندن آنها در صحنه دفاع میکند. قاطی کردن مکان رفراندوم در شرایط فعلی با شرایط فرضی در آینده هم یک خطای سیاسی است هم به نظر من جزم اندیشی متدولوژیک فکری است. ناتوانی سیاسی ماندن است. الان ما به رفراندوم مطلقن دست رد میزنیم. تکرار میکنم باز هم به دلایل مشخص سیاسی. اما بحث رفراندوم در فردای سرنگونی نظام به هر صورتی که بچرخیم، خواه در اپوزیسیون یا در پوزیسیون بحث بازی است.

۴٫ به نظر من یکی از دلایلی که علی جوادی به این روش برخورد کشانده میشود ارزیابی امروز وی از موقعیت خودش و ماست. اگر کسی حتی در یک شرایط فرضی که قدرت سیاسی را گرفته هنوز دم از این میزند که من از نه مردم میترسم به نظر من به خاطر تحلیل شرایط آن روز نیست، به خاطر انعکاس نه امروز مردم میباشد. ایشان از اندازه های امروز خودش و ما حرکت میکند و این به اعتقاد من بخشن واقعی است. چون به نظر من سئوالی که امروز روی جنبش کمونیسم کارگری وجود دارد، نحوه رفتار آتی آن در پروسه تثبیت قدرت سیاسی نیست، نفس عدم اعتماد کافی به گرفتن قدرت در همین پروسه سرنگونی نظام است. به عنوان کسی که منتقد پاره ای از قطعنامه های کنگره هفتم حزب کمونیست کارگری بوده و هستم از سکوی کنگره مشخصن در باره قطعنامه جمهوری انسانی و قطعنامه انقلاب اعلام کردم که الان به نظر من کسب و جلب اعتماد مردم به اینکه امروز ما میتوانیم کاری کنیم که مبارزه سی ساله آنها به هدر نرود استراتژی اصلح است و نه حتی تعیین نظام آتی کشور!
مردم همین الان اعتماد کافی ندارند که کاری از دست ما در همین پروسه ساخته است و انعکاس این بی اعتمادی قبل از هر چیز در صفوف خود ما آن را نشان میدهد و این نه ربطی به “اکس” شدن ایدئولوژیک کسی دارد، نه به سازشکار نامیدن این یا آن و نه بزدل نامیدن علی جوادی. این انعکاس موقعیت واقعی ما در جامعه ایران و برگشت موج آن به صفوف خود ماست. برای همین من شخصن در سکوی کنگره نیز اعلام کردم که بیشتر از اینکه راجع به فردا فکر کنم یا حتی در شرایط امروز نیروی خود را به توضیح و تحلیل و تهییج فاکتورهای بیرونی اختصاص بدهم که هم انقلاب، هم جنگ، هم رفراندوم یا انتخابات جزو آن میباشد، تمایل دارم بدانم خود ما چگونه میخواهیم با این بی اعتمادی و کم امیدی مقابله کنیم؟ چه فکر، چه ایده، چه نقشه عملی برای تحلیل ابژکتیو موقعیت خودمان و بر طرف کردن نقصانهای مهم سیاسی و اجتماعی داریم. از سه حال خارج نیست، یا یک متد فکری معتقد است حق بر باطل پیروز است و لابد همه چیز اوکی! که این روش با دو تا نقل قول و کمی تهییج و سوت و کف امورش میگذرد، یا اینکه شکست طلب است و از زور شکست طلبی کارگر را پای قبول خاکی بودن احمدی نژاد برده است و معتقد است هیچ کاری نمیشود کرد!  یا اینکه قدرت فهم موقعیت خودش، دشواریها و راه حل عملی رادیکال برای بیرون آمدن از اوضاع را دارد. به نظر من الان مشکلات ما اینهاست. صفوف ما فرسنگها با تصویر رفتار آتی در قدرت فاصله دارد. چون اعتقاد و اعتماد امروزش کم است. کسی که امروز اعتماد کمی دارد نمیتواند از یک آینده پر از امید برای مردم حرف بزند. مردم اصلن پشت وی جمع نمیشوند. اما امروز متاسفانه یا یکی این بی اعتمادی را بلکل نادیده میگیرد. یا اینکه دیگری از بی اعتمادی، تئوری ارتجاعی ساخته است. به اعتقاد من مبحث حزب و قدرت سیاسی تنها مبحثی است که پیشروی نظری در آن بستگی به پیشروی عملی دارد. این بحثی است که عملی شدنش پیشروی نظری می آورد و نه به عکس. به اعتقاد من نیروی ما، رابطه ما با مردم، قدرت بسیج سیاسی ما جزو تحلیل تئوریک ماست. جزو خط سیاسی ماست. شما اگر یک انجمن سه نفره باشید جرئت نمیکنید تئوریهایی با سایز بزرگ را اصلن مطرح کنید، اگر یک حزبی باشید که از کردستان تا تهران و از شیراز تا برلین قدرت منسجم تشکیلاتی و سیاسی دارید لابد بلند پروازیهای تئوریک و سیاسی شما نیز به اندازه های نیرویتان میباشد. لذا به باور من ایراد امروز ما همین وضعیت امروز ما و نه یک فردای نامعلوم است.
علی جوادی نقل قولی در باره آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود را از منصور حکمت جلو مخاطبین خود میگذارد. سئوال من این است که آیا همین استراتژی الان به همان صورتی که ایشان مطرح کرد قابل اتخاذ است؟ پاسخ من بر خلاف علی جوادی یک آری محکم نیست. من میگویم چند فاکتور اساسی در این هشت ساله به نسبت دوره ای که این استراتژی در آن مطرح شد تغییر اجتماعی و سیاسی کرده و لذا ما به استراتژی نوینی برای مقتدر کردن آلترناتیو کمونیستی در سال ۲۰۱۰ احتیاج داریم. یکم به این دلیل که من وجود شخص منصور حکمت را جزو پیروزی کمونیسم در ایران میدانم. به نظر من بر خلاف ارزیابی علی جوادی در نوشته قبلی اش افق و خط، از نیروی انسانی طرح آن جدا نیست. به باور من اسم این بحث باید این بود که استراتژی منصور حکمت برای پیروزی کمونیسم در ایران این مبحث میباشد و الان باید می پرسیدیم استراتژی علی جوادی برای پیروزی کمونیسم در ایران چیست. به نظر من منصور حکمت خودش شانس طبقه کارگر ایران برای تحزب، برای بلند پروازی سیاسی، برای دست بردن به قدرت بود. الان شما حتی جرئت نمیکنید این استراتژی را برای روخوانی هم شده دست کورش مدرسی بدهید. چرا؟ این تفاوت سیاسی و اجتماعی است. دوم اینکه خط و سیاست و استراتژی وی یک دستگاه منسجم و کمپلت بود. من از علی جوادی میپرسم بقیه به کنار خود علی جوادی وجدانن میتواند از تعدادی از مباحث همین یکسال پیش خود دفاع کند؟ کو آن خط استراتزیکی که با شهامت توی دهن اسلام میزد، حکومت را زیر فشار میگذاشت، بزرگترین منتقد بدون سازش دو خرداد بود، نماینده نه مردم ایران بود؟ الان برای من یکی افق و خط اصلن فرض گرفتنی نیست. چون افق و خط یک آیه از قبل صادر شده نیست. افق و خط یعنی تعریف روزمره رابطه خودت با مردم، با حاکمیت، با اوضاع سیاسی با مکاتب فکری و جنبشهای اجتماعی. با نقل قول که نمیشود تبیین خط و پیشروی تئوریک و نظری کرد. سوم اینکه منصور حکمت قبل از اینکه شانس ما برای پیروز شدن را به اعتبار مقدرات بیرونی تحلیل کند، فرض میگرفت که بزرگترین حزب سیاسی چپ مملکت را درست کرده است. این غلو نبود. این عین نظر دشمنان ما هم بود. بستر اصلی کمونیسم در دوره خود بود. هشت سال پس از مرگ ایشان به دور و بر خود نگاه کنیم. ببینیم چه تغییراتی کرده ایم. نوجوان ۱۵ ساله در زمان مرگ حکمت الان یک جوان فهیم سیاسی است که کمونیست کارگری را در این هشت ساله با تجربه های موجود میشناسد و نه حتی با تجربه خود منصور حکمت. مانند خود ما. الان اگر شما در جامعه بپرسید که تصویرشان از فدایی چیست، هم سن و سالهای من یاد جزنی نمی افتند، یاد فرخ نگهدار می افتند. منصور حکمت نسخه برای پیروزی کمونیسم در عراق نپیچید. جزو لایتجزای استراتژی وی وجود خودش و وجود حزبی بود که بصورت مقتدر به میدان آورده بود تا در ایران پیروز بشود. الان به اندازه آدمهایی که پس از مرگ منصور حکمت در این تاریخ شریک بودند تفسیر و تبیین وجود دارد. نفس وجود سه حزب سیاسی با نام و برنامه مشترک و عملکرد سیاسی کاملن متفاوت یکی از این مشکلات است. خود علی جوادی با هر اختلافی که با حزب کمونیست کارگری داشته باشد نمیتواند از این عبور کند که این حزب یک حزب انقلابی است اما آیا خود وی در باره حکمتیست جرئت میکند اینگونه نظر بدهد؟ کاری ندارم تبیین کتابی انقلابیگری کدام است. از بیرون که نگاه بکند، در یک نگاه به نظر من متوجه تفاوتها میشود. خب برداشت مردم در این باره چیست؟ چهارم اینکه منصور حکمت به خاطر رفتار و اعمال خودش و این حزب روی جلب اعتماد سیستماتیک مردم کار میکرد. من الان نمیدانم اصلن در استراتژیهای فعلی جلب اعتماد مردم جدن چه مکانی دارد؟ الان بر عکس است یا جلب اعتماد مردم بلکل خط زده شده است. یا بی اعتمادی به مردم بدل به تئوریهای هولناکی شده که دارندگانشان را به پای تحقیر و توهین به آنها کشانده است. علی جوادی میداند که روزی نیست که رهبران حزب حکمتیست تحت نام حکمت به مردم بد و بیراه نگویند! در فیس بوک یکی از حکمتیستها بعد از ۲۲ بهمن در یکی از پستهای من نوشته بود که پس چرا انقلاب نشد. من از ایشان سئوال کردم چرا شما خوشحالید که مردم را زدند؟ جالب این بود که کسانی که وی را اصلن نمیشناختند و لابیرینت نظری چیده شده پیرامون آنها را نمی دانستند، مردم عادی به وی برخورد دیگری داشتند. آنها از وی میپرسیدند چند تا ساندیس و کیک در تظاهرات گرفته است و من نظاره گر رفتار مردمی بودم که التزامی ندارند با نقل قول و اتیکت کسی را قضاوت کنند. اینها در سال ۲۰۰۱ فاکتورهای تعیین آن استراتژی نبود، الان خود تجربه کمونیسم کارگری بعد از مرگ حکمت یک فاکتور درونی نیست، یک اتفاق اجتماعی و سیاسی عظیم است. الان به نظر من خود رهبری حزب حکمتیست با حرکات و رفتاری که میکند جزو مخاطرات سیاسی کسب قدرت توسط چپ است. دیدیم اینها با چپ دانشگاه چه کردند. دیدیم که در همین هشت ماهه چه سیاستهایی اتخاذ کردند. اینها جزو موانع جدید ماست. من گاهن از خودم سئوال میکنم که فرض بگیرید حکمت خودش بعد از هشت سال برمیگشت. با همان افق، با همان خط، آیا خود ایشان میتوانست نظر به برداشت اجتماعی مردم ایران از ما در این هشت ساله همان استراتژی را پراتیک کند؟ به نظر من نه! به نظر من باید میرفت و فکر جدیدی میکرد. چه رسد به اینکه علی جوادی نقل قول ایشان را آورده، نه فرض دارد که فقدان حکمت یک خلاء سیاسی و استراتژیک میباشد، نه اینکه از آن حزب بزرگ، احزابی در اندازه های فعلی باقی مانده اند که آنهم تجربه دیگری را در این هشت سال تصویر کردند، نه اینکه خط و سیاست منسجمی تفوق تئوریک و نظری یافته است. یک زمانی حکمت میگفت دفاع از لنین با توجه با شکست تجربه شوروی کار راحتی نیست. باید رفت و آن زاویه ای را پیدا کرد که نظر به اوضاع امروز و با وجود شکست تجربه وی قابل دفاع باشد. الان به نظر من خود تجربه خود ما بعد از مرگ حکمت دفاع از حکمت را در چهارچوب کمونیست کارگری مشکل کرده است. ( این بحث را بزودی با نتیجه گیریهای نظری که مدتهاست روی آن اندیشه میکنم چاپ میکنم)
هدف از یادآوری این نکات این بود که به نظر من اگر امیدی به سرپا کردن امید به پیشروی کمونیسم در جامعه امروز ایران وجود داشته باشد بدست گرفتن این نگرش است. یک نگرش سیاسی و اجتماعی که قادر باشد با تکیه به قوه تحلیل خودش، با تکیه به شناخت مسائل امروز، با فرض خلاء حکمت، با فرض تجریه این هست سال و آثار و جراحاتی که بر جای گذاشته است، به اسم خودش و با طرح استراتژی خودش جلو بیاید. تنها در این صورت است که میشود راه حل جلو پای جنبش کمونیسم کارگری گذاشت. با نقل قول، با سیاست گیومه نمیشود خلاء یک رهبری سیاسی و خلاء استراتژی امروز برای پیروزی کمونیسم را پر کرد و برای همین هم نمیشود جلب اعتماد کرد. من معتقدم باید سر امروز و همینجا بحث کرد. اینکه فردا چگونه ساخته خواهد شد در گرو گذاشتن قدمهای امروز است. به اعتقاد من باید امروز بسیاری از مسائل از نو بازتعریف بشود. محک اینکه این سیستم فکری آیا امتداد نگرش حکمت هست یا نیست، خود تجربه، خود انسانهای زنده، تطابق آن فکر و سیاست با واقعیت و نزدیک شدن به پیروزی تعیین میکند. الان امتداد دادن نیست که بزرگترین چلنج کمونیست ایران میباشد، معنی کردن آن سیاستها در چهارچوبهای جدیدی است که به اعتبار خودش مقبولیت، اعتماد و امید جلب کند. به یک معنی باید از خلاء وی عبور کرد!