خودشیفتگی در مقابل حقیقت سخت زندگی ٬ پیرامون تخیلات یک شبه‌روشنفکر در باره‌ی «تشکل مستقل کارگری»

این یادداشت نگاهی گذرا و نقادانه به‌نوشته‌ای از خانم آذر ماجدی است‌که در بعضی از سایت‌های اینترنتی منتشر شده است. نوشته‌ی مذکور «تشکلات مستقل کارگری راه رهایی کارگران نیست!» نام دارد.

خانم ماجدی در نوشته‌اش پس از تشریح چند و چون شرکت‌اش در مراسم خاکسپاری یداله خسروشاهی و ابراز احترام برای او به‌عنوان یک رهبر زندانی کشیده، شکنجه شده، سرشناس و سوسیالیستِ جنبش کارگری، با گذر از متن این مراسم به‌‌«حاشیه» آن می‌پردازد و در این حاشیه بنرها و ‌شعارهایی را می‌بیند که «جوهر همه آنها تاکید بر مطلوبیت و ضرورت “تشکلات مستقل کارگری”» است. این «حاشیه» با سلیقه‌ی خانم ماجدی جور درنمی‌آید و پس از چند روز اندیشه «به‌وجوه مختلف این شعار»، سرانجام به‌این نتیجه می‌رسد که از جایگاه یک روشنفکر نقدی بر این‌گونه شعارها که «چکیده و جوهر یک خط فکری معین است»، بنویسد. اما نقد خانم ماجدی برخلاف ادعای روشنفکرنه‌اش ـ‌متأسفانه‌ـ چنان ابتدایی و غیرعلمی است‌که تنها با صفت شبه‌روشنفکرانه قابل توصیف است و بیش‌ترین کاربرد عملی‌ آن ـ‌نیز‌ـ برانگیختن کارگران سوسیالیست برعلیه این‌گونه از روشنفکرنمایی‌هاست.

قبل از این‌که ابتدا به‌‌متد بررسی شبه‌روشنفکرانه و سپس به‌چند نکته‌ی ساده‌انگارانه از نوشته‌ی خانم ماجدی بپردازم، مقدمتاً لازم به‌توضیح است‌که: بنا به‌دریافت و برداشت من، شعار «تشکل مستقل کارگری» به‌نوعی بیان‌گر جوهره‌ی زندگی و تفکر یداله و هم‌چنین نقطه‌ی اشتراک او با بسیاری از فعالین جنبش کارگری (اعم از سوسیالیست و غیرسوسیالیست) بود. شاید دیگر دوستان یداله با این ادعا مخالف باشند، اما من ضمن احترام به‌همه‌ی ‌این دوستان و هم‌چنین پرهیز از جدل با آن‌ها، دریافت و برداشت ویژه‌ی خودم را از یداله دارم؛ و اگر یداله هم زنده بود و با این دریافت مخالفت می‌کرد، دور تازه‌ای از جروبحث را با او شروع می‌کردم. این دریافتی است‌که طی ۳۵ سال دوستی ـ‌و فراز و نشیب‌های مکرر با یداله‌ـ در اندیشه و جان من شکل گرفته و تصور هم نمی‌کنم که حالا که یداله در میان ما نیست، تغییری در آن بدهم. به‌هرروی، نظر خودِ یداله در مورد «تشکل مستقل کارگری» چنین بود: «اساس‪نامه‌ى انجمن ورود روشن‌فکر را به‌جمع ما ممنوع می‌کرد. بنا بر اساس‪نامه‌ى انجمن فقط کسانی که دو سال در ایران کارگر بودند و یا در خارج از کشور با فروش نیروی کار خود امرار معاش می‌کردند می‌توانستند به‌عضویت این نهاد درآیند. شعار اولیه ما “زنده باد تشکلات مستقل کارگری” بود. اهداف ما حمایت و پشتیبانی از مبارزات و خواسته‌های کارگران ایران، رساندن صدای آن‌ها به‌کارگران جهان و جلب حمایت‌های بین‌المللی کارگری از خواسته‌های آن‌ها، شرکت در مبارزات کارگران کشورهای میزبان، ایجاد صندوق همیاری کارگری، ترجمه‌ی تجربیات مکتوب جنبش کارگری جهان، انتقال آن‌ها به‌ایران، برگزاری کنفرانس‌ها و جلسات کارگری در کشورهای مختلف برای آشنا کردن سایر کارگران نسبت به‌موقعیت کارگران ایران بود. در اکثر کشورها شعباتی دایر کردیم. در این چند سال فعالیت، حمایت بسیاری از اتحادیه‌های کارگری جهان را در پشتیبانی از خواسته‌ها و مبارزات کارگران در ایران به‌دست آورده‌ایم و جنبش کارگری ایران را که براى کارگران سایر کشورها ناشناخته بود، به‌آن‌ها شناسانده‌ایم. در چند سال اول مورد بی‌مهری بعضی از احزاب و سازمان‌هاى چپ ایرانى در خارج از کشور بودیم. آن‌ها ما را ناسیونالیست، رفرمیست، عقب مانده و جهان سومی قلمداد می‌کردند. به‌مرور زمان، اکثر آن‌ها تشکل‌هایی در حمایت از کارگران ایران به‌راه انداختند و شعار “زنده باد تشکل مستقل کارگری” را که قبلاً عقب مانده قلمداد می‌کردند، سرلوحه‌ى کار خود قرار دادند. در سال ١٩٩٨ (١٣٧٧) به‌خاطر اختلافات نظری و هم‌چنین جدا شدن کارگران متشکل در احزاب چپ از جمع ما، تصمیم گرفتیم تشکل دیگری به‌وجود آوریم. اواخر سال ۱۹۹۹ (١٣٧٨) تعداد زیادى از فعالین جنبش کارگری ایران در خارج از کشور در کنفرانسی در لندن گرد آمدند. در طی سه روز کنفرانس تشکل بنیاد کار سامان داده شد. در این تشکل فراگرایشی، دیگر ممنوعیتی برای عضویت وجود نداشت و تمامی فعالین جنبش کارگری ایران می‌توانستند در این حرکت سهیم باشند.» [تأکید از من است]، (برگرفته از گفتگویی از یداله در مجموعه‌ی «گریز ناگزیر»، با عنوان «برما چه گذشته» که توسط او نیز ویرایش شده است).

 

۱ـ متد بررسی و شیوه‌ی استنتاج خانم آذر ماجدی:

خانم ماجدی پس از چند قیاس صوری در رابطه با تشکل مستقل کارگری (البته به‌سبک دروس دبیرستانی)، سرانجام حکم می‌کند که «اما این شعار خواهان استقلال از احزاب بورژوایی نیز نیست. احزاب چپ و کمونیست مد نظر این شعار و خواست است!». بنابراین، هرکس‌که شعار تشکل مستقل کارگری را در نظر یا عمل قبول داشته باشد، به‌جای استقلال از دولت جمهوری اسلامی و احزاب بورژوایی، طالب استقلال و «طلاق» از «احزاب چپ و کمونیست» است و به‌زعم خانم ماجدی کمابیش ضدکمونیست؟! به‌دلیل این‌گونه گستاخی‌های ساده‌لوحانه است‌که کمی بالاتر نوشتم: ادعای روشنفکرانه‌ی خانم ماجدی تنها با صفت شبه‌روشنفکرانه قابل توصیف است. چراکه ساده‌ترین خاصه‌ی روشنفکری [توجه! هنوز به‌روشنفکر انقلابی نرسیده‌ایم] استدلال و نتیجه‌گیری براساس شواهد، فاکت‌ها، سوابق و مناسبات شکل‌دهنده‌ی یک نسبت مادی است و روشنفکران (به‌‌معنی روشن‌گرانه‌اش) ابایی از این ندارند که در پروسه‌ی تحقیق، دریافت خود را از یک نسبت دگرگون کنند و حتی تا دگرگونی مبادی فکری خود نیز پیش بروند؛ اما فناتیسیسمِ شبه‌روشنفکرانه با تصوری ماقبل تجربی و خرافی به‌نسبت‌ها و پدیده‌ها نزدیک می‌شود تا موجودیت «خود» را در ذهنیت خویش به‌تثبیتی دوباره برساند.

خانم ماجدی به‌جای تحقیق در مورد چرایی و چگونگی پیدایش شعار «تشکل مستقل کارگری» و بدون توجه به‌این‌که برداشت‌های گوناگونی می‌تواند از این شعار وجود داشته باشد، حکمی را صادر می‌کند که فاقد هرگونه مقدمات تجربی، محققانه یا حتی مقایسه‌ای است. او ـ‌در واقع‌ـ «پس از کمی فکر»، یعنی در دستگاه قیاسات ذهن ساده‌ی خویش است‌که حکم می‌کند: شعار تشکل مستقل کارگری «قصد طرح مطالبه استقلال از دولت را ندارد» و «خواهان استقلال از احزاب بورژوایی نیز نیست. احزاب چپ و کمونیست مد نظر این شعار و خواست است!». اگر این‌ حکم براساس حدس و گمان‌های ذهنی و پیش‌داورهای صرفاً ‌تشکیلاتی‌ـ‌فرقه‌ای صادر نشده بود؛ می‌بایست مقدمات و فاکتورهای قابل بیان و مشاهده‌ای را می‌داشت که خانم ماجدی ناگزیر از اشاره به‌آن‌ها بود؛ اما در نوشته‌ی خانم ماجدی ‌جای همه‌ی این مقدمات و مناسبات و شواهد را فقط «کمی فکر» و احکامی گرفته که فاقد هرگونه استدلال عقلانی یا حتی مقایسه‌ی تجربی است. این شیوه‌ی دیرینه‌ی «حزب کمونیست کارگری»، همانند «خانواده‌ی مقدس» است‌که زمانی به‌یکی از نمایندگان خرده‌بورژوازی خارج از کشوری و چپ تبدیل شد؛ و هم‌اینک در گامی «فراتر» می‌کوشد که بخش‌هایی از بورژوازی چپ را نمایندگی کند: هر آن‌کس با ما نیست، ناگزیر برماست و باید با تمام قوا بر او تاخت!

متأسفانه این «خانواده‌ی مقدس» نفی ولایت فقیه نظام جمهوری اسلامی را در اثبات ولایت و نظام کمونیسم به‌اصطلاح کارگری می‌بیند و آنقدر در پیله‌ی ناگشودنی خویش جا خوش کرده که حتی رایحه‌ی سازمان‌یابی مستقل و طبقاتی و انقلابی کارگران هم به‌هراس‌اش می‌افکند.

گرچه با نگاهی عیب‌جویانه ـ‌همیشه‌ـ این احتمال (و حتی امکان) وجود دارد که در روند پیدایش پیچیده‌ترین و رادیکال‌ترین روی‌کردهای مربوط به‌مبارزه طبقاتی بعضی از پدیده‌های گذرایی را یافت که با کلیت آن روند ناهم‌خوان یا حتی پارادوکس‌اند؛ و گرچه می‌توان با ذره‌بین به‌دنبال معدود افراد بریده‌ یا عقب‌افتاه‌ای گشت‌که شعار تشکل مستقل کارگری را به‌معنای نق‌نق برعلیه سازمان‌یابی حزبی، انقلابی و کمونیستی کارگران می‌فهمدیدند؛ اما حقیقت [البته با کنار گذاشتن شیوه‌ای که به‌جای نگاه به‌طفل تولد یافته به‌زیر دامن خونی مادر نگاه می‌کند] این است‌که شعار تشکل مستقل کارگری قبل از هرچیز تاکتیک مناسب و نسبتاً کم‌هزینه‌‌تری برای سازمان‌یابی توده‌های کارگر‌ در مقابله با شوراهای اسلامی‌کار و «خانه‌کارگر» بوده است، که به‌طور پوشیده‌ای بر استقلال از دولت جمهوری اسلامی نیز اِشعار دارد. این شعار در دایره‌ای محدودتر و به‌همان نسبت عمیق‌تر، نزد بسیاری از فعالین سوسیالیست جنبش کارگری برجدایی سیاسی از چپ بورژوایی و خرده‌بورژوایی و پای می‌فشارد که حزب توده، سازمان اکثریت و مانند آن جلودارش بوده‌اند و دیگر جریانات (مانند حزب کمونیست کارگری، نئوتوده‌ایست‌ها و…) روایت به‌اصطلاح جدیدتری از آن را به‌نمایش می‌گذاشته‌اند. بالاخره، این شعار نزد برخی از فعالین جنبش کمونیستی‌ـ‌کارگری (اعم از کارگر یا روشنفکر انقلابی) برسازمان‌یابی همه‌جانبه‌ی کارگران از تشکل‌های توده‌ای و حزبی‌ـ‌کمونیستی گرفته تا تشکل در دولت به‌مثابه‌ی دیکتاتوری پرولتاریا اشعار دارد که مقدمه‌ی ضروری الغای کار مزدی، مالکیت خصوصی و دولت است. این دریافتی است‌که من نیز از شعار «تشکل مستقل کارگری» دارم. به‌هرحال تا آن‌جاکه شنیده، خوانده یا شاهد بوده‌ایم؛ نوشته یا بحث قابل توجه، منسجم یا مداومی که بر ضدیت شعار «تشکل مستقل کارگری» با روشنفکران انقلابی دلالت داشته باشد و «طلاق از حزبیت کمونیستی بطورکلی» را القا کند، وجود ندارد. این وظیفه‌ی خانم ماجدی و امثالهم است‌که چنین اسنادی را در اختیار همه‌ی آزادی‌خواهان و برابری‌طلبان بگذارند تا از زیر بار اتهام نشر افکار و ایده‌های دروغین خلاصی یابند.

 

۲ـ تبیین خرده‌بورژوایی از «مارکسیسم»، «کارگر» و «روشنفکر انقلابی»

این حکم که «بنا بتعریف کمونیسم مدافع همیشگی و راستین رهایی طبقه کارگر است»، منهای ظاهر فریبنده‌اش، اما غلط و بورژوایی است. به‌بیان دیگر، این تعریفی است‌که روشنفکران خرده‌بورژوا از جنبش طبقاتی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌تاریخی طبقه کارگر ارائه می‌دهند تا ضمن استفاده از بازوی اجرایی کارگران عاصی، بورژوازی را بهراسانند و از او امتیاز بگیرند. و در آن هنگام ‌که بورژوازی در وضعیتی از توازن قوا باشد که تن به‌این بازی ندهد و به‌شمشیر دست ببرد، با جابه‌جایی صحنه‌ی «نبرد»، خرده‌بورژواها برای ‌چکمه‌لیسی بورژوازی به‌صف می‌ایستند و کارگران بازی‌خورده در مقابل جوخه‌های اعدام به‌صف می‌شوند. به‌هرروی، «کمونیسمِ مدافع همیشگی و راستین رهایی طبقه کارگر»، می‌بایست قدرتی فراتر از طبقه‌کارگر داشته باشد تا بتواند «همیشه» از منافع این طبقه‌ دفاع کند. در خوش‌بینانه‌ترین  برآورد محتمل، چنین کمونیسمی از همان آغاز رؤیای ناگفته‌ای را در سر می‌پروراند که اگر هم برفرض محال به‌قدرت‌ برسد، نتیجه‌اش جز یک جامعه‌ی طبقاتی دیگر نخواهد بود.

به‌هرروی، جنبش کمونیستی ـ‌یا بنا به‌اختصار کلام: کمونیسم‌ـ هیچ‌گاه نمی‌تواند فراتر از قدرت هم‌بسته و آگاهانه‌ی طبقاتی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌تاریخی طبقه‌کارگر باشد و دریافتِ تئوریک این هم‌بستگی آگاهانه و طبقاتی ـ‌نیز‌ـ مشروط به‌درجه‌ای از ‌فعلیت مبارزاتی و کمونیستی طبقه‌کارگر است. گرچه همواره این احتمال وجود دارد که تئوری بتواند ‌حتی یکی‌ـ‌دو گام از مبارزات فی‌الحال موجودِ کارگران فراتر برود، اما عینیت این تئوری فراتر نیز به‌چند و چون مبارزه‌ی کارگران برعلیه صاحبان سرمایه و نظام سرمایه‌داری مشروط است. به‌عبارتی می‌توان گفت‌که جنبش کمونیستی، جنبش طبقاتی توده‌های کارگر است‌که به‌‌روند تاریخی خویش آگاهی یافته‌اند؛ و آغاز دریافت این روند تاریخی در هربرهه و مقطعی از نظام سرمایه‌داری ـ‌نیز‌ـ آغاز پیدایش و تولد نسل جدیدی از روشنفکران انقلابی است.

از ویژگی‌های خانم آذر ماجدی (به‌قول خودش) یکی هم این است‌که در مراسم خاک‌سپاری یداله خسروشاهی یک‌بار دیگر «مهر “روشنفکر” [را «بمعنای انسانی منورالفکر، با سواد، تئوریک، خوش فکر»] بر پیشانی» خود احساس می‌کند؛ و ضمناً «پس از آشنایی و درک مسائل نظری و مقولات تئوریک کمونیسم کارگری» به‌این مسئله پی می‌برد که تبیین‌های نظری و پرسش‌گونه‌ی دوران جوانی‌اش در مورد رابطه‌ی کارگر و روشنفکر «چقدر عمیق بوده است»! بنابراین، دریافت کنونی خانم ماجدی از روابط و مناسبات طبقاتی و هم‌چنین رابطه‌ی روشنفکران انقلابی و فعالین جنبش کارگری ربط چندانی به‌آموخته‌های تئوریک او از «کمونیسم کارگری» و تجربه‌های ۳۰ سال‌ گذشته‌اش‌ ندارد و دانسته‌های وی ـ‌در واقع‌ـ به‌طور لمی و پیشاپراتیک در باطن یا ضمیر ناخودآگاه او حضور داشته‌ که گذر زمان فقط عمق آن‌ها را نشان داده است! به‌هرروی، اگر سی سال پیش آن سؤالات واقعاً برای خانم ماجدی مطرح بود، او الزاماً می‌بایست یک گام دیگر برمی‌داشت و به‌تحقیق و استدلال و تفکر جدی روی می‌آورد تا وارد جهان روشنفکری می‌شد. آن‌گاه به‌این وضع دچار نمی‌شد که بعد از سی سال درجا زدن در ایستگاه پیشاروشنفکری با «کمی فکر» کردن پاسخ سؤالات خود را دریابد و در وضعیتی قرار بگیرد که تنها با عنوان شبه‌روشنفکر قابل توصیف است.

منهای صحت و سقم این ادعا که آیا «دو قطبی “کارگر‌ـ‌روشنفکر”» ازجمله مقولاتی بود «که در دهه ۵۰ و ۶۰ شمسی در میان جنبش چپ بسیار مورد بحث و جدل بود»؛ و صرف‌نظر از تعریف عامیانه‌ای که خانم ماجدی از روشنفکر و روشنفکری ارائه می‌کند؛ اما شیوه‌ی برخورد و روش تقرب او به‌موضوع مورد ادعا، شباهت‌های زیادی به‌مقولات و جزوات ساده شده‌ای دارد که برای آموزش اسلامی جوان‌ترها از کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم»، نوشته‌ی مرتضی مطهری، پردازش می‌شود. بااین‌همه، اما حقیقت این است‌که «دو قطبی “کارگر‌ـ‌روشنفکر”» ـ‌متأسفانه‌ـ به‌هیچ‌وجه مسئله‌ای نبود که «در دهه ۵۰ و ۶۰ شمسی در میان جنبش چپ بسیار مورد بحث و جدل» باشد. اگر چنین بود، ضمن این‌که دیگران هم از آن خبر ‌داشتند، آثار مکتوب و متعددی نیز در این زمینه وجود ‌داشت که هم‌اینک قابل بررسی بودند!؟ بنابراین، ادعای خانم ماجدی از دو حالت مفروض خارج نیست. یا وی به‌جعل تاریخ دست می‌زند تا شعار «تشکل مستقل کارگری» را در همه‌ی ابعاد آن زیر ضرب بگیرد؛ ویا اگر در این زمینه واقعاً خاطراتی هم داشته باشد، به‌‌آن محفلی برمی‌گردد که او در سال ۵۷ به‌جای خورشید راستین مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه، به‌گرد آن ‌می‌چرخید. تعمیم این هردو حالت مفروض، نشان از خودشیفتگی و تسری «خود» به‌همه‌ی عرصه‌های زندگی دارد که یکی از خاصه‌های ولایت‌گونه‌ی روشنفکران خرده‌بورژوا در ایران است و ربطی هم به‌روشنفکران انقلابی (از صبغه‌ی مارکس و لنین و مانند آن‌ها) ندارد.

اگر موجودیت کارگر و روشنفکر (به‌معنای عام هردو وضعیت اجتماعی) نباید «عمیق‌تر و ریشه‌ای‌تر از موقعیت کنونی فرد در مناسبات اقتصادی»اش باشد؛ اگر «کارگران» فروشنده‌ی نیروی‌کار خویش‌اند و چنین رابطه‌ای با تولید اجتماعی تبعاتی در همه‌ی عرصه‌های زندگی دارد و «روشنفکران»[توجه: هنوز به‌روشنفکر انقلابی نرسیده‌ایم] هرچه باشند، اما فروشنده‌ی نیروی‌کار خویش نیستند و تبعات رابطه‌ی آن‌ها با تولید اجتماعی به‌گونه‌ای نیست ‌که کارگران در معرض آن قرار می‌گیرند؛ پس، شکل‌گیری «دو قطبی “کارگر‌ـ‌روشنفکر”» به‌عنوان زیرمجموعه‌ و تابع ناگزیری از «دوقطبی کار‌ـ‌سرمایه» حاکی از رشد آگاهی طبقاتی در درون طبقه‌کارگر است‌که کمابیش با گسترش سازمان‌یابی طبقاتی توده‌های کارگر نیز همراه است. اما چپ دهه‌ی ۵۰ و ۶۰ علی‌رغم همه‌ی آرمان‌گرایی‌هایی که داشت و با همه‌ی تاوان‌هایی که در مبارزه با رژیم شاه و جمهوری اسلامی داد، هنوز تا به‌این اندازه انسجام سازمانی و کمونیستی نداشت که بتواند گفتمان «دو قطبی “کارگر‌ـ‌روشنفکر”» را به‌عنوان زیرمجموعه‌ و تابعی از «دوقطبی کار‌ـ‌سرمایه» در میان توده‌های طبقه‌کارگر بگستراند و از پس چنین گسترشی خودرا از وجه عام روشنفکر در «دو قطبی “کارگر‌ـ‌روشنفکر”» به‌روشنفکر انقلابی ‌نفی کند و در این رفع اجتماعی امکان ایجاد رفیقانه‌ترین رابطه‌ی متصور بین کارگران و روشنفکران انقلابی را در جامعه‌ی سرمایه‌داری به‌اثبات برساند. به‌هرصورت، تحقق روشنفکر انقلابی مشروط به‌عمل انقلابی، کمونیستی و سازمان‌دهنده در میان توده‌های کارگر است و این مهم نه تنها با جاروجنجال و معرفی مدونا به‌عنوان یکی از سمبل‌های مدرنیسم مادیت نمی‌گیرد، بلکه ضدیتِ کیلویی با شعار «تشکل مستقل کارگری» نیز نتیجه‌ای جز تخریب جوهره‌ی زیبایی‌آفرین روشنفکران انقلابی نخواهد داشت. در سایه استفاده از همین شیوه‌ها و مفاهیم است‌که «“روشنفکر” همواره روشنفکر و کارگر هم همیشه کارگر» خواهد بود.

به‌هرصورت، تا همین‌جا می‌توان چنین نتیجه گرفت‌که خانم آذر ماجدی هرچه بداند، اما این را نمی‌داند که «انسانی منورالفکر، با سواد، تئوریک، خوش فکر» تعریفی عامیانه و در واقع بازاری از روشنفکر انقلابی و انسان‌هایی است‌که در نظر و عمل هم‌‌راستا و هم‌گام با روند تاریخی طبقه‌کارگر بوده‌اند؛ ارتباط ارگانیک و نقادانه با فعالین جنبش کارگری داشته‌اند؛ و در این هم‌راستایی نقادانه، وحدت ذاتی وجود اجتماعی خویش با طبقه‌کارگر را نه تنها برای کارگران، بلکه برای ‌همه‌ی بشریت به‌اثبات رسانده‌اند. چهره‌ی بارز این روشنفکران انقلابی مارکس است‌که همه‌ی کارگران نسبتاً آگاه و متشکل در ایران احترام ویژه‌ای برای او قائل‌اند.

ظاهراً در گفتگویی‌که خانم ماجدی با یکی از شرکت‌کنندگان در مراسم خاک‌سپاری یداله داشته، شخص مزبور ابتدا ادعا می‌کند که «کارگران باید [در همه‌ی عرصه‌ها] خودشان و جدا از روشنفکران باشند» که البته بعداً از خانم ماجدی پوزش می‌خواهد «که سوءتفاهم شده است». اما نکته‌ی جالب در این گفتگوی دوستانه این است‌که خانم ماجدی اظهار می‌دارد که «“خوب روشن است که تشکلات توده‌ای کارگران باید فقط شامل کارگران باشد، اما طبقه کارگر بدون حزب‌اش نمیتواند خود را رها کند.”». در مقابل این اظهار نظر خانم ماجدی باید گفت که: اولاًـ‌ او به‌گفته‌ی خودش باور ندارد و برای خالی نبودن عریضه چنین می‌گوید؛ چراکه اگر چنین باوری داشت، در مورد شکل و عنوان و چگونگی تشکل توده‌ای سکوت می‌کرد و چند سطر پایین‌تر نمی‌نوشت «ما همواره بر تشکیل مجمع عمومی بعنوان ظرف پایه‌ای هرتشکل توده‌ای کارگری تاکید داشته‌ایم» یا «شوراهای کارگری در تقابل با اتحادیه یا سندیکا آلترناتیو کمونیسم کارگری برای تشکلات توده‌ای است». کسی که حقیقتاً بدین باور است‌که کارگران نیز می‌توانند به‌ظرفیت روشنفکران انقلابی دست یابند و در این مورد در جوانی‌اش می‌پرسید که «مگر کارگران نمیتوانند روشنفکر باشند؟» و پس از ۳۰ سال به‌‌این نتیجه می‌رسد که سؤال‌اش «چقدر عمیق بوده است»، می‌بایست چگونگی و ظرف تشکل‌یابی کارگران را به‌خودِ آن‌ها واگذار می‌کرد و در مقابله با سندیکای شرکت واحد و هفت‌تپه در پشت مقوله‌ی تقابل سندیکا و شورا سنگر نمی‌گرفت!؟ دوماً‌ـ این حکم که «تشکلات توده‌ای کارگران باید فقط شامل کارگران باشد» فی‌نفسه (یعنی منهای جنبه‌ی نمایشی و کارگر کارگری‌اش) غلط است؛ چراکه این خط‌کشی نمایشی و فریبنده می‌تواند به‌گرایش صرفاً آنتی‌تزی (یعنی: کارگری کارگری) در جنبش کارگری دامن بزند که اغلب با ژست احزاب چپ و اسماً کارگری ـ‌اما در واقع بورژوایی‌ـ هم‌سو شده‌اند. سوماً‌ـ سازمان یا حزبی که نتواند در امر سازمان‌یابی طبقاتی و توده‌ای کارگران در جای‌گاهی هم‌سو و در عین‌حال تدارکاتی و نقاد قرار بگیرد، و با تکیه به‌شعار «تشکلات توده‌ای کارگران باید فقط شامل کارگران باشد» بین سازمان‌یابی سیاسی و اقتصادی توده‌های کارگر فاصله‌گذاری اکونومیستی ‌بکند، از همان نخستین ابراز وجودش به‌عنوان حزب یا سازمان، جانب نظام سرمایه‌داری را گرفته و به‌زبان سیاست فریاد زده ‌است که وضعیت کارگری و فروشندگی نیروی‌کار باید جاودانه باشد. پراتیک مارکس در مورد بین‌الملل اول و بلشویک‌ها در مورد اتحادیه‌های کارگری نمونه‌های درس‌آموزی برای جنبش کارگری‌ـ‌کمونیستی در ایران و جهان است. به‌هرروی، تروتسکی هم در سال ۱۹۰۵ و هم در سال ۱۹۱۷ بدون «کارت کارگری» به‌ریاست شوراها انتخاب شد؛ و برخلاف نظر خانم ماجدی عملاً ثابت کرد که «برای عضویت در تشکلات توده‌ای، در شورا و مجمع عمومی کارت کارگری لازم» نیست.

‌خانم آذر ماجدی در ادامه‌ی نوشته‌اش در مضرات شعار «تشکل مستقل کارگری» می‌نویسد: «بسیاری از پیروان این بینش و خط فکری با نیت خیر آغاز میکنند اما باید گفت که دوستی شان کمی به “دوستی خاله خرسه” شباهت دارد. اینها حتی زمانیکه از سوسیالیسم صحبت میکنند، سوسیالیسم را مناسباتی میدانند که تحت آن کارگر اراده خود را حاکم میکند، نه آنکه سوسیالیسم طبقات را از میان میبرد. این وجه رهایی بخش سوسیالیسم نزد آنها جای برجسته‌ای ندارد». تازه در این‌جا و در این فرمولبندی است‌که قصد واقعی خانم ماجدی روشن می‌شود. صرف‌نظر از عبارت «“دوستی خاله خرسه”» که برای تلطیف تهاجمی بسیار سنگین در این جمله‌ها جاسازی شده است، اگر واژه‌ی «کارگر» در این نقل قول اشاره به«طبقه‌ی کارگر» داشته باشد، که علی‌الاصول چنین است؛ آن‌گاه می‌توان گفت‌که آری، سوسیالیسم به‌مثابه‌ی روند آگاهانه‌ی گذار به‌کمونیسمِ رهایی‌بخش و انسانی دقیقاً عبارت از جامعه‌ای است‌که «تحت آن کارگر اراده خود را حاکم میکند» و با تشکل خویش در دولت، مدیریت نوین و همه‌جانبه‌ای را به‌نام دیکتاتوری پرولتاریا می‌سازد که یکی از پروسه‌های ناگزیر روند گذار به‌جامعه‌ی کمونیستی و انسانی است. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که همه‌ی جاروجنجال برسر «شعار مستقل کارگری» و عبارت‌پردازی‌هایی مانند «کمونیسم کارگری»، «کمونیسم مارکسی»، «کمونیسم روسی و یک رگه دیگر از کمونیسم بورژوایی»، «از حیض انتفاع»[!!؟] افتادن کارگر و سرمایه‌دار و غیره فقط برای این بوده است‌که تحقق و تشکل اراده‌ی طبقاتی کارگران به‌عنوان دیکتاتوری پرولتاریا به‌جای ملاخور، روشنفکرخور شود. گرچه این شیوه‌ی روشنفکرخوری از حواریون «خانواده‌ی مقدسی» که انتخاب خاتمی در ۱۲ سال پیش را نشانه‌ی سقوط جمهوری اسلامی می‌دانستند و شرط ده‌شاهی به‌سی‌شاهی هم می‌بستند که این سقوط حتی یک سال هم طول نخواهد ‌کشید، بعید نیست؛ اما واقعیت این است‌که در پس این شامورتی بازی «وجه رهایی بخش سوسیالیسم» و روشنفکرخور کردن دیکتاتوری پرولتاریا یک ترفند سیاسی فی‌الحال موجود هم وجود دارد. این ترفند چیزی جز این نیست که این عالی‌جنابان بنا بر صبغه و ذات خرده‌بورژوایی خویش به‌دنبال یک جنبش دست راستی افتاده‌اند و برای سهم‌بری در این جنبش (به‌ویژه پس از عقب‌نشینی بخش وسیعی از بدنه‌ی خرده‌بورژوایی و رهبری معنوی و بورژوایی‌اش) نیاز به‌این دارند که کارگران را به‌عصیان بکشند و توسط بازوی اجرایی آن‌ها زیر بال و پر این جنبش شکست خورده‌ و دست راستی را بگیرند تا اگر اتفاقی افتاد سرشان بی‌کلاه نماند.

بنابراین، این جماعت و دیگر همپالگی‌های منفرد و متشکل‌شان چاره‌ای جر این ندارند که آنقدر از سروکله‌ی مارکسیسم و سوسیالیسم بزنند تا به‌مذاق خرده‌بورژوازی تازه به‌دوران رسیده و عصیانی  تهران‌نشین خوش‌آیند باشد. روشنفکرخور کردن «دیکتاتوری پرولتاریا» با این اسم رمز که آن‌ها «سوسیالیسم را مناسباتی میدانند که تحت آن کارگر اراده خود را حاکم میکند»، از مصدایق بارز این خوش خدمتی خرده‌بورژوایی و ساده‌لوحانه است.

اما کنه حقیقت این است‌که این جماعت به‌هیچ‌یک از ‌گفته‌های خودشان هم باور ندارند؛ و گرنه با این باور و شعار که «جمهورى اسلامى در سراشیب سقوط دست و پا میزند٬ وقت آنست که کارشان را تمام کنیم!»[اطلاعیه حزب اتحاد کمونیسم کارگری، ۲۷ دسامبر ۲۰۰۹؛ و هم‌چنین صدها اطلاعیه احزاب کمونیست کارگری در تمام سال‌های اصلاحات و پسااصلاحات] به‌جای لم دادن برصندلی حزب به‌اصطلاح کمونیستی‌ در اروپا و آمریکا، به‌ایران برمی‌گشتند تا در کنار همان مردمی که در کار انقلاب‌اند، کار جمهوری اسلامی را تمام می‌کردند.

به‌هرروی، از تفکر که بگذریم، تخیلات احزاب و افرادی از این دست، درعین عامیانه‌گرایی و کم‌مایه‌گی، به‌طور بسیار نازلی هم التقاطی است. برای مثال، از یک طرف به‌این اصل منشویکی اعتقاد دارند که «برای عضویت در حزب کمونیستی کارگری، تنها شرط، تعلق[به‌معنی دلبستگی داشتن، نه تعهد پراتیک و سازمانی] به‌کمونیسم و اردوی آزادیخواهی و برابری‌طلبی است»؛ و از طرف دیگر، این اعتقاد آنارشیستی را در دستور «کار» دارند که «شوراهای کارگری در تقابل با اتحادیه یا سندیکا آلترناتیو کمونیسم کارگری برای تشکلات توده‌ای است»[تأکید از من است]. درواقع، این‌ها حزب‌شان را در تقابل با احزاب دیگر چپ تعریف می‌کنند؛ و تشکیلات توده‌ای‌شان هم در تقابل با تشکل‌های توده‌ای نوع دیگر. در این نشئه‌ی شبه‌روشنفکری فقط فراموش می‌‌شود که هم حزب کمونیستی و هم تشکلات توده‌ای کارگران برای تقابل با بورژوازی شکل می‌گیرد و نه تقابل با تشکل‌ها و گرایش‌های درون طبقه‌کارگر. حزب و تشکلی که انواع کمونیسم کارگری و سوسیالیسم کارگری به‌دنبال آن هستند ـ‌در‌ واقع امر‌ـ در قالب تقابل با «تشکل مستقل کارگری» و «سندیکا» و «اتحادیه»، تقابل با استقلال طبقه‌کارگر را هدف قرار می‌دهد.

گرچه در مورد نوشته‌ی خانم آذر ماجدی و حزب متبوع‌اش در یک تحلیل مجموعه‌شناسانه و جامع بسیار می‌توان نوشت؛ اما خواننده‌ی هوشیار و اندکی آشنا به‌مبانی مارکسیستی از بررسی همین چند نکته و پدیده هم می‌تواند حدیث مجموعه‌ی این‌گونه از احزاب «کمونیست» را بخواند.

 

عباس فرد ـ لاهه ـ ۱۴ مارس ۲۰۱۰ (۲۳ اسفند ۱۳۸۸)