جنایت و خیانت نظام شاهنشاهی علیۀ میلیونها انسان زحمتکش و محروم پاک نشدنیست. روزها و ماهها، سخن از خاطرات تلخی گوید که ارگانهای سرکوبگر وابسته به شاهِ شاهان، در حق کمونیستها و مبارزین روا داشتند. پروندهی نظام پهلوی بیش از اندازه سیاه است و بیش از اندازه مورد تنفر کارگران و زحمتکشان میباشد. زندانها حکایت از درد و رنج انسانهاست؛ چرا که مدافعین هار سرمایه، جامعه را بیش از انداز بسته و در خفقاق نگه داشتند. همه جا بوی سرکوب و به اسارت کشاندن هر چه بیشتر آزادیها را میداد و حق اعتراض و طرح مطالبات اولیهی زندگی، بهعنوان جرمی نابخشودنی به حساب میآمد. واژههایی همچون آزادی و دموکراسی در این نظام اساساً پوچ و بی معنا بود. نه باوری به حقوق اولیهی انسانی بود و نه اعتراض به ناملایمات سیاسی- اجتماعی در چنین نظامی جایگاهی داشت و انتخاب هر راهی خلاف راه جانیان، توأم با دستگیری، شکنجههای وحشیانه و مرگ بود. تاریخ و زندگی نظام شاهنشاهی را بهمانند همهی نظامهای ارتجاعی و سرکوبگر، اینچنین نوشتهاند و چارهای جز پایمال نمودن دستمایههای کارگران و زحمتکشان و به خاک و خون کشاندن فرزندانشان نداشته و ندارند. احترام به حقوق انسانها در چنین مناسباتهایی کاملاً رنگ باخته است و در حقیقت خشت اینگونه نظامها را با خشونت و اعدام چیدهاند و به مسلخ کشاندن کمونیستها و مخالفین از جانب جانیان بشریت هم، امری عادی و معمول است.
تخریب زندگی میلیونها انسان و کُشتار بیرحمانهی محرومان بیدفاع، مثله نمودن بدنهای کمونیستها و مبارزین با ابزار و آلات شکنجه، بی آیندگی کودکان، گسترش اختناق حاصل چند دههی حاکمیت پهلوی بر جامعهی ایران بود. با این اوصاف چگونه میتوان با علم به چنین حقایق تلخی، عملکرد ددمنشانهی نظام شاهنشاهی و افکار پوسیده و ارتجاعیشانرا از قلم انداخت و از در سازش، همیاری و همکاری با تفکری بر آمد که پروندهاش سرشار از سرکوب و تحطئهی هرگونه آزاد اندیشیست. این تفکر، هوادار همان نظام و سیاستیست که از محرومان قربانی گرفت و کمونیستها و مبارزین را صرفاً و صرفاً به جرم آزادیخواهی و آزاد اندیشی از دم تیغ گذراند. اسفند ماه و یازدهمین روز این ماه هم، تک نمونه از ماهها و روزهای تلخیست که در پروندهی نظام شاهنشاهی به ثبت رسیده است.
در این روز شکنجهگران و جلادان رژیم پهلوی به فرمان شاه، مسعود احمدزاده، مجید احمدزاده، حمید توکلی، غلامرضا گلوی، اسدالله مفتاحی و عباس مفتاحی را با بدنهای خونین و شکنجه شده به صف نمودند و قلبشانرا از حرکت باز داشتند. چرا که این نسل و بر خلاف یاوهگویان و تسلیم طلبان، راه مردم و آرمان کارگران و زحمتکشان را انتخاب نمود و به میدان آمد و در میدان نابرابر جنگید و جان داد تا خلقاش را سرافراز نگه دارد؛ نسلی که ایدههای فرتوت و کهن را پس زد و با انتخاب راهی نوین به جنگ با قدارهبندان و حاکمان زورگو برخاست؛ نسلی که ورق تازهای در جنبش ضد امپریالیستی ایران گشود و نسلی که فریاد بر آورد، انقلاب، نیازمند تحرک عملی و سازمانیافتهی کمونیستیست.
متاسفانه مرگ این رفقا زود بهنگام بود و شاه جلاد از کُشتار وحشیانهی آنان ذوقزده شد و در ذهن علیل خود میاندیشید که کار کمونیستها و انقلابیون به سر انجام رسیده است و حکومتاش بر دوام خواهد ماند؛ امّا نمیدانست که احمدزادهها پرچم مبارزهای را بر افراشتند که جامعهی ایران در پی آن بود. نمیدانست که بن بستهای مبارزاتی شکسته شد و جامعه دستخوش تغییر و تحول اساسی گردید. نزدیک به چهار دههایست که از جانباختن مسعود احمدزاده و دیگر یاراناش میگذرد و سه دههایست که رژیم جمهوری اسلامی توسط امپریالیستها بر مسند قدرت گمارده شده است و دارد پای در پای نظام گذشته – شاهنشاهی – به استثمار و کُشت و کُشتار تودههای محروم و فرزنداناش مبادرت میورزد و جامعه را در جهت امیال و منفعت سیاسی – اقتصادی سرمایهداران وابسته سوق میدهد؛ جامعهای که سخن از سرکوب عنان گسیخته دارد و فاقد عنصر و نیروی تحولگرا و سازمانده است؛ عنصر و نیروئی که در اواخر دههی چهل از میان تفکرات عقب مانده، ارتجاعی و سازشکارانه سر در آورده بود و توجهی بخش عظیمی از محرومان جامعه را بخود جلب نمود و این سئوال کلیدی را در مقابل خود قرار داد که: “اصولاٌ وظیفه پیشرو چیست؟ مگر نه آن استکه وظیفهای که تاریخ بر عهدۀ رزمندگان پیشرو انقلاب نهاده است، این استکه از طریق عمل آگاهانه انقلابی و ایجاد ارتباط با توده، در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی تودهها بزند و آنچه را که تعیین کننده سرنوشت نبرد است، وسیعاً به میدان مبارزۀ واقعی و تعیین کننده بکشاند؟”.
یاد و راه همهی رزمندگان و جانباختهگان راه رهائی گرامی باد!
۲۹ فوریه ۲۰۱۰
۱۰ اسفند ۱۳۸۸