قهرمان : شعرى از فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

به قهرمانانی که با مرگ خویش متولد می شوند
وقتی قهرمان سقوط می کند
شکوفه ها در زمزمه ی بهار نمی رقصند
کلمات دنبال معنی نمی گردند
چشم ها آنقدر دروغ می گویند
که پله ها راه را گم می کنند
و خوانندگان
شعرهائی می خوانند
که باورشان ندارند

وقتی قهرمان سقوط می کند
دره ها دیگر به کوه نگاه نمی کنند
دامنه ها
شقایق را از جاده تا روستا
زیر پا می ریزند
آن که دیروز می گفت مهر قهرمان
بردلش نشسته
و آنقدر برایش فریاد می کشید
که تابستان از هیجان عرق می ریخت
به ابتذال
شهره ی شهر می شود
آن که چشم های قهرمان را
عمیق ترین وسعت زمین می دید
دیروز را به مفت می فروشد
و امروز را از کسانی می خرد که خود
فردا را به گرو گذاشته اند
و خیابان را به حضور خود آلوده اند

وقتی قهرمان سقوط می کند
تنش می لرزد
تب می کند
راه گلویش می گیرد
شاخه اش می شکند
و درهای خانه اش را به روی باد می بندد
که غنچه هایش در سقوط پرپر نشوند

قهرمان دیگر نمی دود
قهرمان دیگر کوه را نمی شکند
قهرمان دیگر مشت بر آسمان نمی کوبد
قهرمان دیگر عمیق نیست
دیگر وسیع نیست
قهرمان دیگر از جنگل های چشم تو عکس نمی گیرد
که تصویر خود را در آن بزرگ کند
و به هر پنجره ای بیاویزد

وقتی قهرمان سقوط می کند
باغچه ها دیگر به باغبان سلام نمی کنند
ابر دیگر به شکار ستاره نمی رود
و بازرس ها
در ایستگاه ها تکثیر می شوند .

* * * * *

وقتی قهرمان برخیزد
و پشت مرگ را
به خاک بنشاند
پنجره ها باز می شوند
درخت ها دوباره می رویند
دره ها بازوان شان را باز می کنند
و عطر انسان
چنان در گذر می پیچد
که شقایق ها به دامنه باز می گردند
جنگل ها ابر را کنار می زنند
و مهر
دوباره چنان بردل می نشیند
که تقویم ها خجالت می کشند
و مزرعه ها
به جای گندم و گل
آنقدربوسه می زایند
که عشق
بدون بازرسی از خانه بگذرد
و خیابان ها را فتح کند .
۲۶ دی ماه ۱۳۸۵