پیشروی انقلاب، بالندگی چپ و افول اصلاح طلبان حکومتی

روند رو به پیش مبارزات مردم در ایران و خارج کشور علیه جمهوری اسلامی در چند ماه اخیر بویژه از مقطع ۱۳ آبان و ۱۶ آذر تا ۶ دی و بالاخره ۲۲ بهمن یک واقعیت انکار ناپذیر را جلو جامعه قرار داد. این واقعیت را در یک سطح کلی و عمومی میتوان چنین بیان کرد: شکست سیاستهای رژیم، سیر رو به افول اصلاح طلبان حکومتی و بالندگی چپ و رادیکالیسم در جامعه. این تصویر روز به روز عیان تر میشود و ادامه این روند نتایجی را ببار خواهد آورد که تعادل قوا و موقعیت جریانات سیاسی دخیل در ایران شباهتی به شرایط کنونی نخواهد داشت. پارامترهای روند تحولات سیاسی تا کنون بالندگی چپ و افول جنبش اسلام سیاسی را نمایان کرده است. با توجه به ادامه اعتراضات توده ای در ایران و فاکتور اوضاع بین المللی، شرایط به ضرر جمهوری اسلامی تغییر کرده است. یک نتیجه پایه ای که از این تحولات حاصل میشود، آغاز افول اسلام سیاسی است.

در نتیجه این تحولات ادامه و تعمیق انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی یک امر قطعی است. اما همزمان با سیر افول اسلام سیاسی، افول جنبش ملی مذهبی و اصلاح طلبان حکومتی هم رقم میخورد. زیرا مردمی که علیه سر مار جنبش اسلام سیاسی در تهران به میدان آمده باشند و بتوانند آنرا به عقب برانند و در نهایت شکست بدهند، نمیتوانند به جناحی از همین اسلامیها دخیل ببندند. این طبیعی ترین نتیجه ای است که میتوان از روند اوضاع سیاسی ایران گرفت.

برخلاف تصور خام و محدودنگرانه بعضی از جریانات سیاسی از همان ابتدا هم روشن بود که اصلاح طلبان حکومتی نمیتوانند بر جنبش اعتراضی مردم سیطره داشته باشند. زیرا مردمی که در خیابان قدرت خود را لمس میکنند و همبستگی و نتایج مبارزات خود علیه حاکمیتی قهار را میبینند، خیلی سریع از محدودیتهای اولیه که خاصیت هر جنبش اعتراضی در کشورهای استبدادی است رد میشوند. اینرا ما هشت ماه پیش بارها تاکید کردیم. اما کسانی که فکر میکردند ما دچار شیفتگی شده ایم اکنون باید تصورات خود را بررسی و حلاجی کنند.  

کسانی که در اپوزیسیون و بویژه در میان جریاناتی که خود را چپ مینامند، این مکانیسمهای تغییر و تحولات جنبشهای اجتماعی را ندیدند و درک نکردند، اکنون باید لنگ لنگان خود را اصلاح کنند. چنین جریاناتی از نقش یک نیروی پیشرو و روشن بین که چند قدم آتی را میتواند ببیند و قطب نمای خود و جنبشش را به آن سمت تنظیم کند به جریاناتی دنباله رو و اساسا نظاره گر و مفسر اوضاع تنزل کردند. اینها از یک طرف تصورات ذهنی خود را به جای واقعیت جنبش کارگری فرض میکنند. و از طرف دیگر همانند فرقه های مذهبی بدون تحلیل و بدون در نظر گرفتن نقش اراده نیروی انقلابی و کمونیست، فقط به انتظار “مهدی موعود” ساخته و پرداخته ذهنی خود میمانند. بعدا به این موضوع یعنی نقش و جایگاه طبقه کارگر میپردازم.

البته در این میان جریانات حاشیه ای تر ونظاره گر اوضاع که خود را مبصر فرض کرده اند و به امید این نشسته اند که مردم شکست بخورند و آنها جشن پیروزی تئوریهایشان را بگیرند سند مرگ سیاسی  خود را امضا کرده اند. ما را به اینها کاری نیست.

روند اوضاع سیاسی در ایران برخلاف لاف و گزافهای جمهوری اسلامی و یاس و سرخوردگیهای اصلاح طلبان حکومتی، تا کنون به ضرر هر دو جناح رژیم پیش رفته است. هر دو جناح رژیم اسلامی دچار سردرگمی عمیقی شده اند که راه برون رفتی از آن ندارند.

با نگاهی به آغاز جنبش انقلابی و توده ای مردم ایران از خرداد ماه تا کنون هر ناظر منصفی متوجه این واقعیت میشود که از یک طرف مردم با اعتماد به نفس بیشتر و با شعارهای رادیکالتر دستاوردهای با ارزشی را کسب کرده اند و از طرف دیگر حاکمان جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی هر دو، روز به روز ضعیف تر و بی آینده تر و متشتت تر شده اند. بنابراین روندهای جنگ مردم با رژیم را میتوان این چنین تبیین کرد: جناح حاکم جمهوری اسلامی تکلیفش روشن است، تا روز پایان عمر خود باید با مردم بجنگد تا در حاکمیت بماند. تمام جنایتهایی که در چند ماه گذشته انجام داده است تنها گوشه کوچکی از کارنامه سی و یکساله این حکومت است. اما اصلاح طلبان از قدرت رانده شده امثال موسوی- کروبی- خاتمی و… همان راه دوم خرداد را در ابعاد و شرایط دیگری خواستند پی بگیرند که نظامشان را “اصلاح” کنند و به این ترتیب آنرا از تعرض مردم مصون بدارند. روند اوضاع نشان میدهد که اینها از شکست قبلی خود درس نگرفته و ناچارا راهی به جز تکرار تجربه شکست ندارند.

اما تفاوت این بار با دوران جنبش دوم خرداد این است که ابتکار عمل به دست مردم افتاده است. مردم در ابعاد میلیونی به خیابان آمده اند و قدرت خود را لمس کرده اند و امکان ادامه این جنبش را با قدرت خود تضمین کرده اند. در دوران جنبش دوم خرداد جنبش سرنگونی در سال ۷۸ پا به میدان گذاشت اما قلب تپنده آن دانشگاه بود که با همکاری هر دو جناح رژیم این جنبش ضربه خورد و نتوانست در ابعاد توده ای ادامه پیدا کند. با این حال جنبش سرنگونی در ابعاد دیگری به حرکت خود ادامه داد و فشار این جنبش جناحهای حکومتی را به جان هم انداخت. در نتیجه آنها برای حفظ نظامشان وارد جدالی جدیتر از قبل با هم شده اند.

جناح حاکم جمهوری اسلامی به خیال اینکه میتواند همان تجربه گذشته را با کنار زدن اصلاح طلبان تکرار کند همزمان دو تاکتیک را پی گرفت. ادامه سیاست سرکوب به خشن ترین شکل آن علیه مردم معترض و تلاش برای وادار کردن جناح رقیب به سکوت. که تا کنون و بعد از ۸ ماه نتیجه ای نداده است. اینبار فشار خرد کننده جنبش انقلابی مردم کل نظام اسلامی را زیر ضرب گرفته است و سر درگمی هر دو جناح رژیم هم از اینجا ناشی میشود.

بنابر این با توجه به نقشی که جریانات سیاسی و جنبشهای اجتماعی پایدار در سیاست ایران بازی میکنند این روند با تعمیق و گستردگی بیشتری پیش میرود. نه تنها به این خاطر که جریانات چپ و حزب ما مایل به ادامه این است. بلکه به این دلیل پایه ای که جامعه به ادامه این روند احتیاج دارد. به این دلیل که لزوم تغییر و گذر از یک موقعیت استبدادی و وجود فقر و نا برابری و بیکاری و تحقیر زن و …  که بخش جدایی ناپذیر ادامه حاکمیت جمهوری اسلامی است امروز برای مردم غیر قابل تحمل شده است. مردم تصمیم گرفته اند که این اوضاع را تغییر بدهند. راه خروج از این برزخ تاریخی که جامعه ایران در آن گیر کرده است را میدانند. مردم به این نتیجه رسیده اند که راه خروج جامعه از این موقعیت به چالش طلبیدن قدرت سیاسی و کنار زدن جمهوری اسلامی است.

این تصویر در ذهن اکثریت جامعه به یک امر بدیهی تبدیل شده است. همین موضوع در عین حال مکانیسمهای تغییر جامعه را در جنبشهای اجتماعی ایجاد و گسترش میدهد. جریانات سیاسی جدی و بویژه جنبش سوسیالیستی در ایران برای اینکه بتوانند نقش بازی کنند ناچارند این مکانیسمها را بشناسند و در جهت اهداف خود به آن سمت و سو بدهند. در متن چنین اوضاعی جنبشهای اجتماعی و نمایندگان سیاسی آنها و احزاب منبعث از آنها وارد جدال بر سر قدرت سیاسی میشوند. سمت و سوی این جدال تا همین حالا به نفع رادیکالیسم  و بالندگی چپ شیب برداشته است.

با توجه به تجربه ۳۱ سال حکومت مذهبی در ایران و عمق تنفر مردم از آن امکان اینکه بعد از جمهوری اسلامی یک حکومت مذهبی “خوش خیم” از جنس جنبش اسلامی به قدرت برسد در حد صفر است. حتی اگر در جریان دست به دست شدن قدرت بخشی از اصلاح طلبان حکومتی بتوانند در قدرت قرار بگیرند، فقط یک امر موقتی و از نوع دولتهای مستعجل است. مردم به سرعت آنها را کنار خواهند زد و جامعه وارد دوران جدال جدیتر جنبش سوسیالیستی و ناسیونالیستی میشود. جنبش سوسیالیستی با پرچم رهایی انسان از همه قید وبندهای جامعه سرمایه داری و جنبش ناسیونالیستی با پرچم ناسیونالیسم و ملی گرایی در زیر پوشش حقوق بشر و منافع ملی و غیره که تلاش میکنند یک سرمایه داری “مدرن” را در حاکمیت شکل بدهند وارد جدال نهایی خواهند شد.

برخلاف جدال مردم با جمهوری اسلامی که نتیجه آنرا میتوان شکست اسلام سیاسی بطور قطعی اعلام کرد، در جدال ناسیونالیسم و سوسیالیسم پیش بینی برد و باخت ساده نیست. اینجا است که نقش حزب سیاسی کمونیستی و در میدان بودن جنبش کارگری تعیین کننده تر از نقشی است که برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایفا میکنند. اما در این جدال هم زمین به نفع رادیکالیسم و چپ شیب برداشته است. زیرا هنگامیکه مردم در ابعاد توده ای به خیابان می آیند و انقلاب علیه قدرت سیاسی حاکم قد علم میکند، هیچکس نمیتواند جلو رشد رادیکالیسم و تعمیق مبارزات مردم را بگیرد. با توجه به موارد فوق شانس و امکان قدرت گیری کمونیستها و جنبش کارگری بیشتر از پیش به ایفای نقش حزب کمونیستی گره میخورد. 

اینجا است که به این موضوع گرهی میرسیم که نقش جنبش کارگری به عنوان یک طبقه، برای پیروزی جنبش کمونیسم کارگری علیه جمهوری اسلامی و دیگر آلترناتیوهای بورژوایی تعیین کننده است. اما سوال این است چه وقتی جنبش کارگری به عنوان طبقه به میدان می آید؟ و یا دقیقترچرا جنبش کارگری به عنوان یک طبقه و نه آحاد هنوز به میدان نیامده است؟ آیا فعالین و رهبران کارگری متوجه این امر مهم نیستند؟ آیا احزاب سیاسی وظیفه شان این است که مرتب تکرار کنند طبقه کارگر باید به میدان بیاید؟ و یا باید موانع این مسیر را شناخت و بر طرف کرد؟

این روزها در دل تب و تاب جنبش انقلابی مردم، این جمله را مثل اوراد مذهبی بارها از جریانات چپ شنیده و میشنویم که: فقط طبقه کارگر میتواند سیر تحولات را قطعی کند و باید منتظر این اتفاق بود. اما مشکل جریاناتی که خود را چپ و کمونیست مینامند تکرار این تز نیست بلکه مشکل آنها این است که موانع مقابل این حرکت را نمیشناسند.

جنبش کارگری به عنوان یک طبقه باید به میدان بیاید
در پس بیان این مهم درکهای متفاوتی وجود دارد که باید به آنها پرداخت. این درک که گویا کارگران و فعالین و رهبران کارگری به عنوان یک طبقه به این دلیل به میدان نیامده اند که متوجه حساسیت اوضاع نیستند. این یک درک سطحی و خرده بورژوایی از جنبش کارگری و محافل و شبکه های درونی این طبقه است. گویا توده ای از کارگران بی شکل و بی رهبر و بدون درک  و بدون تحلیل از اوضاع سیاسی منتظر دستوری از مرکزی خارج از خود است. گویا احزاب سیاسی و یا گروههایی که خود را مدافع کارگران میدانند باید مرتب تکرار کنند و فراخوان بدهند و امر و نهی کنند و به کارگران بگویند که به میدان بیایند و یا چه وقتی به میدان بیایند و …

اولین مولفه ای که باعث میشود چنین درک سطحی ای شکل بگیرد این است که کارگران و رهبران کارگری را دست کم میگیرند و به وجود یک گرایش قوی سوسیالیستی و خود آگاه در درون جنبش کارگری قایل نیستند. کسانی حتی پا را از این فراتر نهاده و میگویند که این تحولات جاری در ایران به کارگر مربوط نیست و یا مطالبات کارگران مطرح نشده است و…. و گویا به این دلیل هنوز طبقه کارگر وارد میدان نشده است! و اینرا ناشی از درک درست کارگران میدانند! استدلالهای از این نوع را میتوان وراجیهای خورده بورژوایی نامید که میخواهد بی نقشی و محدودنگری و حاشیه ای بودن خود را توجیه کند.

چپ سنتی و غیر کارگری یک دوره ای کارگر برایش در خلق ادغام شده بود و موجودیت طبقاتی و جایگاه مستقل این طبقه را به رسمیت نمیشناخت. اکنون که کلمه خلق و ملت و میهن از زبانش افتاده است به عنوان پرچم رادیکالیسم خود مرتب این اوراد را تکرار میکند که “کارگران به میدان بیایید” “تا طبقه کارگر به میدان نیاید اتفاق مهمی نمی افتد” و یا باید منتظر بود که کارگران بیایند و کل این اوضاع را متحول کند و …! در بیان این گفته ها هم یک واقعیت نهفته است و هم یک محدودنگری و برخورد غیر طبقاتی به جامعه و طبقه. این گرایشات در عین حال که به نقش تعیین کننده جنبش کارگری اشاره میکنند، سیاست و تبیین شان از این نقش، دوری آنها وعدم شناخت از مکانیسمهای به میدان آمدن جنبش کارگری را نشان میدهند.

این یک امر بدیهی و در عین حال پایه ای است که نقش جنبش کارگری در تحولات سیاسی تعیین کننده است. بدون اینکه طبقه کارگر به عنوان یک طبقه به میدان بیاید بر پایی حکومت سوسیالیستی و استقرار سوسیالیسم غیر ممکن است. اما از این امر مهم و بدیهی نمیتوان نتایجی از نوع چپ سنتی که بالاتر به آنها اشاره شد را اتخاذ کرد. کسی که تصور میکند در این مقطع تاریخی با تبلیغ و ترویج باید فعالین کمونیست و رهبران کارگری را متوجه حساسیت اوضاع کرد چیزی از سیاست نفهمیده است. این درکی است که فقط بی ربطی خود را به دنیای واقعی و تحولات سیاسی جامعه تاکید میکند. کسانی که با این درک وارد بحث جنبش کارگری شده اند به این نتیجه رسیده اند که گویا این یا آن حزب سیاسی و یا حتی رهبر کارگری باید فراخوانهای بیشتری به کارگران بدهد که به میدان بیایند. در حالیکه یک وظیفه اساسی احزاب سیاسی و فعالین جنبش کمونیسم کارگری تبیین افق پیروزی و تعمیق و رادیکال کردن همین مبارزات جاری است. با قطبی کردن افقها و منافع طبقاتی طبقات اصلی جامعه میتوان جنبش انقلابی جاری را به سمت پیروزی هدایت کرد. بنابر این در قدم اول باید همین مبارزات را برسمیت شناخت و جایگاه و اهمیت پیشروی و پیروزی آنرا در استراتژی کسب قدرت سیاسی نشان داد. جریانی که وارد این جدال نمیشود و جنبشها و احزاب و جریانات غیر انقلابی و ضد انقلابی را مورد نقد قرار نمیدهد و به انتظار یک مهدی موعود نجات دهنده مینشیند، نمیتواند اعتماد کسی را جلب کند.  

این نگرش یک نگرش از بیرون است که بعضا از بالا و طلبکار با کارگران حرف میزند. اما اکثر جریانات چپ  از سر کارگر پناهی به این موضوع پرداخته اند. زیرا خود آنها معلوم نیست در کجای سیاست قرار گرفته اند و معلوم نیست به عنوان یک جریان چه نقشی در تحولات سیاسی ایفا میکنند. بی نقشی و بی تاثیری خود را با کارگر پناهی میخواهند جبران کنند. 

اما واقعیت چیست؟ چرا کارگران به عنوان طبقه هنوز نتوانسته اند به میدان بیایند؟ واقعیت این است که موانعی وجود دارد و باید این موانع را شناخت و برای برطرف کردن آن تلاش کرد. این گره اصلی است و باید از اینجا به سراغ راه حل مورد بحث رفت. به جای امر و نهی کردن به کارگران و یا کارگر پناهی روشنفکر مابانه باید مکانیسمها را شناخت و مشکلات پیش رو را دید و برای تغییر آن قدم برداشت.

این مشکلات کدامها هستند؟
برای درک این مشکلات اول باید متوجه بود که کارگر دانشجو نیست. کارگر مثل خرده بورژوا نیست. کارگر حتی مثل اقشار کم در آمد مردم عادی و غیر کارگر نیست. کارگر در مبارزاتش نمیتواند ریسک بکند. اولین مشکل این است که کارگران از تشکل سراسری خود محرومند. در شرایط سختی زندگی میکنند و با سرکوب خشنی روبرو هستند. در کنار این فشارها دستمزدها را سر موقع دریافت نمیکنند. بنابر این کارگران اگر بخواهند به عنوان یک طبقه به میدان بیایند در قدم اول باید در میان کارخانه ها و مراکز مختلف کارگری یک هماهنگی ایجاد شود، که این میتواند نتیجه یک تشکل سراسری و یا هماهنگی چندین مرکز کارگری مهم باشد.

همگی به این اذعان دارند که کارگران از تشکل سراسری خود محروم هستند. هماهنگی چند مرکز مهم کارگری هم با موانع امنیتی و معیشتی جدی روبرو است. زیرا امکان دستگیری و اخراج از کار و… یک معضل جدی کارگران بویژه فعالین و رهبران کارگری است. میماند اینکه کارگران در این یا آن کارخانه و مرکز کارگری دست بکار شوند که این هم یک ریسک بالا دارد زیرا هم امکان سرکوب آن بیشتر است و هم امکان اخراج، بنابر این کارگر حاضر نیست این ریسک را بکند. زیرا همین دستمزدهای نیمه و ناتمام هم میتواند قطع بشود و خانواده های کارگری از نان خوردن هم بیافتند. کسی که این واقعیات را نمیبیند و فکر میکند با فراخوان و تبلیغ و ترویج کار درست میشود هیچ تصویر واقع بینانه ای از زندگی و مشکلات فعالین و رهبران و خانواده های کارگری ندارد. البته تاکید بر این موضع نباید باعث ایجاد این درک بشود که احزاب و جریانات سیاسی فراخوانی ندهند و به انتظار سیر خود بخودی اوضاع بنشینند. بحث این است که بدون شناخت از مرکب بودن و چند وجهی بودن و پیچیدگی اوضاع و مکانیسمهای پیشروی جنبش کارگری نمیتوان فقط فراخوان داد و یا به انتظار سیر تحولات نشست. بلکه موانع پیش رو را باید دید و بر طرف کرد. نقش حزب کمونیستی و همه فعالین جنبش کمونیسم کارگری  برای به میدان آمدن جنبش کارگری، و زدن ضربه نهایی در این راستا تعریف میشود. نه تکرار اوراد ایدئولوژیک و به انتظار ظهور “مهدی موعود” نشستن.

درک و شناخت مکانیسمهای اجتماعی در دل تحولات سیاسی جاری برای پیشروی و فایق آمدن بر این موانع مسئله اصلی و گرهی حزب کمونیستی در جواب به این مسئله است.

به نظر من ر. اصغر کریمی دراین زمینه جواب دقیق و راه گشایی مطرح کرده است:
“امروز فاکتور تعیین کننده در پیشروی جنبش کارگری، حضور فعال کارگران و رهبران و فعالین کارگری در انقلاب جاری است. جنبش توده ای و سرنوشت سازی در جریان است که سرنوشت همه مردم را و قبل از همه سرنوشت کارگران را رقم میزند. امروز کلید پیشروی در جنبش کارگری قبل از هرچیز در گرو پیشروی این جنبش است. امروز قبل از هرچیز پیشروی کارگران در عرصه سیاست است که راه پیشروی در عرصه های دیگر از جمله تشکل و مبارزات روزمره علیه اجحافات و بی حقوقی های کارگران را باز میکند. هردرجه پیشروی در این انقلاب، هردرجه تغییر توازن قوا و عقب راندن حکومت توسط این جنبش توده ای انقلابی، امکان پیشروی همه جانبه جنبش کارگری را هم فراهم میکند. هرچه بیشتر جمهوری اسلامی زیر ضرب جنبش سراسری و سرنگونی طلبانه مردم باشد، به همان اندازه در برابر اعتصابات و اعتراضات کارگری ناتوان تر است و جنبش کارگری امکان پیشروی بیشتری پیدا میکند و هرچه حضور کارگران در انقلاب وسیعتر و متشکل تر باشد، هرچه کارگران و رهبران کارگری رنگ خود را بیشتر به این جنبش توده ای بزنند، به همان اندازه جنبش کارگری یکپارچه تر و قدرتمندتر میشود و در موقعیت بهتری برای مقابله با کارفرما و دولت قرار میگیرد. بنابراین امروز در دل این انقلاب است که کارگران باید راه پیشروی خود را پیدا کنند. متشکل شدن در کارخانه و در محلات کارگری از جمله سنگرهای مهمی است که کارگران پیشرو و مبارز باید درمقابل خود قرار دهند. پاسخ درست به مساله را باید در اقدام کارگران لوله سازی خوزستان دید که با استفاده از اوضاع کنونی به خیابان آمدند و مردم به آنها پیوستند و فضای شهر اهواز را تحت تاثیر قرار دادند. اقداماتی شبیه به این باید توسط سایر مراکز کارگری دنبال شود. این اقدامات، هم جنبش عمومی برای سرنگونی جمهوری اسلامی را گسترده تر، قوی تر و رادیکال تر میکند و هم جنبش کارگری را در موقعیت تعرضی تری قرار میدهد. کارگران باید با تمام قوا در این جنبش شرکت کنند و علاوه بر مطالبات و شعارهای سراسری علیه جمهوری اسلامی، آزادی زندانیان سیاسی، لغو آپارتاید جنسی، لغو مجازات اعدام و دفاع از آزادیهای سیاسی و غیره، مطالبات ویژه خود مانند آزادی بی قید و شرط اعتصاب و تشکل، افزایش دستمزد حداقل یک میلیون تومان و سایر مطالبات ویژه خود را طرح کنند. این اقدام هم جنبش سراسری و آزادیخواهانه برای سرنگونی جمهوری اسلامی را گامها به جلو خواهد برد و هم مهر جنبش کارگری را بیش از پیش بر انقلاب خواهد کوبید.”

ما باید متوجه این واقعیت باشیم که اعتصاب و یا مبارزات سیاسی کارگران در یک یا چند کارخانه که همه رهبران و دست اندرکاران و فعالین آن شناخته شده و میتوانند بلافاصله زیر ضرب قرار گیرند کار راحتی نیست. تظاهراتهای خیابانی یک خود ویژه گی درونی دارد که همه اقشار و از جمله کارگران هم میتوانند با تقبل ریسک کمتری در آن شریک باشند. اما اعتصاب و مبارزات سیاسی کارگری از چنین ویژگی ای برخوردار نیست. در عین حال رژیم حاکم هم متوجه خطر به میدان آمدن جنبش کارگری هست. اگر کارگران بدون در نظر گرفتن این مولفه ها دست به اعتصاب و یا اقدام سیاسی خطر آفرین برای قدرت حاکمه بزنند احتمال ضربه پذیری و حتی موفقیت رژیم حاکم برای مرعوب کردن جامعه کم نیست. بنابراین جنبش کارگری و فعالین و رهبران آن علاوه بر موانع پیش رو این واقعیت را هم میبینند و نمیخواهند مبارزات خود را با چنین ریسکی مواجه کنند.

تجربه انقلاب ۵۷ و همین انقلاب جاری هم نشان داده اند که در متن انقلاب و هنگامی جنبش کارگری به عنوان یک طبقه اجتماعی به میدان می آید که رشد اعتراضات و تظاهراتهای خیابانی به جایی رسیده باشد که امکان دست زدن به یک اعتصاب عمومی و اقدام سیاسی جدی را فراهم کرده باشد. بنابر این تنها هنگامی جنبش کارگری وارد این فاز میشود که درجه ریسک آن کمتر و موفقیت آن در میان اقشار وسیع طبقه مسجل به نظر برسد. این امری ارادی نیست که احزاب و یا حتی فعالین کارگری بتوانند به آن مبادرت ورزند. اما از بیان این واقعیت نباید این نتیجه را گرفت که گویا کارگران منتظر خواهند بود که دیگر اقشار اجتماعی فضا را آمده کنند که آنها به میدان بیایند. این فقط میتواند یک کج فهمی از بیان این سیاست باشد. زیرا کارگران هیچ وقت نمیتوانند مبارزاتشان را تعطیل کنند. کارگر مدام در حال مبارزه، اعتراض و اعتصاب بوده و هست. بحث ما اینجا بر سر یک اقدام سیاسی سراسری و یا اعتصاب عمومی برای مطالباتی سیاسی است. این یک فاز دیگر و بالاتر از مبارزات جاری را طلب میکند.

علاوه برشناخت این مکانیسم و برطرف کردن موانع برای وارد شدن به این فاز سیاسی جدی، یک مولفه مهم دیگری را هم باید وارد محاسبه کرد. جنبش کارگری و مردم معترض فقط هنگامی وارد فاز ضربه نهایی میشوند که آلترناتیو حکومتی و رهبر انقلاب خود را انتخاب کرده باشند. این انتخاب و اعتماد یک روزه اتفاق نمیافتد. این یک پروسه در جریان مبارزات مردم است که احزاب سیاسی با سیاست و تاکتیکی که جلو روی جامعه قرار میدهند امکان اینرا فراهم میکنند که جامعه بتواند انتحاب خود را بکند. تا همین حالا سیر روبه افول جریانات اصلاح طلب حکومتی و بالندگی چپ و رادیکالیسم در جامعه امکان اینرا بیش از پیش فراهم کرده است که مردم به سیاستهای کمونیستی توجه بیشتری نشان بدهند. نقش احزاب سیاسی و سیاست و تاکتیک مبارزاتی این احزاب تعیین میکند که مردم تا چه حد آنها را مورد اعتماد خود بدانند. 

تحولاتی که در همین چند ماه گذشته اتفاق افتاده است به درجات زیادی طبقه کارگر و کل جامعه را امیدوار کرده است که تعادل قوا را بیش از آنچه اتفاق افتاده است به نفع خود تغییر دهند. ادامه اعتراضات هم به شکل کنونی و هم دیگر اشکال مبارزه در جامعه خواه ناخواه امکانات بیشتری را فراهم میکند که کارگران درعرصه سازمان یابی و وارد شدن به مرحله اعتصابات سراسری آمادگی بیشتری کسب کنند. لازم به تاکید است که در پیش روی دراین پروسه و تعمیق مبارزات و مطالبات مردم نقش حزب کمونیستی و مشخصا حزب کمونیست کارگری اساسی و تعیین کننده است. *