نامه ای برای خسرو گلسرخی و سعید سلطانپور …

 نوید اخگر

Nawid_akhgar@hotmail.com

نامه ای برای خسرو گلسرخی و سعید سلطانپور  که هشترود خون و هشت دریای شکنج هایل بین مردم و نظامهای توتالیتر  را با قلم آزادی نوشته و با قدم آزادی در نوردیدند.
خسرو و سعید عزیزم با قلبی مالامال و خون آلود و سری برافراشته تا فراز سرو ایستاده شعر هایتان و به قامت جستن خونتان تا قله رهائی و آزادی قلم درود ، دورد.

امروز به دیدارتان آمدم تا شاید بتوانم هُرم فشار سیاسی نامردمانی را با سنگ صبور دلتان باز گویم که با رفتارهایشان پهنه دل قلم در بند ایران را به تاراج جانیان و جلادان میدهند.
 

آمده ام که با خبر تیر باران شمایان آغاز کنم برای آنانی بگویم که با سنگ خبرنگار و نویسنده پیکر ارزشهای آزادگی قلم را به سنگسار برخاسته اند.

اخبار کوتاه:

خسرو گلسرخی: نویسنده شاعر و روزنامه نگار برجسته ایرانی در بیدادی      که بر قلم رفت بفرمان شاه و درباریان و ارگانهایش  به سلسله ای از نویسندگان خبرنگاران و شاعران تیرباران شده تاریخ ایران پیوست.

سعید سلطانپور: شاعر ، نویسنده نمایشنامه نویس و خبرنگار آزادیخواه ایرانی بفرمان خمینی و دربار ولی فقیه تیر باران گشت، اعدام سعید سلطانپور که همچون نویسندگان ، شاعران و روزنامه نگاران صد ساله اخیر ایران پرچم شرف آزادیخواهی را برافراشته بود خبر از گسترش زنجیره ای  سانسور، دستگیری ، زندان، شکنجه و کشتار کادر فرهنگی  شعرا و نویسندگان و خبر نگاران ایران را در دوران حکومت گران اسلامی میدهد.

فریبا هشترودی: نویسنده و روزنامه نگار ایرانی پس از اینکه ۲۸ سال شاهد سرکوب و کشتار نویسندگان شعرا و روزنامه نگاران ایران بود به شنیع ترین جنایت چندین وجهی دست زد و به پای بوس ولی فقیه ارتجاع مذهبی شتافت. پایان خبر

در اطلاعیه ای که همکار شورائی هشترودی پروریز خزائی منتشر کرد به نقاط ضعف فردی وی اشاره کرد و کم اشاره کرد و اطلاع داد که فریبا هشترودی در دو سال قبل از شورا اخراج شده بوده است.

عمل نکوهیده و ضد انسانی و ضد تاریخی و ضد فرهنگی فریبا هشترودی در بازگشت به ایران آنهم در چهار چوب فعالیت های بفرموده وزارت اطلاعات و دستگاه ترور ولی فقیه که تا بحال دستان بخون آلوده اش گلوی سلطانپور ها، زهرا کاظمی ها ، سیرجانی ها، میر علائی ها، غفار حسینی ها، پیروز دوانی ها، مجید شریف ها، و ده ها و ده ها نفر دیگر را در مقابل چشمان بینای ایشان فشرده است جای شبهه ای برای هیچکس باقی نمی گذارد که صحبت از نادانی و ندانم کاری و اشتباه محاسبه سیاسی و یا اقتصادی نیز در کار نبوده است.

خشم مردم از پیوستن فریبا هشترودی به ولی فقیه و همکاری با مخوف ترین دستگاه  ضد امنیتی  قاتل مردم ایران هنوز به خوبی سر باز نکرده است و آنچه را که شایسته این فرد است نگفته است

اما برای یکجانبه برخورد نکردن به این قضیه باید از یکایک اعضای شورای ملی مقاومت و مخصوصا از پرویز خزائی ها و هزار خانی ها و قصیم ها  پرسید نقاط ضعف این فرد شناخته شده و بجای خود و محکوم است آیا شما خود وسیله ای در دستان افرادی نظیر وی قرار ندادید که آنان بتوانند  با توجیه ایدئولوژیک برای خود و دیگران و سوار کردن آن خطوط ایدئولوژیک بر روی ضعف های فردی خود دست به چنین اعمالی بزنند؟

 هر چند که بالشخصه معتقدم حتی اگر شمایان یعنی شورائیان میتوانستید بد تر از  تیر رفرندام را بر قامت انقلاب شلیک کنید و وا بدهید و گشاد بازی کنیدو بدتر از مغازله های عاشقانه تهوع آوری را  که با مادر فولاد ذره، لب سرخک ارتجاع، شیرین عبادی به انجام رسانیدید به منصه ظهور میرساندید نه تنها مردم ایران با تمامی ضعفها و کمبود هایشان حق خزیدن بزیر قبای آخوند را نداشتند که میبایستی  در مقابل راست روی های اصلاحی! شمایان سینه سپر میکردند و با کوشش صد چندان بر مبارزه قهری مردم سرکوب شده ایران  پای میکوبیدند و شمایان را به مسیر اصلی مبارزه یعنی نفی اصلاحات و نفی رفرم و رفرندام و حرکت های خنده دار دمکراتیک! وا میداشتند.

 
 فریبا هشترودی: دو سال قبل زمانی که  شورای ملی مقاومت طرح " رفرندام رفرندام این است شعار مردم" را در دستور کار داشت و آمد و شد های خانم شیرین عبادی را بعنوان عضو کانون نویسندگان ایران به داخل و خارج کشور مورد تفقد و حمایت قرار میداد  و گُل میداد و گول میخورد و گل میگرفت و بحث های کشاف و مطول آقای خزائی و منوچهر هزار خانی ها و قصیم ها و روحانی ها پیرامون رفرندام و چسبیدن به جبهه اصلاحات  روز و شب از سیمای آزادی پخش میشد اخراج شد امروز در ادامه همان سیاست فریبا هشترودی به خط عبادی سیاسی ای پیوسته که شایسته  چنین شعار ها و حمایت هائی بوده است.

فریبا هشترودی میبایستی ایدئولوژیکمان فاصله هشترود خون و هشت دریای زجر  هایل بین مردم و رژیم اسلامی را با قایقی و یا زورقی بپیماید و چه دستاویزی بهتر از زورقی که شورا در اختیارش گذاشته باشد که هم شیرین و اصلاحی باشد و هم لچک بسر و عبادی که حتی براحتی بتواند فاصله بانوئی آزاده و مبارزه و سکولار را تا ضعیفه ای مذهبی و لچک بسر و تو سری خورده از امام راحل و ولی فقیه بپیماید و مورد تفقد و  ناز و نواش های اعضاء شورا نظیر آقای سامع و روحانی و هزار خانی نیز قرار گیرد.

امروز چه بسا ساده سازانه و یک بعُدی باشد که با طرح نقطه ضعف های فردی فریبا هشترودی با انواع رکیک ترین توهین های فردی و سیاسی که تاریخا و ایدئولوژیکمان شایسته اوست به مقابله با او و رفتارش برخاست و همچون پرویز خزائی با نوشتن مقاله ای عامیانه و با طرح نقطه ضعف های فردی او که بحق و درست نیز میتواند باشد به چرائی عمل و چگونگی این فاجعه نپرداخت.

 رسول ثانوی بزازی که عکسش به فریبا هشترودی ارائه شده کیست؟

رسول ثانوی در اواخر سالهای ۱۳۴۰ خورشیدی فردی سکولار و جوانی خوش مشرب بود که با برادرش در خیابان خسروی مشهد که منطقه ای سکولار بود و مرز مذهب و غیر مذهب تقریبا در شهر مشهد در آنجا تعین تکلیف میشد مغازه پارچه فروشی دایر کرده بود.

آنهائی که در آن سالها و قبل از قیام در مشهد زندگی کرده اند به این فضا کاملا آشنا هستند. خیابان خسروی مرکز سینما ها و تنها تاتر شهر با ارزش های سکولار و شناخته شده بود و اگر بانوان در اطراف حرم با پوشش اسلامی و چادر رفت و آمد میکردند که از گزند نگاههای مرتجعین مذهبی و تکفیر آخوند های دور حرم در امان باشند ولی در خیابان خسروی و محلی که مغازه رسول ثانوی و برادرش در آنجا قرار داشت یعنی روبروی تاتر گلش که مرتب موسیقی نیز پخش میکرد براحتی بدون چادر و پوشش اسلامی رفت و آمد میکردند.

مغازه رسول و برادرش روبروی تاتر گلشن قرار داشت که در آنجا گوگوش و صابری پدرش نیز برنامه تاتر اجرا میکردند.

رسول در جوانی و در جشن ها و عروسی های خانوادگی بهترین رقص ها را با موزیک های همان زمان نیز ارائه میداد و فردی شاد و سرزنده و جوانی بسیار خوش مشرب با ارزشهای سکولار بود.

در هیچکدام از افراد خانواده رسول ثانوی که از بستگان نزدیک پدری من بودند  گرایش مذهبی دیده نمی شد  و آنان نیز همچون خانواده ما همگی سکولار بودند.
اتفاقا اگر کوچکترین گرایش مذهبی از هر نوعی در خانواده های ما و دور و اطرافیان مشاهده میشد با کلاماتی نظیر خر مقدس،اُمُل، هوادار شرعیات و سهویات، عقب افتاده، پا منبری آخوند سبزواری و………مواجه میگشت.

در سالهای قبل از قیام بدین علت که منزل پدری من در ایستگاه سراب یعنی خیابان موازی با خسروی قرار داشت و و منزل ما تقریبا در پش مغازه رسول ثانوی قرار میگرفت و تا مغازه رسول بیش از ۵ دقیقه بیشتر فاصله نداشت در موقع ایاب و ذهاب هر هفته چندین بار موفق بدیدار یکدیگر و سلام و احوالپرسی هم با یکدیگر میشدیم.

تا اینکه اندک اندک برادرش ریش دار شد و به شکل و شمایل جوجه مذهبیون آن زمان در آمد و پس از چندی نوع نگاهها و رفتارش به اطرافیان و افراد خانواده و فامیل تغیر کرد و بیشتر از جمع ها کناره گیری میکرد و ریشش هم پر پشت تر و بلند تر میگشت و برای ما کاملا مشخص بود که وی با گروهی مذهبی وارد دادو ستد شده است و تعدادی حتی میگفتند که این آقا دیگر بدرد مغازه داری در خیابان خسروی نمی خورد. اندکی نگذشته بود که رسول هم به برادرش پیوست و همه خبر از فعالیت های مذهبی شدید آنان میداند.
رفتار رسول نیز با همه تغیر کرد. این عکسی را که پسر رسول ثانوی از پدرش ارائه داده که در مغازه بزازی  مشغول پارچه فروشی است متعلق به زمانی است که رسول هنوز سکولار بود و در لباس مذهب فرو نرفته بود. این عکس بیشتر جنبه تبلیغی دارد و گویای وجود ایدئولوژیک رسول ثانوی پس از گرایش به مذهبش نیست.

این دو برادر در روش های مذهبی شان چه در قرآن و دعا پخش کردن از بلند گوی مغازه انهم در محلی سکولار ، چه در برخورد به افراد فامیل و  همسایگان کار را به جائی رسانیده بودند که صدای همه را در آورده بود

من در ابتدای دهه پنجاه از ایران خارج شدم و بعد از آن هم دیگر آنها را ندیدم ولی بعد ها شنیدم که آنان در روشهای شان بسیار خشن تر و مذهبی تر شده اند و تا امروز هم اطلاعی ندارم که بعد از قیام به کدام جناح رژیم وابسته شدند و آیا با ارگان های امنیتی نیز همکاری میکردند و یا نه.

بعد از قیام که به ایران برگشتم نیز آنان را ندیدم ولی از گوشه و کنار جسته و گریخته میشنیدم که فعالیت مذهبی دارند. با توجه به این که هیچگاه از کشته شدن و مرگ انسانی خوشحال نمی شوم ولی همیشه از خود این سئوال را میکردم که برادر رسول ثانوی که حتی نامش را نیز فراموش کرده ام وی را به این راه کشید و او را قربانی فعالیت های مذهبی کرد فعالیت هائی که مردم بطور عموم از آن ناراضی بودند.

بهتر این میبود که پسر رسول ثانوی از تاریخ درس میگرفت و برای فریبا هشترودی توضیح میداد که عمویش امروز مشغول چه کاری است؟ امیدوارم که در کنار جانیان و آدمکشان رژیم جای نگرفته باشد و دستش بخون مردم آغشته نشده باشد و یا در جنگ های رژیم  در داخل و یا خارج کشته نشده باشد. به پسر رسول ثانوی میگویم که اگر پدرت  به ارگانهای امنیتی وابسته نشد که امید وارم این طور باشد چرا  تو در ارگانی به دادخواهی پدرت برخاسته ای که مهر وزارتی بر پیشانی دارد و دست ساز و دست پرورده وزارت خوشنام! اطلاعات است؟

 اگر پدرت واقعا از دید عده ای بیگناه تشخیص داده میشد با این کار تو سبب شد که همه چیز در زیر علامت سئوال قرار گیرد. البته من شخص تو را نمی شناسم چون آن زمانی که من با پدرت سلام و احوالپرسی داشتم هنوز ازدواج نکرده یا در شروع ازدواج  بود و تو هم اگر میبودی باید کودکی چند ساله میبودی.

پسر رسول ثانوی باید بداند که نوع دادخواهی او برای خون پدر حتی اگر رسول فرد غیر وابسته به رژیم و ارگانهای امنیتی آن میبود با نوع فعالیت وی پدرش مستقیما بزیر علامت سئوال میرود.

من روزی رسولی را دوست میداشتم که با ارزشهای سکولار و انسانی با هر حرکتش صد ها مرتجع مذهبی و امل و عقب افتاده  را افشا میکرد و در محلی سکولار آستین کوتاه میپوشید و با روشی انسانی با مردم برخورد میکرد و همه نیز دوستش میداشتند. و اما رسول نیز مانند فر
یبا  تغیر ماهیت داد.

آری رسول ثانوی نیز مانند فریبا هشترودی حق انتخاب داشت و انتخاب کرد از سکولاریزم تا اعتقاد به بنیادگرائی و ارتجاع مذهبی هشترود خون و هشت دریای شکنج  فاصله است.
نمی توان روزی با قایق مذهب ، روزی با دست آویز اصلاحات و نفی مبارزه قهری ، روزی با دست آویز رفرندام و حمایت از شیرین عبادی، روزی با دست آویز اینکه مجاهدین کرد کشی  کرده و یا زندانی و شکنجه کرده اند فاصله هشترود خون و هشت دریای مصیبت سیاسی را پیمود، و سر در دامان رژیم و ولی فقیه گذاشت، حتی اگر هشتصد دریای زجر و شکنج بر مردم ایران از هر جانبی وارد آید اینکه با این رژیم نمی بایستی همکاری کرد و نزدیک شد بعنوان یک اصل باید عمل کند و میکند.

باید از تمام آنانی که در سازمانهای و سایتهای سیاسی بر علیه مجاهدین فعالیت میکنند نظیر جبهه نجات و سایت ایران دیدبان و غیرو پرسید، آری اتهامات شمایان را سالیان و سالیان بر علیه مجاهدین شنیدم که روزی ترور کردند و روزی کُرد کشی کردند و روزی به شکنجه شمایان دست یازیدند روزی مواد رادیو اکتیو و شیمیائی صدام را در اشرف پنهان کردند ولی چرا هیچگاه از شمایان نشنیدم که رژیم و ولی فقیه چندین سال است روزانه صد ها نفر را در عراق با مته و دلر سوراخ میکند و ترور میکند و سر میبرد و منفجر میکند ولی شمایان حتی کلامی در مورد آن نمی گوئید و نمی نویسید؟
بر طبق آمار ارگانهای عراقی هر روز قریب به صد جسد و بیشتر از غصال خانه های عراق برای دفن ترخیص میشوند که اکثرا توسط رژیم جمهوری اسلامی بقتل رسیده اند چرا در مورد این کشتار ها سکوت کرده اید و کلامی بر زبان نمی آورید؟
امروز روزی است که  پسر رسول ثانوی که به خونخواهی پدرش در کمیته نجات برخاسته اگر  قصدش مبارزه بر علیه ترور است در کنار افشای قاتلین پدرش میبایستی به ترور های رژیم در عراق و ایران نیزبپردازد ؟  امروز روزی است که سایت های دیدبان و انواع و اقسام وابستگانشان تا شمس حائری ها و شاهسوندی ها و نظایر آنها……… میبایستی در صحنه سیاسی ظاهر  شده مهر سکوت را  در ترور های و کشتار رژیم در عراق و ایران از لب بردارند.

بین خمینی و خامنه ای و احمدی نژاد و لاجوردی و رهروانش و سعید سلطانپور بعنوان سمبل آزادگی فرهنگیان ایران و ۱۲۰ هزار  آرزو های پر پر شده مردم ایران هشترود خون و هشت دریای پر تلاطم زجر و شکنج جاری است برای رسیدن به ساحل آزادی و آزادگی بزرگترین سونامی های برخاسته از صحنه سیاسی ایدئولوژیک ایران و جهان نباید یک مبارز را به باتلاق خمینی و خامنه ای پرتاب نماید.
سربالائی های صعب العبور  و کوههای سر بفلک کشیده سیاسی- ایدئولوژیک در جلوی پای هر انسانی پدیدار میشوند، آری پدیدار میشوند که بر آنان پیروز شویم این راز سر به فلک برکشیده آزادی و آزادگی است. آری کوه های صعب العبور سیاسی – ایدئولوژیک برای پیروزی انسان بر آنان خلق میشوند و آنکه با پای مردم قدم برمیدارد و خون مردم در رگهایش جاریست مسلما قله شرف آزادگی را روزی رویت خواهد کرد و خلاف آن سقوط به باتلاق ژرف سرنگونی و اضمحلال است.

تاریخ دوشنبه ۱۵ ماه ژانویه سال ۲۰۰۷ میلادی   سوئد    استکهلم
آدرس سامانه اینترنتی نوید اخگر
http://www.nawidakhgar.com/