« توحش طلسمی تباه »

اندک پرتوی وزین
قلمرویی سیاه را
با تاب میبرد.
هر شامگاه بر بامها
آهنگ خوشنام روشنی
نعره های “روزی نامهای” بدنام را میبرد.
آوای خندهها
با پرواز باد
اوراقی عبوس و ناکام را میبرد.
زلال یا دهای بینشان
در راستی
کدورت دشنام را میبرد.
تلالو سپید جنبشی جوان
در آغاز راه
تابوت عجوزهگانی سیاه را میبرد.
لبخند راستی و آرامش و آشتی
توحش طلسمی تباه را میبرد.