قهر شعرى از فریدون گیلانی

فریدون گیلانی
gilani@f-gilani.com

مثل نفس از سینه بیرونت کردم
در  بازدم
روی پل های شکسته رقصیدم
دانه های تشنه که چشم باز کردند
از آن همه قطره آهنگی پرداختم
به قامت کشتی درسینه موج
و نرده ها را
در آفتابم سوزاندم

مثل مه نگاهت کردم
که به هفت قلم آراسته ای و به قهر راه می روی
بی آن که قلم های شکسته را
روی آب بشماری
و از همراهانت بپرسی شکوفه چرا باز نمی شود

آنقدر در قایق نشستم
که مسافران بدانند زبانی چون تو ناهموار
علف های آلوده را
طلایه دار بهار می پندارد
و ماهی ها را از صیاد می ترساند
تا شب از پرده در آید
و نداند که گیاهان شمال و جنوب ممنوع شده اند

راه رفتنت چنان پریشان بود
که روز از نفس افتاده بود
و رنگ ها به چهره ات خیانت می کردند

مثل نفس از سینه بیرونت کردم
در  بازدم
آنقدر بیراهه چیدم که سینه ام
در سایه ی باغ
به همسایگی ماه رفت
و آنقدر ستاره از نگاهت برداشتم
که آسمان مثل غنچه باز شد .

دی ماه ۱۳۸۵