گوسفند ها و باروت ها شعرى از فریدون گیلانى

فریدون گیلانی
gilani@f-gilani.com

به همه آنها که باید به ایشان تقدیم شود.
باروت
چنان از دغدغه بچه ها آزاد شده بود
که مسیح نمی دانست زیر آتش به کجا پناه ببرد
و ابراهیم نمی دانست خون آن همه گوسفند را
به کدام رودخانه ای بریزد
که روستاهای آفریقا از آن عکس بگیرند
اسماعیل جان به در برده است

مسیح به آسمان رفته است که بمباران نشود
بچه های  کنگو نمی دانند کجا دنبال گوسفند و باروت بگردند
افغانستان و عراق جشن آزادی گرفته اند
و ایران منتظر است که سقفش فرو ریزد

شهر منفجر شده بود
بطری های آبجو به افتخار عدالت می شکستند
و سنگ ها با شیطان دست می دادند
و بمب ها آماده بودند که آسمان را حلق آویز کنند

کیسه شن شده بودم
زبانم زیر تازیانه بند آمده بود
و بازجویان
گوسفند ها را زنده زنده در کلیسا می خوردند
مگر که مسجد ، مناره ای تازه بسازد
و نوحه خوانان
در بهشت زهرا بلند گوها را جابه جا کنند
مباد که اولین طبقه محروم بماند

کیسه شن شده بودم
طعم گوشت و بوی باروت
پنجره هایم را شکسته بودند
و تخت تعزیر
برایم غزل عاشقانه می خواند
من دیگر به صدای شما پاسخ نخواهم داد
ساقه های مرا سوزانده اید
و این همه باروت را حرام کرده اید

اگر هنوز گوسفندی باقی مانده باشد
مرا در « دارفور »  پیاده کنید
و به مرکز منظومه بفرستیدم
شاید که در حجم گوسفندها  و بوی باروت
قلم ام بشکند
مسیح ممکن است در چاهی
به ملاقات بمب افکن ها رفته باشد

سال پیش می رود
ماهی عقب می ماند
و عشق
پابرهنه از اردوگاه پناهندگی فرار می کند
خلبان ها تکثیر شده اند
آسمان
شناسنامه اش را گم کرده است .
اول ژانویه ۲۰۰۷