پیوند دلایل ریشه ای و مقطعی جنبش کنونی

کورش عرفانی : داشتن یک دید نظریه پردازی شده مانند آنچه در این نوشتار سعی شده است ارائه شود سبب می گردد که ما یک نگرش کلی در مورد جنبش کنونی داشته باشیم و بدانیم که با آن چگونه می توانیم تعامل کنیم. به این ترتیب دیگر درگیر موضوعات ریز انحرافی نبوده و قادر خواهیم بود برای خود راه و مسیری را به صورت کوتاه مدت، میان مدت و یا درازمدت ترسیم کنیم.

اگر نوشته ی حاضر، بنا به هردلیلی، قادر نیست که این نقش را برای خواننده ایفا کند این از ضعف و نقص آن می تواند باشد. اما هر یک از ما می توانیم به سهم خود این کار را کنیم. یعنی برای خویش یک دستگاه نظری در مورد جنبش کنونی بپا کنیم تا با بهره بردن از آن بدانیم چگونه با جزییات و افت و خیزهای حرکت تعامل کنیم.

*

بیش از چهل وهشت روز از آغاز جنبش نوین مردم ایران می گذرد. در این فرصت داده ها، رخدادها و نظرات فراوانی به دست آمده است که اجازه دهد یک جمع بندی از چگونگی و چرایی آن داشته باشیم.

پاره ای از واقعیت ها چنین است:

  • جنبش ریشه در وضعیت عمومی کشور و سیاست های اجرایی حکومت در طول سه دهه ی گذشته داشت داشت. انباشت نارضایتی ها در طول این مدت، دلیل ریشه ای اعتراض گری است.
  • انتخابات و تقلب در نتایج فرصتی به دست داد تا این نارضایتی عمومی محملی برای ابراز بیابد.

پس دو مفهوم را باید تفکیک کنیم : دلایل ریشه ای جنبش، دلیل مقطعی جنبش  

در نظر گرفتن هر دو اینها و درک روابط متقابل و ضروری آنها لازم می نماید:

 نادیده گرفتن یکی و مطلق دانستن دیگری ره به تفسیرهایی می برد که یا عمق اجتماعی جنبش را نمی بیند و یا با فرصت استثنایی بوجود آمده، هوشمندانه برخورد نمی کند. بنابراین، تحلیل جنبش کنونی باید هم ضرورت پاسخگویی به دلایل ریشه ای را مد نظر داشته باشد و هم پویایی جنبش را با استفاده از دلیل مقطعی[۱] خود  تامین کند.

کسانی که فقط به آنچه در این سه دهه گذشته است می نگرند و اهمیتی به خود موضوع انتخابات در بروز این جنبش نمی دهند، دچار برخوردی ایستا می شوند، و کسانی که بروز جنبش را فقط در انتخابات و اعلام نتایج تقلبی خلاصه می کنند، دچار سطحی گرایی هستند.

نگاه اول با عمده کردن آنچه تا قبل از انتخابات روی داد می خواهد پدییده ای را که فقط توانست بعد از ماجرای انتخابات روی دهد توضیح دهد، و به همین دلیل ناقص و نارسا می شود؛ نگاه دوم نیز با عمده کردن صرف آنچه بعد از انتخابات روی داد می خواهد یک هویت نامه ی یک شبه برای جنبشی تهیه کند که نیاز به فرایندی طولانی داشت تا بروز کند، فراموش نکنیم انتخابات در طول این سه دهه کم نبوده است، اما از دل هیچ یک، حتی آنها که سرشار از تقلب بود جنبشی زاده نشد. پس نه این نگاه و نه آن دیگری، به تنهایی، نمی توانند ظرفیت ها و چشم اندازها را درک کنند.

با ترکیب این دو نگاه در می یابیم که این جنبش سال ها در دل جامعه آماده سازی شد، تا مردم توانستند بر ترس ها، سازش کاری ها و بی تفاوتی ها فائق شوند؛ سال ها درد و رنج کشیدن در روندی طولانی به خشم و نفرت و نارضایتی بدل شد و بارها در فرصت های گوناگون جامعه تلاش کرد که آن را بروز دهد، اما سرکوب شد.

باید پذیرفت که آنچه به جامعه فرصت داد این انباشت سی ساله را بکار گیرد فرصت انتخابات اخیر بود. همه ی خودسازی ها و زیرسازی های جنبش توانست از حالت بالقوه به ناگهان به صورت بالفعل درآورد. به طور مشخص تاثیرات مناظره ها، چشیدن طعم آزادی نسبی در دوران انتخابات و ایجاد یک امید نسبی به کسب حداقلی از تغییراز طریق همین انتخابات فرمایشی، داده های شکل دهنده ی این دلیل مقطعی جنبش بودند.

پس سی سال ستم دیدن توان بالقوه جنبش را شکل داد و انتخابات، این توان را بالفعل ساخت. بدون یکی، دیگری به شکل و وضعیت و با قدرت فعلی وجود خارجی نمی داشت. اگر انباشت خشم و نفرت و آرزوی تغییرات در طول سی سال نبود، این انتخابات نیز، مثل سایر موارد، بی دردسر و بی سروصدا به پایان می رسید، و اگر این انتخابات هم به این گونه پیش نمی رفت، بی شک این انباشت و آرزو باید مدت نامعلوم دیگری در انتظار فرصت می نشست.

پس تا این جای کار هر دو این جنبه ها اهمیت و بقای خود را درگرو حضور دیگری می یابد. اما هریک از این دو نگاه با خود یک سری نتیجه گیری ها را ببار می آورد:

  • دید نخست این باور را تقویت می کند که چون دلایل این جنبش ریشه دار است جز از طریق یک تغییر بنیادین در نظام، مردم آرام نخواهند شد. تغییر بنیادین هم به طور منطقی کنار زدن کل نظام جمهوری اسلامی را همراه دارد. در این باره دو نظر مطرح است:
  • a. یکی این که جنبش کنونی، برای دستیابی به هدف تغییر کل نظام، باید هرچه سریعتر خود را از قید بخش گذرا (یعنی دلیل مقطعی جنبش که همان موضوع انتخابات است و تبعات آن) رها کند و سطح مطالباتی خود را به حد سرنگون سازی رژیم بالا برد. به عنوان یک مثال وبه طور مشخص و در زمینه ی مدیریت و راهبری باید از موسوی عبور کند.

این افراد و جریان ها، که به گذر بلافصل از موضوع انتخابات و موسوی باور دارند و می گویند باید جنبش را هر چه سریعتر به سوی یک حرکت برانداز بر ضد کلیت نظام هدایت
کرد، در مقابل این سوال قرار می گیرند که آیا همه ی ملزومات و ضرورت ها برای این گونه حرکتی موجود است؟ آیا آنچه لازم است تا جنبش فعلی به براندازی نظام جمهوری اسلامی منجر شود یعنی سازماندهی توده ای، رادیکالیسم اجتماعی، رهبری هدفمند و حضور و آمادگی یک آلترناتیو برای به دست گرفتن قدرت در فردای سرنگونی، وجود دارد یا خیر؟ آیا در پاسخ دهی به این پرسش، باید به وجه بالقوه این عوامل اشاره کنیم یا صورت بالفعل آنها؟ آیا تایید یا رد ما روی مستندات قابل مشاهده است یا ذهنیات و باورهای از پیش تعیین شده؟

  • b. نظر دیگر این است که جنبش کنونی برای دستیابی به هدف تغییر کل نظام باید از موج برخاسته از دلیل مقطعی (انتخابات) حداکثر استفاده را کند. این استفاده به دو معنا است:
  • i. به بهانه ی انتخابات می توان بر رژیم آن قدر فشار وارد ساخت که سرانجام در ادامه این مسیر به طور حتمی و طبیعی در کلیت خود فروپاشد.

آنها که به بهره بردن از دلیل مقطعی (انتخابات) برای کشاندن شرایط به سمت فروپاشی رژیم باور دارند باید بگویند که آیا آنها برای ادامه ی فشارها تا مرز فروپاشی کل نظام برنامه ای هم دارند، یا آن را به دست جبر مکانیکی حوادث می سپارند؟ آیا تلاشی برای دخالت مشخص، هدفمند و هدایت گرانه برای این منظور لازم است یا خیر؟ اگر بلی، به چه صورت؟ با چه حرکت مشخصی؟

  • ii. موفقیت در ابطال انتخابات و برگزاری مجدد آن سبب فضایی می شود که در آن می توان با آزادی بیشتر به آماده سازی یک تغییر بنیادین پرداخت.

این افراد و جریان ها باوردارند که نخست باید ابطال انتخابات را کسب کرد و بعد در فضایی برخوردار از حداقل آزادی نسبی به سوی آماده سازی تغییر کلی رژیم رفت. آنها در مقابل سوالاتی مشابه هستند: آیا دستیابی به این هدف بدون سازماندهی از قبل ممکن است؟[۲] آیا جمهوری اسلامی بعد از ابطال انتخابات، اجازه ی شکل گیری فعالیت هایی با این گونه هدف ها (تغییر بنیادین) را می دهد؟ آیا مردم در آن شرایط همچنان به دنبال ایده ی سرنگون سازی کل نظام خواهند رفت؟

این سه سری سوال ما را به این نکته رهنمون می کند که اگر جنبش از ریشه های عمیق سی ساله برخوردار است و خواست واقعی مردم به راستی تغییر بنیادین کلیت نظام است، این امر اما به هیچ وجه تابع جبر و قضا و قدرو تصادف نیست و نیاز دارد به اراده گرایی، کار مشخص، برنامه ریزی ، هدفمندی و سازماندهی. سنجش جدی بودن باورهایی که به این سناریو می پردازند را فقط می توان بر اساس کار مشخص و عملی آنها برای تحقق آن قرار داد و در غیر این صورت در حد شعار و حرف و آرزو باقی می ماند.

موج سبز و تعامل با آن

از آن سوی، کسانی جنبش را زاییده ی موضوع انتخابات اخیرمی دانند و بر این باورند که سقف مطالبات آن باید به خواست ابطال انتخابات محدود شود و به دنبال چیزی بیشتر نباشد. این نظر در برگیرنده ی دو طیف است:

  • c. برخی بر این باورند که کلیت نظام ایرادی ندارد، بخشی از آن، که جناح حاکم فعلی می باشد، منفی است و اگر این جناح برود و جناح دیگر بیاید، سایر موضوعات نیاز به تغییر فوری یا بنیادین ندارند.
  • d. بعضی دیگر می گویند که ممکن است تغییراتی چند، حتی وسیع و مهم، مورد نیاز باشد، اما ابزار دستیابی به آنها این جنبش نیست. این جنبش زور و توانایی رفتن به آن سو را ندارد و تنها می تواند در حد ابطال انتخابات عمل کند. اما این به آن معنا نیست که بعد از کسب این موفقیت نمی توان به مراحلی تازه برای تغییرگری تدریجی پا گذاشت.

 

این عده باور دارند سقف مطالبات برای جنبش کنونی در حد ابطال انتخابات است و نه بیش از آن. آنها نیز باید پاسخگوی پاره ای پرسش های محتوایی و کاربردی باشند: آیا این ممکن است که احمدی نژاد برود و موسوی بیاید در حالی که ساختارهای نظام دست نخورده باقی مانده است؟ آیا مردمی که درگیر مبارزه و فداکاری هستند برای حفظ شرایط موجود بپاخاسته اند یا برای تغییر آن؟ و آیا تعویض احمدی نژاد با موسوی به معنی کدامیک از آنهاست: حفظ یا تغییر؟ آیا موضوعاتی که در سی سال گذشته روی داده است، در تعیین آنچه مردم شرکت کننده در اعتراضات می خواهند مهم است یا خیر؟ آیا اگر بعد از ابطال انتخابات وروی کارآمدن موسوی، جامعه همچنان به دنبال خواست هایی زیربنایی تر باشد، حق دارد که به تظاهرات و اعتراض گری بپردازد و یا باید چون در آن موقع موسوی منتخب مردم محسوب می شود، فقط به راهکارهای «قانونی» اکتفا کند، حتی اگر شکل ساختاری نظام اجازه ی تحقق خواست های آنها را از طرق قانونی ندهد؟ آیا دراین صورت، جمهوری اسلامی در مقابل خواست تغییرات اساسی و تحت عنوان «ساختار شکنی»، این بار با پشتوانه ی مشروعیت رای مردم، سرکوب را به کار نخواهد گرفت؟ اگر خواست جنبش، ابطال انتخابات است در صورتی که در نهایت خامنه ای با حکمی  احمدی نژاد را برکنار کرده و اجازه ی انتخاب موسوی را بدهد، آیا مردم باید از او سپاسگزار باشند و جایگاه وی به عنوان و لی فقیه حفظ شود؟

این سوالات از آن روی اه
میت دارد که برخی از فعالان این گروه دوم، یعنی تعیین کنندگان آرمان جنبش در حد ابطال انتخابات،[۳] می گویند که باید فقط به «جنبش سبز» اندیشید، نه بیشتر و نه کمتر.[۴] از آنجا که این پدیده را بخشی مهمی از ایرانیان در جریان انقلاب ۵۷ زندگی کرده اند، بد نیست که در سایه ی آموخته های آن مورد بررسی قرار دهیم:

الف) حافظه ی تاریخی

هر جامعه ای تاریخی دارد و یک حافظه ی تاریخی. آنچه یک جامعه درزمان حاضر به آن مشغول است بر اساس خوب و بدهایی است که در طول تاریخ در حافظه اش تعریف شده است. اینک باید پرسید آیا حافظه ی تاریخی مردم ایران در قضاوت و ارزیابی جنبش کنونی چه نقشی باید ایفا کند؟ برخی از مدافعان «جنبش سبز» به اسم «حفظ اتحاد و وحدت مردم» می خواهند نقطه ی شروع حافظه ی تاریخی مردم ایران در رابطه با رژیم کنونی را ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ قرار دهند، حال آن که این نقطه شروع به ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ باز می گردد. نمی توان حافظه ی تاریخی یک ملت را مانند صفحه ی کامپیوتر با یک نرم افزارسبز خالی کرد و همه چیز را از این روز به بعد از نو بنیاد نهاد. مردم ما سی سال کشتار و ظلم و سرکوب و بی احترامی و غارت  را در دل و جان و مغز و بدن خود دارند و نمی توانند تمامی این اقیانوس سیاه و تباه رابه ناگهان سبز وروشن ببینند.[۵]

ب) پایبندی به اخلاق

پس، از غرض ورزی و یا ساده انگاری در این باره بپرهیزیم. نه از جانب ملت شعار انتقام سر دهیم و نه از جانب ملت ببخشیم. بدیهی است که هر یک از ما به عنوان فرد و شهروند حق داریم که هم انتقام بگیریم و هم ببخشیم؛ اما جا انداختن دیدگاه شخصی خود به جای دیدگاه یک جنبش، که یک پدیده ی اجتماعی است و دربرگیرنده حافظه ی جمعی میلیون ها شهروند و نظراتشان است، صحیح نیست. باید صداقت داشت. هیچ چیز و هیچ چیز در شرایط کنونی بیش از اخلاق و پایبندی به آن به ما یاری نمی رساند. جنبش کنونی جنگ میان ملتی پایبند اخلاق و حاکمیت ضد اخلاق است.هر کس که بخواهد به اسم مصلحت گرایی یا «سیاستمداری» یا چیزی شبیه به این، به ارزش های اخلاقی پشت کرده و موضوعاتی مانند جنایت، خیانت، دزدی، شکنجه گری، آزاردهی و خودفروشی را به دست فراموشی بسپارد تا به زعم خود، جنبش را به «پیروزی» رهنمون کند، یا ذات اخلاق گرای این جنبش را درنیافته است و یا به دنبال فرصت طلبی و موج سواری غرض ورزانه است. بنابراین باید به همه کسانی که می خواهند و سفارش می کنند که فراموش کنیم میرحسین موسوی و محمد خاتمی و اکبر گنجی و سعید حجاریان و محسن سازگارا و… که بوده اند و چه کرده اند گفت: خیر. مصلحت جنبش و رعایت اخلاق انسانی ایجاب می کند که ما عملکرد اینها را فراموش نکنیم، نه حالا و نه هیچ وقت دیگر. آیا این به معنای این است که باید در شرایط فعلی آنها را طرد و رد کرد؟ هم بلی و هم خیر؟ بلی باید این افراد را طرد کرد اگر آنها نخواهند با گذشته ی خویش در درگاه ملتی که زجر و رنج کشیده است صادقانه و شفاف برخورد کنند و خیر، این افراد را نباید طرد کرد اگر ایشان این جنبش اخلاق گرا را فرصتی برای مرور و بیان کارنامه ی خود و درخواست عفو و بخشش از ملت شریف و ستمدیده ی ایران بدانند. در صورت اول، هیچ وجدان بیدار و هیچ فرد پایبند اخلاقی به آنها اجازه فرصت طلبی و سوء استفاده را نخواهد داد و دیر یا زود رسوایی آنها سبب حذف از صحنه و عدم موفقیتشان خواهد شد. در صورت دوم نیز بدیهی است که هر عضوی از این ملت می تواند با تکیه بر درک و مدارای خویش نسبت به اعتراف آنها به چشم مثبت و بخشندگی بنگرد. در نهایت برای تعیین جایگاه اجتماعی این موضوع، این آگاهی جمعی و وجدان جمعی جامعه است که باید به قضاوت بنشیند.

چیزی را که نباید فراموش کرد این است که جنگ مردم با این حاکمیت، در ورای موضوعات سیاسی و اقتصادی، یک جنگ اخلاقی است. نبردی است میان ملت نجیب و شریفی که به دلیل تاریخ فرهنگی چند هزارساله خود تلاش کرده به اخلاقیات پاینبد بماند و اقلیتی که در طول سی سال خواسته است با زور و ترس وفساد و مسخ، این ملت را از پیشینه ی تاریخی، شناسنامه ی فرهنگی، هویت انسانی و ارزش های اخلاقی خویش تهی کند. بنابراین، امروز هرکه طرفدار اخلاق است با صداقت و شفافیت با این مردم بپاخاسته و در خون غلطیده برخورد می کند و هر که پایبند نیست، مبنای کار خود را بر زرنگ بازی و فرصت طلبی خواهد گذاشت. مرزهای انتخاب جبهه، امروز برای همه شفاف است.

پ) رهبری جنبش:

باید دید ما می خواهیم ارجحیت را در هدایت و راهبری جنبش به چه کسی بدهیم: به توده های مردم، که بازیگر اصلی جنبش هستند و بهای اصلی را پرداخت می کنند و یا به نخبگان که از بالا، سرنوشت جنبش را تعیین نمایند؟ آیا این موسوی[۶] است که باید سقف مطالبات جنبش را تعیین کند و یا مردم هستند که باید بگویند در این جنبش در جستجوی چه می باشند؟  موضوع رهبری جنبش به عنوان پارامتری تعیین کننده باید در نظر گرفته شود و اگر قرار است میر حسین موسوی سقف مطالبات جنبش را پایین تر از سطح درخواست های اجتماعی و فراگیر جنبش تعیین کند وظیفه هر یک از ما چیست؟  ساکت بودن و تایید مصلحت گرایانه کردن و یا رفتن به سوی گذر از وی با هدف اهمیت نخست را به مطالبات مردم دادن؟ دقت داشته باشیم موسوی را مردم باید رهبر جنبش بدانند و