کار دیگرى باید کرد

مظفر محمدى : درچند روز آینده طى نمایشى در مجلس اسلامى، احمدى نژاد که تا کنون القاب پوپولیست، فاشیست، عقب مانده و ابله و لمپن و اخیرا هم کودتاچى گرفته، براى ۴ سال دیگر رسما رییس دولت جمهورى اسلامى اعلام میگردد. جنبش سبز احتمالا به همراه چند آیت الله و روشنفکران طبقه متوسط و خورده بورژاهاى ناراضى جبهه اى درست میکنند و به غرولندشان ادامه میدهند.


سوالی که امروز جلو جامعه قرار گرفته اما نه مراسم تحلیف احمدی نژاد و ادامه حاکمیت او و نه سرنوشت جنبش سبز و  تداوم قهر و آشتی های درون خانواده بورژوازی و جمهوری اسلامی است. از منظر و زاویه منافع طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه، این دو جناح بورژوازی ضد انقلاب، ضد کارگر وضد حرمت زن و جوان و همه انسان های جامعه اند. سوال این است که چه باید کرد تا هم چرخهای مبارزه و اعتراض کارگر و مردم زحمتکش به ریل اصلی و واقعی خود برگردد و هم شکست مجدد اصلاح طلبان، شکست مردم تلقی نشده و دوره ای رکود و بی تفاوتی و یاس بر جامعه مستولی نگردد.    
این اتفاق میتواند بیفتد به شرطی که درسهای این تجربه، فارغ از هیاهوی جدال بورژواها و انقلابیگری توخالی چپ خرده بورژوازی، به درستی ارزیابی و جمعبندی شود. طبقه کارگر، مردم زحمتکش و همه آزادیخواهان جامعه باید پشت سر خود را نگاه کنند و آن چه را که اتفاق افتاد به درستی ارزیابی کنند. چرا چند ده میلیون باز در انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کردند؟ چرا نیمی به احمدی نژاد رای دادند؟ چرا نیم دیگر باز هم دنباله رو جناح شکست خورده اصلاحات شدند؟ اگر به جای احمدی نژاد، موسوی سرکار می آمد چه می شد؟ این هیاهو بر سر چه بود؟ آینده چه میشود؟ این ها و سوالات متعدد دیگری هست که باید جواب بگیرند.  

شرکت مردم در انتخابات، نشان میدهد که میلیونها کارگر و زحمتکش و کاسبکار و روشنفکر جامعه که نان شان  گرو گرفته شده، هرگونه بهبودی در وضعیت فلاکت بار اقتصادی خود را در وعده و وعیدهای فریبنده و توخالی احمدی نژاد می بینند.  بخشی هم روزنه ای را در جنبش اصلاحات جستجو میکنند. به این ترتیب  نیروی وسیع  توده های کارگر و زحمتکش بین گرایشان و طبقات بورژوازی تقسیم  و پراکنده شده و به سیاهی لشکر دشمنان طبقاتی خود تبدیل گشته است. و یا بخشا به استیصال و نا امیدی کشانده شده و شکست پشت شکست را متحمل میگردد.

اگر این اصل غیر قابل خدشه را بپذیریم که  مبارزات اجتماعی و طبقاتی بدون پرچم رادیکال و انقلابی و بدون رهبری کمونیستی و حزب کمونیستی طبقه کارگر به ثمر نمیرسد و به بیراهه کشانده میشود، وضعیت سیاسی و صف بندیهای اجتماعی کنونی نشان میدهد که صفوف چپ و کمونیسم فاقد خصوصیت چنین رهبری است.  در نتیجه جنبش های اجتماعی کنونی با بحران رهبری مواجه است. نگاهی به حال و وضع احزاب و جریانات سرنگونی طلب و مدعی چپ و کمونیسم این را نشان میدهد. به جرات میتوان گفت که سرنوشت و شرح حال زندگی این دوره چپ به نسبت هر دوره ای، تلخ تر و تراژیک  است.

 انگلس در یادداشتی شرح حال اپوزیسیون را، بعد از شکست هر انقلاب و ضدانقلاب در آن دوران، اینطور توضیح میدهد"

" بعد از  شکست هر انقلاب و ضدانقلاب، در میان کسانی  که به خارج کشور گریخته اند فعالیت های تب آلودی آغاز میشود. گروه های حزبی گوناگونی تشکیل میشوند و یکدیگر را متقابلا متهم میکنند که موجب به لجن فرورفتن ارابه گشته و بدین ترتیب خیانت و انواع گناهان کبیره را به یکدیگر نسبت میدهند. آنها با وطن خود فعالانه در ارتباط می مانند، تشکیلاتی برپا می کنند، توطئه می چینند، اعلامیه ها و روزنامه هایی منتشر می سازند و سوگند میخورند که تا بیست و چهار ساعت دیگر، مجددا حمله آغاز شده و این بار پیروزی حتمی است و در این رابطه حتی مشاغل دولتی را تقسیم می کنند. طبیعی است که این حساب ها غلط از آب در می آید و به دنبال خود سرخوردگی پشت سرخوردگی به همراه می آورد. از آ‌نجا که آنها نتایج را مولود مناسبات اجتماعی اجتناب ناپذیر تاریخی- که مایل به درک آن نیستند- ندانسته، بلکه در نتیجه خطاهای تصادفی افراد تلقی می کنند، لذا بر اتهامات متقابل آنها افزوده میشود و بدینگونه تمام جریانات به دعوا و مرافعه عمومی منتهی می گردد. بر سیرتاریخی تمامی گروه های مختلف فراری از مهاجرین سلطنت طلب سال ١٩٧٢(فرانسه) گرفته تا به ا مروز، این نکته پیوسته به چشم می خورد. و هرکس که در میان فراریان از فهم و بصیرت برخوردار باشد، خود را از این جارو جنجال های بی ثمر- تا انجا که بتواند آبرومندانه انجام شود- فاصله گرفته و به کار بهتری می پردازد…". این تعریف انگلس، خصلت نمای واقعی حال و وضع چپ ایران در این دوران  هم هست.

در جبهه دشمن  ما شاهد هستیم که یک شخصیت لمپن و شارلاتان بورژوازی مانند احمدی نژاد از طرفی با پرچم و شعار توخالی عدالتخواهی، توده وسیع زحمتکش جامعه را می فریبد و رای شان را می گیرد و از طرف دیگر به عنوان قهرمان ناسیونالیسم و عظمت طلبی ایرانی، هم مخالفین صفوف خود و اپوزیسیون بورژوایی بیرون خود را خلع سلاح کرده و هم در شکاف رقابت و بلوک بندیهای جدید بورژوازی جهانی به  قدرتی منطقه ای تبدیل و به موقعیت جدیدی در خانواده بزرگ بین المللی دست یافته است.

این موقعیت جمهوری اسلامی به عنوان رژیم سرمایه داران در ایران را باید به رسمیت شناخت. اما این موقعیت کل سیمای جمهوری اسلامی را توضیح نمی دهد. موقعیت کنونی نتوانسته و نمی تواند جمهوری اسلامی را به رژیمی با ثبات سیاسی و اقتصادی و رها از بحران های ذاتی اش تبدیل کند. هم اکنون با تشدید شکاف درون رژیم، ، بحران حکومتی هم به بحران قدیمی تر و دایمی اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی  اش اضافه شده
است. بحران دولتی کنونی خود ناشی از بحران های قدیمی تر جمهوری ا سلامی است. هرکدام از جناح های رژیم برای حل بحران های مرگبار رژیم شان راه حل های خود را دارند. و راه حل ها ی آنهاحفظ نظام است، نه بهبودی در زندگی مردم و نه گشایشی در فضای سیاسی ایران و یا تامین ازادیهای سیاسی و فردی و اجتماعی…

چیزی که در این میان طبقه کارگر و توده های زحمتکش جامعه باید به آن توجه کنند، خود بحران های رژیم است نه راه حل های بورژوایی و جناحی آن. طبقه کارگر به مثابه طبقه و توده جوانان و زنان و روشنفکران انقلابی  باید توجه کنند که چگونه از شکاف و بحران دولتی کنونی رژیم به نفع مبارزات خود استفاده کنند. چگونه میتوانند بخشی از نیروی خود را که دنباله رو و سیاهی لشکر و نیروی این و ‌آن راه حل بورژوایی جناح های رژیم اند را از زیر پر و بال شان بیرون بکشند. طبقه قدرتمند کارگر باید روی پاهای خود بایستد. اما هر اندازه قدرت اجتماعی و قدرت کارگر در تولید و چرخاندن جامعه و هر اندازه  جثه تنومند با کمیت وسیع و میلیونی طبقه، این بدن بدون یک سر و راس آگاه و با ا فق کارگری و کمونیستی و یک رهبری و حزب کمونیستی و کارگری، تغییری بنیادی در مناسبات کار و سرمایه و در خاتمه دادن به تبعیض و نابرابری نمی دهد. این کمیت عظیم اجتماعی به یک کیفیت و محتوا و برنامه و نقشه و سازمان توده ای و حزب سیاسی خود نیاز دارد. خودآْگاهی طبقه کارگر به این مساله اولین شرط  هر گونه پیشروی است.

طبقه کارگر رهبری، تئوری و سیاست تاریخی مدون خود را دارد. مارکس را دارد. مانیفست کمونیست را دارد. انقلاب کارگری اکتبر را دارد. این تاریخ را نمیتوان از طبقه کارگر مخفی کرد. نباید گذاشت روشنفکران بورژوازی و انقلابیگری خرده بورژوایی به نام کمونیسم این تاریخ را تحریف کرده و به خورد طبقه کارگر بدهند.  یک بار و برای همیشه باید طبقه کارگر را از دنباله روی از بورژوازی، از امید به اصلاحات او و از تبدیل شدنش به سیاهی لشکر جناح های بورژوازی رها ساخت. طبقه کارگر آگاه و متحد و سازمانیافته در مجامع عمومی و شوراها و  اتحادیه ها و در حزب سیاسی کمونیستی خود نه تنها ناجی خود بلکه ناجی کل جامعه از آپارتاید جنسی، از تحقیر و توهین به انسان و ناجی میلیون ها جوان عاشق زندگی و رفاه و خوشبختی است. 

سکوت کنونی طبقه کارگر، و انزوای اجتماعی این طبقه نه از سر بی کفایتی و یا رضایت دادن آن به وضع موجود است. برعکس، این وضعیت نشان میدهد که طبقه کارگر را نمیتوان به فراخوان و فرمان و فتوای این و آن آیت الله به خیابان کشاند یا به نماز جمعه برد. مکانیسم و شیوه و روش مبارزاتی طبقه کارگر فتوایی و فراخوانی و یا عصیان کور اقشار میانی و خرده بورژوازی بی قرار نیست که با فراخوان و فرمان های هخایی و میرحسینی به خیابان کشاند و یا به اعتصاب وادار کرد. جالب است در این روزها بین جریانات و اشخاص و  شومن های تلویزیونی رقابتی آشکار و نهان در کار است که چگونه امروز و فردا و یا به این و آن مناسبت فراخوان اعتصاب و تجمع و قیام و شورش بدهند. این فراخوان های تبلیغاتی بر فراز سر جامعه که به رمالی و شانس و یا نصیب  شبیه است و با روش و تاکتیک های مبارزاتی منطبق بر آمادگی مردم و توازن   قوا و غیره هیچ قرابتی ندارد.

در حالی که مبارزه طبقه کارگر از سازماندهی و برگزاری یک مجمع عمومی کارگری تا یک اعتصاب در کارخانه ای و تا اعتصابات سراسری تر و … کسب پیروز های ولو کوچک تا پیروزی نهایی مانند خشت هایی است  که یکی پس از دیگری روی هم چیده خواهد شد و گام هایی است که یکی پس از دیگری با هشیاری و در نظر گرفتن زور و توان خود و دشمن برداشته میشود و سازمان دهندگان این مبارزه، نه فراخوان دهندگان، شبکه های فعالین کارگری و سوسیالیست، شبکه های نمایندگان مجامع عمومی کارگری، کمیته های کمونیستی کارخانه و نهایتا حزب کمونیستی کارگران اند.

کارگران به جنگی می روند که خود از قبل اهداف و نقشه عملش را دارند، رهبری اش را تامین کرده اند زمان شروع و یا ختم کار خود را میدانند و کم و کیف کار و توازن قوا را در نظر گرفته باشند،  اما وقتی جبهه های جنگ و جدال عوض میشوند همه چیز رنگ تازه میگیرد. در دانشگاه به جای پرچم ازادی و برابری و دانشگاه پادگان نیست، یا حسین میرحسین می نشیند. خیابان به جای زنده باد آزادی، زنده باد برابری و مرگ بر جمهوری اسلامی، "رایم را پس بدهید" می آید… و جای اسالو ها و رهبران کارگری را آیت الله کروبی و میرحسین ها میگیرند و به جای مبلغین و آژیتاتورهای کمونیست و سوسیالیست کارگری ، شومن های تلویزیون لوس آنجلسی و نوری زاده ها و غیره می نشینند.

طنز تلخ تاریخی در اینجا  این است که جریانات و شخصیتهایی به نام کمونیست، همان ادای شومنی در تلویزیون ها و مدیایشان در می آورند. و همان روش فتوایی و فرمان های توخالی و بی پشتوانه را بر میگزینند. گویی هر کس صبح زودتر از خواب بیدار شدو فکل و کراوات بست ان روز رهبراست و جامعه گوش به فرمان او است. به قول انگلس امر بر اینها چنان مشتبه میشود که فکر میکنند تا ٢۴ ساعت دیگر حمله را آغاز و پیروزی شان حتمی است. در نتیجه سرخوردگی پشت سرخوردگی بار می آورند، بدون اینکه به روی خود بیاورند. این کارها و پشتک وارو زدن های چپ خرده بورژوایی،  از ب
خت بد به نام کمونیسم و کارگر انجام میشود و دودش به چشم طبقه کارگر و کمونیسم می رود.        

اما علیرغم این همه این موانع باز به قول انگلس، هرکس که  از فهم و بصیرت برخوردار باشد، باید از این جارو جنجال های بی ثمر فاصله گرفته و به کار بهتری بپردازد…"                  

کار بهتر کمونیست ها و کارگران آگاه این است که چشم و گوش جامعه را به این واقعیت باز کنند که تکرار تجارب شکست خورده قدیمی و تا کنونی مجاز نیست. دنباله روی از بورژوازی و جناح بندیهایش  تحت هر نام و عنوانی از قبیل اصلاحاتچی ها، لیبرالها، ناسیونالیست ها ومبلغین و  روشنفکران ناراضی طبقه سرمایه دار و اقشار میانی جامعه و شومن های لمپن و دوستان دروغین مردم… دیگر مجاز نیست. طبقه کارگر باید نقش تاریخی و واقعی ناجی خود و ناجی جامعه را باز یابد.  جنبش زنان علیه آپارتاید جنسی و جوانان علیه فشار فرهنگی و دخالت مذهب در زندگیشان و علیه فلاکت و بیکاری و تحقیر سیستماتیک نظام اسلامی سرمایه داران، بدون ایفای نقش کمونیسم و طبقه کارگر به عنوان رهبر کل جامعه، پیروز نخواهند شد.               

باید با تمام  قوا به جنگ  این فریب و تحمیق تاریخی رفت  که گویا بدون حضور طبقه کارگر آگاه و حزب کمونیست اش در راس و رهبری مبارزات طبقاتی و اجتماعی،  دریچه ای به روی رفاه و ‌آزادی و خوشبختی  گشوده میشود و تغییری جدی به نفع توده های زحمتکش و زنان و جوانان و بازنشستگان و به نفع انسانیت و حقوق حرمت انسان  ایجاد میگردد!

 باید کمونیست ها و طبقه کارگر را مدام به الگوهای مارکس، لنین و حکمت درتفکر و سیاست و روش های مبارزاتی و طبقاتی رجوع داد. با این رجوع دنیای جدیدی به روی طبقه کارگر و جامعه گشوده خواهد شد که دنیای جنگ طبقات است.جنگ طبقه کارگر و سرمایه داران است. جنگ برابری با تبعیض و استثمار است. جنگ انسانیت با ارتجاع است. هر حرکت و سیاست و تاکتیکی بر این اساس ارزیابی شده و جایگاه ان در متن یک مبارزه طبقاتی تعیین، اتخاذ  و یا  طرد میگردد. طبقه کارگر باید روی پای خود بایستد. اگر طبقه کارگر نجنبد و اگر کمونیسم کارگر عروج نکند، موج عوامفریبی، فرصت طلبی و دنباله روی از بورژوازی بزرگ و کوچک، سر توده های بی سازمان و بی رهبر را باز و باز هم به باد خواهد داد. این سرنوشت را باید تغییر داد. حکمتیست ها در این راه وظایف سنگینی برعهده دارند.