پیشینه ی پیدایش ستم بر زن، آلترناتیو برای رهایی و دیدگاه های مختلف

حسن معارفی پور : اگر موقعیت زن را در یک بستر تاریخی، جتماعی و اقتصادی از گذشته ی دور برسی کنیم خواهیم دید که بسیاری از تورات رایج در مورد نقش و جایگاه زن در اجتماع نادرست بوده و موقعیت زنان از ازل تا اکنون به شکلی که می بینیم نبوده است.

فریدریش انگلس در اثر برجسته ی خود یعنی منشا خانواده مالکیت خصوصی و دولت شکل گیری خانواده و موقعیت زنان در آن در دوره های مختلف تاریخی و ما قبل تاریخی را به بهترین شکل بررسی کرده است. انگلس به درستی اشکال مختلف خانواده را از هم تفکیک کرده و آن را توضیح می دهد و جایگاه زن در خانواده و اجتماع را بررسی میکند.
انگلس انواع اشکال خانواده ی، همخون روابط جنسی همه ی اعضای با هم، پونالوئی: برکناری روابط پدر و دختر ادامه و مقاربت جنسی خواهر و برادر، خانواده ی یارگیر. مرد با زنان بیشمار یک زن اصلی داشت  و برعکس، خانواده ی یکتا همسر که تاکنون هم رایج است، البته یکتا همسری را تنها برای زنان می داند نه مردان، از هم تفکیک کرده و آنان را توضیح می دهد. اگرچه همگان و انسان شناسان بعدی وجود شکل خانواده ای پونالوئی را انکار کرده اند و با تحقیقات بشیتر به تکامل دیدگاه انگلسص و پخته تر شدن نظریات انگلس کمک کرده اند، اما انگلس توانست با مطالعات عمیق خود یکی از بهترین محققان در اینزمینه باشد و نظریات او در مورد خانواده و شکل آن تا کنون معتبر مانده است.
انگلس در تمام اشکال خانواده قبل از طبقاتی شدن جامعه یعنی در دوران کمونیسم اولیه موقعیت برتر زنان را بر می شمارد و می گویند اینکه گفته می شود زن از بتدا برده مرد بود یکی از مزخرفرترین تصوراتی است که از عصر روشنگری به ما رسیده است، زنان در میان تمام وحشی ها و تمام بربرها در مرحله میانه و حتی قسمتی در مرحله بالایی بربریت، نه تنها موقعیت مستقل بلکه موقعتی بسیار محترمی داشتند.
با ظهور برده داری و به دنبال آن گسترش کشاورزی وضعیت زنان در خانواده به شدت تغییر پیدا کرد و زنان از آن دوران ارزش مبادله پیدا کردند و ازدیاد ثروت به مرد موقعیت برتری از زنان در خانواده می داد و باعث تثبیت موقعیت برتری میرد در خانواده شد. از آن دوره تاکنون زنان همواره به عنوان بردگان جنسی مورد بهره برداری جنسی قرار گرفته و تحت ستم هستند.
انگلس می گوید برافتادن حق مادری و تشخیص توارث از طریق زن (مادر) شکست جهانی_ تاریخ جنس مونث بود، اولین اثر حکومت مطلقه مرد که تاکنون پابرجا مانده است در خانواده ی پدرسالاری خود را نشان داد.
اگر کار زن در جوامع اولیه بسیار محترم شمرده می شد و به عنوان کاری تولیدی نه خدماتی در نظر گرفته می شد با این تحول عظیم طبقاتی شدن جامعه کار زنان نیز دستخوش تغییر و تحولات عظیمی شد و کارشان به یک کار خدماتی صرف و بدون دستمزد تبدیل شد که از نظر صاحبان سرمایه و…. ارزش افزونه ای تولید نمی کرد. تقسیم کار بین زن و مرد و خانه نشین شدن زن باعث پایین آمدن موقعیت اجتماعی زن و وابستگی او به شوهر شد.
مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۶ می نویسند اولین تقسیم کار بین زن و مرد به خاطر تولید مثل بود. انگلس نیز بعدها می نویسد اولین تناقص طبقاتی که در تاریخ به وجود آمد مقارن بود با تناقض بین زن و مرد به خاطر تولید مثل بود. در اینجا مارکس و انگلس به درستی به نقش جنسیت زن که باحق خانه نشین شدن او شده است پی می برند، زیرا از گذشته تاکنون به نقش تولید مثل زنان به عنوان یک نقش تولیدی مهم توجه می شود و در زنان به عنوان دستگاههای تولید همنوع در نظر می گیرند و برای تحکیم و جا افتادن این موقعیت زن تئوری بافی های مختلف توسط مذهب و سیستمهای حکومتی مختلف از گذشته تاکنون به فراوانی دیده می شود.
باورهای عامیانه و پندراهای رایج که عومل بیولوژیک در شکل دادن به نقش جنسی زن و مرد در جامعه وجود دارند. کم نیستند، استدلالهایی از قبیل مردان از لحاظ جسمی از زنان قوی تر هستند، مغز زنان کوچکتر از مغز مردان است و … که گویا این عوامل باعث برتری مردان نسبت به زنان شد و شحصیت و خلق و خوی آنان را شکل می دهد، در جهت حفظ موقعیت مردسالاری در جامعه و توجیه ستم بر زن در جامعه است. آنان که تفاوتهای بیولوژیک انسان را عامل شکل دادن و در توجیه آن انواع تئوریهای بی پایه و بدون استدلال می بافند، تنها می خواهند موقعیت مسلط خود در جامعه را به عنوان کار فرمایان مرد و… حفظ کنند. در سال های اخیر فمنیستهای مارکسیست همچون اریک اولین رایت را به شدیدترین شیوه به این تئوری بافی های ارتجاعی که در خدمت حفظ نظام مردسالار فعلی است تافته اند و بر این باورند که جنس و جنسیت هیچ نقشی در شکل دادن به فرهنگ انسانها و رفتار اجتماعی شان ندارد.
در جامعه شناسی از تفاوت جنسی بیولوژیک برای توضیح دادن و مشروعیت بخشیدن به تقسیم جنسی کار در خانواده و جامعه به کلی سود جسته اند.
جامعه شناسان کارگر را همچون پارسونز نقش زن در خانواده را تایید می کند و در دفاع از تقسیم کار جنسی بین زن و مرد در خانه و همچنین دفاع از وضعیت زنان در خانه مطلب نوشته اند و این و به نوعی موقعیت زنان در خانه و کار خانگی را بیولوژیک توصیف می کنند .لوئی استراوش در تقابل با این دیدگاه می نویسد ویژیگی هایی چون قدرت جسمانی و ستیزه جوئی و غیره منحصر به مردان نیست و چنان که از بسیاری ارا تحقیقات بر می آید زنان جنگجو و ستیزه طلب در برخی از جوامع وجود داشته اند .برخی از فمنیست ها نیز قدرت جسمانی رانه خصوصیت ذاتی بلکه محصول جامعه پذیری می دانند .کار خانگی برخلاف دیدگاه جامعه شناسان فونکسیونالیست نه تنها منحصر به زنان نیست و بیولوژیک نمی باشد .در نتیجه ی تقسیم کاری که در گذشته و طبقاتی شدن جامعه پدید آمد چنین شکل را به خود گرفته است،آنچه مشخص است و از تحقیقات مختلف برمی آید چنین تقسیم کار محتوم