دفاعیه لرزان قوم پرستی (مروری بر مطالب شماره نخست نشریه دانشجویی “هه ژان” )

روزبه کلانتری : اشاره – لرزان یا لرزاننده ؟ تکاننده یا تکان داده شده ؟ ریشه لغوی آنچه واژه کردی "هژان" از آن برگرفته شده است در بین این مفاهیم متضاد سخت بلاتکلیف ایستاده است و خواننده ای که می بایست چنین ادبیاتی را تحت عنوان آخرین دستاوردهای فکری و سیاسی بخشی از قومپرستان از یکی از نشریات این جریان تحویل بگیرد، از آغاز با همین بلاتکلیفی رودرروست : هنوز معلوم نیست که"هژان" قرار بوده بلرزد یا بلرزاند ؟!

 نگاهی به مندرجات شماره اول آن از جمله زاویه عکس العمل آن در مقابل چپ ، بضاعت فکری، سنجش عمق و عیار جهان نگری آن ، محتوای نسخه های که به نام مردم کرد زبان می پیچد و سراسیمگی و خام دستی و ناپختگی دیدگاههای آن نشان می دهد که واقعیت جز این نیست که در نهایت آن کس که می لرزد و تکانده می شود جز خود "هژان " کس دیگری نخواهد بود.

مخاطب این نوشتار نه کلیت دانشجویان کرد زبان هستند و نه مجموعه "نشریات کردی " و نه حتی تمامیت شاخه های دانشجویی جنبش ملی کرد . مخاطب این نوشتار و یا به تعبیر بهتر آماج آن ، "هژان" بمثابه پرچم گرایش قوم پرستانه مشخصی دردل جنبش ناسیونالیستی کرد است که می کوشد نسخه های راسیستی خود را به عنوان مطالبات حق طلبانه "ملت کرد" بر کرسی مشروعیت بنشاند و بی شک بیش و پیش از همه از دانشجویان و روشنفکران کرد زبان انتظار می رود که نسبت به صادر شدن این نسخه ها به نام آنان و به کام دیگران واکنشی درخور نشان دهند.

بحث را با بررسی مقاله اوات رضانیا تحت عنوان " بنیادگرایی مارکسیستی " آغاز می کنیم . (۱) او در این نوشتار به یک اسلوب شناخته شده و مالوف سفسطه چپ ستیزانه متوسل می شود که در ماههای اخیر در مجادلات دانشجویی رواج فراوانی یافته است : خلق و ترسیم تصویری اهریمنی ازتیپ سیاسی-روانشناسانه یک فعال چپ فرضی و نسبت دادن ملغمه غیر قابل هضمی از برچیده های رنگارنگ و کاملا دلبخواهی تاریخی، روانکاوانه ، ادبی ، فلسفی ، جنایی- پلیسی و … به آن . در غالب موارد خروجی این سینماتوگراف تئوریک بیشتر به محصولات کمپانی دیسنی شباهت دارد تا یک تحلیل سیاسی یا روان شناسانه علمی و قابل قبول . جالب است که رضانیا و امثال او نمی توانند بافته های خود را به متنی مکتوب یا سندی معتبر ارجاع دهند و استدلالات خود را یکسره بر موجی از لفاظی و تخیل به پیش می برند چرا که اگر می توانستند پایه استنتاجات خود را در بطن واقعیات سیاسی ، اجتماعی و تاریخی نشان دهند ، اینگونه آشکارا به تلبیس نیاز نداشتند و ترشحات فکریشان به چنین باسمه مبتذلی از سیاست، روان شناسی ، تاریخ و هر آنچه بویی از علم و اندیشه برده است بدل نمی شد.

رضانیا ناشیانه مفهومی را تحت عنوان " بنیاد گرایی مارکسیستی " ویک تیپ سیاسی – روانشناسانه متناسب با آن جعل و خلق می کند و سپس تلاش می کند تا نشان دهد که این "هیولای دکتر فرانکشتاین " جلوه دیگری از " شبح سرگردان کوههای تورابورا " و پدیده ای از جنس وخانواده بنیادگرایی اسلامی و سلفی گری و بن لادنیسم است . ما در سطور آتی به چند و چون داعیه های او خواهیم پرداخت اما پیش از ان لازم است یاد آوری کنیم که ما بارها به مناسبتهای دیگر انتقاد خود را نسبت به چنین روشهایی برای مقایسه و استنتاج بیان کرده ایم : روشی که کل کائنات و تمامی گرایشهای فکری – سیاسی موجود در جهان را با چشم بستن برپایه مادی ، ماهیت طبقاتی و اجتماعی ، پلاتفرم و نقش عینی آنها و برحسب روابطشان با اصول و ملاکهای تجریدی و وانتزاعات کاملا خودسرانه و ایده آلیزه شده ای – که با برچسبهای گوناگون ارائه می شوند – به دو جبهه خیر و شر تقسیم بندی کرده و در مرحله بعد گرایشهایی را که با کاربست این متد هپروتی در یک اردو قرار گرفته اند دارای پیوند و این همانی فکری و سیاسی با یکدیگر معرفی می کند.رضانیا هم اگر برپایه شطحیاتی که ساخته و پرداخته ذهن خیالپرداز خودش است مارکسیسم و بنیادگرایی اسلامی را در انطباق با هم تلقی می کند، دارد با منطق همان اسقفی قضاوت می کند که از نظر او داروینیستها و مارکسیستها و آنارشیستها و فراماسونها همگی سروته یک کرباس هستند چون باردارشدن "مریم مقدس " را انکار می کنند و یا نئونازی جوانی که از نظر او مارکسیسم و لیبرالیسم دوقلوهای جدایی ناپذیرپنداشته می شوند چون تاثیر عوامل "خون " ، " اصالت " ، "نژاد " و … را در سیاست انکار می کنند.

مقصود نویسنده ای که چنین متدهایی را به کار می گیرد بی شک نمی تواند حقیقت یابی و بررسی علمی و روشنگرانه موضوعات باشد. هدف در اینجا پروپاگاند و هوچی گری سیاسی بر مبنای اکاذیب و کتمان حقایق است . در اینجا مقاله سیاسی فونکسیون یک تیزر تبلیغاتی را برعهده می گیرد و نویسنده مربوطه نیز به دنبال بازاریابی است.

چه کسی " بنیاد گرا " است ؟

رضانیا انصافا نویسنده شجاع وازخودگذشته ای است چرا که محمل و سنگری را برای استنتاجات و مقایسه های خویش برگزیده است که پیش از انکه او را در پیشروی به سمت خطوط خصم یاری کند ، او را در درست در مرکز آتشبار و تله انفجاری حریف قرار می دهد . اینکه یک ناسیونالست قومی در سال ۲۰۰۷ و در دوران پس ازجنگ سرد و پس از پشت سر گذاردن تجربه هایی نظیر بالکان به صرافت این بیافتد که دیگران را به چوب " شباهت با بنیادگرایی مذهبی " از میدان براند، دارد علنا اعتراف خود را به ناشیگری ناپختگی در انتخاب تمهای مناسب برای بحث و مجادله فریاد می زند . چرا که درست است که می توان با ایشان در این نظر همداستان بود که " آیینهای بنیادگرا که ضرورتا دیگران را به خشونت و جنگ فرا می خوانند بیماری مهلک روزگار مایند" اما علاوه براین "متاسفانه" مجبوریم به اطلاع ایشان برسانیم که اتفاقا شباهتهای فراوا ن و غیر قابل انکار " ناسیونالیسم قومی " و " بنیادگرایی مذهبی " در دوران پس از جنگ سرد از موضوعات مور