این مرزبان و راه

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

 

همیشه این راه را با هم می رفتیم

         چابک به اندازه ی پرش روز

         سرزنده مثل نوید آرامش

من حال چشمه ها را می پرسیدم

تو

مثل بال چالاک چکاوک

با موج خوش خرام گندم زاران می رقصیدی

 

آن وقت ها همیشه کسی بود

که تو را به آن سوی باد برساند

و کاری کند که من

از رود پرخروش بخواهم که اگر موج بلند تر شد

به مرزبان بگوید که من ماهیگیرم

 

همیشه این راه  را با هم می رفتیم

تو از شکارچی نمی ترسیدی

من آفتاب را به مناظره می طلبیدم

و صدای پای غروب

از ما سایه ای می ساخت

که دست هیچ توطئه ای به آن نرسد

 

همیشه این راه را با هم می رفتیم

همیشه کسی بود که فانوس بردارد

   – کسی بود که چترش را باز کند

   – کسی بود که راه را نشان من بدهد

و نگذارد که من و تو

در غرور سنگ ها بشکنیم

و نشانی آسمان آبی را گم کنیم

 

بدون تو من چگونه سفر کنم

و از کسی بخواهم

که مرا به آن سوی رودخانه ببرد

 

نگاه برج های دریده

شعرهایم را نشانه رفته است

و میان من و تو

دیوار کشیده است

 

اگر این تن از نیمه ی خود گذشته باشد

راهی نمانده است جز آن که صدای تو را

مثل سیل به خیابان متروک بریزم

و از آفتاب بخواهم

که دوباره سر بزند

و دست از مناظره بردارد

 

چمدانم را بسته ام

دو باره باید خودم را به اولین ایستگاه برسانم

علف ها آ